نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ و روح‌القدس جلسه 11 (117)

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

نظم الهی آیات/ حضرت عیسی‌ علیه السلام و روح‌القدس جلسه 11 (117)

علم حضرت عیسی‌ علیه السلام به علوم سه‌گانه «حکمت» و «موعظه حسنه» و «مجادله» به‌واسطه تأیید روح‌القدس

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

تأیید تمام مراتب وجودی حضرت عیسی‌ علیه السلام به روح‌القدس

تأیید روح‌القدس، مبدأ تمام علم‌ها و ارزش‌ها و حفظ تمام قوا

در آیه 110، خداوند متعال به حضرت عیسی‌ علیه السلام می‌فرماید: وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ ؛[1] من به تأیید روح‌القدس، کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به تو آموختم. عرض کردم که در رابطه با روح‌القدس، باید به دیگر فرمایشات اهل‌بیت‌ علیهم السلام مراجعه کنیم تا بتوانیم به خود روح‌القدس و به تأییدات روح‌القدس شناخت پیدا کنیم. ائمه‌ علیهم السلام، تمام درستی‌ها و تمام صواب‌ها و تمام علم‌ها ـ چه شهودی و چه غیر شهودی ـ و تمام عصمت‌ها و تمام ارزش‌ها را از روح‌القدس و تأیید روح‌القدس می‌دانند. چشم انسان و گوش انسان و دیگر قوای ظاهری انسان، اگر خودش باشد و خودش، به خطا و اشتباه می‌رود، به سوی نادرستی می‌رود؛ اما اگر در پرتو روح‌القدس قرار بگیرد، به خطا و اشتباه نمی‌رود.[2]

اینکه قوای ظاهری انسان در پرتو روح‌القدس قرار بگیرد، یعنی چه؟ یعنی تسدید به روح‌القدس شود، یعنی در خدمت روح‌القدس در بیاید، یعنی روح‌القدس بر آن استیلا و سیطره پیدا کند، به گونه‌ای که چیزی از خودیت این قوا نماند و هر چه از آن رخ می‌دهد فقط همان صفات و انوار و کمالات و ارزش‌های روح‌القدس باشد. مثالش شیشه‌ای است که آن‌قدر صافی شده که نه خودش را نشان می‌دهد و نه شخص دیگری را، بلکه فقط نور خورشید و روشنی چراغ را نشان می‌دهد. وقتی این‌گونه شود، دیگر در هیچ یک از اموری که از این قوا سر می‌زند، جنبه خودیت این قوا رخ نمی‌دهد، بلکه هر آنچه از آن رخ می‌دهد، همان انوار و تجلیات و عنایات روح‌القدس است؛ لذا دیگر گوشش به خطا نمی‌شنود و هرچه می‌شنود به سمع الهی است، دیگر چشمش به خطا و اشتباه نمی‌بیند و هرچه می‌بیند به دید الهی است، نه به دید خودش.

قوای باطنی انسان هم این‌طور است؛ قوه خیالیه انسان، قوه وهمیه، قوه ذاکره، قوه حافظه، قوه متفکره، قوه عاقله، قوه عالمه و دیگر مدارک باطنی او، اگر تحت سیطره و ولایت و تسلط روح‌القدس قرار گیرند و به خدمت آن در آیند، دیگر هر آنچه از آنها سر می‌زند و آشکار می‌شود، عبارت است از حقایق الهیه و کمالات و مقامات و علوم روح‌القدس. همین‌طور هرچه از نفسش و روحش و عقلش و فؤادش و قلبش رخ دهد، همگی انوار و تجلیات روح‌القدس است. پس روح‌القدس، میزان همه درستی‌ها و کمال‌ها و ارزش‌هاست؛ در هر جای عالم که خوبی و درستی و صوابی رخ دهد، به تأیید روح‌القدس است.

تجلی روح‌القدس از بالا به پایین و فراگیری آن در تمام مراتب وجودی

آن‌وقت تأیید روح‌القدس نسبت به یک پیامبر و همین‌طور نسبت به هر انسانی،[3] یک تجلی از بالا به پایین است، یعنی از حقیقت به سمت شؤونات حقیقت است. اولین تجلی روح‌القدس، تجلی در حقیقت فؤادی است، بعد به‌واسطه آن تجلیِ در حقیقت فؤادی، تجلی بعدی در مقام عقل رخ می‌دهد، تجلی بعدی در مقام روح، تجلی بعدی در مقام نفس و همین‌طور در دیگر مراتب وجودی ـ هر مرتبه، به‌واسطه مرتبه قبلی ـ تا می‌رسد به این بدن ظاهری؛ در مرتبه بدن ظاهری، تجلی در چشم و گوش و... رخ می‌دهد و این همان است که می‌فرماید: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا»؛[4] «پس چون دوستش داشتم، من گوشش شَوم که با آن می‌شنود و چشمش شوم که با آن می‌بیند و زبانش شوم که با آن سخن می‌گوید و دستش شوم که با آن برگیرد».[5] به این ترتیب، سرتاسر وجود این انسان را تأیید روح‌القدس می‌گیرد و از تمامی مراتب وجودی او، هر کدام در جایگاه خودش، آن کار الهی و نورانی و حق و حقیقت که باید از آن سر بزند و توانش را دارد و متناسب با آن هست، سر می‌زند.

برای همین است که امام باقر‌ علیه السلام به کُمیت شاعر فرمودند: «لَا تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا دُمْتَ تَقُولُ فِينَا؛[6] تو پیوسته مؤید به روح‌القدس هستی، تا وقتی که درباره ما بگویی»؛ یعنی وقتی زبانت در ما سخن می‌گوید، به تأیید روح‌القدس است. حالا اگر زبانی مطلب باطلی را درباره اهل‌بیت‌ علیهم السلام بگوید، آیا باز هم مؤید به روح‌القدس است؟ فرض کنید زبانی ـ نستجیر بالله ـ در نکوهش و مذمت اهل‌بیت‌ علیهم السلام مطلبی بگوید؛ آیا این زبان مؤید به روح‌القدس است؟! یا فرض کنید زبانی غلو و زیاده‌روی در اهل‌بیت‌ علیهم السلام کند، مثل غلات؛ آیا این زبان مؤید به روح‌القدس است؟! قطعاً این‌طور نیست. پس چه وقت است که «تَقُولُ فِينَا» معنا پیدا می‌کند؟ چه وقت است که گفته این زبان، آثار روح‌القدس می‌شود؟ این اشعار، با معانی‌اش، آثار روح‌القدس است که دارد از این زبان آشکار می‌شود؛ زمانی این‌گونه می‌شود که تمام مراتب معنایش، حق و درست و الهی باشد؛ اگر معنایش باطل باشد، مؤید به روح‌القدس نیست. پس مطلب به صرف زبان برنمی‌گردد، بلکه از مراتب و مراحل قبل از زبان شروع می‌شود تا به زبان می‌رسد؛ از جایگاه اولیه وجودی این انسان تا مقام زبان، که مراتب متعدد با اسامی مختلف هست، همگی مؤید به روح‌القدس می‌شوند؛ آن مطالب و آن حقایق و آن معانی که در این کلام گذاشته شده، مؤید به روح‌القدس است و از تجلیات روح‌القدس است.

مصونیت انبیاء از خطا و اشتباه در تمامی مراتب وجودی، به‌واسطه روح‌القدس

در روایات اهل‌بیت‌ علیهم السلام فرموده‌اند که انسان‌های غیر مؤمن سه روح دارند، انسان‌های مؤمن چهار روح و انبیاء پنج روح.[7] البته در حق اهل‌بیت‌ علیهم السلام، در بعضی روایات، از یک روح ششم هم سخن گفته‌اند.[8] بعد فرموده‌اند که در روح‌های چهارگانه خطا و اشتباه رخ می‌دهد و ممکن است به انحراف و نادرستی بروند، اما در روح‌القدس خطا و اشتباه رخ نمی‌دهد؛[9] هر کدام از آنها که مؤید به روح‌القدس بشود، دیگر از خطا و اشتباه مصون می‌شود. لذا یک پیامبر، نه در تفکراتش خطا می‌کند، نه در مسائل عقلانی‌اش، نه در موعظه‌اش، نه در دیدن و شنیدن و گفتارش؛ در هیچ کدام از اینها، خطا رخ نمی‌دهد. در هر رتبه‌ای از این مراتب خطا رخ دهد، این پیامبر دعوت‌کننده به خطا می‌شود؛ اگر در رتبه‌های بالایی خطا رخ دهد، آن خطا به رتبه‌های پایینی سرایت می‌کند و اگر در رتبه‌های پایینی رخ دهد، به بیرون سرایت می‌کند و در نتیجه، این پیامبر خودش به سمت خطا و نادرستی حرکت می‌کند و دیگران را هم به خطا و نادرستی دعوت می‌کند. پس باید این تأیید روح‌القدس، همه جهات این پیامبر را فرا بگیرد.

