علمای ضالّه - جلسه یازدهم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

علماي ضالّه جلسه 11

گفت‌وگوی ابن ابی الحدید و نقیب و رسوایی‌های علمی جریان نفاق و پیروانشان (3)

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين

خاموش‌‌کردن فتنه انصار، بهانه منافقان برای غصب خلافت

اتحاد منافقان مکه و مدینه در غصب خلافت

آقای نقیب سردمداران ضلالت، چند علت برای مخالفت منافقان که آنها را صحابه نامید، با خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرد؛ یعنی آنها به علل مختلفی نصوص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق ولایت و خلافت امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را تحریف و تأویل و توجیه کردند و دیگری را جای آن حضرت قرار دادند. بعد گفت:

«و أعانهم إلى ذلك مسارعة الأنصار إلى ادّعائهم الأمر و إخراجهم سعد بن عبادة من بيته و هو مريض لينصبوه خليفة فيما زعموا، و اختلط النّاس و كثر الخبط و كادت الفتنة أن يضطرم نارها فوثب رؤساء المهاجرين و بايعوا ابا بكر و كانت فلتة كما قال قائلهم و زعموا أنّهم أطفئوا نائرة الأنصار»؛[1]

آنچه آنان را برای انجام این امر (غصب خلافت) کمک کرد، این بود که انصار در ادعای امر خلافت بر آنان پیشی گرفتند و سعد بن عباده را در حالی که مریض بود از خانه‌اش بیرون آوردند تا به زعم خودشان او را خلیفه سازند؛ پس مردم با یکدیگر درگیر شدند و تحیر و اضطراب آنها زیاد شد و نزدیک بود که آتش فتنه شعله‌ور شود، پس رؤسای مهاجرین با شتاب برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند، و این امری ناگهانی بود چنانکه قائلشان گفت، و گمان کردند که آتش فتنه انصار را خاموش کردند.

عهدنامه منافقان در مکه برای غصب خلافت

درواقع آنهایی که بعد از پیش‌‌دستی انصار در ادعای خلافت، سریع وارد ماجرا شدند، همان کسانی بودند که از قبل با هم تبانی کرده بودند که خلافت را از جای اصلی آن بیرون ببرند، یعنی ابوبکر و عمر و گروه آنان.

در فرمایشات ائمه: است که ابوبکر و عمر و ابوعبیده و غلام ابوعبیده نامه‌ای نوشتند و امضا کردند و در کعبه مخفی کردند که وقتی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات کرد، ما نمی‌گذاریم خلافت به امیرالمؤمنین علیه السلام برسد.[2] برنامه آنها این بود که اول، ابوبکر خلیفه شود و سپس به ترتیب عمر، ابوعبیده و عثمان. لذا در نقل‌ها رسیده است که عمر گفت: اگر ابوعبیده زنده بود، او را خلیفه می‌‌کردم.[3]

در روایتی از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام که خود عمری‌‌ها هم نقل کردند، حضرت به آن نامه اشاره می‌‌کنند؛ حضرت هنگام مرگ عمر می‌‌فرمایند «هیچ چیز برای من محبوب‌‌تر نیست از اینکه خدا را با صحیفه عمر ملاقات کنم».[4] عمری‌ها این‌‌طور معنا کردند که عمر دفترچه‌ای داشته و عبادات و اعمال خود را در آن ذکر می‌کرد و علی بن ابی طالب علیه السلام می‌خواسته که آن را به دست آورد تا به اعمال عمر عمل کند! اما در روایات ما آمده که منظور حضرت از آن نامه، همان نامه‌ای است که آنها تبانی کردند و در کعبه گذاشتند.[5] همچنین بنا بر نقل دیگری، خلیفه ثانی نامه‌ای به معاویه نوشت که ما خلافت را از جایگاه اصلی خود بیرون بردیم.[6]

گفتار نقیب و ابن ابی الحدید، بر میزان گمراهی در توحید و رسالت و تحریف تاریخ

تعبیر «رؤساء المهاجرين» هم از آن تعابیری است که متناسب با اعتقادات باطل نقیبِ دروغگویان و امثال اوست. کلّاً این جملاتی که از ابتدا تا اینجا نوشته شده، بسیار مشکل دارد و همه بر میزان اباطیل و بافته‌‌های آنان تنظیم شده؛ هم سیر تاریخی آن اشکال دارد، هم ادعاها اشکال دارد، هم تعابیر اشکال دارد. البته ابن ابی الحدید می‌گوید آنچه از گفته‌‌های نقیب را که در یادش هست نقل می‌‌کند؛[7] یعنی این‌‌طور نبوده که آنها را نوشته باشد؛ آنچه نقل می‌‌کند، در گفت‌‌وگو و مباحثه رخ داده و آن مقداری را که یادش بوده نوشته. به هر حال آنچه نوشته خودش یک کتاب مفصل بر میزان و رشته آنهاست که شامل مسائل اعتقادی در امر توحید خدا، رسالت رسول‌خدا6، خلافت بعد از آن حضرت و مبانی دین اسلام است؛ یعنی این سیری که او درباره خدا و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حکومت و ریاست اسلامی و جریان‌های احکام و موازین و حقایق اسلامی بیان کرده، بر روش خاص خود اوست. اما اگر حقایق اسلامی و توحید خداوند و رسالت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حقیقت رسالت و مقامات رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حقیقت خلافت بعد از آن حضرت و حقیقت احکام و مبانی و حقایق اسلامی به گونه‌ای که شیعه در طول تاریخ بیان می‌‌کند بیان شود، کل این سیر دگرگون می‌شود.

پس این سیری که تنظیم شده، یک سیر خاص توحیدی، رسالتی، اسلامی است که بر روش تحریفات خودشان تنظیم کرده‌‌اند. در صورتی که همین جملات آنها اشکالات زیاد دارد، که آیا امر از نظر تاریخی اصلاً این‌‌گونه بوده یا به شکل و گونه دیگری بوده؛ یعنی آیا اختلاف بین مهاجران و انصار به این‌‌گونه بوده؟ آیا رؤسای مهاجران، یعنی ابوبکر و عمر و ابوعبیده؟ بقیه از زمره رؤسای مهاجران نیستند؟!

فلته‌‌بودن (یک‌‌دفعه‌‌بودن) خلافت ابوبکر و نهی عمر از تکرار آن!

خلاصه او ادعا می‌‌کند که به دنبال پیش‌‌دستی انصار در ماجرا، رؤسای مهاجرین - یعنی ابوبکر و عمر و... - سریع و بدون هیچ توقفی با ابوبکر بیعت کردند. بعد می‌‌گوید: «و كانت فلتة كما قال قائلهم؛ خلافت ابوبکر فلته بود - یعنی یک‌‌دفعه و بدون تفکر رخ داد - همان‌‌طور که قائل آنها گفته». مقصود از قائل آنها، خلیفه دوم است؛ هنگامی که به خلافت رسید، گفت «إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرّها؛ بیعت با ابوبکر یک‌‌دفعه و ناگهانی بود، خدا شرش را حفظ کرد»، که البته شرش تا قیامت باقی است. بعد هم گفت «فَمَنْ عَادَ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوه‏؛ هرکس بعد از این به آن روش عمل کرد، بکشیدش»؛[8] یعنی دیگر نشود که یک‌‌دفعه جمع بشوید و خلیفه بسازید، امر دست ماست، صبر می‌‌کنید تا ما خودمان تدبیر و برنامه‌‌ریزی کنیم!

در آخر هم می‌‌گوید: «زعموا أنّهم أطفئوا نائرة الأنصار؛ گمان کردند که آتش فتنه انصار را خاموش کردند». در تاریخ خودشان آمده که اصلاً سعد بن عباده زیر پای آنها افتاد و نزدیک بود بمیرد. علامه امینی در الغدیر، مقداری از مسائل تاریخی آن را نقل کرده است. می‌گویند: وقتی آنها پیروز شدند و بیعت با ابوبکر شروع شد، همه با سرعت می‌آمدند تا بیعت کنند و عقب نمانند؛ افرادی که طرف سعد بن عباده بودند هم می‌خواستند زود بیایند بیعت کنند، لذا از روی سعد رد شدند و او را زیر دست‌‌وپا لگد‌مال کردند.[9] این‌‌طور بود که به خیال خودشان، آتش فتنه انصار را خاموش کردند!

اعتراف نقیب به مخالفت علنی یا مخفیانه برخی مسلمین با ماجرای غصب خلافت

بعد می‌گوید: «فمن سكت من المسلمين و اغضى و لم يتعرض فقد كفاهم أمر نفسه‏؛ پس هر مسلمانی که سکوت و چشم‌پوشی کرد و اعتراضی نکرد، امر خود را کفایت کرد»؛ نسبت به این دسته، دیگر نیازی نبود که آنها کاری بکنند.

«و من قال سرّا أو جهرا أن فلانا قد كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذكره أو نصّ عليه أو أشار إليه»؛ بعضی از مسلمان‌‌ها هم پنهانی یا آشکارا می‌‌گفتند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حضرت امیر[10] علیه السلام را ذکر کرده و بر او نص کرده و به خلافت او اشاره کرده؛ برخی می‌ترسیدند و در سرّ و پنهانی اظهار مخالفت می‌کردند، و برخی به طور آشکارا سخن می‌گفتند. با این دسته چه می‌‌کردند؟ «أسكتوه في الجواب بأنّا بادرنا إلى عقد البيعة مخافة الفتنة»؛ آنها را با این پاسخ ساکت می‌‌کردند که «ما با سرعت رفتیم و عقد بیعت کردیم تا فتنه نشود».

تناقض ادعای «فلته‌‌بودن بیعت» با ادعای «لایق‌‌بودن ابوبکر»

البته عرض کردم که وقتی شما دارید کلمات تاریخی را می‌گویید، باید مبدأ تاریخی داشته باشد؛ آیا اصلاً در جایی نقل شده که به آنها اشکال شود و سخن آنها در جواب این باشد که «به امر خلافت مبادرت کردیم تا فتنه بخوابد»؟! اگر این‌‌طور باشد که با حرف‌های خلیفه ثانی نمی‌سازد؛ چون وقتی خلیفه ثانی ابوبکر را خلیفه کرد، گفت «تو لیاقت و ارزش داری و باید خلیفه باشی»؛ کسی که خودت می‌‌گویی لایق بوده و باید خلیفه می‌‌شده - که خود نقیب هم در ادامه به آن اشاره می‌‌کند[11] - آیا خلافتش فلتۀ رخ داده؟! چرا می‌گویی این امر، اتفاقی و بی‌تدبر رخ داد و این تصمیم‌گیری سریع برای دفع فتنه بوده است؟ اگر کسی سزاوار خلافت است، دیگر «فلته بوده» و «بی‌‌تدبر بوده» و «نار فتنه بوده» معنی ندارد! سزاوار است دیگر! پس به قول خود شما، باتدبر و باحساب بوده. آیا اصلاً چنین چیزی در تاریخ وجود دارد که برخی سؤال کرده باشند «چرا این امر را بی‌تدبر و سریع انجام دادید؟» آنها هم گفته باشند «ما خواستیم آتش فتنه را خاموش کنیم»؟

عذرها و بهانه‌‌های غاصبین خلافت درباره مناسب‌‌نبودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام

بعد می‌‌گوید: «و اعتذروا عنده ببعض ما تقدّم»؛ به برخی از علت‌هایی که قبلاً ذکر شد (همان هشت مورد) برای کاری که کردند عذر می‌‌آوردند:

1.  سنّ کم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

«إما أنّه حديث السّن»؛ یا گفتند علی علیه السلام نوجوان است و نمی‌شود خلیفه باشد.

2.     بغض و دشمنی قریش و اعراب با امیرالمؤمنین7

«أو تبغّضه للعرب لأنّه وترها و سفك دماءها»؛ یا اینکه نزد عرب برای خود دشمن درست کرده، چون صنادید عرب را کشته، چون خون عرب‌‌ها را ریخته و آنها را بی‌‌پدر و یتیم کرده، پس عرب‌ها از او پیروی نمی‌کنند.

اینکه روشن است حضرت خون خیلی از کفار را به‌‌خاطر خدا و رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ریخت، چنانکه گفته‌اند «اگر سه چیز نبود، اسلام پیشرفت نمی‌‌کرد: اخلاق رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ؛ شمشیر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام ؛ مال خدیجه‌B»؛[12] اما آیا شما امتحان کردید؟ رفتید از عرب‌ها پرسیدید؟ آیا غیر از خودتان چند نفر، که دور هم جمع شدید، از مسلمان‌های دیگر هم پرسیدید که خلیفه منصوب شما را قبول می‌کنند یا نمی‌کنند؟!

3.  تکبر علی، ادعای دروغ دیگری از منافقان

«أو لأنّه صاحب زهو و تيه». خدا لعنت کند کسی را که راجع به امیر مؤمنان‌ علیه السلام این‌‌طور سخن می‌‌گوید و اسم خود را هم مسلمان می‌‌گذارد! می‌‌گوید: یا اینکه آنها عذر آوردند که علی متکبّر و خودپسند است و اگر به خلافت برسد، مسئله ساز می‌شود! ما ابوبکری را روی کار آوردیم که مرد نرم‌خو و لیّن و پیر است و حرف گوش می‌کند و با کسی دعوا ندارد!

