علمای ضالّه - جلسه سیزدهم
علماي ضالّه جلسه 13
گفتوگوی ابن ابی الحدید و نقیب و رسواییهای علمی جریان نفاق و پیروانشان (5)
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على أعدائهم أجمعين من الآن إلى قيام يوم الدين
باقیمانده سخن نقیب
فرق دو منافق اول با منافق سوم
این مطالبی که نقل میکنیم، از جلد چهارده شرح سید حبیب الله خویی است که در باره فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه دویست و بیست و شش نهجالبلاغه است.
آقای نقیب شیطنت میگوید: «و الفرق بين الرّجلين و بين الثالث ما اصيب الثالث و قتل تلك القتلة و خلعه النّاس و حصروه و ضيّقوا عليه بعد أن توالي إنكارهم أفعاله في وجهه و فسّقوه». فرق ابوبکر و عمر با عثمان در این است که عثمان آن گونه گرفتار شد و به آن طریق خاص (در خانه خود) کشته شد، بدین گونه که مردم بعد از اینکه کارهای او را رو در روی او، پشت سر هم انکار کردند و گفتند تو فاسقی و قابل خلافت نیستی، جمع شدند و او را از خلافت خلع کردند و خانهاش را محاصره کردند و زندگی را بر او تنگ گرفتند.
انحراف مخصوص به عثمان
ولی آیا اینکه با ابوبکر و عمر چنین کاری نکردند، بهخاطر آن بود که ابوبکر و عمر امور دینی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نصوص او را عوض نکرده بودند و تغییر نداده بودند و خالصاً و مخلصاً پیروی از نصوص آن بزرگوار کرده بودند؟! آیا به این جهت بود که مردم با آنها مخالفت نکردند و بلکه از آنها حمایت کردند؟ آیا عثمان به خاطر اینکه خلاف رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتار کرد و نصوص و احکام آن حضرت را عوض کرد، مردم با او دشمنی کردند؟ میگوید: نه، اینطور نیست.
میگوید: «و ذلك لأنّه استأثر هو و أهله بالأموال و انغمسوا فيها و استبدّوا بها فكانت طريقته و طريقتهم مخالفة لطريقى الأوّلين، فلم تصبر العرب على ذلك»؛ این (برخورد مردم)، بهخاطر آن بود که او و خانوادهاش اموال را منحصر به خود کردند و در اموال فرو رفتند و در آنها استبداد کردند، پس روش او با روش دو خلیفه قبلی مخالفت داشت، درنتیجه عربها نتوانستند در این باره صبر کنند، پس او را به طرزی فجیع کشتند.
راستی که چه راست و حقیقت فرمود امام به حق: «إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ؛[1] بهراستى مردم همه دنياپرستاند و دين بر سر زبان آنهاست و تا براى آنها وسيله زندگی است ميچرخانندش و وقتى به بلا آزموده شدند دينداران كم میشوند». آن مردم هم اهل دین نبودند، لذا کاری به دین نداشتند تا بدانند که آیا این خلفا چیزی را عوض میکنند یا نمیکنند و آیا خلاف رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکنند یا نمیکنند، فقظ دنبال دنیا بودند و ابوبکر و عمر هم دنیای آنها را تأمین میکردند. اما این سومی دنیای مردم را تأمین نکرد، لذا به او هجوم آوردند و او را کشتند.
البته همه علتهای کشتهشدن عثمان، این موارد نبود، علت دیگری هم داشت. عثمان فامیلهای خود را روی کار میگذاشت؛ یک بار از اطراف آمدند و به او شکایت کردند که این والی به ما ظلم و ستم میکند، او را خلع کن! او گفت که او را خلع میکنم، اما بعد برای والی نامه فرستاد که وقتی این معترضان به آنجا رسیدند، بلافاصله نابودشان کن! آنها در بین راه به قاصد برخورد کردند و نامه را یافتند و برگشتند به مدینه و آن حادثه رخ داد.[2]
پس طریقه عثمان و خانواده او و بنیامیه و اطرافیان آنها مخالف طریقه و راه خلیفه اول و دوم بود، البته در امور مالی، نه در امور دینی؛ در نتیجه، عرب بر این روش صبر نکردند، چون دیدند دارد به دنیای آنها لطمه میخورد، لذا شورش کردند و او را کشتند.
بیاعتنایی مردمِ بهظاهر مسلمان به اسلام، بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
«و لو كان عثمان سلك مسلك عمر فى الزّهد و جمع النّاس، و ردع الأمراء و الولاة عن الأموال، و تجنب استعمال أهل بيته، و وفّر أعراض الدّنيا و ملاذها و شهواتها على الناس زاهدا فيها تاركا لها معرضا عنها لما ضرّه شيء قطّ و لا أنكر عليه أحد قطّ و لو حوّل الصّلاة من الكعبة إلى بيت المقدس بل لو أسقط عن الناس إحدى الصلاة الخمس و اقتنع منهم بأربع».
اگر عثمان در زهد در دنیا و در جمعکردن مردم به دور خودش، راه عمر را میرفت و به مردم پول میداد و از ظلم و ستم امرا و ولات خود جلوگیری میکرد (نمیگذاشت که اموال را به نام خود تصرف و ضبط کنند) و خانواده خود را در رأس امور قرار نمیداد و اعراض دنیا و لذتها و شهواتش را به مردم فراوان میداد تا استفاده کنند و خودش در این اموال دنیا زاهد میشد و آنها را ترک میکرد و اهمیت به آنها نمیداد (و تنها به ریاست و خلافت خود اهمیت میداد، چنانکه اولی و دومی اینطور کردند)، هیچ چیزی به او ضرر نمیزد و کسی از او ایراد نمیگرفت، ولو اینکه قبله را به سوی بیتالمقدس برمیگرداند (چند تا از علما و صحابه دنیاپرست را دور خود جمع میکرد و میگفت: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده که نماز را به کعبه بخوانید ولی فعلاً ما صلاح اسلام و مسلمانان را در این میبینیم که به طرف بیتالمقدس نماز بخوانند)، بلکه ولو یکی از نمازهای پنجگانه را ساقط میکرد و میگفت چهار تا بیشتر نباشد (مثلاً اگر میگفت «نماز ظهر را حذف میکنیم و فقط نماز صبح و عصر و مغرب و عشا باشد»، یا «عشا در آخر شب سخت است»، یا «بیدارشدن برای نماز صبح سخت است، آن را برمیداریم»، هیچ کس کاری به او نداشت).
دنیاپرستبودن صحابه
«و ذلك لأنّ همم الناس مصروفة إلى الدّنيا و الأموال فاذا وجدوها سكتوا و إذا نفدوها هاجوا و اضطربوا»؛ زیرا همّ عموم مردم، دنیاست و کاری به دین ندارند، پس وقتی دنیای خود را به دست آوردند، ساکت میشوند، ولی وقتی دیدند که دنیا نیست و نایاب شد، به هیجان و اضطراب میآیند و عصبانی میشوند و خروج میکنند.
«أ لست ترى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كيف قسّم قسايم هوازن على المنافقين و على أعدائه الّذين يتمنّون قتله و موته و زوال دولته فلمّا اعطوه أحبّوه إمّا كلّهم أو أكثرهم، و من لم يحبّه منهم بقلبه جاهله و داره و كفّ عن إظهار عداوته و الاجلاب عليه». آیا ندیدی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه غنیمتهای جنگ هوازن را بین منافقان و دشمنان خود تقسیم کرد، آن کسانی که آرزوی کشتن او و زوال حکومت او را داشتند! پس بعد از تقسیم اموال، همه یا اکثر آنها پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دوست داشتند، و کسانی هم که در دل خود محبتی به حضرت نداشتند، خود را به نادانی و جهالت میزدند و از اظهار عداوت و جنگیدن با او دست نگه میداشتند، زیرا به دنیای خود رسیده بودند.