تأیید مراتب وجودی مؤمنین به روح‌القدس و تفاوتش با تأیید انبیاء به آن

همین است که در بعضی روایات، در حق بعضی از مؤمنین فرموده‌اند که خداوند روح و جسدشان را طیب می‌کند.[10] یا در حدیث عقل و جهل، درباره مؤمنانی که در درجات ایمان جلو می‌روند، فرموده‌اند که آنها در جنود عقل به کمال می‌رسند تا جایی که همه صفات عقل در آنها تجلی می‌کند و از تمام صفات جهل پاک می‌شوند.[11] پس نسبت روح‌القدس با بقیه قوای انسانی این‌گونه است؛ [اگر تأییدش شامل یک انسان شود، همه مراتب وجودی او را در بر می‌گیرد.][12]

البته [در غیر انبیاء،] روح‌القدس مثل قوای انسان نیست که مال خود او باشد، بلکه از بیرون انسان است؛ یعنی این‌طور نیست که یکی از مراتب وجودی انسان، روح‌القدس باشد. انسان از مراتب و اجزائی آفریده شده؛ نام حقیقت اولیه‌اش فؤاد است و همین‌طور مراتب و اجزاء وجودی‌اش ادامه پیدا می‌کند تا به مقام جسمانی (چشم و گوش و...) می‌رسد. انسان از این مراتب و اجزاء آفریده شده است، اما از روح‌القدس آفریده نشده.[13]

بله، انسان می‌تواند مؤید به روح‌القدس شود. اگر تمام این مراتب و اجزاء، مؤید به روح‌القدس شوند، آن‌وقت همگی معصوم‌اند، همگی عالِم‌اند، همگی درستکارند، إلی ما شاء الله از صفات و کمالاتی که روح‌القدس دارد. این انسان، در تمام مراتب وجودی‌اش (هر کدام در جایگاه خودش)، حق و حقیقت و درستی را می‌یابد؛ این انسان، هرگز به سمت نادرستی حرکت نمی‌کند و پیوسته از آن فرار می‌کند؛ همیشه از نادرستی بیزار است و همیشه به سمت درستی سیر می‌کند. این سیر هم بستگی دارد به اندازه تأیید مراتب این انسان به روح‌القدس؛ اگر تأییدش قوی‌تر باشد، این انسان «سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا» می‌شود و اگر ضعیف‌تر باشد، «طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا» می‌شود. اگر هم اصلاً تأییدی در کار نباشد، «مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى» می‌شود.[14] پس همه مراتب وجودش باید مؤید به آن تأیید باشد تا از خطا و اشتباه و نادرستی بیرون بیاید.

علوم سه‌گانه «حکمت» و «موعظه حسنه» و «مجادله»

در یک تقسیم جامع، مراتب انسان سه‌گونه است؛ چون ادله الهیه، در یک تقسیم جامع، بر سه‌گونه است.[15] البته در جهات دیگر، مراتبِ بسیاری وجود دارد و تا بالای چهار هزار مرتبه هم می‌رسد. درباره نماز فرموده‌اند که چهار هزار حدّ و چهار هزار باب دارد.[16] درباره روح فرموده‌اند که دو هزار سال قبل از بدن آفریده شده.[17] اینها گویای مراتب وجودی است. پس در بعضی جهات، مراتب بسیار زیاد است. ولی در یک جهت جامع، انسان در سه رتبه نفس و عقل و فؤادخلاصه می‌شود.

مناسبت مراتب وجودی انسان با مراتب ادله و بصائر الهی

بارها عرض کرده‌ایم که اگر بتوانید مراتب وجود انسانی را بیابید، می‌توانید مراتب ادله و براهین و بصائر و انوار الهیه را نسبت به خودتان بیابید؛ چون خداوند هیچ جهتی از وجود انسان و هیچ رتبه‌ای از مراتب انسان را نمی‌آفریند مگر اینکه دلیل و برهان خودش و راه صحیحِ درستِ نوریِ الهیِ خودش را در آنجا و متناسب با آنجا قرار می‌دهد. پس اگر شما به مراتب وجودی انسان شناخت پیدا کردید، می‌توانید آیات مبارکه قرآن کریم را بفهمید و بیابید؛ چگونه می‌توانید بفهمید و بیابید؟ می‌گویید: حالا که من این مراتب را دارم، پس باید متناسب با این مراتب، راه‌های الهی وجود داشته باشد و در قرآن کریم بیان شده باشد.

اینکه گفته شده «الطرق إلى اللَّه بعدد أنفاس‏ الخلائق‏؛ راه‌های سوی خدا، به تعداد نفس‌های خلایق است»،[18] در معنای خودش درست است. بعضی به جهت مقابله با صوفیه، در برابر این جمله قرار گرفته‌اند و گفته‌اند «صوفیه می‌خواهند مدعی "صلح کلّ" شوند و بگویند که همه راه‌ها درست است». صوفیه هر چه می‌خواهند بگویند، ما با آنها کاری نداریم؛ اما خود مطلب درست است. ممکن است انسان‌ها از یک مطلب درست، اراده نادرست کنند و به انحراف بروند؛ ممکن است کلمه حقّی باشد که از آن اراده باطل شود.[19] آن یک مطلب دیگر است. بله، بعضی صوفیه، از این جمله اراده کرده‌اند که مؤمن به ایمان خودش و کافر به کفر خودش و بت‌پرست به بت‌پرستی خودش و جوکی به جوکی‌بودن خودش و... همگی به سمت خدا حرکت می‌کنند؛[20] این همان "صلح کل" است که همین امروز هم بعضی‌ها مدعی آن هستند. این جمله، به این معنا نادرست است، ولی معنای درست هم دارد و آن عبارت است از اینکه:

خداوند تبارک و تعالی، به هر جهتِ نفس‌کشیدن شما، راهی برای شما قرار داده، یعنی در خود قرآن کریم راه قرار داده، در حقایقِ حقّ راه قرار داده. هر نَفَس شما، احکامی را دارد؛ همچنان که حضرت فرمودند: «مَا مِنْ‏ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ؛[21] هیچ حرکتی نیست مگر اینکه در آن به معرفت محتاجی». پلک چشم شما که به هم می‌خورد، راه خودش را دارد، سیر خودش را دارد، علم خودش را دارد، حرکت خودش را دارد. همه اینها هم در قرآن کریم هست؛ خداوند همه را در قرآن قرار داده.[22]

پس همان‌طور که شما به‌واسطه شناخت انسان می‌توانی به حقایق قرآنی شناخت پیدا کنی، به‌واسطه شناخت حقایق قرآنی هم می‌توانی به خودت شناخت پیدا کنی. اگر در قرآن کریم و فرمایشات اهل‌بیت‌ علیهم السلام رفتی و دیدی که جهت‌های فراوانی در مراتب و منازل و حقایق ادله الهیه بیان شده، بدان که آن جهت‌ها در شما جایگاه و آینه‌ای دارد؛ هر کدام از آن چیزهایی که در قرآن و روایات بیان شده، عبارت است از نورهای الهی و بصائر و بصیرت‌دهنده‌های الهی که در آن آینه وجودی شما که متناسب با آنهاست جلوه می‌کنند و آن جایگاه شما صاحب علم الهی می‌شود، تا به جایی می‌رسد که چشم شما باز می‌شود و در حالی که اینجا در زمین نشسته‌اید می‌توانید عرش الهی را ببینید.

امام صادق‌ علیه السلام به مفضل بن عمر فرمودند: امام به‌واسطه روح‌القدس، آنچه در شرق و غرب زمین و خشکی و دریای آن هست را می‌بیند. بعد مفضل پرسید: آیا امام می‌تواند [در حالی که همین جا در مدینه است،] با دستش چیزی را در بغداد بردارد؟ حضرت فرمودند: بله، نه تنها بغداد، بلکه هرچیزی که پایین‌تر از عرش الهی باشد.[23] در روایت دیگر، امام باقر‌ علیه السلام به جابر فرمودند: به‌واسطه روح‌القدس است که انبیاء و ائمه‌ علیهم السلام، آنچه از تحت عرش الهی تا زیر زمین است را دانستند؛[24] یعنی علم‌هایشان به آن روح‌القدس است. پس همه اینها، به روح‌القدس برمی‌گردد.

