نظم الهی آیات/ حضرت عیسی و روحالقدس جلسه 10 (116)
نظم الهی آیات/ حضرت عیسی علیه السلام و روحالقدس جلسه 10 (116)
علمالله، مبدأ تمام معجزات و کمالات
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
علم مبدأ تمام کمالات، و روحالقدس مبدأ تمام علوم
روحالقدس، اصالت اولیه تمام کمالات عالم
عرض کردیم در این آیات شریفه، اصالت اولیه با روحالقدس است و مطالب دیگری که در این آیات آمده همگی در ذیل آن قرار دارد. تمام حقایقی که حضرت عیسی علیه السلام دارا شده ـ که طبق این آیات، بیش از پنجاه حقیقت کلی است ـ همگی فروع روحالقدس است. پس روحالقدس، آنقدر عظیم و الهی است که همه مقامات و کمالات در آن هست؛ یعنی همه ملائکه الهی که تمام امور عالم (امور مختلف تدبیر عالم و تقسیم عالم و دیگر اموری که در قرآن کریم آمده) در دستشان است، همگی کوچکتر و پایینتر از روحالقدس هستند؛ روحالقدس عظیمتر و بالاتر و کاملتر از این ملائکه است.
اگر کسی بخواهد این مطلب را بداند، میتواند به روایات اهلبیت علیهم السلام درباره ملائکه الهی و درباره روحالقدس و درباره انبیاء و عظمت و بزرگی انبیاء و روحالقدسی که در ایشان هست و درباره عظمت و بزرگی مؤمنین و روحالقدسی که در آنها هست و امثال این روایات مراجعه کند و ببیند که از این مجموعه، چه نتیجهای را میگیرد. مثلاً وقتی میخواهید به ملائکه الهی (ملائکهای که تمام رابطههای غیب و شهادت، از اول تا آخر به دست آن بزرگواران جاری میشود) معرفت پیدا کنید، میروید سراغ آیات کریمه قرآن و میبینید که خداوند در حق آنها چگونه سخن گفته و چه مقامات و کمالاتی را در حقشان بیان فرموده، بعد میروید سراغ فرمایشات اهلبیت علیهم السلام و میبینید که آن بزرگواران چه سخنانی را درباره آنها فرمودهاند و چگونه آنها را تعریف کردهاند.[1] بعد از آن میروید سراغ روحالقدس و آیات و روایاتی که در بحث روحالقدس آمده؛ آیات مربوط به روحالقدس را بررسی میکنید، بعد روایات اهلبیت علیهم السلام که در روحالقدس آمده را بررسی میکنید، بعد روایاتی که در بیان نسبت روحالقدس با ملائکه دیگر آمده را در نظر میگیرید، روایاتی که در بیان نسبت روحالقدس با انبیاء الهی آمده را در نظر میگیرید، روایاتی که در بیان نسبت روحالقدس با مؤمنین آمده را در نظر میگیرید،[2] بعد نتیجه میگیرید که روحالقدس چه عظمت و مقامی را داراست.
همین بزرگواری که حاشیه ایشان بر قرآن کریم را میخوانیم و بر طبق دید ایشان بحث نظم قرآن کریم را دنبال میکنیم، در یکی از کتابهایشان مطالبی را راجع به روحالقدس و رابطه روحالقدس با ملائکه بیان کردهاند؛ بروید آن را نگاه کنید تا به عظمت و بزرگی روحالقدس پی ببرید.[3]
خلاصه مطلب این است که از اولین تا آخرین مرتبه عالم، هر کمال و عظمتی که رخ داده، هر امر بزرگ و خارق عادتی که رخ داده، از هر شخصی از شخصیتهای عالم که بوده، همگی به پرتویت روحالقدس است. حضرت عیسی علیه السلام هم اینطور است؛ تمام کمالاتی که حضرت دارد، با مقامات گوناگونی که در آیات متعدد قرآن کریم بیان شده، همگی به پرتویت روحالقدس و تأییدی از روحالقدس است. از جمله، علم کتاب و علم حکمت و علم تورات و علم انجیل، که از طرف خداوند متعال به حضرت عنایت شده، همگی به تأیید روحالقدس است.
اهلبیت علیهم السلام و مقام تأیید ایشان به روحالقدس
بعد بروید رابطه اهلبیت علیهم السلام با روحالقدس را در ادلهای که از طریق خود آن بزرگواران آمده بررسی کنید. همیشه گفتهایم که میزان ما در همه چیز و همه جا، اهلبیت علیهم السلام هستند؛ دیگران امروز چیزی را میبافند و فردا پشیمان میشوند و راهشان را تغییر میدهند و پسفردا باز چیز دیگری میبافند و همینطور مدام نظری روی نظری میآورند، چه آنهایی که در راه حق هستند و چه آنهایی که در راه باطل هستند و چه آنهایی که هنوز راهی را تشخیص ندادهاند و در سرگردانیاند؛ فقط اهلبیت علیهم السلام هستند که حقیقت مطلب را میگویند و هر چیزی را در جای خودش بیان میکنند.[4]
وقتی سراغ آن بزرگواران میرویم، میبینیم که در رابطه خودشان با روحالقدس، در دو مقام سخن گفتهاند. یکی جایگاهی است که آن بزرگواران به روحالقدس سخن میگویند، یعنی جایگاهی که روحالقدس ایشان را تأیید میکند، یعنی جایگاهی که روحالقدس واسطه میان خدا و آن بزرگواران در رسیدن کمالات الهی به ایشان است. این مطلب، آیات و روایات و ادله فراوانی دارد.[5]
در جلسات قبل گفتیم، گاهی کسی که چند بیت شعر در مدح اهلبیت علیهم السلام یا در مصیبت ایشان میگوید، مؤید به روحالقدس است، یا کسی که چند تا مطلب درست در حق اهلبیت علیهم السلام میگوید و از آن بزرگواران دفاع میکند و به تعبیری ذابّ از حرم و حریم ایشان میشود، مؤید به روحالقدس است؛[6] آنوقت ببینید خود اهلبیت علیهم السلام در مؤیدبودن به روحالقدس چگونهاند؟ جایگاه خود آن بزرگواران در مؤیدبودن به روحالقدس کجاست؟ یک کسی، بهواسطه اینکه پیرو اهلبیت علیهم السلام است، روح و بدنش طیب و طاهر میشود؛[7] حالا اهلبیت علیهم السلام، که همه طیببودنهای کوچک و بزرگ در روح و بدن و همه مطمئنالنفس بودنهای عالم بهواسطه پیروی ایشان است، خودشان چگونهاند؟
برای مثال، امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ. ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى لَمَّا سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فـَ جَعَلَهُ دَكًّا »؛[8] «همانا کروبیان گروهی از شیعیان ما از خلق اول هستند که خداوند آنان را پشت عرش قرار داده، که اگر نور یکی از آنان بر اهل زمین قسمت گردد برایشان کفایت باشد. براستی که چون موسی آن درخواست را از خدا کرد، خداوند یکی از کروبیان را مأمور ساخت که بر کوه تجلی نمود و "آن را متلاشی کرد"». یعنی تجلی او، تجلی خدا بود؛ خداوند در قرآن کریم میفرماید: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ ؛[9] «و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: "پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم." فرمود: "هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد." پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: "تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم"». به فرموده امام صادق علیه السلام، این تجلی خدا برای کوه، تجلی همان یک نفر بود.