4.  ادعای جمع‌‌نشدن خلافت و نبوت در یک خانه، و نقض آن با ماجرای شورای صلّی الله علیه و آله و سلّم نفره

«أو كيف يجتمع الخلافة و النبوّة في غرس واحد»؛ یا گفتند چگونه خلافت و نبوت در یک خانواده جمع می‌شود؟

در ماجرای آن شورای شش نفره که عمر ترتیب داده بود، ابن عباس نزد امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آمد و گفت «به این شورا نروید، چون آنها شما را خلیفه نمی‌‌کنند». حضرت به سخن او گوش ندادند و به شورا رفتند. بعد ابن عباس گفت: مگر نگفتم رفتن شما فایده ندارد. حضرت فرمود: «من چیزی می‌‌دانم که تو نمی‌‌دانی؛ من می‌‌خواستم دروغ‌‌بودن سخن عمر را ثابت کنم که گفته بود "خدا نبوت و خلافت را برای اهل این خانه جمع نمی‌‌کند"؛ می‌‌خواستم مردم بدانند که آن سخن دیروزش باطل بود و ما هم صلاحیت خلافت را داریم».[13] چون در آن شورا به حضرت گفتند «آیا شما بر سیره و روش دو خلیفه قبل می‌‌روی یا نه؟» حضرت فرمود «نه، من بر طبق کتاب خدا و سنت رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم می‌‌روم»؛[14] حالا اگر - نستجیر بالله - خلافت را قبول می‌کردند، خلافت در خانه نبوت می‌آمد دیگر! پس حضرت به شورا رفتند تا ثابت کنند که این حرف خلیفه ثانی دروغ بوده است.

عذرها و بهانه‌‌های غاصبین خلافت درباره مناسب‌‌نبودن امیر مؤمنان‌ علیه السلام

«بل قد قالوا في العذر ما هو أقوى منها و آكد»؛ بلکه در باره این کار خود (خلیفه‌‌سازی و غصب خلافت)، عذر قوی‌تر و تأکیددارتری را آوردند:

1.      قوی‌‌تر بودن ابوبکر و كمك عمر به او!

«قالوا أبو بكر أقوى على هذا الأمر منه»؛ گفتند ابوبکر بر امر خلافت از امیرالمؤمنین علیه السلام قوی‌تر است. «لا سيّما و عمر يعضده و يساعده»؛ به‌خصوص، عمر به ابوبکر کمک می‌کند، اما به امیرالمؤمنین علیه السلام کمک نمی‌کند.

2.       محبت عرب به ابوبکر!

«و العرب يحبّ ابا بكر»؛ و عرب ابوبکر را دوست ‌دارد. چون او کاری با عرب نکرده و با آنها رفیق بوده؛ او به خاطر اسلام کسی را نکشته، صنادید عرب را نکشته، تا علت دشمنی شود، لذا آن منافقان ابوبکر را دوست ‌دارند! معلوم است این عرب که ابوبکر را به خاطر این چیزها دوست دارند، منافقان‌‌اند؛ چون اگر من اسلام واقعی داشته باشم، دلیلی ندارد که با یک مسلمان به خاطر کشتن یک کافر (ولو پدر من باشد) دشمنی کنم؛ کسی که با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی می‌کند، قطعاً اسلام واقعی ندارد و دروغ می‌گوید که مسلمان است.

وقتی نفاق عبد الله ابی واضح شد و حکم کشته‌‌شدن او از طرف خداوند متعال آمد، پسرش به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد که «اجازه دهید که خودم او را بکشم، چون اگر مسلمانی او را بکشد، می‌ترسم که بعدها به خاطر پدرم کینه او را در دل بگیرم». حضرت نپذیرفتند؛ خداوند به همین خاطر او را بخشید.[15] به‌‌خاطر همین پسرش بود که رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سر قبر او رفتند. بعد هم خلیفه ثانی به حضرت اعتراض کرد و گفت: ای رسول‌خدا! مگر خدا نگفته که نرو، پس چرا سر قبر او آمدی؟ حضرت فرمود: خدا فرموده نماز نخوانم، من برای عذاب‌‌شدنش دعا کردم.[16] مخالفان هم این اعتراض عمر را نقل کرده‌‌اند، اما می‌‌گویند که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن عمر را پذیرفته است! که قطعاً نقل آنها دروغ است؛ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کاری نمی‌کند که اعتراض‌آمیز باشد؛ کسی که کار اعتراض‌‌آمیز می‌‌کند، معلوم است که از خدا نمی‌گوید و کسی که از خدا نگوید، پیامبر نیست؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باید از خدا بگوید؛ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَي ؛[17] «پیروی نمی‌کنم مگر آنچه را که به من وحی شود‏».

پس وقتی مسلمان، اسلام واقعی داشته باشد، معنا ندارد که با یک مسلمان دیگر که به امر خداوند متعال پدر این آقا را کشته، دشمنی بورزد. پس مسلمانانی که نقیبِ تهی از اسلام از آنها نام می‌برد، همان منافقان و بی‌دینان بودند که به ظاهر اسلام آورده بودند.

3.       نرم‌خو و لین‌‌بودن ابوبکر!

«و يعجبها لينه و رفقه‏»؛ ابوبکر لیّن و نرم‌خوست؛ ابوبکر اصلاً به کسی نعره نمی‌زند و غضب نمی‌کند و به کسی آزار نمی‌رساند و با همه راه می‌آید، لذا همه او را دوست ‌دارند. می‌‌دانید که در تاریخ اصلاً ذکری از ابوبکر در میدان جنگ نیست؛ بله، فرار او و عمر و دیگران در جنگ احد آمده،[18] اما در تاریخ خودشان، با اینکه بنی‌امیه آمدند و برای او فضایل جور کردند و ساختند، در عین حال حرفی از او در میدان جنگ نیست. لذا بعد خودشان نتیجه گرفتند که او در خیمه نزد رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و از تصمیم‌گیرهای جنگ بوده! گفتند مقام ابوبکر برتر از این بوده که در میدان مبارزه حاضر باشد، بلکه او در تصمیم‌گیری جنگ به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کمک می‌کرده! در جنگ احد که به آن بزرگوار حمله کردند و دندان او را شکستند، این آقای تصمیم‌گیر کجا مثل موش پنهان شده بود؟ ببینید چطور از یک امر نکوهش‌‌بار، یک فضیلت و عظمت در آوردند! پس می‌‌گویند ابوبکر لین داشته و با کسی غضب نمی‌کرده؛ درواقع غضب لله نداشته، برای خدا غضوب نبوده.

4.       پیرمرد و باتجربه‌‌بودن ابوبکر!

«و هو شيخ مجرب للأمور»؛ ابوبکر آن روزها پیرمرد باتجربه‌ای بوده. درواقع می‌دانسته که چگونه با منافقان و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام بسازد و رفاقت کند تا اینکه بتواند حق امیرالمؤمنین علیه السلام را غصب کند.

5.      محسودنبودن ابوبکر!

«لا يحسده أحد»؛ هیچ کس بر ابوبکر حسد نمی‌برد. چرا؟ چون او منافاتی با منافع آنها نداشت، بلکه موافق منافع آنها بود؛ همان کسانی که علی علیه السلام را به‌‌جهت حقانیت او و درستی او بود و به‌‌جهت اینکه بیت‌المال را بی‌دلیل به کسی نمی‌داد و حق هیچ کسی را ضایع نمی‌کرد، همان‌‌ها به‌‌خاطر اینکه خلاف همان صفات در ابوبکر بود، آن پیر خرفت را پسندیدند و با خلافت او مخالفت نکردند و حسد نبردند، چون با خواسته‌های آنها منافات نداشت.

6.       کینه و بغض‌‌نداشتن احدی نسبت به ابوبکر!

«و لا يحقد عليه أحد و لا يبغضه أحد»؛ هیچ کس به ابوبکر کینه نداشت و هیچ کس با او دشمنی نمی‌‌کرد. چرا؟ چون علت کینه و دشمنی وجود نداشت؛ او نه مسلمان درست و حسابی بود که به خاطر خدا به او دشمنی و کینه داشته باشند، نه شجاعی بود که شجاعتی نشان داده باشد و پدران آنها را کشته باشد، نه فداکاری نسبت به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داشت که به او کینه کنند و بگویند «چرا از روز اول نگذاشتی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از بین ببریم»؛ هیچ دلیلی وجود نداشت که کسی از آن منافقان با او دشمنی کند و به او کینه داشته باشد.

7.       شرافت‌‌نداشتن ابوبکر در نسب

«و ليس بذى شرف فى النسب»؛ او شرافت نسب ندارد. ببینید آیا ما می‌‌توانیم به امثال این آقای نقیبِ منافقان رجوع کنیم و از آنها کسب علم کنیم؟! می‌‌گوید ابوبکر برای خلافت قوی‌تر است، چون هیچ ارزشی ندارد!

اینها چه توجیهاتی است؟! چون شرافت نسب ندارد، برای خلافت قوی‌‌تر است؟! چون هیچ عرضه‌‌ای ندارد و در هیچ جا شجاعتی نشان نداده، برای خلافت قوی‌‌تر است؟!

رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده بود که هر کس علی علیه السلام را دشمن دارد منافق است؛[19] میزان منافق بودن، دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ حتی جابر بن عبدالله می‌گوید: ما در زمان رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بچه‌های خود را به واسطه امیرالمؤمنین علیه السلام امتحان می‌کردیم، حضرت را به او نشان می‌دادیم و می‌گفتیم «آیا این مرد را دوست داری؟» اگر می‌گفت آری، می‌گفتیم که فرزند خود ماست و اگر می‌گفت نه، می‌گفتیم که از خود ما نیست.[20] حال اگر دشمنان حضرت - که همان منافقان و دشمنان رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند و به خاطر این جهت اسلامی با حضرت دشمن‌‌اند - ابوبکر را دوست داشته باشند و به او حسد نورزند، آیا فضیلت ابوبکر می‌شود!؟ اینکه کسی در دین آن‌‌قدر لاابالی است که دشمنان دین مشکلی با او ندارند و به او حسد نمی‌ورزند و بلکه به او کمک هم می‌کنند، آیا فضیلت و قوت محسوب می‌‌شود؟

-        شرافت و عظمت نسب امیرالمؤمنین علیه السلام و مشکل‌‌نداشتن بیانش

«فيشمخ على النّاس بشرفه»؛ می‌گوید: ابوبکر صاحب شرف نبود تا به واسطه شرف خود بر مردم تکبر و سربلندی کند. این حرف او یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر نسب خود، سربلندی و تکبر بر مردم می‌کردند!

اصلاً آیا هرکسی که شرافت الهی خود را بیان کند، کار نادرستی کرده؟ آیا تکبر کرده؟ مگر در روایات خودتان نیامده که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود «خدا از انسان‌ها، عرب و از عرب، قریش و از قریش، بنی‌هاشم و از بنی‌هاشم من را اختیار کرد»؟[21] مگر هنگامی که حضرت زهرا3 با امیرالمؤمنین ازدواج کرد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نفرمودند «من کسی را برای همسری تو برگزیدم که خداوند متعال به زمین نگاه کرد و او را اختیار کرد»؟[22] حال اگر امیرالمؤمنین علیه السلام شرافت الهی خود را نشان دهد، عیب دارد و یک مسلمان باید بدش بیاید؟! اگر یک عالم بگوید من عالمم، باید کسی بدش بیاید؟ پس بگوید عالم نیستم؟! شرافت دارد، بگوید من شرافت ندارم؟! رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كُلُ‏ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ فَمُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي‏؛[23] هر حسب و نسبی در روز قیامت منقطع می‌‌شود به جز حسب و نسب من»؛ آیا این حسب و نسب شرافت ندارد؟!

بله، شما منافقان با این شرافت مشکل دارید؛ شما دنباله‌‌رو همان کسی هستید که وقتی یک ذره موی صفیّه پیدا بود، گفت «موی خود را بپوشان، قرابت تو با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ نتیجه‌ای به تو نمی‌دهد»، که او گریه کرد و نزد رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت که عمر چنین به من گفته است، حضرت هم اذان اعلان دادند و به مسجد رفتند و فرمودند: چه کسی در حق فامیل‌های من حرف می‌زند؟! من در روز قیامت برای پدرم و مادرم و جدم و ابوطالب و که و که شفاعت می‌کنم؛ چه کسی گفته که قرابت من نتیجه نمی‌دهد و ارزش ندارد؟![24] مگر غیر از این است که شرافت امیرالمؤمنین علیه السلام الهی است؟! مگر خداوند متعال در قرآن کریم از شرافت آن حضرت نگفته و نسب ایشان را به حضرت ابراهیم علیه السلام نرسانده؟! فرموده: وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ‏ الْمُسْلِمينَ‏ مِنْ‏ قَبْلُ‏ وَ في‏ هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصيرُ ؛[25] «و در راه خدا چنانكه حق جهاد [در راه‏] اوست جهاد كنيد، اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است‏] او بود كه قبلاً شما را مسلمان ناميد، و در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است‏] تا اين پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد. او مولاى شماست؛ چه نيكو مولايى و چه نيكو ياورى است». آیا اشکالی دارد که امیر مؤمنان‌ علیه السلام از آن شرافتی که خدا در قرآن برایش بیان فرموده سخن بگوید و به آن احتجاج کند؟[26]

8.       قرابت‌نداشتن ابوبکر با رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم (تهمت تکبر بی‌جهت امیرالمؤمنین علیه السلام به واسطه فامیلی با پیامبر6)

«و لا ذى قربى من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيدلّ بقربه»؛ و ابوبکر قرابت و فامیلی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نداشت تا به واسطه آن، سربلندی و تکبر کند. نقیبِ از خدا بی‌‌خبر یادش رفته که خود ابوبکر و عمر بودند که به واسطه فامیلی دور قومی با رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سربلندی و بزرگ‌بینی خود را به رخ سعد بن عباده و طرفدارانش کشیدند؛ طبق نقل‌های خودشان هنگامی که خواستند خلیفه بسازند، گفتند: ما قربای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم و شما انصار این‌گونه نیستید، ما از قریشیم و قریش قربای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، لذا رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْش‏»؛[27] آنها خودشان به قربی تمسک کردند تا خلیفه شوند! لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در سخن خود فرمود: اگر به قربی باشد که قرابت من از شما بیشتر است؛[28] شما به همان چیزی تمسک کردید که آن را کنار زدید؛ شما در برابر انصار به قربی تمسک کردید و گفتید که ما چون قربای رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم لایق‌تریم، ولی اصل قربی را از بین بردید! اگر لیاقت برای خلافت به قربی نیست، پس چرا شما در برابر انصار به آن تمسک کردید و بر آنها سربلندی کردید!