بیان معنای علوم سه‌گانه در قالب مثال

تقسیم علم کتاب به دو علم موعظه حسنه و مجادله

در این آیه شریفه 110 سوره مبارکه مائده، دو تا مطلب آمده: علم کتاب؛ علم حکمت. علم کتاب، حاوی دو حقیقت است: علم مجادله و علم موعظه حسنه. به هر دوی اینها، کتاب گفته می‌شود. یک معنای کتاب، لوح و ورقی است که چیزی در آن نوشته شده؛ مجادله، کتاب به این معناست. معنای دیگر کتاب، آن چیزی است که در این لوح نوشته شده؛ موعظه حسنه، کتاب به این معناست.

تطبیق علوم سه‌گانه بر آینه و صورتِ ثبت‌شده در آینه و حقیقتِ بیرونِ آینه

یک آینه را در نظر بگیرید. خود این آینه، آن لوحی است که صورت زیبای مقابلش را در خود نشان می‌دهد؛ می‌توانید بگویید که این آینه، یک کتاب است. آن صورت زیبای مقابل هم که در آینه قرار می‌گیرد، خودش کتاب است، چون مکتوب و مثبوت در این لوح است. لوحْ کتاب است، چون این صورت در آن ثبت شده و این صورت هم خودش کتاب است، چون در این لوح ثبت شده؛ لوحْ کتاب است، چون صورت را در خودش نشان می‌دهد و صورت هم کتاب است، چون خودش را در لوح نشان داده است. خود لوح، مجادله است و صورتی که در آن ثبت شده، موعظه حسنه است و هر دو هم نامشان کتاب است. آن حقیقتی هم که در بیرون است، که صورت مبارکش به این آینه تابش کرده، حکمت است. حالا اگر هزار آینه هم باشد، آن صورت در همه این آینه‌ها تابش می‌کند.

مثال‌های دیگر برای بحث

کل عالم را یک کره مدور و بلوری در نظر بگیرید که هیچ چیز از خودش نشان ندهد. آن‌وقت یک شکل زیبا را در مرکز این کره قرار دهید؛ می‌بینید که این شکل زیبا، به تمام اطراف تابش می‌کند و کل عالم نشان‌دهنده یک چیز می‌شود. لایه‌های بلوری پشت سر هم را در نظر بگیرید، لایه‌هایی که حجاب هم نباشند، مثل شیشه بعد شیشه؛ این شکل زیبا، به تمام لایه‌های بلوری تابش می‌کند و همه این لایه‌ها آن را نشان می‌دهند. در مثال دیگر، اتاق‌های شیشه‌ای فراوانی را در نظر بگیرید که به صورت مدور قرار گرفته‌اند و شیشه‌های آنها هم صافی و مستقیم هستند. یک چراغ نورانی را در وسط اینها روشن کنید؛ می‌بینید که در تمام این اتاق‌ها، غیر نور این چراغ چیز دیگری دیده نمی‌شود. آن نقطه مرکزی، آن قطب، حقیقت است؛ این صورت‌هایی که به اطراف می‌روند، آثارند؛ آن شیشه‌هایی هم که این آثار را نشان می‌دهند، متعلَّق‌های این آثارند. آن حقیقت، همان حکمت است؛ آن آثاری که از آن حقیقت به اطراف می‌تابند، همان موعظه حسنه هستند که انوار و تجلیات آن حقیقت‌اند؛ آن لایه‌های شیشه‌ای و آن آینه‌ها و الواحی که این آثار را نشان می‌دهند، همان مجادله هستند که وجودات مقیده عالم‌اند.[25]

آسمان آیت خداست، زمین آیت خداست، آب و خاک و سنگ و چوب آیت خداست، عرش آیت خداست، عقل آیت خداست؛ همه عالم آیت خداست. چرا؟ چون همه در خودشان خدا را نشان می‌دهند، نور خدا را نشان می‌دهند، کمال خدا را نشان می‌دهند، زیبایی و جمال خدا را نشان می‌دهند. وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ * وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ * وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ؛[26] «و در زمين براى اهل يقين نشانه‏هايى است، و در خود شما؛ مگر نمى‏بينيد؟ و روزى شما و آنچه وعده داده می‌شوید، در آسمان است». سَنُريهِمْ‏ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ ؛[27] «به زودى نشانه‏هاى خود را در افق‌ها و در دل‌هايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟». اینها همگی ظرفیت دارند؛ اینها همگی مقام ظرف‌اند. خداوند می‌فرماید فِي الْأَرْضِ ، في‏ أَنْفُسِكُمْ ، فِي الْآفاقِ . آن آیاتی که خود را در این ظروف نشان می‌دهند، همان آثارند؛ یعنی علم‌الله و قدرت‌الله و کرم‌الله و جود الله و جمال‌الله و... در زمین و آفاق و انفس نشان داده می‌شود. «دَوَاؤُكَ فِيكَ وَ مَا تَشْعُرُ/ دَاؤُكَ مِنْكَ وَ مَا تَنْظُرُ// وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ/ وَ فِيكَ‏ انْطَوَى‏ الْعَالَمُ‏ الْأَكْبَرُ»؛[28] «درمانت در توست (از تو نیست، از جای دیگر در تو آمده) و نمی‌فهمی. دردت از توست و نمی‌بینی. و گمان می‌کنی که تو جِرمی کوچکی، در حالی که عالم بزرگ، درون تو جای گرفته».

تطبیق علوم سه‌گانه بر وجود حق و وجود مطلق و وجودات مقیده

پس سه مقام می‌شود: مقام اول عبارت است از وجود حق. مقام دوم عبارت است از وجود مطلق. مقام سوم هم عبارت است از وجودات مقیده. حقیقت (حکمت)، وجود حق است. آثار این حقیقت (موعظه حسنه)، وجود مطلق است، مقام صفات الهی است، مقام کمالات و انوار الهی است. ظرف این آثار (مجادله)، وجودات مقیده هستند که آثار در آنها خودنمایی می‌کند. پس این سه مرحله می‌شود: حکمت؛ موعظه حسنه؛ مجادله.

علم مجادله: نظر به وجودات مقیده برای رسیدن به نورِ حقیقت

اگر کسی ظرف آثار را ببیند و در آن ظرف بخواهد آثار را ببیند، تعین‌دهنده‌های آثار را می‌بیند، متشخص‌کننده‌های آثار را می‌بیند، حددهنده‌های به آثار را می‌بیند. به عنوان مثال، یکی از این آثار، جمال الهی است. آسمان، این جمال را به اندازه خودش نشان می‌دهد، این جمال را به حد وجودی خودش محدود می‌کند و نشان می‌دهد؛ زمین، این جمال را در حد وجودی خودش نشان می‌دهد؛ همین‌طور عرش الهی، این جمال را در حد وجودی خودش نشان می‌دهد. این وجودات مقیده، آثار را به تعین‌های خودشان نشان می‌دهند، یعنی آثارِ متعینه نشان می‌دهند.

پرخطر بودن علم مجادله

این علم، علم مجادله است که فرموده‌اند گردنه‌ها و دزدها و خطرهایی دارد. چرا؟ چون این ظرف، دارد آن اثر و آن نور را به حد خودش محدود می‌کند و نشان می‌دهد؛ لذا دو چیز در میان می‌آید: خودش و آن نور. حالا مطلب بر می‌گردد به اینکه این ظرف چگونه این کار را انجام بدهد، خودش را چطور ببیند تا آن نور را چطور نشان دهد. ممکن است خودش را به یک گونه ظُلُماتٌ‏ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ [29] ببیند؛ طبیعتاً آن نور را هم همین‌گونه می‌بیند، چون خودش را می‌بیند و خودش را بر آن نور ترجیح می‌دهد. از آن طرف هم ممکن است خودش را ظرف خالص نشان‌دهنده آن نور ببیند.

پس این علم، دو طرف می‌تواند پیدا کند، لذا کثیر الحیات و کثیر العقارب است؛ هم بیابانی دارد پر از عقرب، هم آبی دارد پر از ماهی‌های آدم‌خوار، هم هوایی دارد پر از پرنده‌های وحشی. این راه که انسان بخواهد به این تعینات نظر کند و از آنها بگذرد و آنها را رها کند، بسیار پرخطر است.

رها کردن تعیّن‌ها و حجاب‌ها، راه نجات انسان در علم مجادله

در این راه، باید در هر تعینی، حقیقتِ آمده در آن تعین را بگیرد و سفر خودش را ادامه بدهد و خود تعین را کنار بگذارد. باید حدود را رها کند؛ نباید حدود را بخورد. اگر حدود را بخورد، از آنجا که حدودْ کوچک و بزرگ دارند، ممکن است حدود را بیشتر از خود آن اثری که از آن بالا در حدود آمده، بخورد؛ در این صورت، آهسته آهسته حدود غلبه می‌کنند و تاریکی می‌آورند و آن اثر بالایی در آنها مختفی می‌شود. نباید حدود را بخورد، بلکه باید آن اثری که از بالا در این حدود آمده را بگیرد و بخورد و بالا برود و سفر الی الله کند.