اینگونه فرمایشات هم یک مورد و دو مورد و پنجاه مورد و صد مورد نیست که انسان بتواند مُهر نادرستی و کذب به آن بزند؛ چرا؟ چون طبق روایات متواتر اهلبیت علیهم السلام، همه بزرگان عالم، هرکس و هرجا که باشند، پیروان و شیعیان اهلبیت علیهم السلام هستند و از نور و شعاع ایشان آفریده شدهاند؛ پس هرچه دارند و هرکار میکنند، تمامش از ایشان است. حالا وقتی یکی از شیعیان آن بزرگواران چنین جایگاهی دارد، خود ایشان در چه جایگاهی هستند؟
علم، مبدأ تمام کمالات و معجزات
طبق فرمایشات اهلبیت علیهم السلام، تمام بزرگان عالم، از اول تا آخر، اگر کار بزرگی انجام میدادند، همگی به جهت آن علمی بود که داشتند. آن علم چه بود؟ علم کتاب الهی بود، علم اسم اعظم بود، علم حروف اسم اعظم بود. حتی کسانی مثل بلعم باعورا که در آخر کار به شقاوت رسیدند، با همین علم اسم اعظم، کارهای بزرگی انجام میدادند؛ خداوند در قرآن کریم درباره او میفرماید: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ ؛[10] «و بخوان برایشان خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم، كه از آن عارى گشت، آنگاه شيطان دنبالش كرد و از گمراهان شد». بنا بر فرمایشات اهلبیت علیهم السلام، آن آیاتی که به بلعم داده بودند، همان اسم اعظم بود که بهواسطه آن مستجابالدعوه شده بود.[11]
حروف اسم اعظم، اولین حقایق عالم
اولین حقایق عالم، حروف اسم اعظم الهی است. به فرموده اهلبیت علیهم السلام، اسم اعظم الهی 73 حرف دارد که 72 حرفش نزد آن بزرگواران است و یک حرفش مکنون و مخزون است.[12] تمام کارهایی که انبیای الهی انجام میدادند، بهواسطه همان اندازه حرفی بود که از این حروف اسم اعظم دارا بودند؛ حضرت عیسی علیه السلام دو حرفش را داشت، حضرت موسی علیه السلام چهار حرف، حضرت ابراهیم علیه السلام هشت حرف، حضرت نوح علیه السلام پانزده حرف و حضرت آدم علیه السلام بیست و پنج حرف؛[13] تمام انبیای الهی، هرچه را انجام میدادند، بهواسطه این حروفی بود که در نزد آنها بود.[14] حالا این حروف چگونه و به چه شکلی در نزد آن بزرگواران بوده، بزرگش کدام بوده، کوچکش کدام بوده و... بحث دیگری است و به آن بزرگواران مربوط است. همینطور بزرگان عالم از شیعیان اهلبیت علیهم السلام و شیعیان انبیای الهی، هر چه را که میدانند، پرتوی از پرتوهای این حروف است که به آنها رسیده و تمام امور خارق عادتی که از آنها سر میزند، به این علم و این حروف بر میگردد.[15]
این حروف، حروف علم الهی هستند؛ علم الهی، در اولین جایگاه در مقام نقطه است،[16] از مقام نقطه در مقام الف لینه تجلی میکند، از آنجا در مقام الف متحرکه، از آنجا در باء، از آنجا در جیم، از آنجا در دال و همینطور تا آخر.
غامض علم الهی، اولین مقام اهلبیت علیهم السلام
پس هر آنچه را که آن بزرگواران انجام میدهند، همگی به علم الهی است. اگر هر مقدار حیات دارند، حیاتشان به اندازه علمشان است. همینطور قدرتشان به اندازه علمشان است. همه اموری که از آنها سر میزند، همگی به آن علم الهی بر میگردد. چرا؟ چون باز در روایات اهلبیت علیهم السلام ـ عرض کردیم ما باید بر معیار و میزان فرمایشات آن بزرگواران حرف بزنیم ـ آمده که ایشان در اولین جایگاه، در غامض علم الهی بودند؛[17] اولین جایگاه آن بزرگواران، غامض علم الهی و سابق علم الهی است. این غامض و این سابق، همان علمی است که در روایت آقا امام کاظم علیه السلام در اصول کافی آمده؛ معلی بن محمد میگوید:
«سُئِلَ الْعَالِمُ علیه السلام: كَيْفَ عِلْمُ اللَّهِ؟ قَالَ علیه السلام: عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ وَ بِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ وَ بِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ كَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ وَ الْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ. فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ. فَالْعِلْمُ فِي الْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ وَ الْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَيْنِهِ وَ الْإِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ وَ التَّقْدِيرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَ تَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَ وَقْتاً وَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولَاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَكَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِي لَوْنٍ وَ رِيحٍ وَ وَزْنٍ وَ كَيْلٍ وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَ جِنٍّ وَ طَيْرٍ وَ سِبَاعٍ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ. فَلِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَيْنَ لَهُ فَإِذَا وَقَعَ الْعَيْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَكُ فَلَا بَدَاءَ وَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ .[18] فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ كَوْنِهَا وَ بِالْمَشِيئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا وَ بِالْإِرَادَةِ مَيَّزَ أَنْفُسَهَا فِي أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا وَ بِالتَّقْدِيرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاكِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَيْهَا وَ بِالْإِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا وَ ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [19]»؛[20]
«از امام کاظم علیه السلام سؤال شد: خداوند چگونه بداند؟ فرمود: بداند و مشیت ورزد و اراده کند و تقدیر نماید و قضا سازد و امضا گرداند؛ پس امضا گرداند آنچه قضا ساخته و قضا سازد آنچه تقدیر نموده و تقدیر نماید آنچه اراده فرموده؛ پس مشیت به علمش باشد و اراده به مشیتش و تقدیر به ارادهاش و قضا به تقدیرش و امضا به قضائش؛ علم بر مشیت مقدم است و مشیت دوم است و اراده سوم و تقدیر با امضا بر قضا واقع شود. پس خداوند متعال را بدا باشد در آنچه دانسته هرگاه که خواسته و در آنچه از برای تقدیر اشیاء اراده فرموده؛ پس چون قضا با امضا واقع شود، بدایی نباشد. پس علم در آنچه معلوم است، پیش از وجودش باشد و مشیت در آنچه به مشیت آمده، پیش از تحققش باشد و اراده در آنچه اراده گشته، پیش از بر پا شدنش باشد و تقدیر از برای این معلومات، پیش از گسست و پیوستشان در عیان و زمان باشد و قضای با امضا است که فعلیتیافتههایی قطعی باشد، دارای جسم و قابل درک با حواس، از دارندگان رنگ و بوی و وزن و حجم، و از جنبنده و خزنده، از آدمی و جن و پرنده و درندگان و غیر آن که با حواس به درک آیند». پس خداوند تبارک و تعالی را بدا باشد در آنچه عینیت نیافته باشد؛ پس چون عینیتی به فهم آمده و درک شده وقوع یافت، بدایی نباشد و خدا هرچه خواهد کند. پس به علم است که پیش از بودن اشیاء بدانها دانا باشد و به مشیت است که صفات و حدودشان را بشناساند و پیش از اظهارشان انشائشان نماید و به اراده است که نفسهای آنان را در رنگها و صفتهایشان جدا سازد و به تقدیر است که روزیهایشان مقدر سازد و اول و آخرشان را تعریف نماید و به قضا است که وجودگاه آنان را بر مردم هویدا سازد و ایشان را بدانها رهنمون سازد و به امضا است که علتهایشان را مشروح گرداند و امرشان آشکار سازد و این است تقدیر آن عزیز دانا».