عمل به قرآن و سنت، روش امیرالمؤمنین علیه السلام
«و لو أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام صانع أصحابه بالمال و إعطاء الوجوه و الرّؤساء لكان أمره إلى الانتظام أقرب»؛ امیرالمؤمنین علیه السلام هم اگر به یارانش مال و منال میداد، اگر اموال را بین اطرافیان خود و وجوه و رؤسا و گردن کلفتها پخش میکرد، امرش منظم میشد و مخالفی پیدا نمیکرد. وقتی طلحه و زبیر آمدند، فرمود: این چراغ بیتالمال است و باید چراغی دیگر روشن شود، چون شما مهمان شخصی من هستید![3] یا وقتی برادرش عقیل درخواست پول بیشتر کرد، آن حضرت چیزی را داغ کردند و در دست او گذاشتند؛ عرض کرد: من از شما چیز زیادی نخواستم! حضرت فرمود: تو حرارت آهنی را که یک مخلوق داغش کرده طاقت نمیآوری، من چگونه میتوانم بر عذاب الهی در آخرت صبر کنم![4] خلاصه این نقیب میگوید که اگر حضرت این گونه نبود و به گردنکلفتهای دور و برش مال میداد، دیگر نه عایشه از آن طرف و طلحه و زبیر از طرف دیگر حرکت میکردند و نه خوارج پیدا میشدند.
«و لكنّه رفض جانب التّدبير الذي بنوا و آثر لزوم الدّين و تمسّك بأحكام الشّريعة»؛ ولکن حضرت جانب تدبیر امور را ترک کرد و اعتنای به دین و تمسک به احکام شریعت را بر سایر امور ترجیح داد.
خود ابن ابی الحدید در مقدمه نهجالبلاغه میگوید: علت اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام این همه مشکلات پیدا کرد، این بود که حضرت روی تدبیر امور جلو نمیرفت؛ البته نه اینکه نمیدانست و بلد نبود، بلکه موافق با سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیش میرفت. لذا در شورا به حضرت گفتند که باید بر طبق قرآن و سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و سنت شیخین پیش بروی، حضرت فرمود «طبق قرآن و سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و آنچه خودم بدانم حرکت میکنم و به سنت شیخین کاری ندارم»، در نتیجه خلافت را با آن شروط قبول نکرد. ابن ابی الحدید میگوید: اینطور نبود که آن بزرگوار علم و تدبیر نداشته باشد؛ تدبیر امور را میدانست؛ لذا فرمود: «لو لا الدين و التقى لكنت أدهى العرب»؛[5] اگر دین و تقوا نبود، یعنی اگر دینی را خدا نفرستاده بود و من هم در خودم تقوا و پیروی آن دین را نداشتم، من زیرکترین عرب بودم در اینکه بدانم انسانها را چگونه دور خودم جمع کنم.[6]
اینجا هم نقیب دورو همین را میگویدو بعد اینطور ادامه میدهد: «و الملك أمر آخر غير الدّين»؛ در حالی که ملک و سلطنت، چیز دیگری غیر از دین است؛ با دینداری نمیشود به آنجا رسید! «فاضطرب عليه أصحابه»؛ پس اصحاب حضرت از دور او پراکنده شدند، چون دیدند آن حضرت چیزی اضافه پرداخت نمیکند، حق را ناحق نمیکند. «و هرب كثير منهم إلى عدوّه»؛ و تعداد زیادی از آنها فرار کردند و سراغ معاویه رفتند. در تاریخ آمده است که معاویه پولهای زیادی را برای آنها میفرستاد و آنها هم پولها را میگرفتند و به طرف او میرفتند؛ ابوهریره یکی از آنها بود که رفت و دور قابچین معاویه شد.[7]
«قال الشّارح المعتزلي: و قد ذكرت في هذا الفصل خلاصة ما حفظته عن النقيب أبي جعفر و لم يكن إماميّ المذهب و لا كان يبرء من السّلف و لا يرتضى قول المسرفين من الشّيعة، و لكنّه كلام أجراه على لسانه البحث و الجدل بيني و بينه». ابن ابی الحدید میگوید: این، خلاصه چیزی بود که از گفتگوی با نقیب در حافظهام بود؛ او هم امامیمذهب نبود و برائت از خلفا هم نداشت و قول مسرفان شیعه را اختیار نکرده بود (مسرفان شیعه، یعنی کسانی که علی علیه السلام را حق میدانستند و خلفا را غاصب میدانستند و لایق خلافت نمیدانستند) ولکن بحث و جدل بین من و او باعث شد این سخنان بر زبان او جاری شود.
اصل سخن: تحریف حقایق از سوی مخالفان، بهخاطر دشمنی با خدا و اولیای خدا
اصل صحبت ما درباره بحث خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام و مخالفت آنها با آن حضرت نبود، بلکه بحث ما این بود که آنها به خاطر دشمنی با خداوند و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اظهار این دشمنی در امیرالمؤمنین علیه السلام، دین خداوند متعال و احکام قرآن را تغییر دادند. امیرالمؤمنین علیه السلام، هم عصمت داشت و هم علم داشت و کاملاً تابع قرآن و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و جز مطابق با قرآن و سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن نمیفرمود، لذا فرمایشات او عین حق محض بود، چنانکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ مَا دَار؛[8] علىّ با حقّ است و حقّ با علىّ، هر جا علىّ دور زند و برود حقّ با او دور مىزند». پس چون امیرالمؤمنین علیه السلام اینگونه بود و آنها هم دشمنی خود نسبت به خدا و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دین و توحید الهی را در حضرت امیر علیه السلام پیاده کردند، پس خواهناخواه با آن حضرت مقابله کردند، لذا اباطیلی را در برابر دین خدا ساختند. ممکن هم نیست که آنها در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام چیزی بگویند و باطل نباشد؛ از آنجا که هرچه حضرت میفرمودند و میکردند حق بود، پس وقتی آنها با حضرت مخالفت میکردند، هرچه را بر خلاف حضرت میگفتند باطل بود.
عدم جواز رجوع شیعه به مخالفان ولایت
پس اصل صحبت ما این بود که آنها در رشته مذهبی خود، آیین قرآن و توحید و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دین را تغییر دادند و عوض کردند، لذا ما حق رجوع به آنها و استفادهکردن از مطالب آنها را نداریم و باید کاملاً خود را از آنها جدا کنیم و هیچگونه اعتمادی به آنها نداشته باشیم، زیرا آنها حق را با باطل مخلوط میکنند، چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى»؛[9]
«ای مردم! همانا سرآغاز پیدایش فتنهها، تنها هوسهایی است که پیروی گردد و احکامی که بدعت شود، در آنها با کتاب خدا مخالفت شود و گروهی به ولایت گروهی در آید. اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد؛ و اما مشتی از این و مشتی از این برگرفته شود و آمیخته گردد و با هم آید و اینجا باشد که شیطان بر دوستانش چیرگی یابد و آنان که خدا حقیقت حسنا را از پیش بدانها بخشیده نجات یابند».
پس معنا ندارد که ما برای فهمیدن آیات قرآن به کسانی رجوع کنیم که آنها مفسر میدانند؛ همینطور آنچه را که آنها اصول فقه میدانند، قواعد حکمی میدانند، قواعد کلامی میدانند، و خلاصه هرچه را که آنها میگویند، ما حق رجوع به آن نداریم. البته هیچ باطل محضی نمیتواند در دنیا ظهور پیدا کند و هیچ کس آن را نمیپذیرد، از این رو خواهناخواه در کلمات آنها و در فقه و تفسیر آنها هم حق یافت میشود، برای همین حضرت علیه السلام فرمودند: «فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَاف؛ اگر که باطل خالص بود، بر هیچ صاحبخردی نهان نمیشد و اگر حق خالص بود، اختلافی پدیدار نمیشد». برای همین، آنها حق و باطل را مخلوط کردند. پس ما حق رجوع به آنها را نداریم.