این است که فرموده‌اند باید سفر انسان «بالحقّ» باشد، باید «مِن الخَلق إلى الحقّ بالحقّ» باشد. اگر حقی در این خلق نبود، دیگر این انسان نمی‌توانست سفر بالحق کند؛ پس حقّی در این خلق آمده. این انسان، به‌واسطه آن حق‌هایی که در این خلق آمده، دارد سفر «إلى الحقّ» می‌کند؛ باید آن حق‌ها را بگیرد و بخورد و در خودش هضم کند، اما آن خلق‌ها را ـ که همان حدود است ـ رها کند. در علم مجادله، انسان باید بتواند این کار را انجام دهد؛ باید آن توشه‌های پایین‌آمده ـ که همان انوار و تجلیات روح‌القدس است ـ را بگیرد، اما حدود را رها کند و همین‌طور پیوسته جلو برود. این انسان، از این حدهای قوی‌تر به حدهای ضعیف‌تر و ضعیف‌تر و ضعیف‌تر می‌رسد، یعنی به جاهایی می‌رسد که آن نورِ پایین‌آمده در این حد، قوی‌تر از خود این حد است.

جمادات و اعراض جسمانی، کثیف‌ترین حجاب‌ها در وجودات مقیده

حجاب‌دارترین حدود در عالم، جمادات زمینی است. گذشتن از این حجاب، بسیار سخت است. الآن شما می‌بینید که معمول انسان‌ها در حجاب‌های أعراض جسمانی گرفتارند؛ در حجاب جسمانی هم نه، بلکه در حجاب أعراض جسمانی هستند! ببینید این مردمی که روی زمین راه می‌روند، چقدر دچار رنگ و شکل (هندسه) هستند، ببینید چقدر دچار بو و أشکال بو هستند، چقدر دچار مزه و أشکال مزه هستند، چقدر دچار صوت و أشکال صوت هستند، چقدر دچار لمس و أشکال لمس هستند! آدم‌های الآن را در نظر بگیرید؛ همه دنبال همین‌اند. حقیقت کجاست؟! اصلاً جسم کجاست؟! کاری با جسم ندارند اصلاً؛ کارشان با همین أعراض است، با همین رنگ و بو و مزه و صوت و لمس است؛ اصلاً با جسمشان سر و کار ندارند. مثلاً می‌گویید «این کار برای جسمتان ضرر دارد»؛ می‌گوید «عیبی ندارد؛ فعلاً صورت ما را زیبا می‌کند»! می‌گویید «با این نحو غذاخوردن، دل‌درد می‌گیری، مریض می‌شوی، جسمت ضرر می‌بیند»؛ می‌گوید «عیب ندارد، خوشمزه است»! می‌گویید «این شنیدن‌ها بالاخره دیوانه‌ات می‌کند»؛ می‌گوید «عیب ندارد؛ خوشم می‌آید»! می‌دانید که می‌گویند موسیقی اگر جلو برود، دیوانگی می‌آورد؛ می‌گویند خیلی از موسیقی‌دان‌ها خودشان آخر کار دیوانه شده‌اند.[30] خلاصه عرضم این است که اکثریت مردم، گرفتار همین أعراض هستند.

اگر از این متولدات زمینی (جمادات) رد شدید، به روح گیاهی می‌رسید. تعبیر ساده‌اش این است که اگر این حجاب‌های کثیف جسمانی را رد کردید، به لطایف این عالم می‌رسید. این حجاب‌های جسمانی، این جمادات، کثایف این عالم هستند؛ اگر اینها را رد کردید، به لطایف این عالم می‌رسید که همان روح نباتی است. این لطایف هم حجاب‌های خودش را دارد، اما انوار بالایی [با قوت بیشتری به آنها] تابیده است.

تابش انوار حقیقت، حتی به کثیف‌ترین حجاب‌های وجودات مقیده

البته به همه این حجاب‌ها، انوار الهیه تابیده؛ آن تأیید روح‌القدس، در همه اینها آمده. در همین حجاب‌های جسمانی، در همین حجاب‌های اعراض جسمانی، می‌توانید الهی‌هایش را بگیرید و به سمت خدا بروید. الهی‌هایش چیست؟ سخن زیبا را بشنو، ولی صوت قرآن بشنو؛ لذت‌های شنیداری‌ات را در صوت قرآن قرار بده. جناب کمیل خدمت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بود؛ نیمه شب با حضرت در کوچه‌ها قدم می‌زد که شنید یک کسی با صدای زیبا قرآن می‌خواند. کمیل از آن صوت لذت برد و از حال آن مرد به حیرت آمد. البته بعدش وقتی با حضرت به جنگ نهروان رفتند، آن مسائل رخ داد؛ کاری به آن طرفش ندارم.[31] عرضم این است که اگر می‌خواهی لذت شنیداری ببری، صوت زیبای قرآن بشنو. خودت هم با صوت زیبا قرآن بخوان تا همنشینت هم صوت زیبای قرآن بشنود. اینها شما را به سمت خدا می‌برد. از نگاه‌کردن به صورت زیبا لذت ببر، ولی به صورت زیبای همسر خودت نگاه کن. از شنیدن کلمه‌های زیبا لذت ببر، ولی کلمه‌های زیبای همسر خودت را گوش کن. شما خانم! بوی خوش داشته باش، ولی خودت را برای شوهرت خوشبو کن؛ وقتی بیرون می‌روی، دیگر خودت را خوشبو نکن. شما آقا! بوی خوش داشته باش، ولی برای اینکه برادران مؤمنت در همنشینی با تو لذت ببرند، برای اینکه برادران مؤمنت از همنشینی با تو اذیت و آزار نشوند و از تو فرار نکنند، خودت را خوشبو کن، نه برای یک جهت دنیایی و غیر خدایی. این امور جسمانی و اعراض جسمانی، بی‌نهایت کثیرند و می‌توانند یک حجاب کامل شوند؛ ولی خدای متعال همین‌ها را طوری قرار داده که شما می‌توانید از آنها توشه الهیه بردارید.

مراتب حجاب‌ها و تعینات در علم مجادله

خلاصه اینکه، کثیرترین حجاب‌های وجودات مقیده، حجاب‌های جسمانی است. وقتی از حجاب کثایف جسمانی (جمادات و اعراض جسمانی) گذشتید، در حجاب روح نباتی می‌روید؛ این حجاب، حجاب لطایف جسمانی است، لطایفِ همین متولدات زمینی است. از اینجا که رد می‌شوید، به حجاب آسمانی می‌روید، به روح حیوانی می‌روید، به اجسام سماوی می‌روید (غریزه‌های سماوی). از آنجا همین‌طور سمائی بعد سمائی را طی می‌کنید، تا به بالا و بالا و بالا می‌رسید، تا از تعینات بیرون می‌روید. این سیری است که انسان در علم مجادله می‌تواند طی کند.

گرفتاری عموم مردم در تعیّنات و حجاب‌ها

در علم مجادله، حقیقتِ بالا، به تعینِ پایین آمده. اگر شما گرفتار تعین‌ها بشوید، حقیقت را فراموش می‌کنید، نور حقیقت را فراموش می‌کنید. عموم مردم را می‌بینید؛ دنبال همه زیبایی ها هستند، اما دنبال آن نیستند که این زیبایی‌ها از کجا و برای چه آمده؛ این تعین‌ها و حدود زیبایی‌ها آنها را گرفته و آن تجلی حقیقت که به این زیبایی‌ها منجر شده را به فراموشی سپرده‌اند. این علم، علم مجادله است که بسیار پرخطر است.