در آخر هم می‌‌گوید: «و دع ذا كلّه فانّه فضل مستغنى عنه‏»؛ همه اینها را رها کن، زیرا آنها برتری‌هایی هستند که نیازی به آنها نداریم!

ببینید که در همین چند بند، چه اشاره‌های توهین‌آمیزی به امیر مؤمنان‌ علیه السلام دارد! تازه این کسی است که وقتی ابن ابی الحدید کلامش را نقل می‌کند، تذکر می‌دهد که او شیعه نبوده، تا دیگران بر او خرده نگیرند؛ یعنی این کسی است که ظاهر کلامش دفاع از امیر مؤمنان‌ علیه السلام است و در معرضِ منسوب‌‌شدن به تشیع قرار دارد! او این‌گونه به امیر مؤمنان تهمت می‌زند و توهین می‌کند! ببینید دیگرانشان چطور هستند! ببینید که حقایق تاریخ را چطور تحریف کرده‌‌اند؛ ببینید حقایق امیر مؤمنان‌ علیه السلام را چطور تغییر داده‌‌اند!

«جلوگیری از ارتداد مردم» بهانه دیگر غاصبان و تهمت دیگر آنها به خدا و رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم

بعد در ادامه بهانه‌ها و عذرهای غاصبان در نزد مخالفانشان می‌گوید:

«قالوا: لو نصبنا عليّا ارتدّ النّاس عن الاسلام و عادت الجاهليّة كما كانت فأيّما أصلح في الدّين الوقوف مع النّص المفضى إلى ارتداد الخلق و رجوعهم إلى الأصنام و الجاهلية؟ أم العمل بمقتضى الأصلح و استبقاء الاسلام و استدامة العمل بالدّين و إن‏ كان فيه مخالفة النّص»؛

گفتند: اگر ما علی علیه السلام را به خلافت نصب کنیم، مردم از اسلام مرتد می‌شوند و به جاهلیت گذشته برمی‌گردند؛ پس مصلحت کدامیک از این دو در دین بیشتر است: ایستادگی با نص که منجر به ارتداد مردم و برگشت آنها به جاهلیت گذشته می‌شود، یا عمل‌‌کردن به مقتضای اصلح و باقی‌‌گذاشتن اسلام و پایدارخواستن عمل به دین، اگرچه در این کار، مخالفت با نص رسول‌خدا6‌‌باشد؟!

1.  واهی‌بودن و دلیل‌نداشتن ادعای آنان

اولاً شما از کجا دانستید که مردم منکر می‌شوند؟! مگر شما از دیگران پرسیدید؟ آیا در تاریخ آمده که از یک نفر از مسلمانان مدینه پرسیده باشند که علی را قبول دارد یا ندارد؟ از کجا فهمیدید که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را قبول نمی‌کنند؟! آیا غیر از این است که سریع وارد معرکه شدید و خودتان را خلیفه کردید؟! اصلاً در آنجا اسمی از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آوردید؟!

2.  مرتد شدن خود آنها با انکار ولایت

دوم اینکه مگر خودتان چه‌کار کردید؟ شما که نگران ارتداد مردم بودید، مگر خودتان چه‌کار کردید؟ مگر ارتداد چیست؟ در فرمایشات ائمه: آمده از آنجا که مردم خلافت علی علیه السلام را نپذیرفتند مرتد شدند (مگر آن چند نفری که حضرت را قبول کردند)؛ چون میزان ارتداد، قبول رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ردّ آن بزرگوار است؛ یعنی وقتی رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بفرماید «نماز بخوان» و شما بگویی «نه»، مرتد شده‌ای. رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده «علی علیه السلام خلیفه بعد از من است» و شما می‌گویی «نیست»؛ شما مرتد شده‌‌ای؛ معنای ارتداد همین است.

آن بدبخت آمد و به رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: یا رسول‌الله، ما را به نماز امر کردی پذیرفتیم، به زکات امر کردی پذیرفتیم، به جهاد امر کردی پذیرفتیم، به حج امر کردی پذیرفتیم، حالا علی را خلیفه کرده‌ای؟! از پیش خودت کرده‌ای یا از پیش خدا؟ حضرت فرمود از جانب خدا. او هم رو گرداند و گفت: خدایا اگر این پیامبرت راست می‌گوید یک سنگ از آسمان بفرست روی سر من! بعد هم یک سنگ از آسمان آمد و به سرش خورد و از ماتحتش بیرون آمد و مرد، و این آیه نازل شد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ؛[29] «درخواست‌کننده‌ای عذابی واقع‌شونده خواست».[30]

مگر معنای ارتداد غیر از این است؟! همه چیز را بر عکس کردند؛ گفتند: اگر علی علیه السلام خلیفه می‌شد، ارتداد رخ می‌داد! ولی ائمه ما فرموده‌‌اند که چون خلافت علی علیه السلام را نپذیرفتند، ارتداد رخ داد.[31]

3.  تهمت زدن آنها به خدا و رسول‌خدا6

سوم اینکه مگر رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم متوجه نبود اصرار او درباره خلافت علی علیه السلام باعث ارتداد مردم می‌شود، که شما بلافاصله جمع شدید و خلیفه مناسب زمان را انتخاب کردید؟! آیا این پیامبرشناسی است؟ این چه پیامبری است که اهل زمان خود را نمی‌شناسد؟! امیرالمؤمنین علیه السلام درباره یک متعلم فرمودند «عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِه‏»؛ فرمودند یکی از خصوصیات کسی که برای فقه و عقل به‌دنبال علم می‌رود این است که اهل زمان خود را می‌شناسد و از اوثق اخوان خودش (برادران بسیار قابل اطمینانش) در وحشت است.[32] یک مسلمان که طالب علم است، این خصوصیات را دارد؛ آیا پیغمبرتان را به این اندازه قبول ندارید؟ آیا پیغمبر شما اهل زمانش را نمی‌شناسد و آن استیحاش از اوثق اخوانش را ندارد؟!

بنابراین از همین کلام الحادی او در مقام نبوت و رسالت آقا رسول‌خدا6، مثل روز معلوم می‌شود که چرا ما این‌گونه نویسندگان و گویندگان را علمای گمراه گمراه‌کننده می‌‌نامیم؛ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را انسانی می‌‌داند که یا بی‌نهایت نادان و بی‌اطلاع نسبت به اطراف خود است و یا بسیار بی‌اعتنا به آنچه در امت بعد از خودش خواهد شد!

اصلاً با این سخنی که درباره پیامبر6‌‌می‌گوید، دارد به خدا تهمت می‌زند؛ چون اصل مطلب به خدا بر می‌‌گردد. یعنی آیا خدا نفهمیده که دارد چه‌‌کار می‌کند؟ خداوند به پیامبرش امر فرمود «علی‌ علیه السلام را خلیفه کن»؛ حضرت عرض کردند: «يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي قَرِيبُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ؛ پروردگارا، چیزی از جاهلیت قوم من نگذشته»؛ وحی آمد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏ ؛[33] «اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن، و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى؛ خدا تو را از مردم حفظ می‌کند»؛[34] تو حق را بگو، تو حق را جاری کن، علی علیه السلام را خلیفه خود کن؛ او باید خلیفه باشد؛ خداوند هوادار و یاورت است. پس خداوند متعال امضا کرده که اگر علی علیه السلام را خلیفه کنی هیچ کسی نمی‌تواند به تو ضرر بزند، بعد شما می‌گویید که اگر خلافت علی علیه السلام را می‌پذیرفتیم به اسلام ضرر می‌خورد؟! شما از خدا بهتر فهمیدید؟!

4.  خاموش‌‌بودن آنها در زمان رسول‌الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و مصلحت‌‌سنجی بعد از رحلت حضرت

چهارم اینکه او با این سخنش آبروی نداشته غاصبان خلافت را هم برده؛ مگر آنها چند روز قبل کجا بودند که این صلاحدید را به آن حضرت بگویند؟! آن غاصب دومی، که به قول شما خداوند به خواست او احکام خود را تغییر می‌داد و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از گفتار خود برمی‌گشت و به گفتار او عمل می‌‌کرد، قبلاً کجا بود که حالا این‌گونه صلاح‌دان و صلاح‌خواه شده؟

کلام نقیب درباره دسته‌های مختلف مردم و علت سکوت هریک

ادعای دروغ سکوت تمام مردم (وجود معترضان اهل ولایت و کشتار و اذیت آنها)

بعد می‌گوید: «و سكت النّاس عن الانكار»؛ مردم هم ساکت شدند و انکار نکردند. این مردمی که شما می‌گویید سکوت کردند، چه کسانی بودند؟ آنهایی که داخل مدینه بودند، یا آنهایی که خارج مدینه بودند؟ در داخل مدینه، امیرالمؤمنین‌ علیه السلام و بعض اصحابشان را می‌گویید که لشکر کشیدید و به خانه‌اش حمله کردید و چه کردید؛ اینها ساکت بودند و انکار نکردند؟ یا آنهایی را می‌گویید که بیرون مدینه بودند و به شما اعتراض کردند و شما هم آن منافق همانند خود را فرستادید تا خونشان را بریزد؟ این مردمی که می‌گویید سکوت کردند، کدام مردم بودند؟! مگر خالد بن ولید را نفرستادید که مالک بن نویره را‌‌به جرم طرفداری از امیرالمؤمنین‌ علیه السلام شهید کرد و همان شب با زن او زنا کرد و منافق اول هم او را سیف‌الله نامید؟![35]

به‌‌هرحال می‌‌گوید: «و سكت النّاس عن الانكار»؛ مردم کاری نداشتند؛ آنها خلیفه تراشیدند و حضرت علی علیه السلام را خانه‌‌نشین کردند و مردم هم انکار نکردند. چرا؟ می‌‌گوید: «لأنّهم كانوا متفرّقين‏»؛ چون آن مردم متفرق بودند. درواقع مردم کاری به دین نداشتند؛ در نتیجه، هرکدامشان هوا و هوس خودشان را داشتند و متفرق بودند.

سکوت عده‌‌ای منافق، به جهت دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام

«فمنهم من هو مبغض شانئ لعلي‏»؛ گروهی از مردم دشمن و بدخواه امیرالمؤمنین‌ علیه السلام بودند. این دسته که اصلاً موافق آنها بودند و شمشیر دست می‌گرفتند تا از آنها حمایت کنند. «فالذى تمّ من صرف الأمر عنه قرّة عينه و برد فؤاده‏»؛ پس اصلاً نور چشم چنین کسی این بود که امر خلافت را از حضرت امیر علیه السلام بیرون ببرند. پس یک دسته، این منافقان بودند که موافق کار آنها بودند.

سکوت عده‌ای دیندار، به خاطر توجیهات غاصبان

«و منهم ذو الدّين و صحّة اليقين إلّا أنّه لما رأى كبراء الصحابة قد اتّفقوا على صرف الأمر عنه ظنّ أنهم إنما فعلوا ذلك لنص سمعوه من رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ينسخ ما قد كان سمعه من النص على أمير المؤمنين‌ علیه السلام »؛ بعضی‌ها دیندار بودند و صحت یقین داشتند (مسلمان بودند و به خاطر خدا اسلام آورده بودند)، الا اینکه وقتی دیدند بزرگان صحابه اتفاق دارند تا خلافت را از حضرت امیر علیه السلام سلب کنند، گمان کردند که حتماً این کار آنها بر اساس نصی از رسول‌‌الله‌ علیه السلام بوده که آنچه از نص حضرت بر خلافت امیر مؤمنان‌ علیه السلام شنیده بودند را نسخ کرده است!