پس هر آنچه غیر علم هست، همه از علم است. حیات از علم است و مساوی با آن است؛ علم مساوی با حیات است و حیات مساوی با علم. همینطور علم مساوی با قدرت است و قدرت مساوی با علم. اینها همگی با هم هستند؛ وقتی یکی آمد، همه هستند. البته اینکه در این مجموعه با این یک، هرکدام چه جایگاهی را دارند، مطلب دیگری است. خلاصه اینکه همه چیز به علم الهی بر میگردد.
اهلبیت علیهم السلام اولین عالِمان عالَم
اولین عالِمِ عالَم هم، اهلبیت علیهم السلام هستند؛ برای نمونه، آقا امام صادق علیه السلام در آن حدیث شریف فرمودند: «إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ علیهم السلام وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِي صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِكْرُنَا فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ»؛[21]
«به خدا سوگند که نزد ما سرّی از سرّ خدا و علمی از علم خداست که والله هیچ ملک مقربی و هیچ پیامبر مرسلی و هیچ مؤمنی که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد، نتواند آن را به دوش کشد؛ والله که خداوند احدی جز ما را بدان علم تکلیف نفرموده و از احدی جز ما عبادت بدان علم را نخواسته. و براستی که نزد ما سرّی از سرّ خدا و علمی از علم خدا هست که ما را امر به تبلیغش فرموده و ما هم آنچه را خداوند عزوجل ما را به تبلیغش امر فرموده، از جانب او ابلاغ کردیم، پس برایش نه جایگاهی یافتیم و نه اهلی و نه حملکنندگانی که آن را به دوش کشند، تا آنکه خداوند برایش اقوامی را آفرید که خلق شدند از همان طینتی که محمد و آل و ذریه او علیهم السلام از آن خلق شدند و از همان نوری که محمد و ذریهاش را از آن آفریده، و آنان را با فضل رحمتش ساخت، همان رحمتی که محمد و ذریهاش را از آن ساخت. پس ما از جانب خداوند آنچه را که فرمان تبلیغش به ما داده بود، ابلاغ کردیم و آنان هم آن را پذیرفتند و به دوشش کشیدند؛ آن [علم و سرّ] از جانب ما بدیشان رسید، آنان هم آن را پذیرفتند و به دوشش کشیدند، و ذکر ما بدیشان رسید، پس قلوبشان به سمت معرفت ما و حدیث ما میل پیدا کرد؛ و اگر نبود که آنان از این [طینت و نور و رحمت] آفریده شدهاند، چنین نبودند و به خدا قسم که این بار را بر نمیداشتند».
روحالقدس، واسطه علم انبیاء و اولیاء
خلاصه اینکه تمام کمالات عالم، هر آنچه هست، «مِن علم الله و بعلم الله و لعلم الله و إلى علم الله» است، اولش و آخرش و میانش و همه چیزش علمالله است. این علمالله هم در تمام انبیاء و اوصیاء و اولیاء، بهواسطه روحالقدس است. البته در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام از یک «روح مِن أمر الله» هم سخن گفته شده که روح ششمی است و مختص خود اهلبیت علیهم السلام است؛[22] ما فعلاً در آن جایگاه سخن نمیگوییم، بحثمان در روحالقدس است. پس تعلیم علم کتاب و حکمت و تورات و انجیل (این چهار علم) در حضرت عیسی علیه السلام، به روحالقدس است؛ چرا؟ چون همه این کتابها و این حکمتها و این تورات و انجیل، همگی حقایق الهیه است که از طرف خداوند وحی شده و وحی از طرف خداوند هم، برای انبیاء و مرسلین و هرکسی در عالم، از روحالقدس به روحالقدس است؛ یعنی حضرت عیسی علیه السلام هر اندازه که مؤید به روحالقدس باشد، به همان اندازه علم کتاب در او قرار میگیرد و آثار علم کتاب از او آشکار میشود، به همان اندازه علم حکمت در او قرار میگیرد و آثار علم حکمت از او آشکار میشود، همینطور تورات و انجیل به همان اندازه در او قرار میگیرد و آثار آنها از او آشکار میشود، همینطور دیگر چیزهای اطرافی که حضرت عیسی علیه السلام داشته (غیر انجیل) به همان اندازه در او قرار میگیرد و از او آشکار میشود. میدانید در مقدار بسیاری از آن علوم حضرت عیسی علیه السلام، رمز بود. همچنان که در این امت اینگونه است؛ آن سه کلمهای که در غلاف شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شده بود، رمز بود. عمریها به همین روایات استدلال کردهاند که نزد امیرالمؤمنین علیه السلام چیزی از علوم نبوده و فقط همین سه تا جمله بوده![23] امام میفرماید: حروف آن صحیفه، حروفی است که هر حرفش هزار حرف میگشاید و تا الآن فقط دو حرفش بیرون آمده است.[24]
تأملی در حروف اسم اعظم
تفاوت میان دارندگان حروف اسم اعظم
پس تمام معجزاتی که از هر پیامبر و هر وصیّ و هر ولیّی سر میزند، تمام کراماتی که از هر مؤمنی سر میزند، همگی بازگشتش به آن علماللهی است که دارا شدهاند. آن علمالله، یا خود حروف اسم اعظم است و یا آثار آن است. ممکن است به یک کسی، یک حرف از حروف اسم اعظم، از طرف خداوند متعال عنایت شود و ممکن است به یک کسی دو حرف یا بیشتر داده شود. ممکن است به یک کسی یک حرف کوچک داده شود و به یک کسی یک حرف بزرگ داده شود. ممکن است به یک کسی، یکدوم یک حرف یا یکدهم یک حرف یا یکصدم یک حرف داده شود؛ چون آنجا حروف معنای خودش را دارد. ممکن است آن حروفی که داده میشود، حروف لاهوتی باشد، ممکن است حروف جبروتی باشد، ممکن است حروف ملکوتی باشد، ممکن است حروف مُلکی باشد. ممکن است به یک کسی آثار این حروف داده شود؛ چون آثار این حروف هم کار همین حروف را میکند.