دعای امام حسین‌ علیه السلام و بیان راه نجات در علم مجادله

اگر بتوانید حدود را بزنید و در هر کدام بر طبق دستورات الهیه وارد بشوید و بر طبق دستورات الهیه از آن بیرون بیایید، آهسته‌آهسته می‌توانید به حقیقت برسید. چنانکه امام حسین‌ علیه السلام در دعای شریف عرفه به خداوند متعال عرض می‌کند:

«إِلَهِي تَرَدُّدِي‏ فِي‏ الْآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ. كَيْفَ‏ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ حَسَرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً. إِلَهِي! أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الِاعْتِمَادِ عَلَيْهَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ. إِلَهِي هَذَا ذُلِّي ظَاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ هَذَا حَالِي لَا يَخْفَى عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ وَ بِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ»؛

«خدای من! گردش من در آثار، دوری دیدار به بار آرَد، پس مرا با خدمتی که سوی تواَم رسانَد، یکپارچگی و وحدت عنایت کن. چگونه با آن چیز به تو استدلال شود که خود در وجودش محتاج تو باشد؟! آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور و پيدايىِ تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود؟ کی نهان گشتی تا محتاج دلیلی باشی که بر تو رهنمون گردد و کی دوری جستی تا آنکه آثار بخواهند سوی تو رسانا گردند؟ کور شود دیده‌ای که تو را نبیند و مدام چشم به آثار دوزد، و به حسرت افتد تلاش بنده‌ای که تو از محبتت بهره‌ای نصیبش نسازی. خدای من! به بازگشت سوی آثار فرمانم دادی، پس مرا با پوشش انوار و هدایت استبصار سوی خود بازگردان تا چنانکه از آن آثار به تو داخل گشتم، از آن به تو بازگردم، در حالی که ضمیرم در امان باشد از نظر به آن و همّتم بلندتر باشد از تکیه بر آن که هر آینه تو بر هر چیزی توانایی. خداوندا! این ذلت من است که در پیشگاهت پدیدار باشد و این حال من است که از تو پوشیده نباشد؛ وصول به تو را از خودت می‌خواهم و بر تو با خودت دلالت می‌جویم، پس به نور خودت مرا سوی خودت هدایت فرما».

علم موعظه حسنه: نظر به انواری که از حقیقت بر وجودات مقیده تابیده

وقتی انسان از این سیر رد شد، از هر مرحله‌ای از این مراحل که رد می‌شود، تعین را رها می‌کند و آن شعاع و جمالی که از حقیقت بالایی آمده را می‌گیرد؛ در اینجا، به همین اندازه، آن متعلق و آن وجود مقید و آن آینه نشان‌دهنده این صورت زیبا را رها کرده و خود صورت زیبا را گرفته. خود صورت زیبا «اثر» است، اثر آن بالایی است که در این پایینی قرار داده شده، شعاع آن بالایی است که در این پایینی نشان داده شده. این علم، علم موعظه حسنه است.

بارها این مثال را زده‌ام: یک غار را تصور کنید که هزار پیچ دارد و بر سر هر پیچی یک آینه قرار داده شده است. آینه اول، نور خورشید را از بیرون غار می‌گیرد و به آینه دوم می‌دهد، آینه دوم به آینه سوم و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا به آینه هزارم می‌رسد. شما در آن آینه هزارم هستید. چراغ‌های فراوانی در آنجا روشن کرده‌اند، ولی آن چراغ‌ها کاری به بیرون غار ندارند؛ نور این چراغ‌ها از کجاست؟ از نفت است؛ وقتی نفتشان تمام شود، خاموش می‌شوند. نور این آینه هزارم، خیلی ضعیف‌تر از نور این چراغ‌هاست، ولی به منبع نور متصل است، در حالی که نور این چراغ به نفت وابسته است و با تمام‌شدن نفت، نورش هم تمام می‌ شود.

یک شیعه گنهکارِ بی‌سوادِ کم‌عقل را با یک ملحد عمری باسواد مقایسه کنید. این عمریِ باسواد خیلی می‌داند، اما مثالش همان چراغی است که با یک بشکه یا یک تانکر نفت روشن شده؛ بالاخره با تمام‌شدن بشکه و تانکر، نور این چراغ هم تمام می‌شود. اما آن شیعه گنهکارِ بی‌سواد، مثالش همان آینه کوچکی است که در آخر غار (پیچ هزارم) قرار دارد و نورش را از بیرون غار می‌گیرد؛ نورش ضعیف است، اما به منبع نور متصل است. کدام‌یک از این دو ارزش دارد؟

امام صادق‌ علیه السلام فرمود: «تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيباً مِصْقَعاً وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ يُعَبِّرُ عَمَّا فِي قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ»؛[32] «مردی را می‌یابی که چنان در سخنوری بلیغ و توانمند است که در یک لام یا واو خطا نمی‌کند، در حالی که تاریکی قلبش بیش از شب بسیار تاریک است؛ و مردی را می‌یابی که نمی‌تواند آنچه در قلبش دارد را به زبانش بیان کند، در حالی که قلبش همچون چراغ نورافشانی می‌کند».[33] در روایت دیگر، پیامبر خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمٌ‏ فِي‏ الْقَلْبِ‏ فَذَاكَ الْعِلْمُ النَّافِعُ وَ عِلْمٌ عَلَى اللِّسَانِ فَذَاكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ»؛[34] «علم بر دو قسم است: علمی که در قلب است، که این علم سودمند است؛ علمی که بر زبان است، که این علم حجت خدا بر بندگان است». در روایت دیگر، امیرالمؤمنین‌ علیه السلام فرمود: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ‏ وَ مَسْمُوعٌ‏ وَ لَا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ‏ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ»؛[35] «علم بر دو قسم است: نهادینه‌شده و شنیده‌شده؛ علمی که صرفاً به سمع و گوش نشسته، اگر [در قبل انسان] نهادینه نشده باشد، نفعی ندارد».

حالا در این مثال، حدود آینه را رها کن و فقط خود آن نورِ در آینه را ببین؛ این نور را از آن حد جدا کن و دنباله نور را بگیر. اگر این کار را کردی، در موعظه حسنه آمده‌ای. یک حد را رها کرده‌ای؛ گرفتار آن حد نشده‌ای؛ گفته‌ای «حتماً این نور دارد از آن جلوتر می‌آید؛ پس آن جلوتر یک چیزی هست». بعد می‌آیی سراغ جلویی. حد جلویی را هم رها کن؛ اگر در حدها گیر کنی، اگر حدها تو را نگه دارند، در همان ته می‌مانی و نمی‌توانی رشد کنی؛ لذا کثیر الحیات و کثیر العقارب است. اگر این سیرِ دنباله‌گیری نور را ادامه دهی، داری در موعظه حسنه جلو می‌روی. در این سیر، داری از اثر به طرف مؤثر می‌روی، داری از ظهور به طرف ظاهر می‌روی، نه از مَظهر به طرف ظاهر؛ ظهور را در مظهر می‌بینی، تعیّنِ مظهر را رها می‌کنی (تعیّن مال مَظهر است)، ظهورِ حقیقت در آن تعیّن را می‌گیری و جلو می‌روی. این آینه‌های پیچ‌های غار را طی می‌کنی و به سمت درب غار می‌روی. این حرکت از اثر به سمت مؤثر، علم موعظه حسنه است.

علم حکمت: رسیدن به حقیقت و رهاکردن انوار و تعیّناتِ انوار

وقتی از اثر به سمت مؤثر رفتی، آهسته‌آهسته جلو می‌روی تا از درب غار بیرون می‌روی و به حقیقت می‌رسی و می‌بینی که خورشید عالم‌تاب در آنجا طلوع کرده؛ آن وقت می‌گویی «أطفأ السراج فقد طلع الصباح؛ چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد».[36]

حقیقت چیست؟ «الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة؛ حقیقت، کشف سبحات (پرده‌های) جلال است، بدون اشاره». این اولین قدم است؛ باید از اینجا شروع کنی و مراتب را طی کنی. بعد کم‌کم به جایی می‌رسی که دیگر در مراتب فقط نور می‌بینی: «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره؛ نوری که از صبح ازل طلوع می‌کند و آثارش بر هیکل‌های توحید نمایان می‌شود». آن هیاکل توحید، آن چیزی که مقید و محدود به هیاکل توحید شده، علم مجادله است؛ در آن علم، شما حد می‌بینید و حدّ محدود‌کننده نور می‌بینی. این حدود، همان هیاکل هستند. این نوری که به این هیاکل تابیده، همان موعظه حسنه است؛ این، اثر صبح ازل است، «نور يشرق من صبح الأزل» است.

پس شما این نور را دنباله‌گیری می‌کنی و در «كشف سبحات الجلال من غير إشارة؛ کشف سبحات (پرده‌های) جلال، بدون اشاره» می‌آیی، از آنجا رد می‌شوی و در «محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ محوکردن موهوم با روشن و واضح کردن معلوم» می‌آیی، از آنجا رد می‌شوی و در «هتك الستر لغلبة السر؛ از میان بردن پرده به‌خاطر غالب گشتن نهان» می‌آیی، از آنجا رد می‌شوی و در «جذب الأحدية بصفة التوحيد؛ اینکه احدیت، صفت توحید را جذب کند» می‌آیی؛ یعنی پیوسته نورها را می‌گیری و حجاب‌ها را کنار می‌زنی. آن‌وقت به جایی می‌رسی که یک نور قوی از صبح ازل دمیده و آمده در این هیکل‌ها آشکار شده؛ آن وقت می‌فهمی که آن «جذب الأحدية بصفة التوحيد» هیکلی بوده که نور در آن قرار گرفته، «هتك الستر لغلبة السر» هیکلی بوده که نور در آن قرار گرفته، «محو الموهوم مع صحو المعلوم» هیکلی بوده که نور در آن قرار گرفته، همین‌طور «كشف سبحات الجلال من غير إشارة» هیکلی بوده که نور در آن قرار گرفته؛ آن نور در اینها بوده و خودش را در اینها نشان می‌داده.