لذا فرمودند: «فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ؛[10] پس بنگرید این علمتان را از که بر میگیرید که براستی در ما خاندان در هر خلفی عادلانی باشند که تحریف غالیان و ادعای خرابکاران و تأویل نادانان را از دین برچینند». بیان این حدیث شریف، مطابق آیه شریفه است که میفرماید: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً * وَ حَدائِقَ غُلْباً * وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا * مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ ؛[11] «پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد، كه ما آب را به صورت بارشى فرو ريختيم؛ آنگاه زمين را با شكافتنى شكافتيم؛ پس در آن، دانه رويانيديم، و انگور و سبزى، و زيتون و درخت خرما، و باغهاى انبوه، و ميوه و چراگاه، برای استفاده شما و دامهايتان». در تفسیر همین فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ از امام پرسیدند: این طعام چیست که انسان باید در آن نظر کند؟ حضرت فرمودند: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُه؛[12] علمش است که از دیگری کسبش میکند».[13]
پس اصل مطلب ما این است که ما حق نداریم که دین را از غیر شیعیان امیرالمؤمنین7، یعنی از غیر علمای حق شیعه اخذ کنیم، حق نداریم تفسیر قرآن و اصول توحیدی و اصول فقه و قواعد فقه و غیر اینها را از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام و مخالفان آن حضرت بگیریم. پس چون بحث ما در این باره بود و جملاتی که این آقای معتزلی (شارح نهجالبلاغه) از نقیب نقل کرده هم مرتبط با مطلب ما میشد، لذا صحبت این حامی غصب خلافت را ذکر کردیم. البته خود همین نقیب و ابن ابی الحدید هم از مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام هستند و روایات را تحریف میکنند و تغییر میدهند، لذا به خود اینها هم نباید رجوع کنیم.
بیان حدیث «الحكمة ضالة المؤمن»
البته قبلاً هم اشاره کردیم[14] که مطلب «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِن؛ حکمت گمشده مؤمن است»، که به شکلهای گوناگون در روایات ما آمده،[15] بحث دیگری است؛ دایره این مطلب، با دایره مسئله رجوع شاگرد به معلم و اخذ علم از او متفاوت است. در مسئله اخذ حکمت، انسان دارای علم و تشخیص است و با داشتن تشخیص و مبادی و قواعد و اصول، یک حقی را در جایی میبیند و باید آن را بگیرد، چنانکه در حدیث امام سجاد علیه السلام آمده که فرمودند «لَا تُحَقِّرِ اللُّؤْلُؤَةَ النَّفِيسَةَ أَنْ تَجْتَلِبَهَا مِنَ الْكِبَا الْخَسِيسَةِ، فَإِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ: إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنَ الْحِكْمَةِ تَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ نُزُوعاً إِلَى مَظَانِّهَا حَتَّى يَلْفَظَ بِهَا، فَيَسْمَعَهَا الْمُؤْمِنُ، فَيَكُونَ أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها، فَيَلْقِفَهَا»؛[16] «مروارید باارزشی را که از زبالهدان کثیف بیرون میآوری، پست مشمار، زیرا پدرم از امیرالمؤمنین علیه السلام برای من حدیث کرد که آن حضرت میفرمود: همانا کلمه حکمت در سینه منافق بیقراری میکند، در حالی که مشتاق رفتن به محل ویژه خود است، تا آنکه آن منافق آن را به زبان میآورد و مؤمنی آن را میشنود، و آن مؤمن به آن حکمت سزاوارتر است و اهل آن است، پس به سرعت آن را میگیرد». یا از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که فرمودند: «لَا تَطْرَحُوا الدُّرِّ فِي أَفْوَاهِ الْكِلَابِ»؛[17] درّ را در دهان سگان رها نکنید؛ یعنی اگر درّی در دهان سگی باشد، انسان آن را میگیرد و میشوید. پس خود جملات و تشبیهات ائمه: نشاندهنده این است که این مسئله اخذ حکمت، برای کسی است که درّشناس است، اما کسی که درّشناس نیست، حق ندارد چیزی که در دهان سگ است و شکل درّ است را بگیرد، زیرا یقین ندارد که درّ باشد.
مطالب درست مطابق حق در سخنان نقیب
پس نسبت به سخنانی که ابن ابی الحدید از نقیب حامی خلافت غصبی نقل کرده، لازم است آن مطالب حقی را که مطابق با اعتقادات و موازین شیعه است، از مطالب باطل آن جدا کنیم.
مطلب اول، دینیبودن امامت در نزد شیعه
یکی از مطالب حقی که گفت، این است که شیعه از قدیمالایام از زمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تا به امروز امامت را یک امر دینی میداند. مقصود از اینکه «شیعه امامت را یک امر دینی میداند»، این نیست که امام به وظیفه شرعی عمل کند؛ ممکن است که کسی درستکار و سالم باشد و بخواهد طبق شریعت عمل کند، اما معصوم نباشد و نتواند از دین محفاظت کند. اینکه شیعه امامت را یک امر دینی میداند و امام را جانشین رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میداند، یعنی همانطور که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم معصوم بود، امام را هم معصوم میداند و همان طور که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عالم به همه شریعت بود، امام علیه السلام را هم عالم به همه شریعت میداند؛ زیرا همان دلیلی که ثابت میکند رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باید معصوم و عالم باشد تا دین کامل و درست برسد و باقی بماند، همان دلیل در عصمت و علم امام علیه السلام هم جاری است. لذا شیعه امامت را یک امر دینی الهی و امام را حافظ و بیانکننده احکام شریعت و قیّم قرآن کریم و معانی آن میداند و حضرت امیر علیه السلام را اینگونه اعتقاد دارد. ولی نقیب میگوید که آنها خلافت را یک امر دنیوی و یک ریاست دنیوی میدیدند و آن را کاملاً جدای از دین میدانستند؛ یعنی هر که بیاید و این ریاست را به عهده بگیرد و رئیس شود، امر بر او جاری است، اگر چه انسان فاسقی باشد. پس آنها در آن روز، برای رسیدن به ریاست و در حقیقت برای دشمنیکردن با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، اصل دنیویبودن خلافت را پایهگذاری کردند و همین سبب شد که پیروان آنها هم در آینده، مسئله خلافت را دنیوی و بیربط به دین بدانند و هر شخص نفهم و نادانی را هم به عنوان خلیفه مسلمانان بپذیرند.
مطلب دوم، «مخالفت منافقان با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم» و آمیختن این حق با دو باطل
مطلب حق دومی که او گفته، این است که آنها با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت میکردند؛ این هم یک مطلب ثابت بدیهی تاریخی است، هم از نظر شیعه و هم از نظر آنها، بهخصوص در باره خلیفه دوم که بارها با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم معارضه و مقابله کرد و از فرمایشات آن حضرت جلوگیری کرد و به کارهای آن بزرگوار ایراد گرفت.
اما در باب این مخالفتها، دو مطلب باطل هم هست. یکی اینکه گفت مخالفتهای آنها برای مصلحت دین و اسلام و مسلمانها بوده، برای این بوده که مردم به کفر و جاهلیت بر نگردند! دیگر اینکه گفت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم بعد از مخالفتهای آنها، گاهی حرف آنها را میپذیرفت! هر دو مطلب به بداهت قرآن کریم و به بداهت مکتب ما، باطل است.