امیرالمؤمنین علیه السلام در آن حدیثی که ناقلان اخبار را به چهار گروه تقسیم کردند - که درواقع آنجا جریان زمان خود را بیان می‌کنند - فرمودند: بعضی از مسلمان‌ها بودند که نمی‌دانستند این ناقل حدیث، منافق است و به رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغ می‌بندد؛ می‌‌گفتند: «هَذَا قَدْ صَحِبَ‏ رَسُولَ‏ اللَّه6؛ این شخص صحابی رسول خدا بوده»، پس روایت او را قبول می‌کردند؛ اگر می‌دانستند که مخالف و منافق بوده و دروغ می‌گوید، از او قبول نمی‌کردند.[36]

تحریف حدیث «الائمه من قریش» و ناسخ‌شمردن آن برای نص رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ولایت حضرت امیر‌ علیه السلام !

«لا سيما ما رواه أبو بكر من قول النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الائمه من قریش‏»؛ به‌‌خصوص (از جمله آنچه به عنوان ناسخ حساب می‌کردند، عبارت بود از) حدیثی که ابوبکر از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرد که فرمود امامان از قریش‌اند».

این حدیث از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، ولی تحریف و تغییر در آن صورت گرفته است؛ در روایات ما و حتی در روایات آنها هم دارد که جابر بن سمره می‌گوید: من با پدرم به خدمت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتیم، آن حضرت فرمود «امیران بعد از من دوازده نفرند»، بعد کلمه‌ای فرمود که من نشنیدم، لذا از‌‌پدرم پرسیدم که چه فرمود؟ پدرم گفت که فرمود همگی از قریش‌‌اند.[37] پس آنها در قسمتی از روایت تحریف کردند؛ یعنی تحریف کم و زیاد کردن روایات که یکی از شگردهای آنها در امر تحریف روایات است، زیرا روایت از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم این‌گونه است: «الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش؛[38] امامان: بعد از من دوازده نفرند که همه آنها از قریش‌اند»، ولی ابوبکر «اثْنَا عَشَرَ» را برداشت و «الائمه من قریش» را به جای آن گذاشت و گفت: ما هم که از قریشیم؛ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نص خاصی بر علی علیه السلام و نص عامی بر قریش کرده و ما نص عام را بر نص خاص ترجیح می‌دهیم و نص عام را عمل می‌کنیم! با خودش گفت که این یک نوع نسخ است! این دیگر چه نسخی است من نمی‌دانم!

بعد هم می‌گوید: «فانّ كثيرا من الناس توهموا أنه ما ينسخ النصّ الخاص و ان معنی الخبر أنكم مجازون في نصب إمام من قريش من أىّ بطون قريش کان فانه يكون إماما‏»؛ بسیاری از مردم توهم کردند که این نص عام، نص خاص را منسوخ می‌کند، و خیال کردند که معنای آن روایتِ ناسخ این است که شما خودتان مجاز هستید امامی از قریش را منصوب کنید، از هر بطنی که باشد، هرکه شما انتخاب کنید همان امام است!

«ذو الدّين و صحّة اليقين» که هیچ؛ اصلاً شما یک منافق را در تاریخ سراغ دارید که گفته باشد «پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دو تا نص فرموده، یکی عام و دیگری خاص؛ به ما هم اختیار داده که اگر صلاح دیدیم به نص خاص عمل کنیم، و اگر صلاح ندیدیم به نص عام عمل کنیم و نص عام را ناسخ نص خاص قرار دهیم»! این تقسیم‌بندی و نتیجه‌گیری، فقط از اوهام شیطانی نقیبِ شیطان‌‌زاده است، وگرنه در کدام تاریخ آمده که یک مسلمان در آن زمان چنین چیزی گفته باشد؟! اصلاً کجا آمده که منافقی از آن منافقان، این سخن شیطانی را گفته باشد و یا به کسی این جواب را داده باشد؟! این داستان را خود تو داری سر هم می‌کنی و می‌بافی و کفریات و بدعت‌ها را می‌سازی و شیطنت‌های شیطان درونی خودت را آشکار می‌کنی.

چطور خیال کردند معنای روایت این است که خودشان از هر بطنی از قریش که می‌خواهند یک امام انتخاب کنند؟! یعنی هر نفهمی که باشد فرقی ندارد؟ معنای روایت پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم این است؟ خدا فرموده: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ ؛[39] «بگو: آیا کسانی که می‌دانند با کسانی که نمی‌دانند، مساوی‌اند‏»؛ فرموده: أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون ؛[40] «آيا كسى كه به سوى حقّ رهبرى مى‏كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‏يابد مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مى‏كنيد‏».

امام صادق‌ علیه السلام در صلوات بر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به خداوند عرض می‌‌کنند: «بَاعَدَ فِيكَ الْأَقْرَبِينَ‏ وَ قَرَّبَ فِيكَ الْأَبْعَدِين‏؛[41] در راه تو نزدیکان را دور کرد و دورها را نزدیک کرد»؛ یعنی آن حضرت برای رضای خدا و دین او با افراد دور دوستی ورزید و با نزدیکان خود مخالفت کرد و از آنها دوری کرد؛ یعنی حضرت با فامیل‌های اول خود مقابله کرد، که اولین آنها ابولهب بود؛ خاصیت رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود که به کفار و مخالفان خود ارزش نمی‌‌داد و با آنها رفاقت نمی‌‌کرد، چه مخالفان در اصل رسالت و چه مخالفان در نصوص و احکامی که بیان می‌کنند، چه از قریش و چه از غیر قریش، چه نزدیک و چه دور؛ چون می‌خواست رسالت خود را برساند و حقایق اسلامی به‌‌طور آشکار و واضح و بدون هیچ گنگی و پوشیدگی به آیندگان برسد. حالا این رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده که هرکس را می‌خواهید از قریش انتخاب کنید و امام قرار دهید؟!

سوء استفاده از حدیث اجماع و ادعای اجماع دروغین

«و اكد أيضا في نفوسهم رفض النصّ الخاصّ ما سمعوه من قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللّه حسن‏ و قوله سألت اللّه أن لا يجمع امتي على ضلال فأعطانيها فأحسنوا الظنّ بعاقدى البيعة و قالوا هؤلاء أعرف بأغراض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من كلّ أحد فأمسكوا و كفّوا عن الانكار»؛ همچنین آنچه نفوس آنان را در کنارزدن نص خاص رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم محکم کرد، سخنی بود که از آن حضرت شنیده بودند که «هرآنچه در نگاه مسلمانان نیکو باشد، در نزد خداوند هم نیکوست» و سخن دیگر ایشان که فرموده بود «از خدا خواستم که امتم بر گمراهی جمع نشوند و خداوند هم این درخواستم را اجابت کرد»، لذا گمان خود را به بیعت‌‌گذاران نیکو ساختند و گفتند «اینان از هر کسی به غرض‌‌های رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آشناتر هستند» و از انکار دست کشیدند.

حالا آیا واقعاً امت اجماع کردند؟ اصلاً امیرالمؤمنین علیه السلام به کنار؛ آیا سعد بن عباده که زیر پا لگدمالش کردید و طرفداران او از امت نبودند! این چه اجماعی است که رئیس یک قبیله بزرگ زیر پا له ‌شود و تا آخر هم حرف شما را قبول نکند؟! اگر اجماع بود، پس چرا فوراً رفتید - به تعبیر خودش: «فوثب رؤساء المهاجرين‏» - تا از قافله عقب نمانید؟! چون اجماعی نبود؛ چون هر کسی می‌خواست گوی را از میدان ببرد؛ سران نفاق از مهاجرین هم تیز رفتند تا از دیگران که سران نفاق از انصار بودند، پیشی بگیرند و آخر هم با دروغ‌بافی‌های خود پیشی گرفتند. پس اصلاً اجماعی نبوده. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در آن احتجاجی که با ملعون اولی داشتند فرمودند: آیا من مسلمان نبودم؟ آیا سلمان و ابوذر و مقداد و عمار مسلمان نبودند؟[42] پس اولین پایه کار شما باطل بوده. بله، بعداً دیگران را ساکت کردید؛ یک عده را به زور شمشیر ساکت کردید، یک عده را با پول‌‌دادن، یک عده را با ترساندن ساکت. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام هم ساکت شد؛ در خطبه شقشقیه فرمود: من دیدم یا باید با دست بریده‌ای که قوت ندارد حرکت کنم، یا صبر کنم، و دیدم که صبر کردن به صلاح است؛[43] نه اینکه صبر کردم چون اجماع شما را قبول کردم!

آنها به دروغ می‌‌گویند که حضرت اجماع آنها را قبول کرده؛ خود ابن ابی الحدید در جای دیگر می‌گوید «اصحاب ما معتزله می‌گویند که خلافت مال علی علیه السلام بوده و اگر علی علیه السلام خلافت ابوبکر را قبول نمی‌کرد، ما هم قبول نمی‌کردیم»! می‌گوید «بی‌شک اجماع بر خلافت ابوبکر واقع شده و علی علیه السلام هم قبول کرده؛ زیرا علی‌ علیه السلام خلافت عمر را قبول کرده و اگر خلافت عمر بخواهد درست باشد، باید خلافت ابوبکر درست باشد، چون عمر را ابوبکر خلیفه کرده، پس اجماع بر خلافت ابوبکر هم شده».[44] اگر این‌‌گونه باشد که هر مستبد به رأی و هر پول‌دار و زورگویی می‌تواند اجماع درست کند!

ادعای دروغ نقیب نسبت به دینداران آن زمان و اعتقاد آنان

باز دروغ دیگرش این است که درباره آنهایی که دیندار بودند و صحت یقین داشتند، می‌‌گوید: «فأحسنوا الظنّ بعاقدى البيعة و قالوا: هؤلاء أعرف بأغراض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من كلّ أحد فأمسكوا و كفّوا عن الانكار»؛ این دینداران به آن بیعت‌‌گذاران حسن ظن پیدا کردند و گفتند «آنها هدف و غرض رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بهتر از هر کسی می‌دانند و عالم‌ترند، چون دور و بر پیامبر‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده‌‌اند (همان چیزی که امیرالمؤمنین‌ علیه السلام در آن روایت فرمودند)،[45] پس حتماً صلاحیت‌ها را می‌دانند» پس دیگر انکار نکردند. البته گفته‌های این جاهل عالم‌نما اکثرش ادعاهای شیطانی و بافته‌های جاهلیتی است که به مسلمانان واقعی و صاحبان علم و یقین در دین نسبت می‌‌دهد.

سکوت اکثریت اعراب، به خاطر لاقیدی در دین

«و منهم فرقة اخرى و هم أكثرون الأعراب و جفاة طغام‏»؛ و فرقه‌ی دیگری از آنها که اکثر اعراب‌ و تندخویان پست‌اند. گروه اول و دوم کم‌اند، هم منافقان و هم متدیّن‌‌ها؛ اما گروه سوم، اکثریت اعراب هستند. اینها چه کسانی هستند؟ کسانی‌اند که هرّ را از برّ تشخیص نمی‌دهند؛ رئیس قبیله می‌گوید حرکت کنید، حرکت می‌کنند. در جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام با معاویه همین‌‌طور بود؛ اشعث بن قیس به لشکر حضرت می‌آمد، افراد قبیله‌اش هم با او می‌آمدند؛ می‌رفت، با او می‌رفتند.[46]

این دسته، اکثریت عرب‌ها بودند. این مطلب را ما هم قبول داریم؛ اکثریت مردم، افراد بی‌‌ارزش و لاقید هستند. لذا خداوند متعال در آیات متعدد قرآن کریم، اکثریت را مذمت کرده است؛ می‌‌فرماید اکثر مردم ایمان نمی‌‌آورند،[47] اکثر مردم نمی‌‌دانند،[48] اکثر مردم شکرگزار نیستند،[49] و تعابیری از این قبیل.

«أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح»؛ اینها دنبال هر جارزننده‌ای می‌رفتند و با هر بادی همراه می‌‌شدند و اصلاً فکر نمی‌کردند که به کجا می‌روند؛ همان که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند: «وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق؛[50] مگس‌‌صفتان فرومایه‌ای که پیرو هر صدایی باشند و با هر بادی همراه شوند، به نور علم روشن نگشته و به ستون محکمی تکیه نکرده‌اند».

«فهؤلاء مقلّدون‏»؛ اینها مقلد و دنباله‌رو هستند. «لا يسألون و لا ينكرون و لا يبحثون»؛ نه سؤال می‌‌کنند، نه انکار می‌‌کنند، نه کاوش می‌کنند که ببینند امر چگونه است؛ «و هم مع امرائهم و ولاتهم»؛ آنها با بزرگ‌ترها و والیان خودشان‌‌اند؛ بگویند برویم، می‌‌روند؛ بگویند نرویم، نمی‌‌روند؛ اگر پیرمردی بیاید و بیعت کند، هزار نفر بیعت می‌کنند، چون این هزار نفر اصلاً فکر ندارند!

آیا این اجماع است؟ اجماعی که رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده همین است؟ یعنی اجماع اعرابی که هیچ نمی‌فهمند، همان اجماع مسلمین است!؟ یعنی «جفاة» و «طغام» و «أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح»، همان کسانی هستند که بر ضلالت و گمراهی جمع نمی‌‌شوند؟! و لو کسانی مانند امیرمؤمنان علیه السلام و سلمان و مقداد و ابوذر و غیره، از صاحبان دین و علم و یقین، و پیروی‌کنندگان محض رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کنند؟!