آن وقت یک قدم از اینجا جلو می‌روی و به تو گفته می‌شود که «أطفأ السراج فقد طلع الصباح؛ چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد»؛ دیگر همه را خاموش کن؛ یعنی دیگر از این وجودات مقیده بیرون برو، از این هیاکل توحید بیرون برو. این عقلت و روحت و نفست و فکرت و خیالت و چشمت و گوشت و... همگی هیاکل توحید بودند و در این هیاکل، نور توحید تابیده بود؛ شما دیگر هیاکل را رها کن. وقتی هیاکل را رها کنی، دیگر نور توحید هم رها شده است؛ چون نور توحید در این هیاکل بود دیگر. آن‌وقت است که حقیقت را می‌یابی. این می‌شود علم حکمت.

  عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ، بیان تعلیم علوم سه‌گانه به حضرت عیسی‌ علیه السلام

در این آیه شریفه، خداوند متعال این سه علم را بیان می‌کند؛ می‌فرماید: وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ ؛[37] من به تو حضرت عیسی‌ علیه السلام، کتاب و حکمت و تورات و انجیل را آموختم. اول کتاب و حکمت را ذکر می‌کند، بعدش هم تورات و انجیل را. اینکه تورات و انجیل چیست، بحث دیگری است.

علم کتاب: علم موعظه حسنه و علم مجادله

اما این کتاب چیست؟ خود هیاکل توحید، کتاب‌اند، چون لوحِ آن کتابت هستند، چون لوحی هستند که آن نور در آنها ثبت شده. آن نوری هم که در این هیاکل آمده، کتاب است، چون در اینها آمده و در اینها نوشته شده. هم مَظهَر، کتاب است و هم ظهورِ در مَظهر، کتاب است؛ هر دو را می‌گیرد. پس این عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ ، هم علم مجادله الهیه را شامل می‌شود و هم علم موعظه حسنه را. سوم چیست؟ سوم حکمت است؛ می‌فرماید: عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ . این دو تا (علم مجادله و علم موعظه حسنه)، از علم حکمت است.

فراگیری مراتب سه‌گانه علوم در تمام قرآن کریم

این سه علم، سه دلیل الهی است و تمام قرآن عبارت از همین سه علم است؛ خدای متعال به پیامبرش فرموده: ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ‏ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ ؛[38] «با حكمت و موعظه حسنه به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‏اى‏] كه نيكوتر است مجادله نما. در حقيقت، پروردگار تو به [حال‏] كسى كه از راه او منحرف شده داناتر، و او به [حال‏] راه‏يافتگان [نيز] داناتر است». در این آیه شریفه، این سه نام با صراحت آمده؛ ولی در جاهای دیگر قرآن کریم هم این سه علم به گونه‌های مختلف آمده، لکن با الفاظ و با کلمات دیگری.[39] دیدید در خود این آیه 110 مائده آمده، ولی به گونه عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ . در آیات دیگری هم با همین تعبیر کتاب و حکمت آمده؛ مثل آیه سوره مبارکه جمعه که می‌فرماید: هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ‏ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ ؛[40] «اوست آن كس كه در ميان امیّین فرستاده‏اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و [آنان‏] قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».[41]

علم احاطی حضرت عیسی‌ علیه السلام، از حکمت تا مجادله

حضرت عیسی‌ علیه السلام در جایگاه خودش، این سه علم را داراست. حضرت از حکمت به پایین را داراست، لذا علمش احاطی است. علم حضرت، از پایین به بالا نیست؛ این‌طور نیست که ظرف همیشه محدود باشد و مظروف قوی باشد و به طرف قوت جلو برود. نه، علمش از حکمت است، از نقطه علم است. از نقطه علم، که حکمت است، علمش را در مدارج موعظه حسنه می‌آورد، مدارج موعظه حسنه را طی می‌کند، حروف را طی می‌کند و در کلمه می‌آید، کلمه را طی می‌کند و در کلام می‌آید، کلام را طی می‌کند و در معنا می‌آید. وقتی در معنا آمد (آن معنایی که از کلام آشکار می‌شود)، آن‌وقت جای مجادله باحسن می‌شود. پس اول از نقطه شروع می‌کند. انبیا و اولیای الهی این‌گونه هستند؛ خداوند تبارک و تعالی وحی را به حقیقت وجودی آن بزرگواران، که جایگاه نقطه علمشان هست، عنایت می‌کند و آن وقت از آنجا به مدارج پایین‌تر و پایین‌تر می‌آید تا اینکه در این جایگاه‌های جسمانی از ایشان آشکار می‌شود. حضرت عیسی‌ علیه السلام این‌گونه است.

حالا اگر می‌خواهید در این مطلب به مقام امیرالمؤمنین‌ علیه السلام معرفت پیدا کنید، دنبال این سه علم را بگیرید. البته نروید در کتاب‌های تفسیر بگردید، نه در کتاب‌های تفسیری شیعیانی که مستقل بودند (این بحث را می‌گویم)، نه در کتاب‌های تفسیری شیعیانی که جیره‌خوار عمری‌ها شدند، نه در کتاب‌های تفسیری عمری‌ها؛ آنجا نروید، آنها منحرفتان می‌کنند، شما را به جاهای دیگری می‌برند. بروید سراغ کتاب‌های آن بزرگوارانی که این مطلب سه‌گانه را بیان کرده‌اند و از ظاهر و ظهور و مَظهر سخن گفته‌اند. ظاهرْ همان حکمت است، ظهورْ همان موعظه حسنه است و مَظهرْ همان مجادله است. البته تعابیر و تقسیمات دیگری هم بیان کرده‌اند. وقتی این مطلب را فهمیدید و آن را ضمیمه کردید به اعتقاداتی که از دیگر آیات قرآن و فرمایشات اهل‌بیت‌ علیهم السلام و ادله آفاقیه و انفسیه در مقامات امیرالمؤمنین‌ علیه السلام ـ که اول موجود عالم بعد رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است و همه موجودات دیگر ریزه‌خوار خوان آن بزرگوارند ـ به دست آورده‌اید، آن وقت می‌بینید که این آیات چه فضیلت و مقامی را برای امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بیان می‌کند.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (PDF) (MP3)


[1]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.

[2]. در جلسات گذشته، روایاتی در این باره گذشت؛ در ادامه نیز به تناسب هر فصل، روایاتی ذکر خواهد شد.

[3]. صبحت در جایی است که تأیید روح‌القدس نسبت به خود آن انسان رخ دهد و روح‌القدس در مراتب وجودی خود او تجلی کند، نه اینکه نسبت به شخص دیگری که در عرض اوست رخ دهد و پرتو آن دیگری در او سرایت کند.

[4]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ اللَّهُ: مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ. وَ إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا. إِذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ»؛ المحاسن، ج‏1، ص291.

[5]. نمونه‌های دیگر: «عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه‏»؛ الكافي، ج2، ص352. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ مَا زَالَ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ‏ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ‏ حَتَّى أُحِبَّهُ فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا وَ لَئِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِي لَأُعِيذَنَّهُ»؛ جامع الأخبار، ص81.

[6]. «عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ‏، قَالَ: دَخَلَ الْكُمَيْتُ بْنُ زَيْدٍ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام وَ أَنَا عِنْدَهُ فَأَنْشَدَهُ "مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامٍ" فَلَمَّا فَرَغَ مِنْهَا قَالَ لِلْكُمَيْتِ: لَا تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا دُمْتَ تَقُولُ فِينَا»؛ رجال الكشي، ص208. در جلسه هشتم، استعمال این تعبیر از سوی اهل‌بیت‌ علیهم السلام در شأن حسان شاعر (خصائص الأئمة، ص42) و هشام بن حکم (الفصول المختارة، ج1، ص49) نیز گذشت.

[7]. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص271، «بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ‌ علیهم السلام»؛ بصائر الدرجات، ص445، «باب ما جعل الله في الأنبياء و الأوصياء و المؤمنين و سائر الناس من الأرواح و أنه فضل الأنبياء و الأئمة من آل محمد بروح القدس و ذكر الأرواح الخمس»؛ بحار الانوار، ج25، ص47، «باب الأرواح التي فيهم و أنهم مؤيدون بروح القدس».