صدها آیه در قرآن کریم وجود دارد که به بطلان این دو مطلب شهادت میدهد. خداوند در سوره نساء میفرماید: وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً * فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً * أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً * وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً * فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً ؛[18]
«و چون به ايشان گفته شود: به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر او بياييد، منافقان را مىبينى كه از تو سخت، روى برمىتابند. پس چگونه، هنگامى كه به سزاىِ كار و كردار پيشين خود، مصيبتى به آنان مىرسد، نزد تو مىآيند و به خدا سوگند مىخورند كه ما جز نيكويى و موافقت قصدى نداشتيم! اينان همان كساناند كه خدا مىداند چه در دل دارند، پس، از آنان روى برتاب، ولى پندشان ده، و با آنها سخنى رسا كه در دلاشان مؤثّر افتد، بگوى و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق الهى از او اطاعت كنند و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مىكرد، قطعاً خدا را توبهپذيرِ مهربان مىيافتند. ولى چنين نيست، به پروردگارت قَسَم كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمى كه كردهاى در دلهاي خود، احساس ناراحتى و ترديد نكنند و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمه علیهم السلام میزاناند و معنا ندارد از سخن خود برگردند
این آیات از اول تا آخر، بطلان همین دو مطلب را بیان میکند. یکی اینکه میفرماید رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میزان همه حقایق در عالم است و هرکس که نسبت به حکم آن حضرت، ذرهای حرج در دل خود ببیند ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً ، مسلمان نیست، بلکه منافق است.
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَ مَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِيَ وَ مَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَ الرَّأْيِ هَلَكَ وَ مَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ»؛[19] «براستى دين خداى عز و جل با عقلهاى ناقص درك نمیشود و با آرای باطل و قياسهاى فاسد بدست نمیآيد. وسيله درك آن تسليم است؛ هر كس تسليم ما شود، سالم ماند و هر كس به ما اقتدا كند، هدايت يابد و هر كس به قياس و رأى عمل كند، نابود گردد و هر كس در دل خود نسبت به آنچه ما گویيم و حكم كنيم، گرفت و گيرى يابد، به آن خدا كه سبعالمثانى و قرآن عظيم را فرو فرستاده، كافر شده است، در حالی که نمیداند». وقتی که امر نسبت به ائمه علیهم السلام اینچنین است، نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم یقیناً همینگونه است.
در حدیث دیگری آمده: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ»؛[20] «امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر قومی خدای واحد بدون شریک را بندگی کنند و نماز بهپا دارند و زکات بپردازند و حج خانه خدا بهجای آورند و ماه رمضان را روزه دارند، اما درباره آنچه خدا یا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کرده بگویند "بهتر نبود طور دیگری میکرد؟!" یا این تردید را در دلهایشان داشته باشند، به همین مشرک میشوند! سپس حضرت این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: "ولى چنين نيست، به پروردگارت قَسَم كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمى كه كردهاى در دلهاي خود، احساس ناراحتى و ترديد نكنند و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند" بعد حضرت فرمودند: بر شما باد تسلیم». پس کسی که چنین تردیدی نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داشته باشد کافر شده، چون رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را خطاکار دیده، فرستاده خدا را خطاکار دیده.
پس یک طرف مطلب این است که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در همه عالم میزان حقانیت است و هر چه میفرماید، هیچ شائبه ناصلاحبودن و باطلبودن و خطابودن ندارد. لذا معنا ندارد که آن حضرت از سخن خودش برگردد. اگر بنا شود که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سخن خودش برگردد، باید سخن او خطا باشد، و این با بداهت قرآن و بداهت روایات ما ناسازگار است.
اما آنها (آقای نقیب و امثالش) رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اینگونه نمیبینند. قبلاً هم عرض کردم که اصلاً پیامبر آنها پیامبر ما نیست، خدای آنها خدای ما نیست؛ لذا پیامبر آنها مانعی ندارد که خطا بکند و از سخن خودش برگردد! حتی در روایاتشان متعدد نقل کردهاند که پیامبر - العیاذ بالله - در نمازش لات و عزی را یاد کرد و گفت شفاعتشان قبول میشود! بعد هم جبرئیل نازل شد و گفت این از القاء شیطان بوده![21] امثال اینها را زیاد درباره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کردهاند و بعد هم آنها را تأیید کردهاند. آنها پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را اینگونه میشناسند، چون شناخت پیامبرشان هم «يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ» است؛ وقتی بنا شد که در احکام شریعت اینگونه باشند که حق و باطل را مخلوط کنند، یقیناً در پیامبرشناسی بیشتر مخلوط میکنند.
این ضعفها و نقصها را به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دادند، برای اینکه کسی بر خلفا و بر نافهمیها و خطاها و اشتباهها و کجرویهای آنها اشکال و ایراد نگیرد، برای اینکه بگویند رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم این خطاها و اشتباهها را داشته! چون میخواهند اشتباهها و کفرها و زندقهها و ضلالتها و انحرافهای رؤسای خود را توجیه کنند، نسبتهای نقص را به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دادند.
كسي كه با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقابله کند، مصلحتاندیش نیست، بلکه منافق و بیایمان است
طرف دوم قضیه این است: کسی که مخالفت با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند و حضرت چیزی میفرماید و او چیز دیگری میگوید، نمیشود گفت که او مصلحتاندیشی کرده، بلکه او منافق یا بیایمان است، خداوند در همین آیه شصت و یک میفرماید: وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً . به آنها گفته میشود: بیا سراغ آنچه خدا نازل کرده، بیا سراغ رسولخدا6، هر چه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میگوید میزان است! بعد چه کسی است که مخالفت میکند؟ میفرماید: ای رسول من! تو خواهی دید این منافقاناند که از تو صدّ کرده و روی برمیگردانند. رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید «ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَ الدَّوَاةِ أَكْتُبْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً؛ برای من استخوان کتف و دوات بیاورید تا نامهای بنویسم که هرگز بعد از آن، گمراه نشوید»، عمر میگوید «ارْجِعْ فَإِنَّهُ يَهْجُر؛ بازگرد، زیرا او هذیان میگوید»![22] این منافق است که صدّ از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند.
پس اگر کسی به این آیات از اول تا آخر نگاه کند، خواهد دید که این دو مطلب از شرکها و کفرهاست که برای طرفداری از خلفای ظلم و جور به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دادند.
سازش و مداراي پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با منافقان
سازش و مدارای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با منافقان هم که در این آیات شریفه بیان شده، بسیار عجیب است. در جای دیگر خداوند میفرماید: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ .[23] در ذیل این آیه شریفه، از امام صادق روایت شده که حضرت اینطور قرائت کردند: «جَاهِدِ الْكُفَّارَ بِالْمُنَافِقِينَ؛ بهوسیله منافقان، با کافران پیکار کن». بعد حضرت فرمودند: «إن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لم يقاتل منافقا قط إنما كان يتألفهم؛[24] براستی که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز با منافقی نجنگید، بلکه فقط با آنها مدارا و مهربانی میکرد». حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم با منافقان سازش میکردند، امیرالمؤمنین علیه السلام بودند که با آنها جنگیدند؛ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ظاهر قرآن و بر تنزیل آن، با کافرانی جنگیدند که در ظاهر و باطن کافر بودند، و امیرالمؤمنین علیه السلام بر باطن قرآن و بر تأویل آن، با منافقانی جنگیدند که در ظاهر مسلمان بودند و در باطن کافر. لذا در روایات فراوان شیعه و عامه آمده که حضرت فرمودند «من بر تنزیل قرآن قتال میکنم و تو ای علی بر تأویل آن» یا فرمودند «من بر تنزیل قرآن قتال میکنم و در میان شما کسی هست که بر تأویل آن قتال میکند».[25] خلاصه مقصود این است که حضرت با منافقان مدارا و الفت میکردند.
مطلب سوم، تمسک منافقان به کلام رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جایی که به مصلحت ریاستشان باشد
مطلب درست سوم این است که آنها به میل و شهوت و رأی و صلاح دنیوی و صلاح حکومت و ریاست خود عمل میکردند و هیچگونه تعبدی به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نداشتند؛ لذا هر جا که موافقت با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ریاست و حکومت آنها زیان نمیزد بلکه آن را تأیید و استوار میکرد، موافقت میکردند، مثل حدیث: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْش؛[26] امامان از قریشاند» که محکم آن را گرفتند.