«لو أسقطوا عنهم الصّلاة الواجبة لتركوها»؛ آنها این گونه‌اند که اگر نماز پنج‌گانه‌ای که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده را هم رؤسای آنها ساقط کنند، قبول می‌‌کنند و آن را ترک می‌کنند! این اکثریت به دنبال پول و خوراک و نان و مانند آن‌اند، دین که ندارند.

«فلذلك محق النصّ و خفى و درس و قويت كلمة العاقدين لبيعة أبي بكر»؛ به‌‌خاطر همه اینها نص رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از بین رفت و مخفی ماند و کهنه شد و از ذهن‌ها بیرون رفت و کلمه عاقدان بیعت با ابوبکر قوی شد؛ زیرا هم علت آوردند و هم منافقان موافق بودند و هم صاحبان صحتِ یقین به آنها اعتماد کردند و گفتند «آنها از صحابه پیغمبرند» و هم آن اعراب نفهم که با هر بادی می‌جنبیدند با آنها بودند؛ پس این چهارتا را این منافقان داشتند.

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏14، ص391.

[2]. برای نمونه: «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْحَصِيرَةِ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَر علیه السلام قَالَ: كُنْتُ دَخَلْتُ مَعَ أَبِي الْكَعْبَةَ فَصَلَّى عَلَى الرُّخَامَةِ الْحَمْرَاءِ بَيْنَ الْعَمُودَيْنِ فَقَالَ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ تَعَاقَدَ الْقَوْمُ إِنْ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَوْ قُتِلَ أَلَّا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً قَالَ قُلْتُ وَ مَنْ كَانَ قَالَ كَانَ الْأَوَّلُ وَ الثَّانِي وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمُ بْنُ الْحَبِيبَةِ»؛ الكافي، ج4، ص545. رجوع شود به: بحار الانوار، ج28، ص85، «باب تمهيد غصب الخلافة و قصة الصحيفة الملعونة».

[3]. «رَوَى الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ شُيُوخِهِ مِنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ لَمَّا طُعِنَ قِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اسْتَخْلَفْتَ قَالَ مَنْ أَسْتَخْلِفُ لَوْ كَانَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ حَيّاً لَاسْتَخْلَفْتُهُ فَإِنْ سَأَلَنِي رَبِّي قُلْتُ سَمِعْتُ نَبِيَّكَ ص يَقُولُ إِنَّهُ أَمِينُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَوْ كَانَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ حَيّاً اسْتَخْلَفْتُهُ فَإِنْ سَأَلَنِي رَبِّي قُلْتُ سَمِعْتُ نَبِيَّكَ يَقُولُ إِنَّ سَالِماً شَدِيدُ الْحُبِّ لِلَّهِ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ أَدُلُّكَ عَلَيْهِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ فَقَالَ قَاتَلَكَ اللَّهُ وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ اللَّهَ بِهَذَا وَيْحَكَ كَيْفَ أَسْتَخْلِفُ رَجُلًا عَجَزَ عَنْ طَلَاقِ امْرَأَتِه‏»؛ بحار الانوار، ج28، ص383.

[4]. برای نمونه: شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏12، ص193.

[5]. «عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام لَمَّا نَظَرَ إِلَى الثَّانِي وَ هُوَ مُسَجًّى‏ بِثَوْبِهِ مَا أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ بِصَحِيفَةٍ مِنْ هَذَا الْمُسَجَّى فَقَالَ عَنَى بِهَا الصَّحِيفَةَ الَّتِي كُتِبَتْ فِي الْكَعْبَةِ»؛ معانی الاخبار، ص412. همچنین رجوع شود به: الفصول المختارة، ج1، ص90.

[6]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج3، ص288-294.

[7]. «و قد ذكرت في هذا الفصل خلاصة ما حفظته عن النقيب أبي جعفر»؛ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏14، ص396.

[8]. این سخن عمر در منابع متعدد شیعه و عامه وارد شده است؛ برای نمونه: «روى السيد المرتضى من علمائنا في كتاب الشافي من طرق العامة، بسنده عن ابن عمر أن عبد الرحمن بن أبي بكر، استأذن على عمر بن الخطاب، فقال عمر: دويبة سوء و هو خير من أبيه قال ابن عمر: فقلت: يا أبه عبد الرحمن خير من أبيه؟ قال: و من ليس خيرا من أبيه؟ لا أم لك؟ إلى أن قال: أ في غفلة أنت إلى يومك هذا من تقدم أخي تيم عليّ و ظلمه لي؟ فقلت: يا أبه أ فلا تحكي عن فعله بموقف في الناس تبين لهم، إلى أن قال ابن عمر: ثم تجاسر و اللّه فجسر به فما دارت الجمعة حتى قام في الناس خطيبا، فقال: يا أيها الناس! إن بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرها، فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»؛ اثبات الهداة، ج3، ص367؛ بحار الانوار، ج30، ص443، «الرابع».

[9]. برای نمونه، طبری می‌نویسد: «قَالَ هِشَامٌ قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ حَدَّثَنِي أَبُو بَكْرِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخُزَاعِيُّ أَنَّ أَسْلَمَ أَقْبَلَتْ بِجَمَاعَتِهَا حَتَّى تَضَايَقَتْ بِهِمُ السِّكَكُ لِيُبَايِعُوا أَبَا بَكْرٍ فَكَانَ عُمَرُ يَقُولُ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ رَأَيْتُ أَسْلَمَ فَأَيْقَنْتُ بِالنَّصْرِ قَالَ هِشَامٌ عَنْ أَبِي مِخْنَفٍ قَالَ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ‏ عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَأَقْبَلَ‏ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ يُبَايِعُونَ‏ أَبَا بَكْرٍ وَ كَادُوا يَطَئُونَ‏ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فَقَالَ نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِ سَعْدٍ اتَّقُوا سَعْداً لَا تَطَئُوهُ فَقَالَ عُمَرُ اقْتُلُوهُ قَتَلَهُ اللَّهُ ثُمَّ قَامَ عَلَى رَأْسِهِ فَقَالَ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَطَأَكَ حَتَّى تَنْدُرَ عَضُدُكَ فَأَخَذَ قَيْسُ بْنُ سَعْدٍ بِلِحْيَةِ عُمَرَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَئِنْ حَصْحَصْتَ مِنْهُ شَعْرَةً مَا رَجَعْتَ وَ فِي فِيكَ وَاضِحَةٌ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ مَهْلًا يَا عُمَرُ الرِّفْقُ هَاهُنَا أَبْلَغُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ وَ قَالَ سَعْدٌ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَرَى مِنْ قُوَّةٍ مَا أَقْوَى عَلَى النُّهُوضِ لَسَمِعْتُمْ مِنِّي بِأَقْطَارِهَا وَ سِكَكِهَا زَئِيراً يَحْجُرُكَ وَ أَصْحَابَكَ أَمَا وَ اللَّهِ إِذاً لَأُلْحِقَنَّكَ بِقَوْمٍ كُنْتَ فِيهِمْ تَابِعاً غَيْرَ مَتْبُوعٍ احْمِلُونِي مِنْ هَذَا الْمَكَانِ فَحَمَلُوهُ فَأَدْخَلُوهُ دَارَهُ وَ تُرِكَ أَيَّاماً ثُمَّ بُعِثَ إِلَيْهِ أَنْ أَقْبِلْ فَبَايِعْ فَقَدْ بَايَعَ النَّاسُ وَ بَايَعَ قَوْمُكَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَرْمِيَكُمْ بِمَا فِي كِنَانَتِي مِنْ نَبْلٍ وَ أَخْضِبَ مِنْكُمْ سِنَانَ رُمْحِي وَ أَضْرِبَكُمْ بِسَيْفِي مَا مَلَكَتْهُ يَدِي وَ أُقَاتِلَكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي وَ مَنْ أَطَاعَنِي مِنْ قَوْمِي وَ لَا أَفْعَلُ‏ وَ ايْمُ اللَّهِ‏ لَوْ أَنَّ الْجِنَّ اجْتَمَعَتْ لَكُمْ مَعَ الْإِنْسِ مَا بَايَعْتُكُمْ حَتَّى أُعْرَضَ عَلَى رَبِّي وَ أَعْلَمَ مَا حِسَابِي فَلَمَّا أُتِيَ أَبُو بَكْرٍ بِذَلِكَ قَالَ لَهُ عُمَرُ لَا تَدَعْهُ حَتَّى يُبَايِعَ فَقَالَ لَهُ‏ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ إِنَّهُ قَدْ لَجَّ وَ أَبَى فَلَيْسَ يُبَايِعُكُمْ‏ حَتَّى يُقْتَلَ وَ لَيْسَ بِمَقْتُولٍ حَتَّى يُقْتَلَ مَعَهُ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ طَائِفَةٌ مِنْ عَشِيرَتِهِ فَلَيْسَ تَرْكُهُ بِضَارِّكُمْ إِنَّمَا هُوَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَتَرَكُوهُ وَ قَبِلُوا مَشُورَةَ بَشِيرِ بْنِ سَعْدٍ وَ اسْتَنْصَحُوهُ لِمَا بَدَا لَهُمْ مِنْهُ وَ كَانَ سَعْدٌ لَا يُصَلِّي بِصَلَاتِهِمْ وَ لَا يَجْمَعُ‏ مَعَهُمْ وَ يَحُجُّ وَ لَا يَحُجُّ مَعَهُمْ وَ يُفِيضُ فَلَا يُفِيضُ مَعَهُمْ بِإِفَاضَتِهِمْ‏ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى‏ هَلَكَ‏ أَبُو بَكْر»؛ بحار الانوار، ج28، ص336؛ تاريخ الطبري، ج2، ص459. همچنین رجوع شود به: الغدیر، ج7، ص101.

[10]. اگرچه او اسم امیرالمؤمنین‌ علیه السلام را نیاورده، اما مرادش از «فلانا» حضرت است؛ چون قطعا نسبت به شخص دیگری، وصیت و نص و اشاره‌‌ای از رسول‌‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گزارش نشده.

[11]. «و ذلك لأنّه قال لقوم عرضوا له الحديث النّص أنّ رسول اللّه رجع عن ذلك باقامته ابا بكر في الصّلاة مقامه و أوهمهم أنّ ذلك جار مجرى النّص عليه بالخلافة، و قال يوم السّقيفة: أيّكم يطيب نفسا أن يتقدّم قدمين قدّمهما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الصّلاة. ثمّ أكّد ذلك بأن قال لأبي بكر و قد عرض عليه البيعة: أنت صاحب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في المواطن كلّها شدّتها و رخاتها، رضيك لديننا أفلا نرضاك لدنيانا»؛ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏14، ص391.

[12]. این مضمون، در روایات هم به شکل‌های مخلتف آمده است. یکی از نقل‌های مشهور، این است که رسول‌خدا‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ما قام ولا استقام ديني إلا بشيئين : مال خديجة وسيف علي بن أبي طالب»؛ شجرة طوبى، ج2، ص233. تمجید از مال حضرت خدیجه‌B و شمشیر امیرالمؤمنین‌ علیه السلام مکرر در منابع نقل شده است؛ برای نمونه: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قَالَ: مَا نَفَعَنِي مَالُ قَطُّ مِثْلَ مَا نَفَعَنِي مَالُ‏ خَدِيجَةَ (عَلَيْهَا السَّلَامُ)، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَفُكُّ مِنْ مَالِهَا الْغَارِمَ وَ الْعَانِيَ وَ يَحْمِلُ الْكَلَ، وَ يُعْطِي فِي النَّائِبَةِ، وَ يُرْفِدُ فُقَرَاءَ أَصْحَابِهِ إِذْ كَانَ بِمَكَّةَ، وَ يَحْمِلُ مَنْ أَرَادَ مِنْهُمُ الْهِجْرَةَ، وَ كَانَتْ قُرَيْشٌ إِذَا رَحَلَتْ عِيْرُهَا فِي الرِّحْلَتَيْنِ- يَعْنِي رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ- كَانَتْ طَائِفَةٌ مِنْ الْعِيرِ لِخَدِيجَةَ، وَ كَانَتْ أَكْثَرَ قُرَيْشٍ مَالًا، وَ كَانَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يُنْفِقُ مِنْهُ مَا شَاءَ فِي حَيَاتِهَا ثُمَّ وَرِثَهَا هُوَ وَ وُلْدُهَا بَعْدَ مَمَاتِهَا»؛ الأمالي (للطوسي)، ص468. «عَنِ الْحَسَنِ قَالَ اسْتَوَى الْإِسْلَامُ بِسَيْفِ‏ عَلِيٍ‏‌ علیه السلام »؛ كشف الغمة، ج1، ص316.