[8]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ‏ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ‏ مَضَى‏ غَيْرِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ»؛ الكافي، ج1، ص273.

[9]. برای نمونه: «...وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ‏ وَ لَا يَغْفُلُ‏ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو...»؛ الكافي، ج1، ص272.

[10]. «عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ الْكَافِرَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ‏ رُوحَهُ‏ وَ جَسَدَهُ‏ فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الطِّينَاتُ ثَلَاثٌ طِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ هُمْ مِنْ صَفْوَتِهَا هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ‏ مِنْ طِينٍ لازِبٍ‏ كَذَلِكَ لَا يُفَرِّقُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمْ وَ قَالَ طِينَةُ النَّاصِبِ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‏ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَ مِنْ تُرابٍ لَا يَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِيمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِيئَةُ فِيهِمْ»؛ الکافی، ج2، ص3.

[11]. «فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ»؛ الكافي، ج1، ص23.

[12]. در راستای استناداتی که برای این بند گذشت، استاد کرارا در مباحث خود به این آیات شریفه و تفسیر آن نیز اشاره فرموده‌اند: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ‏ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ؛ (6) الأنعام: 125. أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ‏ لِلْإِسْلامِ‏ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ ؛ (39) الزمر: 22. «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ‏ فِي‏ قَلْبِهِ‏ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ‏ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ‏ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ »؛ الكافي، ج‏1، ص166. در نقل عیاشی آمده: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَدْ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام‏ أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً بَيْضَاءَ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ شَدَّ عَلَيْهِ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً الآية»؛ تفسير العياشي، ج1، ص376.

[13]. روایات مربوط به خلقت انبیاء از پنج روح و خلقت مؤمنین از چهار روح، مکرر در جلسات قبل گذشت؛ رجوع شود به: الكافي، ج1، ص271، «بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ‌ علیهم السلام»؛ بصائر الدرجات، ص445، «باب ما جعل الله في الأنبياء و الأوصياء و المؤمنين و سائر الناس من الأرواح و أنه فضل الأنبياء و الأئمة من آل محمد بروح القدس و ذكر الأرواح الخمس»؛ بحار الانوار، ج25، ص47، «باب الأرواح التي فيهم و أنهم مؤيدون بروح القدس».

[14]. «سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى‏»؛ نهج البلاغة، خطبه 16، ص58.

[15]. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدين‏ ؛ (16) النحل: 125. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ‏ مُنيرٍ ؛ (22) الحج: 8.

[16]. «قَالَ الصَّادِقُ‌ علیه السلام‏ الصَّلَاةُ لَهَا أَرْبَعَةُ آلَافِ‏ حَدٍّ. قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: الصَّلَاةُ لَهَا أَرْبَعَةُ آلَافِ‏ بَابٍ»؛ من لا یحضره الفقیه، ج1، ص195.

[17]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَا وَ اللَّهِ أُحِبُّكَ. فَقَالَ لَهُ: كَذَبْتَ! قَالَ: بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّي أُحِبُّكَ وَ أَتَوَلَّاكَ! فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: كَذَبْتَ! قَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَحْلِفُ بِاللَّهِ أَنِّي أُحِبُّكَ فَتَقُولُ كَذَبْتَ؟! قَالَ: وَ مَا عَلِمْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ‏ فَأَمْسَكَهَا الْهَوَاءُ ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؟! فَوَ اللَّهِ مَا مِنْهَا رُوحٌ‏ إِلَّا وَ قَدْ عَرَفْنَا بَدَنَهُ‏ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُكَ فِيهَا فَأَيْنَ كُنْتَ؟! قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام كَانَ فِي النَّارِ»؛ بصائر الدرجات، ص87.

[18]. تعبیری معروف که معمولاً در کتب عرفا دیده می‌شود؛ برای نمونه، فیض می‌نویسد: «إن أفهام الناس و عقولهم متفاوتة في قبول مراتب العرفان و تحصيل الاطمئنان كما و كيفا شدة و ضعفا سرعة و بطءا حالا و علما و كشفا و عيانا و إن كان أصل المعرفة فطريا إما ضروريا أو يهتدي إليه بأدنى تنبيه فلكل طريقة هداه اللَّه عز و جل إليها إن كان من أهل الهداية و الطرق إلى اللَّه بعدد أنفاس‏ الخلائق...»؛ الوافي، ج4، ص59.‏

[19]. «و من كلام له‌ علیه السلام في الخوارج لما سمع قولهم "لا حكم إلا لله"، قَالَ‌ علیه السلام: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ‏ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْ‏ءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ. وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ‌ علیه السلام لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ»؛ نهج البلاغة، خطبه 40، ص82.

[20]. برای نمونه، عين القضاة همدانی می‌نویسد: «دريغا بيم آنست كه عشق پوشيده درآيد، و پوشيده بيرون رود، و كسى خبر ندارد. عشق حقيقى نمى‏گويم، آن عشق مى‏گويم كه از آن ذرّه‏اى در دنيا آمد. و بيم آنست كه همچنان بكر و پوشيده با جاى خود رود! عشق الهى بر دو طرف قسمت كردند: نيمى جوانمردى برگرفت، و نيمى جوانمردى ديگر. اينجا حسين منصور چنين بيان مى‏كند كه «ما صحّت الفتوّة لأحد إلّا لأحمد ـ صلعم ـ و لإبليس»: احمد ذرّه‏اى عشق بر موحّدان بخش كرد، مؤمن آمدند؛ ابليس ذرّه‏اى بر مغان بخش كرد، كافر و بت‏پرست آمدند. از آن بزرگ نشنيده‏اى كه گفت: "الجادّة كثيرة و لكنّ الطّريق واحد" گفت: جادّه منازل ربوبيّت بسيار است، امّا راه يكى آمد. اى دوست اگر آنچه نصارى در عيسى ديدند تو نيز ببينى، ترسا شوى. و اگر آنچه جهودان در موسى ديدند تو نيز ببينى، جهود شوى. بلكه آنچه بت‏پرستان ديدند در بت‏پرستى، تو نيز ببينى، بت‏پرست‏ شوى‏. و هفتاد و دو مذهب، جمله منازل راه خدا آمد. مگر اين كلمه نشنيده‏اى كه شيخ ابو سعيد بو الخير روزى پيش گبرى آمد از مغان، و گفت: در دين شما امروز هيچ چيزى هست كه در دين ما امروز هيچ خبر نيست؟»؛ تمهیدات، ص284ـ285. باز روزبهان بقلی شیرازی می‌نویسد: «حسين منصور بدين كلمات وصف كرد ابليس را: براى آن گفت كه او در اصل سيّد ملايكه بود، و پيش‏رو كرّوبيان و روحانيان بود، و معلّم اهل آسمان بود. در قرب حقّ به محلّى عظيم بود، چنانك هيچ ملك بجاى او نبود. چون او در ملاء ملكوت يگانه يافت، دعويش مقابل دعوى سيّد نهاد ـ صلوات اللّه عليه. او آنجا رئيس ملايكه بود، و سيّد اينجا رئيس بنى‏آدم. او را بود مقام محمود. نه بود در اوّل و در آخر، و در ظاهر و در باطن، از عرش تا بثرى تا به آباد، مثل سيّد قابَ قَوْسَيْنِ ، رسول ثقلين، زبده حقيقت «خمر اللّه طينة آدم»، آن زبده كه اگر از صلصال فخّار آدم در ابليس پيدا شدى، بهر ذره‏ئى از جسم سيّد بجان هزار سجود كردى. امّا چون پديد نبود، يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ و چنانچه مهتر ـ عليه السّلام ـ خازن لطفيّات ازليّات بود، ابليس خازن‏ قهريّات‏ ابديّات بود. سيّد را از انوار لطف آفريدند، ابليس را از آتش قهر. لطيف سبب لطفيّات شد. كثيف سبب قهريّات. گوئى دو صفت بودند از حقّ قهرا و لطفا...»؛ شرح شطحیات، ص510.

[21]. تعبیری در وصیت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام به جناب کمیل؛ تحف العقول، ص171.

[22]. استنادش در جلسه هشتم، ذیل عنوان شماره (3.1) گذشت.

[23]. «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ: يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لِلنَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ أَمَرَ وَ عَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فَصَارَ فِي الْإِمَامِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَسْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحُ تَنَامُ وَ تَلْهُو وَ تَغْفُلُ وَ تَسْهُوَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ ثَابِتٌ يَرَى بِهِ مَا فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَتَنَاوَلُ الْإِمَامُ مَا بِبَغْدَادَ بِيَدِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ مَا دُونَ الْعَرْشِ‏»؛ بصائر الدرجات، ص454.