تفاوت میان انسانها در نحوه ورود به علم حروف اسم اعظم
در همین عالم ما، کسانی را میبینید که کارهای خاصی انجام میدهند، مثل کسانی که مشکلاتی را برای مردم درست میکنند و یا مشکلاتی را از مردم بر میدارند (اسمش را جادوگری یا حل جادو میگذارند)؛ اینها دارند با حروف این عالم، این کارها را انجام میدهند. این خودش یک علم بسیار بزرگ است؛ انسانهای بسیار کمی هستند که این علم را دارند؛ دیگران اگر هم چیزی را دارند، ناقصش را دارند، کاملش را ندارند. وقتی همین حروف اینجا را با هم ترکیب خاصی میکنیم، آثاری به دست میآید. این حروف هم اقسام فراوانی دارند؛ حروف آتشی هست، حروف آبی هست، حروف هوایی هست، حروف خاکی هست، حروف مستقیم هست، حروف معوج هست و غیره. اشخاصی هم که در این علم وارد شدهاند، به گونههای مختلفی وارد شدهاند و به گونههای مختلفی این راه را ترسیم کردهاند. ببینید در علم فقه اینگونه است؛ کسانی که وارد علم فقه میشوند، به گونههای مختلفی وارد میشوند و همه هم به نتیجه میرسند؛ عدهای بر گونه اصولیون و با اصول آنها وارد میشوند، عدهای بر گونه اخباریون و با اصول آنها وارد میشوند، عدهای هم با اصول دیگری (نه اصول اصولیون و نه اصول اخباریون) وارد میشود و همه هم بر طبق همان اصولشان به نتیجه خودشان میرسند. پس ورودیها ممکن است مختلف باشد. در علم حروف هم اینگونه است؛ ورود اشخاص مختلف است، اختلافهایشان هم بسیار شدید و گسترده و اثرگذار است. آن بزرگوار، در جایی که میخواهد سخن آقا امام رضا علیه السلام در موضوع حروف را شرح کند، مقداری از مطالب مربوط به این علم را ذکر کردهاند،[25] در رسالههای دیگر هم گاهی به این موضوع پرداختهاند.
حروف نورانی و حروف ظلمانی
حروف بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، حروف اسم اعظم الهی است. حروف مقطعهای که در اوائل سور قرآن آمده هم، حروف اسم اعظم الهی است؛ اگر تکرارهایش را کنار بگذارید، 14 حرف است که ترکیبش میشود «صراط عليّ حقّ نمسكه» که ولای امیرالمؤمنین علیه السلام است. این 14 حرف، حروف نورانی هستند؛ با حفظ همین جمله، میتوانید حروف نورانی را از حروف ظلمانی جدا کنید.
حروف مُلکی و آثارش
همین حروف، وقتی در عالم مُلک آمده و وجود مُلکی به خود گرفته، باز هم آثاری دارد، آن هم یک وجود مُلکی که انسانهای کوتاهفکر و بیدین اینجا هم میتوانند آن را بگیرند و کارهایی با آن انجام دهند. میدانید بعضی از کسانی که در این علم وارد شدهاند، اصلاً دین ندارند؛ حقیقت این علم و این حروف، از دین است، ولی کاراییاش در بیرون، ربطی به دین ندارد. میبینید انسانهایی که دین ندارند، با همین حروف چه کارهایی (کارهایی که ما بزرگ میبینیم) انجام میدهند؛ یک کسی را میبندند، یک کسی را باز میکنند و... اینها آثار مُلکیِ کوچکِ این حروف است. حالا ببینید آنچه نزد انبیاء است (همین صاد و راء و الف و طاء و...) چیست و چه کارهایی میکند، ببینید آنچه نزد اهلبیت علیهم السلام است چیست و کاراییهایی دارد.
حروف جبروتی و آثارش
پس این حروف، یک وقت حروف لاهوتی است، یک وقت حروف جبروتی است، یک وقت حروف ملکوتی است، یک وقت حروف مُلکی است. حالا حروف جبروتی را در نظر بگیرید. عرش عالم جبروت، چهار رکن دارد. در آنجا، ملائکه عقلیون هستند؛ هزاران ملک عقلی در آنجا هستند که همگی دستهای فراوان و زبانهای فراوان دارند و هرکدام خدا را ذکری میکنند که دیگری آن ذکر را ندارد. اینها همگی مال همین حروف است؛ همه آنها با همین حروف، ذکر الهی میکنند؛ چون به علم است که ذکر الهی میکنند (به جهل که نیست) و علم هم از اینجاست.