[13]. «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ بِإِسْنَادِهِ‏ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: لَمَّا كَتَبَ عُمَرُ كِتَابَ الشُّورَى بَدَأَ بِعُثْمَانَ فِي أَوَّلِ الصَّحِيفَةِ وَ أَخَّرَ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَجَعَلَهُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ فَقَالَ الْعَبَّاسُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَشَرْتُ عَلَيْكَ فِي يَوْمَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْ تَمُدَّ يَدَكَ فَنُبَايِعَكَ فَإِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لِمَنْ سَبَقَ إِلَيْهِ فَعَصَيْتَنِي حَتَّى بُويِعَ أَبُو بَكْرٍ وَ أَنَا أُشِيرُ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَنَّ عُمَرَ قَدْ كَتَبَ اسْمَكَ فِي الشُّورَى وَ جَعَلَكَ آخِرَ الْقَوْمِ وَ هُمْ يُخْرِجُونَكَ مِنْهَا فَأَطِعْنِي وَ لَا تَدْخُلْ فِي الشُّورَى فَلَمْ يُجِبْهُ بِشَيْ‏ءٍ فَلَمَّا بُويِعَ عُثْمَانُ قَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ قَالَ لَهُ يَا عَمِّ إِنَّهُ قَدْ خَفِيَ عَلَيْكَ أَمْرٌ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَهُ عَلَى الْمِنْبَرِ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَجْمَعَ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ الْخِلَافَةَ وَ النُّبُوَّةَ فَأَرَدْتُ أَنْ يُكْذِبَ نَفْسَهُ بِلِسَانِهِ فَيَعْلَمَ النَّاسُ أَنَّ قَوْلَهُ بِالْأَمْسِ كَانَ كَذِباً بَاطِلًا وَ أَنَّا نَصْلُحُ لِلْخِلَافَةِ فَسَكَتَ الْعَبَّاس‏»؛ علل الشرائع، ج1، ص170.

[14]. «عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ: أَنَّ الْقَوْمَ حِينَ اجْتَمَعُوا لِلشُّورَى فَقَالُوا فِيهَا، وَ نَاجَى عَبْدَ الرَّحْمَنِ رَجُلٌ مِنْهُمْ عَلَى حِدَةٍ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): عَلَيْكَ عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ، لَئِنْ وُلِّيتَ لَتَعْمَلَنَّ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ سِيرَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ. فَقَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): عَلَيَّ عَهْدُ اللَّهِ وَ مِيثَاقُهُ، لَئِنْ وُلِّيتُ أَمْرَكُمْ لَأَعْمَلَنَّ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ. فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ لِعُثْمَانَ كَقَوْلِهِ لِعَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَأَجَابَهُ أَنْ نَعَمْ، فَرَدَّ عَلَيْهِمَا الْقَوْلَ ثَلَاثاً كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) كَقَوْلِهِ، وَ يُجِيبُهُ عُثْمَانُ: أَنْ نَعَمْ، فَبَايَعَ عُثْمَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ عِنْدَ ذَلِكَ»؛ الامالی (للطوسی)، ص709. همچنین خود ابن ابی الحدید می‌‌نویسد: «و قد أجاب ابن سنان في كتابه الذي سماه العادل عن هذا السؤال فقال قد علم الناس كافة أنه‌ علیه السلام في قصة الشورى عرض عليه عبد الرحمن بن عوف أن يعقد له الخلافة على أن يعمل بكتاب الله و سنة رسوله و سيرة أبي‏ بكر و عمر فلم يستجب إلى ذلك...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏10، ص245.

[15]. «عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ‏ سَارَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَوْماً وَ لَيْلَةً وَ مِنَ الْغَدِ حَتَّى ارْتَفَعَ الضُّحَى فَنَزَلَ وَ نَزَلَ النَّاسُ فَرَمَوْا بِأَنْفُسِهِمْ نِيَاماً وَ إِنَّمَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنْ يَكُفَّ النَّاسُ عَنِ الْكَلَامِ. قَالَ: وَ إِنَّ وَلَدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَيٍّ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِهِ فَمُرْنِي أَكُونُ أَنَا الَّذِي أَحْمِلُ إِلَيْكَ رَأْسَهُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عَلِمَتِ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ أَنِّي أَبَرُّهُمْ وَلَداً بِوَالِدَيَّ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تَأْمُرَ غَيْرِي فَيَقْتُلَهُ فَلَا تَطِيبَ نَفْسِي أَنْ أَنْظُرَ إِلَى قَاتِلِ عَبْدِ اللَّهِ، فَأَقْتُلَ مُؤْمِناً بِكَافِرٍ فَأَدْخُلَ النَّارَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم : بَلْ يَحْسُنُ لَكَ صِحَابَتُهُ مَا دَامَ مَعَنَا»؛ تفسير القمي، ج2، ص370.

[16]. «قَوْلُهُ‏ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهَا نَزَلَتْ لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى الْمَدِينَةِ وَ مَرِضَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ وَ كَانَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ مُؤْمِناً فَجَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَبُوهُ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّكَ إِنْ لَمْ تَأْتِ أَبِي كَانَ ذَلِكَ عَاراً عَلَيْنَا، فَدَخَلَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ الْمُنَافِقُونَ عِنْدَهُ، فَقَالَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ اسْتَغْفِرْ لَهُ فَاسْتَغْفَرَ لَهُ، فَقَالَ الثَّانِي أَ لَمْ يَنْهَكَ اللَّهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِمْ أَوْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَعَادَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ وَيْلَكَ إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏ فَلَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ جَاءَ ابْنُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَحْضُرَ جَنَازَتَهُ فَحَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ قَامَ عَلَى قَبْرِهِ فَقَالَ لَهُ الثَّانِي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَمْ يَنْهَكَ اللَّهُ أَنْ تُصَلِّيَ‏ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ أَنْ تَقُومَ عَلَى قَبْرِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَيْلَكَ وَ هَلْ تَدْرِي مَا قُلْتُ إِنَّمَا قُلْتُ اللَّهُمَّ احْشُ قَبْرَهُ نَاراً وَ جَوْفَهُ نَاراً وَ أَصْلِهِ النَّارَ...»؛ تفسير القمي، ج1، ص302.

[17]. (6) الأنعام: 50.

[18]. برای نمونه، رجوع شود به: دلائل الصدق، ج6، ص410-420.

[19]. این روایت مورد اتفاق شیعه و عامه است؛ برای نمونه خود ابن ابی الحدید می‌‌نویسد: «في الخبر الصحيح المتفق عليه‏ أنه لا يحبه إلا مؤمن و لا يبغضه‏ إلا منافق‏»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏8، ص119. رجوع شود به: بحار الانوار، ج39، ص246، «باب حبه و بغضه صلوات الله عليه و أن حبه إيمان و بغضه كفر و نفاق و أن ولايته ولاية الله و رسوله و أن عداوته عداوة الله و رسوله...».

[20]. «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: كُنَّا بِمِنًى مَعَ رَسُولِ اللَّهِ إِذْ بَصُرْنَا بِرَجُلٍ سَاجِدٍ وَ رَاكِعٍ وَ مُتَضَرِّعٍ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَحْسَنَ صَلَاتَهُ فَقَالَ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ أَبَاكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ فَمَضَى إِلَيْهِ عَلِيٌّ‌ علیه السلام غَيْرَ مُكْتَرِثٍ فَهَزَّهُ هَزَّةً أَدْخَلَ أَضْلَاعَهُ الْيُمْنَى فِي الْيُسْرَى وَ الْيُسْرَى فِي الْيُمْنَى ثُمَ‏ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ لَنْ تَقْدِرَ عَلَى ذَلِكَ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ مِنْ عِنْدِ رَبِّي مَا لَكَ تُرِيدُ قَتْلِي فَوَ اللَّهِ مَا أَبْغَضَكَ أَحَدٌ إِلَّا سَبَقَتْ نُطْفَتِي إِلَى رَحِمِ أُمِّهِ قَبْلَ نُطْفَةِ أَبِيهِ وَ لَقَدْ شَارَكْتُ مُبْغِضِيكَ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ‏ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ قَالَ النَّبِيُّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم صَدَقَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مِنْ قُرَيْشٍ إِلَّا سِفَاحِيٌّ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا يَهُودِيٌّ وَ لَا مِنَ الْعَرَبِ إِلَّا دَعِيٌّ وَ لَا مِنْ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا شَقِيٌّ وَ لَا مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا سَلَقْلَقِيَّةٌ وَ هِيَ الَّتِي تَحِيضُ مِنْ دُبُرِهَا ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ اعْرِضُوا أَوْلَادَكُمْ عَلَى مَحَبَّةِ عَلِيٍّ فَإِنْ أَجَابُوا فَهُمْ مِنْكُمْ وَ إِنْ أَبَوْا فَلَيْسُوا مِنْكُمْ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَكُنَّا نَعْرِضُ حُبَّ عَلِيٍّ‌ علیه السلام عَلَى أَوْلَادِنَا فَمَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً عَلِمْنَا أَنَّهُ مِنْ أَوْلَادِنَا وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً انْتَفَيْنَا مِنْهُ»؛ علل الشرائع، ج1، ص142.

[21]. این مضمون در روایات متعدد خاصه و عامه وارد شده است؛ برای نمونه خود ابن ابی الحدید نقل می‌‌کند: «قوله‏‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إن الله اصطفى من ولد إبراهيم إسماعيل و اصطفى من ولد إسماعيل مضر و اصطفى من مضر كنانة و اصطفى من كنانة قريشا و اصطفى من قريش هاشما و اصطفاني من بني هاشم»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏11، ص67. همچنین شیخ صدوق این‌‌طور از ائمه‌ علیهم السلام نقل می‌‌کند: «عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ‌ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ‏ قَسَمَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَهْلَ الْأَرْضِ قِسْمَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهِمَا ثُمَّ قَسَمَ النِّصْفَ الْآخَرَ عَلَى ثَلَاثَةٍ فَكُنْتُ خَيْرَ الثَّلَاثَةِ ثُمَّ اخْتَارَ الْعَرَبَ‏ مِنَ النَّاسِ ثُمَّ اخْتَارَ قُرَيْشاً مِنَ الْعَرَبِ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي‏ هَاشِمٍ‏ مِنْ قُرَيْشٍ‏ ثُمَّ اخْتَارَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ثُمَّ اخْتَارَنِي مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»؛ الخصال، ج1، ص36. رجوع شود به: بحار الانوار، ج16، ص299، «باب فضائله و خصائصه‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و ما امتن الله به على عباده».

[22]. این مضمون نیز در روایات شیعه و عامه وارد شده است؛ برای نمونه: «عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ اللَّفْظُ لَهُ قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ النَّبِيُّ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ‌ علیهم السلام قَالَتْ زَوَّجْتَنِي لِعَائِلٍ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ وَ اخْتَارَ مِنْهَا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَ الْآخَرُ بَعْلُكِ»؛ المناقب، ج1، ص256. «روى الحاكم في المستدرك، عن أبي هريرة، و صحّحه على شرط الشيخين، قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلم: أما ترضين أنّ اللّه اطّلع إلى أهل الأرض فاختار رجلين، أحدهما أبوك، و الآخر بعلك»؛ دلائل الصدق، ج6، ص315.

[23]. برای نمونه: «عَنِ الْمُسْتَطِيلِ بْنِ حُصَيْنٍ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام ابْنَتَهُ فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ بِصِغَرِهَا وَ قَالَ إِنِّي أَعْدَدْتُهَا لِابْنِ أَخِي جَعْفَرٍ فَقَالَ عُمَرُ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ كُلُّ حَسَبٍ‏ وَ نَسَبٍ‏ فَمُنْقَطِعٌ‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلَا حَسَبِي وَ نَسَبِي وَ كُلُّ بَنِي أُنْثَى عَصَبُهُمْ لِأَبِيهِمْ مَا خَلَا بَنِي فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ»؛ کنز الفوائد، ج1، ص357. «عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ‏ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَلْقَ اخْتَارَ الْعَرَبَ فَاخْتَارَ قُرَيْشاً مِنَ الْعَرَبِ وَ اخْتَارَ بَنِي هَاشِمٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَأَنَا خِيَرَةٌ مِنْ خِيَرَةٍ أَلَا فَأَحِبُّوا قُرَيْشاً وَ لَا تُبْغِضُوهَا فَتَهْلِكُوا أَلَا كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي أَلَا وَ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ مِنْ نَسَبِي وَ سَبَبِي فَمَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي»؛ عمدة عيون صحاح الاخبار، ص298.