ببینید چطور از ماجرای نماز ابوبکر استفاده کردند! در صورتی که ماجرا اصلاً اینگونه که آنها نقل میکنند نبوده؛ مرحوم مجلسی[27] و دیگران روایاتی را از آنها درباره نماز خواندن ابوبکر نقل کردهاند و اشکالات فراوانی بر آنها گرفتهاند؛ گفتهاند اصل قضیه این بوده که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند «بگویید یک کسی برود نماز بخواند»، عایشه هم پدرش ابوبکر را فرستاد؛ وقتی رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فهمیدند که ابوبکر برای نماز رفته، خودشان بلند شدند به مسجد رفتند! حضرت مریض بودند و نمیخواستند تشریف بیاورند و نماز بخوانند، اما تا شنیدند که ابوبکر را برای نمازخواندن فرستادهاند، به کمک امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس - که دو طرف ایشان را گرفتند - به سمت مسجد حرکت کردند و ابوبکر را کنار زدند و خودشان نشسته امامت کردند. ما فرض میکنیم که ابوبکر به جای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمازی خوانده باشد؛ ببینید آنها چطور به این قضیه تمسک کردند! چرا؟ چون مزاحم ریاست و دنیای آنها نبود، بلکه به امر آنها کمک میکرد؛ لذا آنجا را محکم گرفتند.
بهطور کلی، هرکدام از آیات قرآن و فرمایشات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را که میتوانستند از آن برای ریاست خودشان سوءاستفاده کنند، محکم میگرفتند. آن جاهایی را هم که ضرری برای آنها نداشت، کاری نداشتند. مثلاً کاری نداشتند که مردم در خانههای خود نماز بخوانند یا نخوانند؛ اما به مثل زکات اهمیت میدادند و میگفتند «کسی که زکات ندهد به فرموده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کافر است و باید گردنش را بزنید»؛ لذا بعدها روایات فراوانی جعل کردند که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند اگر کسی زکات نداد گردنش را بزنید! چرا اینقدر به زکات اهمیت میدادند؟ چون اگر مردم زکات نمیدادند به حکومت آنها لطمه میخورد، چون آنها نیاز به پول داشتند، چنانکه آقای نقیب درباره اولی و دومی گفت: آنها پول به اطراف میدادند و اعراب هم دنبال پول بودند، لذا دورش را گرفتند و مشکلی درست نشد؛ ولی چون عثمان پول نداد و آن را تنها به فامیلهای خود منحصر کرد، اعراب ریختند و او را کشتند.
پس آنها اصلاً تعبدی به رسولالله علیه السلام نداشتند؛ هر جا که فرمایشات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به نفع آنها بود، آن را میگرفتند و هر جا که به ضررشان بود، تحریف و توجیه میکردند. مثل معاویه؛ آنجا که قرآن برایش ضرر داشت، در برابر قرآن - که امیرالمؤمنین صلّی الله علیه و آله و سلّم بود - میایستاد و آنجا که قرآن به نفع او بود، برای عوامفریبی آن را سرِ نیزه میکرد.
مطلب چهارم، عمل خلفاء و همراهانشان به نظریات و آرای خود
مطلب درست چهارم برگشت میکند به مطلبی که ما در آن هستیم (عدم جواز رجوع به آنها برای کسب علم). به اعتراف نقیب، آنها آراء و نظریات خود را در آیات قرآن و فرمایشات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و احکام دین بهکار میبردند و تعبدی به پیروی از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در احکام دین و قرآن کریم نداشتند؛ لذا فقها و علما و مفسران و ائمه اربعه آنها هم رأیها و نظرها و بافتههای ذهنی خود را بر سنت رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ترجیح دادند و در آنجایی هم که سنت بود، به خاطر مقابله با آن، سنت ساختند. این هم از مطالب حق سخنان او بود که اصل صحبت ما هم همین است؛ بحث ما این است که چون آنها مثل خلفای خودشان به دنبال هواها و شهوتهای خودشان هستند و حقایق را تحریف میکنند و تغییر میدهند، ما حق رجوعکردن به مطالب آنها را نداریم.
مطلب پنجم، وجود نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام
مطلب درست دیگر، اصل نص رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ یعنی اینگونه نبوده که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ نصی درباره خلافت خود نداشته باشند. میدانید عموم بعدیهای آنها میگویند که اصلاً نصی در خلافت نیست و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی را خلیفه نکرده و امر خلافت را به امت واگذار کرده است! یکی از مطالب حقی که در کلام نقیب آمده همین است که میگوید: رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خلیفه و وصی بعد از خود را معین کرده بود، ولی بهخاطر اینکه خواستههای آنها بر خلاف خواستههای امیرالمؤمنین علیه السلام بود، در امر خلافت به رأی و نظر و میل خود عمل کردند و فرمایشات رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیروی نکردند و با او مخالفت کردند. این هم یک مطلب حق و استوار شیعه است که خداوند متعال به زبان این شیطانصفت منحرف جاری کرده؛ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خلیفه را مشخص فرموده بود و آنها بر خلاف امر رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و امیرالمؤمنین علیه السلام را خانهنشین کردند.
مطلب ششم، جهات مقابله عرب با امیر مؤمنان علیه السلام
مطلب درست ششم، آن جهاتی بود که سبب شد خلافت از خانه امیرالمؤمنین علیه السلام بیرون رفت و آن بزرگوار خانهنشین شد و دیگران روی کار آمدند و غصب خلافت کردند، بهطوری که هر فاسق و فاجری آمد و خلیفه شد، مثل خلفای بنیامیه و بنیعباس. میدانید برخی از خلفای آنها در ظاهر هم فسق و فجور داشتند؛ حتی یکی از ولات آنها مست شده بود و نماز صبح را چهار رکعت خواند، بعد هم گفت: خیلی سرحالم، میخواهید چند رکعت دیگر بخوانم![28] کار به جایی رسید که چنین افرادی را منصب خلافت دادند. خلاصه نقیب گفت که به جهت چند چیز بود که آنها خلافت را غصب کردند.[29] این چند چیز هم تمامش دربردارنده مطالب حق الهی است.
جهت اول، حسد بر امیرالمؤمنین علیه السلام
جهت اولی که گفت، حسادت به امیرالمؤمنین علیه السلام بود. زیرا آن بزرگوار در شجاعت یک بود، در تقوا یک بود، در سخاوت یک بود. حضرت در ملایمت و نرمی هم یک بود؛ یکی از اباطیل کفری که این آقای نقیب کافران و ملحدان گفته، و حق و باطل را با هم مخلوط کرده، همین نسبت - نستجیربالله - تکبر و فخرفروشی به امیرالمؤمنین علیه السلام است. این در حالی است که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اولین خاضعهای عالم است؛ تاریخ نشان نداده در عالم کسی را که از امیرالمؤمنین علیه السلام خاضعتر، خاشعتر، فروتنتر، ملایمتر، محبتر، دوستتر، شفیقتر و نرمخوتر باشد.
پس جهت اول، جهت حسادت آنها به امیرالمؤمنین علیه السلام است. خداوند متعال در قرآن فرموده است:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً * أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً * أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقيراً * أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً ؛[30]
«آيا كسانى را كه از كتاب نصيبى يافتهاند نديدهاى؟ كه به «جِبت» و «طاغوت» ايمان دارند، و در باره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راهيافتهترند؛ اينانند كه خدا لعنتشان كرده، و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت. آيا آنان نصيبى از حكومت دارند؟ (اگر هم داشتند) به قدر نقطه پشت هسته خرمايى به مردم نمىدادند. بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند. در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم. پس برخى از آنان به وى ايمان آوردند، و برخى از ايشان از او روى برتافتند، و (براى آنان) دوزخ پرشراره بس است».