اسم اکبر، مبدأ علم تمام علماء
علم از اسم اکبر است.[26] اسم اکبر خداوند، همان ربّ مربی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است که عظیمترین اسم در عالم است. در روایات اهلبیت علیهم السلام، یک جا اسم اعظم آمده،[27] یک جا اسم اعظم اعظم آمده،[28] یک جا اسم اعظم اعظم اجل آمده،[29] یک جا اسم اجل اکرم آمده،[30] یک جا اسم اجل اکبر آمده؛[31] شکلهای گوناگون آمده. یکی هم اسم اکبر است.[32] تمام مادون، آنچه انجام میدهند، به این حروف و ترکیبات این حروف است. البته اینگونه نیست که هر کسی هر چندتا از این حروف و هر جایگاهی از جایگاههای این حروف را بداند، ترکیباتش را هم بتواند کامل انجام دهد؛ ممکن است یک کسی حروف را داشته باشد، ولی نتواند ترکیب را کامل در همه جا انجام دهد. خلاصه اینکه تمام آنچه با این حروف انجام میشود، آثار آن چیزی است که اهلبیت علیهم السلام میدانند. بنابراین آنچه حضرت عیسی علیه السلام میداند، مقدار کمی است از آثار آنچه اهلبیت علیهم السلام میدانند. البته اینکه میگوییم «کم»، نسبت به آن چیزی است که اهلبیت علیهم السلام میدانند، وگرنه نسبت به خودش خیلی زیاد است؛ در آن روایتی که آقا امام صادق علیه السلام فرمودند «علم وصی حضرت سلیمان، یک قطره از دریای اخضر بود»، وقتی سدیر عرض کرد «مَا أَقَلَّ هَذَا؛ چقدر کم است»، حضرت فرمودند: نه، خیلی زیاد است که خداوند به خودش نسبت داده است.[33]
جمعبندی
من این مجموعه را فهرستوار عرض میکنم؛ اگر بخواهید آن را باز کنید، میتوانید فکر کنید و مشابهاتش را در آیات قرآن و در فضائل اهلبیت علیهم السلام پیدا کنید. وقتی این مجموعه را جمع کنید، نتایج عظیمی را در مقامات اهلبیت علیهم السلام به دست میآورید. ما در این آیات، به دنبال آن هستیم که نظم این آیات و ارتباط این آیات و اغراض این آیات را درباره ولای امیرالمؤمنین علیه السلام نتیجه بگیریم؛ به چیز دیگری کار نداریم. اگر انسان این سیر را جلو برود، آن وقت میفهمد که این عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ [34] چقدر عظیم است؛ آن کتاب چه بوده که خدا به حضرت عیسی علیه السلام یاد داده، که میفرماید آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا ؛[35] آن کتاب چه بوده که چون آن به حضرت داده شده، نبوت به ایشان داده شده؟ وقتی خدا در قرآن کریم، کتاب را اول ذکر میکند و بعدش نبوت را میآورد، بدون حساب نیست. این کتابی که خداوند به حضرت عیسی علیه السلام تعلیم داده، چه بوده و چه چیزی از حقایق ظاهریه عالم را داشته؟ بعدش آن حکمتی که حضرت عیسی علیه السلام داشته چه حکمتی بوده؟ آن حقیقت تورات چه بوده؟ آن حقیقت انجیل چه بوده؟ بروید در روایات اهلبیت علیهم السلام بگردید و ببینید آن بزرگواران درباره حقیقت تورات و انجیل چه فرمودهاند.
حرفهای دیگران را رها کنید که میگویند «ما رفتیم تورات را خواندیم، چیزی در آن نبود». نمیگویم توراتی که الآن هست، تمامش درست است؛ معلوم است که تحریف شده. اما اینگونه جلو نروید؛ بروید سراغ فرمایشات اهلبیت علیهم السلام، ببینید آن بزرگواران نسبت به تورات و الواح حضرت موسی علیه السلام چه فرمودهاند. حرفهای دیگران را رها کنید؛ این دیگران، همان کسانی هستند که وقتی میخواهند فیلم حضرت موسی علیه السلام را درست کنند، یک عصایی برایش نشان میدهند که کج و معوج است، خود حضرت را هم با یک عبای کج و سوراخ درست میکنند، اطرافیان حضرت را هم مثل گداهای سر خیابان نشان میدهند! اینها را رها کنید.
آنوقت بروید این آیات را در آقا امیرالمؤمنین علیه السلام پیاده کنید؛ آن کتابی که به حضرت امیر داده شده چه بوده؟ حکمت حضرت امیر چه بوده؟ در تورات حضرت امیر چه بوده؟ در انجیل حضرت امیر چه بوده؟ خداوند تبارک و تعالی به ما توفیق دهد و اهلبیت علیهم السلام شفاعت و یاری کنند که ما از راه ایشان دور نشویم و إن شاء الله در راه ایشان پیوسته و در هر آن به سمت علیین ایشان بالا برویم.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (PDF) (MP3)
[1]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج56، ص144، «أبواب الملائكة».
[2]. بخش قابل توجهی از روایات این ابواب در جلسات قبل گذشت؛ همچنین برای نمونه، رجوع شود به: الكافي، ج1، ص271، «بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ علیهم السلام»؛ بصائر الدرجات، ص445، «باب ما جعل الله في الأنبياء و الأوصياء و المؤمنين و سائر الناس من الأرواح و أنه فضل الأنبياء و الأئمة من آل محمد بروح القدس و ذكر الأرواح الخمس»؛ بحار الانوار، ج25، ص47، «باب الأرواح التي فيهم و أنهم مؤيدون بروح القدس».
[3]. «فصل: و مما أكثر آل محمد عليهم السلام ذكره في أحاديثهم، أمر روح القدس عليه السلام؛ فأحببت أن لا يخلو كتابي هذا من ذكره، فإنه مرجع كثير من فضائلهم صلوات الله عليهم: إعلم أن أصل الروح مشتق من الريح و أخرج على لفظ الروح، لأنه مجانس للريح متحرك مثلها كما روي. و مصداق هذا المعنى منه في الظاهر، الروح البخاري الذي في البدن، فإنه الذي كالريح. و يسمى الروح الفلكي المشتعل فيه بالروح تعبيرا عن الأعلى بالأدنى و لأن ما في الأعلى حقيقة ما في الأدنى و ما في الأدنى ظاهر ما في الأعلى و لذلك تعلق الروح الفلكي بالبخاري و اشتعل به؛ فالفلكي أيضا على صفة الريح و ان لم يكن على شكلها. و قد يطلق الروح و يراد منه الروح الملكوتي البرزخي بين العقل و النفس. و قد يطلق و يراد منه العقل كقوله صلى الله عليه و آله: "اول ما خلق الله روحي". و قد يطلق و يراد منه النفس كما يقال "قبض ملك الموت روحه" أي نفسه، لقوله تعالى اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ . فروح القدس هو العقل و هو رئيس الملئكة و غيرهم و هو المشار إليه بقوله تعالى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ و أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا . فعن أبي جعفر عليه السلام في تفسيره: "خلق من خلق اللّه أعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يخبره و يسدّده و هو مع الائمة من بعده" و في رواية اطلق