[24]. «أَنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِي: غَطِّي قُرْطَكِ فَإِنَّ قَرَابَتَكِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَنْفَعُكِ شَيْئاً! فَقَالَتْ لَهُ: هَلْ رَأَيْتَ لِي قُرْطاً يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ؟ ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِكَ وَ بَكَتْ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَقَالَ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ؟ لَوْ قَدْ قَرُبْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَحْوَجِكُمْ، لَا يَسْأَلُنِي الْيَوْمَ أَحَدٌ مِنْ أَبَوَاهُ إِلَّا أَخْبَرْتُهُ. فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَنْ أَبِي؟ فَقَالَ أَبُوكَ غَيْرُ الَّذِي تُدْعَى لَهُ أَبُوكَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ! فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ مَنْ أَبِي يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ أَبُوكَ الَّذِي تُدْعَى لَهُ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم : مَا بَالُ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّ قَرَابَتِي لَا تَنْفَعُ لَا يَسْأَلُنِي عَنْ أَبِيهِ؟ فَقَامَ إِلَيْهِ الثَّانِي فَقَالَ لَهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَ غَضَبِ رَسُولِهِ! اعْفُ عَنِّي عَفَا اللَّهُ عَنْكَ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ‏ - إِلَى قَوْلِهِ -‏ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِين ؛ تفسير القمي، ج1، ص188. همین حدیث را قندوزی هم نقل می‌‌کند، اما نام عمر را ذکر نمی‌‌کند و می‌‌گوید مردی چنین و چنان گفت؛ ينابيع المودة، ج2، ص109. در روایت دیگر آمده: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ علیه السلام ‏ لَوْ قَدْ قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَبِي‏ وَ أُمِّي‏ وَ عَمِّي‏ وَ أَخٍ كَانَ لِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ»؛ تفسير القمي، ج2، ص25. باز در ماجرای دیگر نقل شده: «قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام : ثُمَّ مَرَرْتُ بِالصُّهَاكِيِّ يَوْماً فَقَالَ لِي مَا مَثَلُ مُحَمَّدٍ إِلَّا كَمَثَلِ نَخْلَةٍ نَبَتَتْ فِي كُنَاسَةٍ فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَذَكَرْتُ لَهُ‏ ذَلِكَ فَغَضِبَ النَّبِيُّ وَ خَرَجَ فَأَتَى الْمِنْبَرَ وَ فَزِعَتِ الْأَنْصَارُ فَجَاءَتْ شَاكَةً فِي السِّلَاحٍ لِمَا رَأَتْ مِنْ غَضَبِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ يُعَيِّرُونَنِي بِقَرَابَتِي وَ قَدْ سَمِعُوا مِنِّي مَا قُلْتُ فِي فَضْلِهِمْ وَ تَفْضِيلِ اللَّهِ إِيَّاهُمْ وَ مَا اخْتَصَّهُمُ اللَّهُ بِهِ مِنْ إِذْهَابِ الرِّجْسِ عَنْهُمْ وَ تَطْهِيرِ اللَّهِ إِيَّاهُمْ وَ قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قُلْتُ فِي أَفْضَلِ أَهْلِ بَيْتِي وَ خَيْرِهِمْ مِمَّا خَصَّهُ اللَّهُ بِهِ وَ أَكْرَمَهُ وَ فَضَّلَهُ مِنْ سَبْقِهِ فِي الْإِسْلَامِ وَ بَلَائِهِ فِيهِ وَ قَرَابَتِهِ مِنِّي وَ أَنَّهُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى ثُمَّ تَزْعُمُونَ أَنَّ مَثَلِي فِي أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ نَخْلَةٍ نَبَتَتْ فِي كُنَاسَةٍ أَلَا إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقَهُ فَفَرَّقَهُمْ فِرْقَتَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ الْفِرْقَتَيْنِ ثُمَّ فَرَّقَ الْفِرْقَةَ [ثَلَاثَ فِرَقٍ‏] شُعُوباً وَ قَبَائِلَ وَ بُيُوتاً فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهَا شَعْباً وَ خَيْرِهَا قَبِيلَةً ثُمَّ جَعَلَهُمْ بُيُوتاً فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهَا بَيْتاً فَذَلِكَ قَوْلُهُ‏ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً [فَحَصَلْتُ‏ فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي و أَنَا وَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‏] أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ نَظْرَةً فَاخْتَارَنِي مِنْهُمْ ثُمَّ نَظَرَ نَظْرَةً فَاخْتَارَ أَخِي عَلِيّاً وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي فَبَعَثَنِي رَسُولًا وَ نَبِيّاً وَ دَلِيلًا فَأَوْحَى إِلَيَّ أَنِ اتَّخِذْ عَلِيّاً أَخاً وَ وَلِيّاً وَ وَصِيّاً وَ خَلِيفَةً فِي أُمَّتِي بَعْدِي أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي مَنْ وَالاهُ وَالاهُ اللَّهُ‏ وَ مَنْ عَادَاهُ عَادَاهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ أَبْغَضَهُ اللَّهُ لَا يُحِبُّهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُهُ إِلَّا كَافِرٌ ربّ [زِرُّ] الْأَرْضِ‏ بَعْدِي وَ سَكَنُهَا وَ هُوَ كَلِمَةُ اللَّهِ التَّقْوَى وَ عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَى أَ تُرِيدُونَ أَنْ تُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ‏ ... وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ [وَ يُرِيدُ أَعْدَاءُ اللَّهِ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ أَخِي وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ ] يَا أَيُّهَا النَّاسُ لِيُبَلِّغْ مَقَالَتِي شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ [اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ‏] يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ نَظْرَةً ثَالِثَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ بَعْدِي‏ اثْنَيْ عَشَرَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ هُمْ‏ خِيَارُ أُمَّتِي [مِنْهُمْ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً بَعْدَ أَخِي‏] وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ كُلَّمَا هَلَكَ وَاحِدٌ قَامَ وَاحِدٌ مِنْهُمْ مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ فِي السَّمَاءِ كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ لِأَنَّهُمْ أَئِمَّةٌ هُدَاةٌ مُهْتَدُونَ لَا يَضُرُّهُمْ كَيْدُ مَنْ كَادَهُمْ وَ لَا خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ [بَلْ يُضِرُّ اللَّهُ بِذَلِكَ مَنْ كَادَهُمْ وَ خَذَلَهُمْ‏] فَهُمْ حُجَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ مَنْ أَطَاعَهُمْ‏ أَطاعَ اللَّهَ‏ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ لَا يُفَارِقُونَهُ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضِي أَوَّلُ الْأَئِمَّةِ [أَخِي‏] عَلِيٌّ‌ علیه السلام خَيْرُهُمْ ثُمَّ ابْنِيَ الْحَسَنُ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَ أُمُّهُمُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ‌B...»؛ کتاب سلیم، ج2، ص675.‏


[25]. (22) الحج: 78.

[26]. در احتجاجی مفصل از امیر مؤمنان‌ علیه السلام در جمع مهاجرین و انصار آمده: «...قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ فِي سُورَةِ الْحَجِ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ فَقَامَ سَلْمَانُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَنْتَ عَلَيْهِمْ شَهِيدٌ وَ هُمْ شُهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ الَّذِينَ اجْتَبَاهُمُ اللَّهُ وَ لَمْ يَجْعَلْ عَلَيْهِمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيهِمْ إِبْرَاهِيمَ قَالَ عَنَى بِذَلِكَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا خَاصَّةً دُونَ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَالَ سَلْمَانُ بَيِّنْهُمْ لَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا وَ أَخِي وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ...»؛ کتاب سلیم، ج2، ص647. همچنین در روایت برید عجلی از امام باقر‌ علیه السلام آمده: «...قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ‏ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‏ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ‏ حَقَّ جِهادِهِ‏ هُوَ اجْتَباكُمْ قَالَ إِيَّانَا عَنَى وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ‏ فَالْحَرَجُ أَشَدُّ مِنَ الضِّيقِ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ‏ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً وَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ‏ اللَّهُ سَمَّانَا الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ فِي الْكُتُبِ الَّتِي مَضَتْ وَ فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ‏ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ‏ فَرَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الشَّهِيدُ عَلَيْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ فَمَنْ صَدَّقَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَدَّقْنَاهُ وَ مَنْ كَذَّبَ كَذَّبْنَاهُ»؛ الكافي، ج1، ص191.

[27]. برای نمونه، در نقل خود ابن ابی الحدید از طبری آمده: «...فتكلم أبو بكر فذكر قرب‏ المهاجرين من رسول الله ص و أنهم أولياؤه و عترته ثم قال نحن الأمراء و أنتم الوزراء لا نفتات عليكم بمشورة و لا نقضي دونكم الأمور... فقام بشير بن سعد والد النعمان بن بشير فقال يا معشر الأنصار ألا إن محمدا من قريش و قومه أولى به و ايم الله لا يراني الله أنازعهم هذا الأمر...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏2، ص38-39. همچنین در نقل خود او از نقیب، که در ادامه بررسی خواهد شد، آمده: «...و منهم ذو الدين و صحة اليقين إلا أنه لما رأى كبراء الصحابة قد اتفقوا على صرف الأمر عنه ظن أنهم إنما فعلوا ذلك لنص سمعوه من رسول الله‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ينسخ ما قد كان سمعه من النص على أمير المؤمنين‌ علیه السلام لا سيما ما رواه أبو بكر من قول النبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم الأئمة من‏ قريش‏...»؛ همان، ج12، ص86.

[28]. در قسمتی از نقل مفصل طبرسی از ماجرای غصب خلافت آمده: «...فَقَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنَ الرَّسُولِ وَ تَأْخُذُونَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ غَصْباً أَ لَسْتُمْ زَعَمْتُمْ لِلْأَنْصَارِ أَنَّكُمْ أَوْلَى بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُمْ لِمَكَانِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَعْطَوْكُمُ الْمُقَادَةَ وَ سَلَّمُوا لَكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ عَلَى الْأَنْصَارِ أَنَا أَوْلَى بِرَسُولِ اللَّهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ أَنَا وَصِيُّهُ وَ وَزِيرُهُ وَ مُسْتَوْدَعُ سِرِّهِ وَ عِلْمِهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ أَحْسَنُكُمْ بَلَاءً فِي جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ وَ أَعْرَفُكُمْ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ أَفْقَهُكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَعْلَمُكُمْ بِعَوَاقِبِ الْأُمُورِ وَ أَذْرَبُكُمْ لِسَاناً وَ أَثْبَتُكُمْ جَنَاناً فَعَلَامَ تُنَازِعُونَا هَذَا الْأَمْرَ أَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا الْأَمْرَ مِثْلَ مَا عَرَفَتْهُ لَكُمُ الْأَنْصَارُ وَ إِلَّا فَبَوِّءُوا بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‏...»؛ الاحتجاج، ج1، ص74.

[29]. (70) المعارج: 1.

[30]. این شأن نزول در روایات متعدد شیعه و عامه وارد شده است؛ برای نمونه: «عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ‏ عَنْ عَلِيٍ‏ قَالَ: لَمَّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِيّاً يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. طَارَ ذَلِكَ فِي الْبِلَادِ، فَقَدِمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ النُّعْمَانُ بْنُ الْحَرْثِ الْفِهْرِيُّ فَقَالَ: أَمَرْتَنَا عَنِ اللَّهِ أَنْ نَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَمَرْتَنَا بِالْجِهَادِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ فَقَبِلْنَاهَا مِنْكَ، ثُمَّ لَمْ تَرْضَ حَتَّى‏ نَصَبْتَ هَذَا الْغُلَامَ- فَقُلْتَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ، فَهَذَا شَيْ‏ءٌ مِنْكَ أَوْ أَمْرٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قَالَ: أَمْرٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. قَالَ: اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّ هَذَا مِنَ اللَّهِ قَالَ: اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّ هَذَا مِنَ اللَّهِ. قَالَ: فَوَلَّى النُّعْمَانُ وَ هُوَ يَقُولُ: [اللَّهُمَ‏] إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏. فَرَمَاهُ اللَّهُ بِحَجَرٍ عَلَى رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏ سَأَلَ سائِل‏ »؛ شواهد التنزيل، ج‏2، ص381، ح1030. رجوع شود به روایات ذیل آیه شریفه در: البرهان، ج5، ص482.

[31]. برای نمونه: «حَنَانٌ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ: كَانَ النَّاسُ أَهْلَ رِدَّةٍ بَعْدَ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَّا ثَلَاثَةً فَقُلْتُ وَ مَنِ الثَّلَاثَةُ فَقَالَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَرَفَ أُنَاسٌ بَعْدَ يَسِيرٍ وَ قَالَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ‏ دَارَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحَى وَ أَبَوْا أَنْ يُبَايِعُوا حَتَّى جَاءُوا بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام مُكْرَهاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ‏ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ »؛ الكافي، ج8، ص245. رجوع شود به: بحار الانوار، ج28، ص236-239.

[32]. «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: طَلَبَةُ الْعِلْمِ ثَلَاثَةٌ فَاعْرِفْهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَ صِفَاتِهِمْ صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْجَهْلِ وَ الْمِرَاءِ وَ صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلِاسْتِطَالَةِ وَ الْخَتْلِ وَ صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ فَصَاحِبُ الْجَهْلِ وَ الْمِرَاءِ مُوذٍ مُمَارٍ مُتَعَرِّضٌ لِلْمَقَالِ فِي أَنْدِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ الْعِلْمِ وَ صِفَةِ الْحِلْمِ قَدْ تَسَرْبَلَ بِالْخُشُوعِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْوَرَعِ فَدَقَّ اللَّهُ مِنْ هَذَا خَيْشُومَهُ وَ قَطَعَ مِنْهُ حَيْزُومَهُ‏ وَ صَاحِبُ الِاسْتِطَالَةِ وَ الْخَتْلِ ذُو خِبٍ‏ وَ مَلَقٍ يَسْتَطِيلُ عَلَى مِثْلِهِ مِنْ أَشْبَاهِهِ وَ يَتَوَاضَعُ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنْ دُونِهِ فَهُوَ لِحَلْوَائِهِمْ هَاضِمٌ وَ لِدِينِهِ حَاطِمٌ فَأَعْمَى اللَّهُ عَلَى هَذَا خُبْرَهُ وَ قَطَعَ مِنْ آثَارِ الْعُلَمَاءِ أَثَرَهُ وَ صَاحِبُ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ ذُو كَآبَةٍ وَ حَزَنٍ وَ سَهَرٍ قَدْ تَحَنَّكَ فِي بُرْنُسِهِ‏ وَ قَامَ اللَّيْلَ فِي حِنْدِسِهِ يَعْمَلُ وَ يَخْشَى وَجِلًا دَاعِياً مُشْفِقاً مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِهِ فَشَدَّ اللَّهُ مِنْ هَذَا أَرْكَانَهُ وَ أَعْطَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمَانَه»؛ الكافي، ج‏1، ص49.