در روایات فراوان، این آیات شریفه در حق امیرالمؤمنین علیه السلام و اهلبیت علیهم السلام معنا شده است. برید عجلی میگوید:
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَكَانَ جَوَابُهُ: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا يَقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ هؤُلاءِ أَهْدى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ يَعْنِي الْإِمَامَةَ وَ الْخِلَافَةَ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً نَحْنُ النَّاسُ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُ وَ النَّقِيرُ النُّقْطَةُ الَّتِي فِي وَسَطِ النَّوَاةِ أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ نَحْنُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلَى مَا آتَانَا اللَّهُ مِنَ الْإِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللَّهِ أَجْمَعِينَ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً يَقُولُ جَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ بِهِ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً »؛[31]
«از حضرت باقر علیه السلام درباره این کلام خداوند سؤال کردم: خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را؟ پاسخ حضرت این (آیات) بود: آيا كسانى را كه از كتاب نصيبى يافتهاند نديدهاى؟ كه به جِبت و طاغوت ايمان دارند، و در باره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راهيافتهترند؟ (در باره پیشوایان گمراهی و فراخوانان به دوزخ میگویند که اینان از آل محمد راهیافتهترند) ايناناند كه خدا لعنتشان كرده، و هر كه را خدا لعنت كند هرگز براى او ياورى نخواهى يافت. آيا آنان نصيبى از حكومت دارند؟ (معنای حكومت، امامت و خلافت است) كه به قدر نقير چيزى به مردم ندهند؟ (ما آن مردمی هستیم که خداوند در این آیه بیان فرموده و نقیر نقطهای است که در میان هسته خرماست) یا به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مىورزند؟(ما آن مردمی هستیم که بدیشان رشک ورزیده شده به خاطر آن امامتی که خداوند از فضل خویش در میان تمام خلایق تنها بدیشان عطا فرموده) در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم (خداوند میفرماید که از ایشان، فرستادگان و پیامبران و امامان قرار دادیم، پس چگونه بدان در آل ابراهیم اعتراف دارند و در آل محمد منکرش میگردند؟) پس برخى از آنان به وى ايمان آوردند، و برخى از ايشان از او روى برتافتند، و براى آنان دوزخ پرشراره بس است. به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيدهاند، در آتشى درآوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاىِ ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حكيم است».[32]
پس جهت اول، جهت حسادت آنها به امیرالمؤمنین علیه السلام بود. امیرالمؤمنین علیه السلام در همه جهات، کمال داشت و آنها هم نمیخواستند که امیرالمؤمنین علیه السلام از آنها برتری داشته باشد. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام بر کرسی خلافت الهی خود مینشست، خواهناخواه سربلندیاش بر همه ثابت میشد؛ یعنی وقتی انسانی عالِم در مجلسی بیاید که همه جاهل هستند، خواهناخواه یک میشود؛ وقتی انسان شجاع در جایی بیاید که همه ترسو هستند، یک میشود و سربلندیاش آشکار میشود؛ همینطور سایر صفات. پس اگر امیرالمؤمنین علیه السلام میآمدند، این سربلندیها آشکار میشد؛ لذا آنها به خاطر حسادت به امیرالمؤمنین علیه السلام که خدا کمالات را به او داده و به آنها نداده، ایشان را کنار زدند.
نمونه حسادتشان به کمالات امیرالمؤمنین علیه السلام ، ماجرای انگشتربخشیدن حضرت است. در روایات متواتر از طریق شیعه و عامه عمیاء نقل شده که آیه شریفه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون [33] در حق امیرالمؤمنین علیه السلام است؛[34] آنوقت نقل شده که دومی میگوید: «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَصَدَّقْتُ بِأَرْبَعِينَ خَاتَماً وَ أَنَا رَاكِعٌ لِيَنْزِلَ فِيَّ مَا نَزَلَ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَمَا نَزَلَ؛[35] به خدا قسم چهل انگشتر در حال رکوع صدقه دادم تا آنچه درباره علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده، در باره من هم نازل شود، اما نازل نشد». این همان مقابله با امیرالمؤمنین علیه السلام و حسادت به ایشان است.
جهت دوم، كينه و خون خواهي از امیرالمؤمنین علیه السلام
جهت دوم، کینه و خونخواهی مسلمانان از امیرالمؤمنین علیه السلام بود. میدانید که حضرت به خاطر دو جهت، کوشاترین و مجاهدترین اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود: یکی اینکه در تمام دوران زندگی خود، شجاعترین اصحاب رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. دوم اینکه فداکارترین و خاضعترین افراد نسبت به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. پس مجاهده امیرالمؤمنین علیه السلام بیش از تمامی اصحاب بود (این مطالبی که عرض میکنم، همه بیرون از مسائل امامت و عصمت و مانند آن است، آنها مطالب دیگر است). لذا حضرت تعداد زیادی از رؤسای مشرکان را (کسانی را که باید گردنهای آنها زده میشد) در جنگهای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کشت تا دین اسلام رونق پیدا کند؛ اکثر کافران و مشرکان جنگهای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را امیرالمؤمنین علیه السلام کشت. بسیاری از این کشتهها مربوط به جنگهای بدر و احد و خندق است و در هر سه جنگ هم قریش طرف بودند، اطراف مدینه (مثل اهل خیبر و سلاسل و هوازن و جاهای دیگر) طرف نبودند. در همه این جنگها یکهتاز میدان و فداکارترین فداکارها، امیرالمؤمنین علیه السلام بود.
پس چون آن حضرت پدران و برادران و فامیلهای آنها را در راه خدا کشته بود و فداکارترین اصحاب و ایمانآورندگان به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود که جای رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خوابید تا آن حضرت نجات یابد و هجرت به مدینه کند و آیه شریفه در حق حضرت نازل شده بود: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ ؛[36] «و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد، و خدا نسبت به اين بندگان مهربان است».[37] لذا آنها با آن حضرت دشمنی داشتند و نمیخواستند که به خلافت برسد.
جهت سوم، بهانهکردن سن كم امیرالمؤمنین علیه السلام
جهت سومی که نقیب اهل ضلالت گفت، کمسنبودن آن حضرت بود؛ آنها حضرت را بهخاطر سنّ کمش لایق خلافت نمیدیدند. این هم مطلب حقی بود که گفت؛ نظر آنها این بود. چون آنها میخواستند حقیقتی را که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آورده بود و آن را تحکیم کرده بود، بشکنند؛ درواقع آنها با آقا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم کار دارند. حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در جاهای گوناگون انسانهای کمسنوسال را رئیس سپاه اسلام کردند و این دو تا خلیفه را هم در همان سپاه قرار دادند؛ آخرینش این بود که حضرت خواستند اسامه بن زید را به عنوان فرمانده سپاه به طرف روم بفرستند، فرمودند: «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُتَخَلِّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ؛[38] سپاه اسامه را با ساز و برگ روانه كنيد، لعنت خدا بر كسى كه از همراهى با سپاه اسامه سر باز زند»؛ هم آنها هم نقل کردهاند و هم ما نقل کردهایم که رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی فهمیدند آن دو نفر به همراه لشکر اسامه نرفتند و در مدینه اتراق کردهاند، با حال بیماری بالای منبر رفتند و خطابه کردند و فرمودند: خدا لعنت کند کسی را که از رفتن با سپاه اسامه سرپیچی کند و برگردد، بروید جهازش کنید.[39] دأب عربها بر این بود که پیر باید ریاست داشته باشد و جوانها هر اندازه هم که عقل داشته باشند در پس معرکهاند و فقط باید فرمانبردار و شمشیرزن باشند. پس آنها جوانبودن امیرالمؤمنین علیه السلام را بهانه کردند و آن حضرت را خانهنشین کردند و گفتند «علی لایق خلافت نیست، چون جوان است، چون تجربه ندارد، چون دنیادیده نیست، ولی ابوبکرِ پیر تجربه دارد و دنیادیده است»، تا درواقع فرمان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را بشکنند، چون حضرت در موارد متعدد کمسنوسالهای لایق را بر آنها ترجیح داده بودند.