عليه لفظ الملك و عليه هو من العالين و ليس من عرض ساير الملئكة و هو المشار اليه بقوله: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي كما روي عن أبي عبد اللّه عليه السلام في تفسيره: "خلق أعظم من جبرئيل و ميكائيل لم يكن مع أحد ممن مضى غير محمد صلى اللّه عليه و آله و هو مع الأئمة يوفقهم و يسددهم و ليس كل ما طُلِبَ وجد" و في رواية "هو من الملكوت" و في رواية سمّاه بالطارق المذكور في قوله وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ لأنه يطرق الائمة من عند ربهم بما يحدث بالليل و النهار، و في رواية "صورة أعظم من جبرئيل و ميكائيل" و في رواية عن الرضا عليه السلام قال "أيدنا بروح منه مقدسة مطهرة ليست بملك لم تكن مع أحد ممن مضى إلا مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله و هي مع الائمة منّا تسددهم و توقفهم و هو عمود من نور بيننا و بين اللّه عز و جل". و قد يطلق الروح على الناطقة القدسية فيسمى بروح الايمان. و قد يطلق على النفس الحيوانية الفلكية كما روي في تفسير قوله تعالى يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قال "التي في الدواب و الناس". قيل و ما هي؟ قال "هي من الملكوت و القدرة". و قد يطلق على النفس النباتية فيقال الروح النباتى و بذلك يكون النبات حياً. و قد يطلق الروح على القوى كما روي أن فيهم خمسة أرواح: روح القدس و روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن؛ فروح القوة و روح الشهوة هما القوتان الغضبية و الشهوية التي في الحيوان و روح البدن هو الحيواني الفلكي و المؤمن فيه أربعة أرواح و هي ما سوى روح القدس و في الحيوانات ثلثة ارواح و هي روح القوة و الشهوة و البدن و لما كان الكافر ليس فيه روح الايمان يشارك الحيوان في الثلثة و إن هم إلا كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون. فروح القوة و الشهوة هما قوتان في الحيوان و روح البدن هو حيوته الحيوانية و لذلك عبّر عنه في بعض الاخبار بروح الحيوة و قدّم عليهما و اختلف الترتيب في خبر آخر و المراد محض العدّ او هو من تغيير الرواة؛ فاذا اتبعت روح الايمان عملت الثلثة بامره و له و حييت بفضل حيوة الايمان و الطاعة. و اذا اتبعت الأربعة روح القدس عملت الأربعة بأمره و له و جرت في طاعته و أعماله و حييت بفضل حيوته. و أما ما في دعاء الصحيفة في الصلوة على الملئكة و الروح الذي على ملئكة الحجب و الروح الذي هو من أمرك، فالاول هو الروح الملكوتي المهيمن على ملئكة الحجب سكنة النفس و الثاني هو الذي مادته من أمر اللّه المفعولي و هو العقل و هو روح القدس. و قد عبّر في بعض الأخبار عن روح القدس بالعمود من نور يرى فيه الدنيا و ما فيها و في بعضها بلفظ المنار و روي أنه كهيئة العين على رأس النبي و الاوصياء. بالجملة روح القدس هو العقل الكلي و هو عقلهم و هو وسط الكل و علة العلل و عالم بالشيء قبل كونه محيط بالاشياء من جميع جهاتها و هو عمود من نور رأسه عند الله و يمرّ علي روح الحجة و نفسه و طبعه و مادته و مثاله و قلبه و صدره و عقله و علمه و وهمه و فكره و خياله و حسه المشترك و رأسه الآخر عند حواس الامام فيسمع بذلك النور و يبصر به و يشم و يذوق و يلمس به و هو يؤيد جميع حواسه و كلما أشكل شيء على جميع هذه المراتب يلتفت إلى هذا العمود و يرى فيه ما يريد و إذا نفد ما عند هذه المراتب يأتيه بذلك الروح المزيد و هو المنار الذي حقيقته مشرفة عليه ينظر في ألف ألف عالم و يرى فيه أعمال أهل جميع العوالم كل عالم في جزء من هذا المنار بازائه و هو على صفة العين الرائية التي لا تنام و لا تعمي عن شيء و تدرك كل شيء على ما هو عليه و هذا المنار يرفع لهم اذا تولدوا و يشتد لهم ظهورا و فعلية بالمراقبة الخاصة اذا انتقل إليهم الأمر و هو لا يلهو و لا يسهو و لا يخطأ و لا يزل و لا ينام و لا يغفل فلو وقع عليه شيء من ذلك لفنى ضده عن كل العالم لأنه مؤثر الكل و الذي في ذلك العمود أصول جميع ما خلق الله و مباديه و علله بها يعلمون الاشياء علم احاطة. و لو تدبرت في حدود هذه الكلمات لوجدتها شرح جميع أخبار الباب. فهم سلام الله عليهم بهذا الروح يعلمون ما كان و ما يكون إلى يوم القيمة و يقدرون على ما يشاؤن من التصريف في جميع ألف ألف عالم و يظهرون الغرائب و الأسرار و المعجزات و يعلمون الاسم الأعظم باعتبار و به يفعلون ما يشاؤن و مع ذلك هذا الروح خادمهم لأن حقيقتهم أعلى من ذلك و بذلك كتب العسكري عليه السلام "إن روح القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدايقنا الباكورة" و المراد صاقورة العالم أي قحف رأسه و هو عالم الجبروت، ذاق من حدايقهم التي غرسوها في أرض الإمكان باكورة ثمرة الوجود لأن العقل أول ما خلق اللّه و هو ظل فؤادهم و دونه مطيع له منقاد عبد طاعة و لا ينافي ذلك ما روي من أنه يسددهم و يؤيدهم و يعلمهم فانه يأخذ عن حقيقتهم و يوصله إلى ساير مراتبهم كما أن خيالك يأخذ عن نفسك و يوصل إلى صدرك و ما لم يخطر ببالك الخاطر لاتدري البتة و كما أن جبرئيل خادمهم و ما لم ينزل لا يعلمون فافهم راشدا موفقا»؛ الفطرة السليمة، ج3، ص127ـ129.
[4]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ الكافي، ج1، ص399. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص399، «بَابُ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ بَاطِل»؛ بصائر الدرجات، ص9، «باب ما أمر الناس بأن يطلبوا العلم من معدنه و معدنه آل محمد علیهم السلام»؛ بصائر الدرجات، ص518، «باب في أئمة آل محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم أن المستحق الذي في أيدي الناس من العلوم هو الذي خرج من عندهم و ما كان من الرأي و القياس من الباطل فمن عند أنفسهم»؛ بحار الانوار، ج2، ص81، «باب من يجوز أخذ العلم منه و من لا يجوز و ذم التقليد و النهي عن متابعة غير المعصوم في كل ما يقول و وجوب التمسك بعروة اتباعهم عليهم السلام و جواز الرجوع إلى رواة الأخبار و الفقهاء الصالحين».
[5]. نمونههایی از روایات مربوط به هر دو مقام، در جلسه هشتم گذشت.
[6]. نمونههایی از این روایات نیز در جلسه هشتم گذشت.