[33]. (5) المائدة: 67.

[34]. این مضمون، در روایات متعدد وارد شده است؛ برای نمونه: «عن زِيَاد بْنَ الْمُنْذِر قال: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ يُحَدِّثُ النَّاسَ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يُقَالُ لَهُ: عُثْمَانُ الْأَعْشَى كَانَ يَرْوِي عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ إِنَّ الْحَسَنَ يُخْبِرُنَا أَنَّ هَذِهِ الْآيَةَ نَزَلَتْ بِسَبَبِ رَجُلٍ وَ لَا يُخْبِرُنَا مَنِ الرَّجُلُ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏ . فَقَالَ: لَوْ أَرَادَ أَنْ يُخْبِرَ بِهِ لَأَخْبَرَ بِهِ، وَ لَكِنَّهُ يَخَافُ، إِنَّ جَبْرَئِيلَ هَبَطَ عَلَى النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ لَهُ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَدُلَّ أُمَّتَكَ عَلَى صَلَاتِهِمْ. فَدُلَّهُمْ عَلَيْهَا، ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَدُلَّ أُمَّتَكَ عَلَى زَكَاتِهِمْ. فَدُلَّهُمْ عَلَيْهَا، ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَدُلَّ أُمَّتَكَ عَلَى صِيَامِهِمْ. فَدُلَّهُمْ، ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَدُلَّ أُمَّتَكَ عَلَى حَجِّهِمْ فَفَعَلَ، ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ‏ تَدُلَّ أُمَّتَكَ عَلَى وَلِيِّهِمْ عَلَى مِثْلِ مَا دَلَلْتَهُمْ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صِيَامِهِمْ وَ حَجِّهِمْ لِيَلْزَمَهُمُ الْحُجَّةُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي قَرِيبُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ وَ فِيهِمْ تَنَافُسٌ وَ فَخْرٌ، وَ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ وَتَرَهُ وَلِيُّهُمْ وَ إِنِّي أَخَافُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏ يُرِيدُ فَمَا بَلَّغْتَهَا تَامَّةً وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ‏. فَلَمَّا ضَمِنَ اللَّهُ [لَهُ‏] بِالْعِصْمَةِ وَ خَوَّفَهُ‏ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ. قَالَ زِيَادٌ: فَقَالَ عُثْمَانُ: مَا انْصَرَفْتُ إِلَى بَلَدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ هَذَا الْحَدِيثِ»؛ شواهد التنزیل، ج1، ص253. رجوع شود به: بحار الانوار، ج37، ص108، «باب أخبار الغدير».

[35]. ماجرای مالک بن نویره و قتل او به دست خالد بن ولید و به فرمان غاصبان خلافت، از حوادث مشهور ایام غصب خلافت است؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج30، ص471، «الخامس: أَنَّهُ تَرَكَ إِقَامَةَ الْحَدِّ وَ الْقَوَدِ فِي خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ وَ قَدْ قَتَلَ مَالِكَ بْنَ نُوَيْرَةَ وَ ضَاجَعَ امْرَأَتَهُ مِنْ لَيْلَتِهِ...»؛ الغدیر، ج7، ص214. در روایتی مفصل از فرستادن خالد برای آوردن امیر مؤمنان‌ علیه السلام و مقابله حضرت با او آمده: «...فَالْتَفَتَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ قَالَ لَهُ لَيْسَ لِعَلِيٍّ إِلَّا خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا أَبَا سُلَيْمَانَ أَنْتَ الْيَوْمَ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ ... قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ أَ تَعْرِفُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ هَلْ مِثْلُكَ مَنْ يَحْمِلُ مِثْلِي أَسِيراً يَا ابْنَ الرَّادَّةِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَيْلَكَ أَ تَحْسَبُنِي مَالِكَ بْنَ نُوَيْرَةَ الَّذِي قَتَلْتَهُ وَ نَكَحْتَ امْرَأَتَهُ...»؛ إرشاد القلوب، ج‏2، ص384–387.

[36]. «...وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ: رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ‏ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ‏ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ‏ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏: وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ‏ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ‏؛ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ‏ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ...»؛ الكافي، ج1، ص62-63.

[37]. برای نمونه: «حَدَّثَنِي الْفَرَاوِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الْقَطِيفِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُطَّةَ الْعُكْبَرِيِّ مُسْنَداً إِلَى الْإِبَانَةِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْجَعْدِ عَنْ زُهَيْرٍ عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ وَ زِيَادِ بْنِ عِلَاقَةَ وَ حُصَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ كُلِّهِمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ أَنَّ النَّبِيَّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: يَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَمِيراً وَ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَسَأَلْتُ أَبِي فَقَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»؛ المناقب، ج1، ص290.

[38]. برای نمونه: كفاية الاثر، ص27. رجوع شود به: المناقب، ج1، ص289، «فصل فيما روته العامة»؛ ص293، «فصل فيما روته الخاصة»؛ بحار الانوار، ج36، ص226، «باب نصوص الرسول‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عليهم عليهم السلام».‏

[39]. أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ‏ هَلْ‏ يَسْتَوِي‏ الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ ؛ (39) الزمر: 9.

[40]. قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ‏ يَهْدي‏ إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى‏ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؛ (10) یونس: 35.

[41]. «...اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْدَأُ بِالشَّهَادَةِ لَهُ ثُمَّ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَا أَبْلُغُ مِنْ ذَلِكَ رِضَى نَفْسِي وَ لَا يُعَبِّرُهُ لِسَانِي عَنْ ضَمِيرِي وَ لَا أُلَامُ عَلَى التَّقْصِيرِ مِنِّي لِعَجْزِ قُدْرَتِي عَنْ بُلُوغِ الْوَاجِبِ عَلَيَّ مِنْهُ لِأَنَّهُ حَظٌّ لِي وَ حَقٌّ عَلَيَّ وَ أَدَاءٌ لِمَا أَوْجَبْتَ لَهُ فِي عُنُقِي إِذْ قَدْ بَلَّغَ رِسَالاتِكَ غَيْرَ مُفَرِّطٍ فِيمَا أَمَرْتَ وَ لَا مُجَاوِزٍ لِمَا نَهَيْتَ وَ لَا مُقَصِّرٍ فِيمَا أَرَدْتَ وَ لَا مُتَعَدٍّ لِمَا أَوْصَيْتَ وَ تَلَا آيَاتِكَ عَلَى مَا أَنْزَلْتَهُ إِلَيْهِ مِنْ وَحْيِكَ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِكَ مُقْبِلًا غَيْرَ مُدْبِرٍ وَفَى بِعَهْدِكَ وَ صَدَّقَ وَعْدَكَ وَ صَدَعَ بِأَمْرِكَ لَا يَخَافُ فِيكَ لَوْمَةَ لَائِمٍ وَ بَاعَدَ فِيكَ الْأَقْرَبِينَ‏ وَ قَرَّبَ فِيكَ الْأَبْعَدِينَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ ائْتَمَرَ بِهَا سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ وَ انْتَهَى عَنْهَا سِرّاً وَ عَلَانِيَة...»؛ مصباح المتهجد، ج1، ص388.

[42]. «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ‌ علیهم السلام قَالَ: لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ أَبِي بَكْرٍ وَ بَيْعَةِ النَّاسِ لَهُ وَ فِعْلِهِمْ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام مَا كَانَ لَمْ يَزَلْ أَبُو بَكْرٍ يُظْهِرُ لَهُ الِانْبِسَاطَ وَ يَرَى مِنْهُ انْقِبَاضاً فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فَأَحَبَّ لِقَاءَهُ وَ اسْتِخْرَاجَ مَا عِنْدَهُ وَ الْمَعْذِرَةَ إِلَيْهِ لِمَا اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ وَ تَقْلِيدِهِمْ إِيَّاهُ أَمْرَ الْأُمَّةِ وَ قِلَّةِ رَغْبَتِهِ فِي ذَلِكَ وَ زُهْدِهِ فِيهِ أَتَاهُ فِي وَقْتِ غَفْلَةٍ وَ طَلَبَ مِنْهُ الْخَلْوَةَ وَ قَالَ لَهُ وَ اللَّهِ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا كَانَ هَذَا الْأَمْرُ مُوَاطَاةً مِنِّي وَ لَا رَغْبَةً فِيمَا وَقَعْتُ فِيهِ وَ لَا حِرْصاً عَلَيْهِ وَ لَا ثِقَةً بِنَفْسِي فِيمَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ وَ لَا قُوَّةً لِي لِمَالٍ وَ لَا كَثْرَةِ الْعَشِيرَةِ وَ لَا ابْتِزَازَ لَهُ دُونَ غَيْرِي فَمَا لَكَ تُضْمِرُ عَلَيَّ مَا لَمْ أَسْتَحِقَّهُ مِنْكَ وَ تُظْهِرُ لِيَ الْكَرَاهَةَ فِيمَا صِرْتُ إِلَيْهِ وَ تَنْظُرُ إِلَيَّ بِعَيْنِ السَّآمَةِ مِنِّي قَالَ فَقَالَ لَهُ‌ علیه السلام فَمَا حَمَلَكَ عَلَيْهِ إِذَا لَمْ تَرْغَبْ فِيهِ وَ لَا حَرَصْتَ عَلَيْهِ وَ لَا وَثِقْتَ بِنَفْسِكَ فِي الْقِيَامِ بِهِ وَ بِمَا يَحْتَاجُ مِنْكَ فِيهِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ حَدِيثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ وَ لَمَّا رَأَيْتُ اجْتِمَاعَهُمْ اتَّبَعْتُ حَدِيثَ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَحَلْتُ أَنْ يَكُونَ اجْتِمَاعُهُمْ عَلَى خِلَافِ الْهُدَى وَ أَعْطَيْتُهُمْ قَوَدَ الْإِجَابَةِ وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً يَتَخَلَّفُ لَامْتَنَعْتُ قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ حَدِيثِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْمَعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالٍ أَ فَكُنْتُ مِنَ الْأُمَّةِ أَوْ لَمْ أَكُنْ قَالَ بَلَى قَالَ وَ كَذَلِكَ الْعِصَابَةُ الْمُمْتَنِعَةُ عَلَيْكَ مِنْ سَلْمَانَ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ ابْنِ عُبَادَةَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ كُلٌّ مِنَ الْأُمَّةِ فَقَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام فَكَيْفَ تَحْتَجُّ بِحَدِيثِ النَّبِيِّ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أَمْثَالُ هَؤُلَاءِ قَدْ تَخَلَّفُوا عَنْكَ وَ لَيْسَ لِلْأُمَّةِ فِيهِمْ طَعْنٌ وَ لَا فِي صُحْبَةِ الرَّسُولِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ نَصِيحَتِهِ مِنْهُمْ تَقْصِير...»؛ الخصال، ج2، ص548-549.

[43]. «...وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ‏ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏ فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً...»؛ نهج البلاغة، خطبه 3، ص48.

[44]. «...يجيبون عن ذلك بأن سعدا مات في خلافة عمر فلم يبق من يخالف في خلافة عمر فانعقد الإجماع عليها و بايع ولد سعد و أهله من قبل و إذا صحت خلافة عمر صحت خلافة أبي بكر لأنها فرع عليها و محال أن يصح الفرع و يكون الأصل فاسدا فهكذا يجيب أصحابنا عن الاعتراض بخلاف سعد إذا احتجوا بالإجماع...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج3، ص6.

[45]. «...وَ إِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ: رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْإِيمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ‏ لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ‏ أَنْ يَكْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقُوهُ وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ‏ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏: وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ‏ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ‏؛ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ‏ وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ وَ أَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ...»؛ الكافي، ج1، ص62-63.

[46]. رجوع شود به: تاريخ اليعقوبي، ج2، ص188ـ190؛ وقعة صفين، ص21ـ22 و 480ـ483 و 498ـ499.

[47]. برای نمونه: وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ‏ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ ؛ (12) یوسف: 103. المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ‏ لا يُؤْمِنُونَ ؛ (13) الرعد: 1.

[48]. برای نمونه: وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ‏ لا يَعْلَمُونَ ؛ (30) الروم: 6. وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ‏ لا يَعْلَمُونَ ؛ (34) سبأ: 28.

[49]. برای نمونه: قُلِ اللَّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ‏ لا يَعْلَمُونَ ؛ (45) الجاثية: 26.

[50]. «فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ‏ النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌ‏ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ و هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيق»؛ نهج البلاغة، حکمت 143، ص495-496. همچنین در روایتی از امام صادق‌ علیه السلام آمده که فرمودند: «يَغْدُو النَّاسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَالِمٍ وَ مُتَعَلِّمٍ وَ غُثَاءٍ فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ وَ شِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ وَ سَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ»؛ الكافي، ج1، ص34. در نقل دیگر آمده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: النَّاسُ اثْنَانِ عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ وَ الْهَمَجُ فِي النَّارِ»؛ الخصال، ج1، ص39.