جهت چهارم، ترس از سربلندی امیرالمؤمنین7
جهت چهارمی که گفت، این بود که آنها میترسیدند امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید و بر آنها سربلندی داشته باشد. این هم مطلب حقی بود، اما نه به این جهت که امیرالمؤمنین علیه السلام تکبر دارد، بلکه به این جهت که امیرالمؤمنین علیه السلام در همه چیز کامل و فوق کمال است، پس وقتی بیاید همه خواه ناخواه باید خضوع و خشوع کنند و پیرو آن حضرت شوند و از ریاست و رسیدن به هواوهوس بمانند، لذا نمیخواستند که چنین انسان قوی و کاملی به خلافت برسد.
جهت پنجم، کراهت از جمعشدن نبوت و خلافت در یک خانواده
جهت پنجم، این بود که آنها دوست نداشتند خلافت و رسالت در یک خانواده جمع شود. مقصود آنها اصلاً این نبود که در عالم معنا ندارد خلافت و رسالت در یک خانواده جمع شود، چون این اتفاق در برخی انبیای الهی رخ داده بود و خلافت و رسالت در یک خانواده قرار گرفته بود. خداوند متعال در قرآن کریم، این موضوع را برای برخی انبیاء علیهم السلام تصریح فرموده؛ مثلاً وقتی حضرت موسی علیه السلام خواستند به کوه طور بروند، هارون را که از خانواده خودشان بود، خلیفه کردند.[40] پس مقصود آنها این نبود که در عالم چنین امری واقع نشده، بلکه مقصود این بود که از خانواده پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نباید کسی خلیفه باشد! چرا؟ چون میدانستند که اگر آنها خلیفه شوند، همان راه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیش میروند و همان حقیقت و کمال رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دارند؛ چون بارها و بارها شنیده بودند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حق خانواده و اهلبیت خود چه فضائلی را فرموده، لذا فهمیده بودند که اگر آن بزرگواران به خلافت برسند، آنها به هدف خودشان نمیرسند. پس برای اینکه به هدف خودشان برسند، گفتند «خلافت نباید در خانواده رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد» و به این بهانه، با خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کردند.
جهت ششم، راحتطلبی و ترس از سختگیری امیرالمؤمنین علیه السلام
جهت ششم، سختگیری امیرالمؤمنین علیه السلام بود. آنها میخواستند آزاد باشند و راحت زندگی کنند، و میدانستند که اگر امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید، سختگیر است. سختگیر است یعنی چه؟ یعنی چراغ بیتالمال را خاموش میکند و چراغ دیگر میآورد؛[41] در روایت آمده: «دَخَلَ عَلَيْهِ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لَيْلَةً وَ هُوَ فِي بَيْتِ الْمَالِ فَطَفَّأَ السِّرَاجَ وَ جَلَسَ فِي ضَوْءِ الْقَمَرِ وَ لَمْ يَسْتَحِلَ أَنْ يَجْلِسَ فِي الضَّوْءِ مِنْ غَيْرِ اسْتِحْقَاق؛[42] شبى عمرو عاص بر امیرالمؤمنین علیه السلام كه در بيتالمال بود وارد شد، آن حضرت چراغ را خاموش كرد و در نور ماه نشست، و روا نداشت كه بىجهت از چراغ بيتالمال استفاده كند».
حضرت سختگیر است؛ یعنی با آتش، جلوی برادر خود را میگیرد و میگوید: تو این آتش دنیوی را تحمل نمیکنی من چطور آتش اخروی را تحمل کنم؟! میدانید این ماجرا هم شهره عام و خاص بود؛ حتی معاویه در گفتگویی که با عقل داشت، از او خواست که این ماجرا را برایش بازگو کند؛ در روایت خود ابن ابی الحدید آمده:
«قال معاوية ذكرت من لا ينكر فضله رحم الله أبا حسن فلقد سبق من كان قبله و أعجز من يأتي بعده هلم حديث الحديدة. قال نعم أقويت و أصابتني مخمصة شديدة فسألته فلم تند صفاته فجمعت صبياني و جئته بهم و البؤس و الضر ظاهران عليهم فقال ائتني عشية لأدفع إليك شيئا فجئته يقودني أحد ولدي فأمره بالتنحي ثم قال أ لا فدونك فأهويت حريصا قد غلبني الجشع أظنها صرة فوضعت يدي على حديدة تلتهب نارا فلما قبضتها نبذتها و خرت كما يخور الثور تحت يد جازره فقال لي ثكلتك أمك هذا من حديدة أوقدت لها نار الدنيا فكيف بك و بي غدا إن سلكنا في سلاسل جهنم ثم قرأ إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ [43] ثم قال ليس لك عندي فوق حقك الذي فرضه الله لك إلا ما ترى فانصرف إلى أهلك. فجعل معاوية يتعجب و يقول هيهات هيهات عقمت النساء أن يلدن مثله»؛[44]
«معاویه به عقیل گفت: کسی را یاد کردی که فضیلت او قابل انکار نیست، خدا ابوالحسن علیه السلام را رحمت کند، همانا او از قبلیهای خود پیشی گرفت و بعدیهای خود را نیز ناتوان کرد، ماجرای آهن را برایمان بگو! عقیل گفت: بله، مستمند شدم و گرسنگی شدیدی به من رسید، از این رو، از آن حضرت چیزی درخواست کردم، اما چیزی عطا نفرمود، پس کودکانام را جمع کرده و نزد او بردم، از آنها تنگدستی و بدحالی آشکار بود، پس فرمود: سر شب بیا تا چیزی به تو بدهم، پس نزد او آمدم در حالی که مرا یکی از فرزندانام آورد، پس آن حضرت به او امر کرد که از ما دور شود، آنگاه فرمود: بیا بگیر، پس، با ولع دستام را دراز کردم، در حالی که حرص شدیدی مرا فراگرفته بود،گمان میکردم کیسهی پولی است، پس دستام را روی آهنی گذاشتم که آتش از آن شعلهور بود، پس چون آن را گرفتم، بلافاصله انداختم و فریاد زدم همانگونه که گاو در زیر تیغ قصاب فریاد میزند، پس به من فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، این، از آهنی بود که آتش دنیا آن را شعلهور کرده، پس، فردا من و تو چگونه خواهیم بود، اگر به زنجیرهای جهنم درآییم، سپس این آیه را تلاوت فرمود: هنگامى كه غُلها در گردنهايشان [افتاده] و [با] زنجيرها كشانيده مىشوند، سپس فرمود: نیست در نزد من برای تو بیش از حقای که خداوند واجب کرده، مگر آنچه را که میبینی، پس به نزد خانوادهات برگرد، پس معاویه شگفتزده شد وگفت: چه دور است، زنها نازایند که چون او را بزایند».
پس آنها میدانستند که حضرت سختگیرند؛ میدانستند که امیرالمؤمنین علیه السلام «مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّه؛[45] مسّشده در ذات خدا» هستند، میدانستند حضرت خود را به خداوند متعال فروختهاند؛ یعنی میدانستند حضرت در اینکه فقط باید دین خداوند و وحدانیت او بدون هیچ تغییر و تحول و انحراف و نقص و عیبی پیاده شود، سرسخت هستند؛ پس به این خاطر، آن حضرت را خانهنشین کردند.