[7]. برای نمونه، در روایت معروف زید نرسی آمده: «زَيْدٌ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام: الرَّجُلُ مِنْ مَوَالِيكُمْ يَكُونُ عَارِفاً، يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَرْتَكِبُ الْمُوبِقَ مِنَ الذَّنْبِ نَتَبَرَّأُ مِنْهُ، فَقَالَ: تَبَرَّءُوا مِنْ فِعْلِهِ وَ لَا تَتَبَرَّءُوا مِنْهُ، أَحِبُّوهُ وَ أَبْغِضُوا عَمَلَهُ. قُلْتُ: فَيَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ: فَاسِقٌ فَاجِرٌ؟ فَقَالَ: لَا؛ الْفَاسِقُ، الْفَاجِرُ، الْكَافِرُ: الْجَاحِدُ لَنَا، النَّاصِبُ لِأَوْلِيَائِنَا أَبَى اللَّهُ أَنْ يَكُونَ وَلِيُّنَا فَاسِقاً فَاجِراً وَ إِنْ عَمِلَ مَا عَمِلَ، وَ لَكِنَّكُمْ تَقُولُونَ: فَاسِقُ الْعَمَلِ، فَاجِرُ الْعَمَلِ، مُؤْمِنُ النَّفْسِ، خَبِيثُ الْفِعْلِ، طَيِّبُ الرُّوحِ وَ الْبَدَنِ. وَ اللَّهِ مَا يَخْرُجُ وَلِيُّنَا مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ يَحْشُرُهُ اللَّهُ ـ عَلَى مَا فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ ـ مُبْيَضّاً وَجْهُهُ، مَسْتُورَةً عَوْرَتُهُ، آمِنَةً رَوْعَتُهُ، لَا خَوْفٌ عَلَيْهِ وَ لَا حُزْنٌ، وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُصَفَّى مِنَ الذُّنُوبِ إِمَّا بِمُصِيبَةٍ فِي مَالٍ، أَوْ نَفْسٍ، أَوْ وَلَدٍ، أَوْ مَرَضٍ، وَ أَدْنَى مَا يُصَفَّى بِهِ وَلِيُّنَا أَنْ يُرِيَهُ اللَّهُ رُؤْيَا مَهُولَةً، فَيُصْبِحَ حَزِيناً لِمَا رَأَى، فَيَكُونَ ذَلِكَ كَفَّارَةً لَهُ، أَوْ خَوْفاً يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ أَهْلِ دَوْلَةِ الْبَاطِلِ، أَوْ يُشَدَّدَ عَلَيْهِ عِنْدَ الْمَوْتِ، فَيَلْقَى اللَّهَ طَاهِراً مِنَ الذُّنُوبِ، آمِناً رَوْعَتُهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام، ثُمَّ يَكُونُ أَمَامَهُ أَحَدُ الْأَمْرَيْنِ: رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ الَّتِي هِيَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِيعاً، وَ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا، إِنْ أَخْطَأَتْهُ رَحْمَةُ رَبِّهِ أَدْرَكَتْهُ شَفَاعَةُ نَبِيِّهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا، فَعِنْدَهَا تُصِيبُهُ رَحْمَةُ رَبِّهِ الْوَاسِعَةُ»؛ الاصول الستة عشر، ص200.
[8]. بصائر الدرجات، ص69.
[9]. (7) الأعراف: 143.
[10]. (7) الأعراف: 175.
[11]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّهُ أُعْطِيَ بَلْعَمُ بْنُ بَاعُورَاءَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ، فَكَانَ يَدْعُو بِهِ فَيُسْتَجَابُ لَهُ، فَمَالَ إِلَى فِرْعَوْنَ فَلَمَّا مَرَّ فِرْعَوْنُ فِي طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ قَالَ فِرْعَوْنُ لِبَلْعَمَ: ادْعُ اللَّهَ عَلَى مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ لِيَحْبِسَهُ عَلَيْنَا! فَرَكِبَ حِمَارَتَهُ لِيَمُرَّ فِي طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ فَامْتَنَعَتْ عَلَيْهِ حِمَارَتُهُ فَأَقْبَلَ يَضْرِبُهَا فَأَنْطَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ: وَيْلَكَ عَلَى مَا تَضْرِبُنِي أَ تُرِيدُ أَجِيءُ مَعَكَ لِتَدْعُوَ عَلَى مُوسَى نَبِيِّ اللَّهِ وَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ؟! فَلَمْ يَزَلْ يَضْرِبُهَا حَتَّى قَتَلَهَا وَ انْسَلَخَ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ مِنْ لِسَانِهِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ وَ هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ...»؛ تفسير القمي، ج1، ص248.
[12]. برای نمونه: «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»؛ الكافي، ج1، ص230. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص230، «بَابُ مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام مِنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ»؛ بصائر الدرجات، ص208، «باب في الأئمة علیهم السلام أنهم أعطوا اسم الله الأعظم و كم حرف هو».
[13]. «عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَمْ أَحْفَظْ اسْمَهُ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِيَ مُوسَى أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ»؛ الكافي، ج1، ص230.
[14]. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اسْمَهُ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً فَأَعْطَى آدَمَ مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ أَعْطَى نُوحاً مِنْهَا خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أَعْطَى مِنْهَا إِبْرَاهِيمَ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أَعْطَى مُوسَى مِنْهَا أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أَعْطَى عِيسَى مِنْهَا حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يُحْيِي بِهِمَا الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ بِهِمَا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أَعْطَى مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ احْتَجَبَ حَرْفاً لِئَلَّا يُعْلَمَ مَا فِي نَفْسِهِ وَ يَعْلَمَ مَا [فِي] نَفْسِ الْعِبَادِ»؛ بصائر الدرجات، ص208.
[15]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: سَلْمَانُ عَلِمَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ»؛ رجال الكشي، ص13.
[16]. «وَ قَالَ عَليٌّ علیه السلام الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ»؛ عوالي اللئالي، ج4، ص129.
[17]. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ تَبَخْتَرَا فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ آدَمُ لِحَوَّاءَ "مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً هُوَ أَحْسَنُ مِنَّا" فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ ائْتِ بِعَبْدِي الْفِرْدَوْسَ الْأَعْلَى فَلَمَّا دَخَلَا الْفِرْدَوْسَ نَظَرَ إِلَى جَارِيَةٍ عَلَى دُرْنُوكٍ مِنْ دَرَانِيكِ الْجَنَّةِ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ وَ فِي أُذُنَيْهَا قُرْطَانِ مِنْ نُورٍ قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ نُورِ وَجْهِهَا، فَقَالَ آدَمُ: حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ، مَنْ هَذِهِ الْجَارِيَةُ الَّتِي قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ حُسْنِ وَجْهِهَا؟ فَقَالَ: هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِيٍّ مِنْ وُلْدِكَ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ. قَالَ: فَمَا هَذَا التَّاجُ الَّذِي عَلَى رَأْسِهَا؟ قَالَ: بَعْلُهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام. قَالَ: فَمَا الْقُرْطَانِ اللَّذَانِ فِي أُذُنَيْهَا؟ قَالَ: وَلَدَاهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ. قَالَ آدَمُ: حَبِيبِي أَ خُلِقُوا قَبْلِي؟ قَالَ: هُمْ مَوْجُودُونَ فِي غَامِضِ عِلْمِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تُخْلَقَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ»؛ كشف الغمة، ج1، ص456ـ457.