[24]. «عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ‌ علیه السلام:‏ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ عَلَى خَمْسَةِ أَرْوَاحٍ رُوحِ الْقُوَّةِ وَ رُوحِ الْإِيمَانِ وَ رُوحِ الْحَيَاةِ وَ رُوحِ الشَّهْوَةِ وَ رُوحِ الْقُدُسِ فَرُوحُ الْقُدُسِ مِنَ اللَّهِ وَ سَائِرُ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانِ فَرُوحُ الْقُدُسِ لَا يَلْهُو وَ لَا يَتَغَيَّرُ وَ لَا يَلْعَبُ وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا يَا جَابِرُ مَا دُونَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى»؛ بصائر الدرجات، ص453. «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ فَقَالَ لِي يَا جَابِرُ إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْحَيَاةِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَّا رُوحَ الْقُدُسِ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ»؛ الكافي، ج1، ص272.

[25]. پی‌نوشت استاد: تعبیر به شیشه برای انبیاء و مبلغان عالم است که از طرف خداوند مأمور به ابلاغ به انسان‌ها هستند و تعبیر به آینه برای مؤمنان است که جواب مثبت به انبیاء می‌دهند؛ این تعابیر، جهت‌های دیگر هم دارد که باهوشان می‌یابند.

[26]. (51) الذاریات: 20ـ22.

[27]. (41) فصلت: 53.

[28]. دیوان امیر المؤمنین‌ علیه السلام، ص175.

[29]. أَوْ كَظُلُماتٍ في‏ بَحْرٍ لُجِّيٍ‏ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ ؛ (24) النور: 40.

[30]. رجوع شود به: سایت باشگاه خبرنگاران جوان (فارسی)، بخش اخبار، خبر شماره 5102841، علت کوتاهی عمر موسیقی‌دانان بزرگ (y صلّی الله علیه و آله و سلّم علیهما السلام.ir/f علیه السلام/ ews/5102841).

[31]. «خَرَجَ [اميرَ المُؤمِنينَ‌ علیه السلام] ذَاتَ لَيْلَةٍ مِنْ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ مُتَوَجِّهاً إِلَى دَارِهِ وَ قَدْ مَضَى رُبُعٌ مِنَ اللَّيْلِ وَ مَعَهُ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ شِيعَتِهِ وَ مُحِبِّيهِ فَوَصَلَ فِي الطَّرِيقِ إِلَى بَابِ رَجُلٍ يَتْلُو الْقُرْآنَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ وَ يَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ بِصَوْتٍ شَجِيٍّ حَزِينٍ فَاسْتَحْسَنَ ذَلِكَ كُمَيْلٌ فِي بَاطِنِهِ وَ أَعْجَبَهُ حَالُ الرَّجُلِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَقُولَ شَيْئاً فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ‌ علیه السلام وَ قَالَ يَا كُمَيْلُ لَا تُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ سَأُنَبِّئُكَ فِيمَا بَعْدُ فَتَحَيَّرَ كُمَيْلٌ لِمُشَافَهَتِهِ لَهُ عَلَى مَا فِي بَاطِنِهِ وَ شَهَادَتِهِ لِلرَّجُلِ بِالنَّارِ مَعَ كَوْنِهِ فِي هَذَا الْأَمْرِ وَ فِي تِلْكَ الْحَالَةِ الْحَسَنَةِ ظَاهِراً فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ فَسَكَتَ كُمَيْلٌ مُتَعَجِّباً مُتَفَكِّراً فِي ذَلِكَ الْأَمْرِ وَ مَضَى مُدَّةٌ مُتَطَاوِلَةٌ إِلَى أَنْ آلَ حَالُ الْخَوَارِجِ إِلَى مَا آلَ وَ قَاتَلَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام وَ كَانُوا يَحْفَظُونَ الْقُرْآنَ كَمَا أُنْزِلَ وَ الْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ هُوَ وَاقِفٌ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ السَّيْفُ فِي يَدِهِ يَقْطُرُ دَماً وَ رُءُوسُ أُولَئِكَ الْكَفَرَةِ الْفَجَرَةِ مُحَلَّقَةٌ عَلَى الْأَرْضِ فَوَضَعَ رَأْسَ السَّيْفِ مِنْ رَأْسِ تِلْكَ الرُّءُوسِ وَ قَالَ يَا كُمَيْلُ‏ أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً إِي هُوَ ذَلِكَ الشَّخْصُ الَّذِي كَانَ يَقْرَأُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَأَعْجَبَكَ حَالُهُ فَقَبَّلَ كُمَيْلٌ مُقَدَّمَ قَدَمَيْهِ وَ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ»؛ ارشاد القلوب، ج2، ص226.

[32]. الكافي، ج‏1، ص25.

[33]. «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ بِلَالًا كَانَ يُنَاظِرُ الْيَوْمَ فُلَاناً، فَجَعَلَ [بِلَالٌ‏] يَلْحَنُ فِي كَلَامِهِ، وَ فُلَانٌ يُعْرِبُ، وَ يَضْحَكُ مِنْ بِلَالٍ. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام: يَا عَبْدَ اللَّهِ، إِنَّمَا يُرَادُ إِعْرَابُ الْكَلَامِ وَ تَقْوِيمُهُ لِتَقْوِيمِ الْأَعْمَالِ وَ تَهْذِيبِهَا، مَا ذَا يَنْفَعُ فُلَاناً إِعْرَابُهُ وَ تَقْوِيمُهُ لِكَلَامِهِ إِذَا كَانَتْ أَفْعَالُهُ مَلْحُونَةً أَقْبَحَ لَحْنٍ وَ مَا يَضُرُّ بِلَالًا لَحْنُهُ فِي كَلَامِهِ إِذَا كَانَتْ أَفْعَالُهُ مُقَوَّمَةً أَحْسَنَ تَقْوِيمٍ، مُهَذَّبَةً أَحْسَنَ تَهْذِيبٍ! قَالَ الرَّجُلُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: حَسْبُ (بِلَالٍ) مِنَ التَّقْوِيمِ لِأَفْعَالِهِ وَ التَّهْذِيبِ لَهَا أَنَّهُ لَا يَرَى أَحَداً نَظِيراً لِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ثُمَّ لَا يَرَى أَحَداً بَعْدَهُ نَظِيراً لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أَنَّهُ يَرَى أَنَّ كُلَّ مَنْ عَانَدَ عَلِيّاً فَقَدْ عَانَدَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. وَ حَسْبُ فُلَانٍ مِنَ الِاعْوِجَاجِ وَ اللَّحْنِ فِي أَفْعَالِهِ الَّتِي لَا يَنْتَفِعُ مَعَهَا بِإِعْرَابِهِ لِكَلَامِهِ بِالْعَرَبِيَّةِ وَ تَقْوِيمِهِ لِلِسَانِهِ، أَنْ يُقَدِّمَ الْأَعْجَازَ عَلَى الصُّدُورِ، وَ الْأَسْتَاهَ عَلَى الْوُجُوهِ‏ وَ أَنْ يُفَضِّلَ الْخَلَّ فِي الْحَلَاوَةِ عَلَى الْعَسَلِ، وَ الْحَنْظَلَ فِي الطِّيبِ، وَ الْعُذُوبَةِ عَلَى اللَّبَنِ يُقَدِّمُ عَلَى وَلِيِّ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ الَّذِي لَا يُنَاسِبُهُ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْخِصَالِ [وَ] فَضْلِهِ. هَلْ هُوَ إِلَّا كَمَنْ قَدَّمَ مُسَيْلَمَةَ عَلَى مُحَمَّدٍ فِي النُّبُوَّةِ وَ الْفَضْلِ مَا هُوَ إِلَّا مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً . (هَلْ هُوَ إِلَّا مِنْ إِخْوَانِ) أَهْلِ حَرُورَا»؛ تفسير الإمام الحسن العسكري‌ علیه السلام، ص90ـ91.

[34]. معدن الجواهر، ص25.

[35]. نهج البلاغة، حکمت 338، ص534.

[36]. «روي عنه‌ علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال‌ علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال‌ علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال‌ علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال‌ علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح»؛ روضة المتقين، ج‏2، ص81؛ منهاج البراعة، ج‏19، ص247.

[37]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.

[38]. (16) النحل: 125.

[39]. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ‏ مُنيرٍ ؛ (22) الحج: 8. أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ‏ مُنيرٍ ؛ (31) لقمان: 20.

[40]. (62) الجمعة: 2.

[41]. در آیات دیگر می‌فرماید: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ‏ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ؛ (2) البقرة: 129. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ‏ وَ يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ ؛ (3) آل‌عمران: 164. كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ‏ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ؛ (2) البقرة: 151.