[18]. (3) آلعمران: 40.
[19]. (41) فصلت: 12.
[20]. الكافي، ج1، ص148ـ149.
[21]. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ: وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِي صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِكْرُنَا فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ فَطَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِي أَرْضِهِ فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ فَاكْتُمُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ عَنْهُ قَالَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكَى وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ فَاجْعَلْ مَحْيَانَا مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتَنَا مَمَاتَهُمْ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ فَإِنَّكَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِي أَرْضِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً»؛ الكافي، ج1، ص402.
[22]. برای نمونه: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي قَالَ: خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ»؛ الكافي، ج1، ص273.
[23]. برای نمونه، در نقلهای آنان آمده: «سئل على7: أ خصكم رسول الله صلى الله عليه و سلم بشئ؟ فقال: ما خصنا رسول الله صلى الله عليه و سلم بشئ لم يعم به الناس كافة الا ما كان في قراب سيفي هذا. قال فاخرج صحيفة مكتوب فيها لعن الله من ذبح لغير الله و لعن الله من سرق منار الأرض و لعن الله من لعن والده و لعن الله من آوى محدثا»؛ صحيح مسلم، ج6، ص85. برای مشاهده نقلهای گوناگون مخالفین در این مطلب، رجوع شود به: مکاتیب الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم، ج2، ص106، «كتاب في قراب السيف».
[24]. «عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام كَانَ فِي ذُؤَابَةِ سَيْفِ عَلِيٍّ علیه السلام صَحِيفَةٌ صَغِيرَةٌ وَ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام دَعَا ابْنَهُ الْحَسَنَ علیه السلام فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ سِكِّيناً وَ قَالَ لَهُ افْتَحْهَا فَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ فَقَرَأَ الْحَسَنُ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اقْرَأْ يَا بُنَيَّ فَقَرَأَهَا كَمَا قَرَأَ الْحَسَنُ ثُمَّ طَوَاهَا فَدَفَعَهَا إِلَى ابْنِهِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَفْتَحَهَا فَفَتَحَهَا لَهُ فَقَالَ لَهُ اقْرَأْ فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنْهَا شَيْئاً فَأَخَذَهَا عَلِيٌّ علیه السلام وَ طَوَاهَا ثُمَّ عَلَّقَهَا مِنْ ذُؤَابَةِ السَّيْفِ. قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ»؛ بصائر الدرجات، ص307.
[25]. رجوع شود به: شرح حدیث عمران صابئی، ص241.
[26]. «...الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِي يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شَيْء...»؛ الكافي، ج1، ص293.
[27]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج90، ص223، «باب الاسم الأعظم»
[28]. برای نمونه: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ أَوْ تَسَمَّيْتَ بِهِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى مُوسَى وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى عِيسَى وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم...»؛ الكافي، ج4، ص452.
[29]. برای نمونه: «عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ابْتِدَاءً مِنْهُ: يَا مُعَاوِيَةُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَشَكَا الْإِبْطَاءَ عَلَيْهِ فِي الْجَوَابِ فِي دُعَائِهِ فَقَالَ لَهُ أَيْنَ أَنْتَ عَنِ الدُّعَاءِ السَّرِيعِ الْإِجَابَةِ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ مَا هُوَ قَالَ قُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهَانِ الْمُبِينِ الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ وَ نُورٌ فِي نُورٍ وَ نُورٌ عَلى نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ كُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ يُضِيءُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ وَ يُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ وَ كُلُّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ وَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ لَا تَقِرُّ بِهِ أَرْضٌ وَ لَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ وَ يَأْمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ وَ يَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ وَ بَغْيُ كُلِّ بَاغٍ وَ حَسَدُ كُلِّ حَاسِدٍ وَ يَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ وَ يَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْكُ حِينَ يَتَكَلَّمُ بِهِ الْمَلَكُ فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ وَ هُوَ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَكْبَرُ الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ اسْتَوَيْتَ بِهِ عَلَى عَرْشِكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا»؛ الكافي، ج2، ص582.
[30]. همان.
[31]. برای نمونه: «...وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَكْتُوبِ الْمَكْنُونِ الْأَعَزِّ الْأَكْرَمِ الْأَجَلِ الْأَكْبَرِ الْأَعْظَمِ الَّذِي تُحِبُّهُ وَ تَرْضَى عَمَّنْ دَعَاكَ بِهِ وَ تُجِيبُ دَعْوَتَهُ وَ لَا تَحْرِمُ سَائِلَكَ بِهِ بِذَلِكَ الِاسْمِ...»؛ مصباح المتهجد، ج1، ص295ـ296.
[32]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج40، ص213، «باب ما علمه الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم عند وفاته و بعده و ما أعطاه من الاسم الأكبر و آثار علم النبوة و فيه بعض النصوص».
[33]. «عَن سُدير [عَن أبي عَبدِ اللّهِ علیه السلام قال...] يَا سَدِيرُ أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ؟ قُلْتُ: بَلَى. قَالَ: فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ؟ قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ قَرَأْتُهُ. قَالَ: فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ؟ قَالَ قُلْتُ: أَخْبِرْنِي بِهِ. قَالَ: قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ فِي الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ فَمَا يَكُونُ ذَلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ؟ قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أَقَلَّ هَذَا! فَقَالَ: يَا سَدِيرُ مَا أَكْثَرَ هَذَا أَنْ يَنْسُبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِي أُخْبِرُكَ بِهِ؛ يَا سَدِيرُ فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَيْضاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ؟ قَالَ قُلْتُ: قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ. قَالَ: أَ فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ أَفْهَمُ أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بَعْضُهُ؟ قُلْتُ: لَا بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ. قَالَ: فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ: عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللَّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا»؛ الكافي ، ج1، ص257.
[34]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ ؛ (5) المائدة: 110.
[35]. قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا ؛ (19) مریم: 30.