جهت هفتم، قصد پراکندهکردن خلافت در قبائل مختلف
جهت هفتم، این بود که آنها میخواستند خلافت پراکنده باشد. این هم مطلب درستی است؛ آنها میخواستند خلافت یک روز در این خانواده باشد، فردا در یک خانواده دیگر باشد و همینطور در خانوادهها بگردد و همه نصیبی از آن داشته باشند. وقتی خلافت دور بزند، انحراف در آن راحت انجام میشود، اما اگر در خانواده رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بماند، هیچوقت تغییر پیدا نمیکند؛ چون خانواده رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تغییر نمیکنند، چون آنها عصمت و علم و حکمت دارند، چون آنها مصلحتدان و خیرخواه هستند، اما دیگران هرکدام هواوهوس خودشان را دارند. پس آنها میدانستند که اگر این انحصار را بردارند و در خانوادههای دیگر قرار دهند، غرض اصلی آنها راحتتر انجام میگیرد؛ غرض اصلی آنها چه بود؟ دشمنی با خدا و رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و از بین بردن توحید الهی و آثار رسالت رسولخدا6.
جهت هشتم، بغض به امیرالمؤمنین علیه السلام بهخاطر قرابت حضرت با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
جهت هشتم، این بود که گروهی از آنها دشمن فامیلی امیرالمؤمنین علیه السلام با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند؛ یعنی به خاطر فامیلبودن امیرالمؤمنین علیه السلام با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن حضرت بغض داشتند. این دو بزرگوار عظیم و کامل بودند؛ رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مقام رسالت، کامل در همه کمالاتانسانی و کامل هستند و امیرالمؤمنین علیه السلام هم در مقام خلافت و وصایت و حفظ نبوت و حفظ احکام دین و قیومیت بر احکام دین، کامل و بینقص در همه کمالات الهی هستند؛ لذا آنها نمیخواستند که این دو بزرگوار، این دو عظیم، این دو کامل در همه جهات، از یک خانواده باشند! درنتیجه با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشتند.
خلط حق و باطل در کلام نقیب و ابن ابی الحدید، و وظیفه شیعیان
این مطالب هشتگانهای که نقیب گفت، همان مطالبی است که شیعه میگوید. البته شیعه مطالب دیگری هم دارد؛ ما در جلسات قبل پانزده جهت را شمردیم[46] که بعضی از آنها غیر از این هشت مورد بود. پس در سخن این نقیب فتنهگر هم حرفهای حق صرف الهی گفته شده، البته آنطور که ما معنا میکنیم؛ اما به گونهای که خودش معنا میکند، جهتهای باطل هم دارد و لذا انسان حق ندارد که به آنها رجوع کند. یعنی طلبهای که تازه میآید درس را شروع کند و هنوز قواعد و موازین حق و باطل را نیافته و هنوز میزانهای الهی را فرانگرفته، حق ندارد برای فهم نهج البلاغه آقا امیرالمؤمنین علیه السلام برود شرح ابن ابی الحدید را بخواند؛ چون اگر آن را بخواند، میبیند که سید مرتضی و شیعه از روز اول، خلفای سهگانه را نکوهش کردهاند، در حالی که ابن ابی الحدید همه را توجیه میکند و به قول خودش جواب میدهد و میگوید «قاضیالقضات نتوانسته جواب بدهد و من جواب میدهم». هر جایی از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام که بوی طرفداری از تشیع و باطلبودن مکتب خلفا است، ابن ابی الحدید توجیهش میکند؛ مثلاً خطبه شقشقیه امیرالمؤمنین علیه السلام را که بسیار واضح و روشن است، توجیه میکند تا رؤسای ضلالت خود را بتواند محفوظ نگه دارد! لذا عرض کردم کسی که تازه میآید مسائل علمی و دینی را یاد بگیرد، حق ندارد به امثال این کتابها و این نویسندهها رجوع کند.
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين.
دریافت فایل (MP3) (PDF)
[1]. تحف العقول، ص245.
[2]. «عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي عَمْرَةَ الْأَنْصَارِيُّ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَ الْمِصْرِيُّونَ بِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فِي مَرَّتِهِمُ الثَّانِيَةِ دَعَا مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ فَاسْتَشَارَهُ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ لَيْسَ هُمْ لِأَحَدٍ أَطْوَعَ مِنْهُمْ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ أَطْوَعُ النَّاسِ فِي النَّاسِ فَابْعَثْهُ إِلَيْهِمْ فَلْيُعْطِهِمُ الرِّضَا وَ لْيَأْخُذْ لَكَ عَلَيْهِمُ الطَّاعَةَ وَ يُحَذِّرْهُمُ الْفِتْنَةَ فَكَتَبَ عُثْمَانُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ " سَلَامٌ عَلَيْكُمْ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ جَازَ السَّيْلُ الزُّبَى وَ بَلَغَ الْحِزَامُ الطِّبْيَيْنِ وَ ارْتَفَعَ أَمْرُ النَّاسِ بِي فَوْقَ قَدْرِهِ وَ طَمِعَ فِيَّ مَنْ كَانَ يَعْجِزُ عَنْ نَفْسِهِ فَاقْبَلْ عَلَيَّ أَوْلَى وَ تَمَثَّلَ فَإِنْ كُنْتُ مَأْكُولًا فَكُنْ خَيْرَ آكُلٍ وَ إِلَّا فَأَدْرِكْنِي وَ لَمَّا أُمَزَّقِ وَ السَّلَامُ" فَجَاءَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ ائْتِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَادْعُهُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ نَعَمْ إِنْ أَعْطَيْتَنِي عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ عَلَى أَنْ تَفِيَ لَهُمْ بِكُلِّ شَيْءٍ أَعْطَيْتَهُ عَنْكَ لَهُمْ فَقَالَ نَعَمْ فَأَخَذَ عَلَيْهِ عَهْداً غَلِيظاً وَ مَشَى إِلَى الْقَوْمِ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُمْ قَالُوا وَرَاءَكَ قَالَ لَا قَالُوا وَرَاءَكَ قَالَ لَا فَجَاءَ بَعْضُهُمْ لِيَدْفَعَ فِي صَدْرِهِ حِينَ قَالَ فَقَالَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ أَتَاكُمْ ذَلِكَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَعْرِضُ كِتَابَ اللَّهِ اسْمَعُوا مِنْهُ وَ اقْبَلُوا قَالُوا تَضْمَنُ لَنَا كَذَلِكَ قَالَ نَعَمْ فَأَقْبَلَ مَعَهُ أَشْرَافُهُمْ وَ وُجُوهُهُمْ حَتَّى دَخَلُوا عَلَى عُثْمَانَ فَعَاتَبُوهُ فَأَجَابَهُمْ إِلَى مَا أَحَبُّوا فَقَالُوا اكْتُبْ لَنَا عَلَى هَذَا كِتَاباً وَ لِيَضْمَنْ عَلِيٌّ عَنْكَ مَا فِي الْكِتَابِ قَالَ اكْتُبُوا أَنَّى شِئْتُمْ فَكَتَبُوا بَيْنَهُمْ" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ عُثْمَانَ بْنُ عَفَّانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِمَنْ نَقَمَ عَلَيْهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَنَّ لَكُمْ عَلَيَّ أَنْ أَعْمَلَ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَّ الْمَحْرُومَ يُعْطَى وَ أَنَّ الْخَائِفَ يُؤْمَنُ وَ أَنَّ الْمَنْفِيَّ يُرَدُّ وَ أَنَّ الْمَبْعُوثَ لَا يُجْمَرُ وَ أَنَّ الْفَيْءَ لَا يَكُونُ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ وَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ضَامِنٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى عُثْمَانَ الْوَفَاءَ لَهُمْ عَلَى مَا فِي هَذَا الْكِتَابِ شَهِدَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ سَعْدُ بْنُ مَالِكٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُو أَيُّوبَ بْنُ زَيْدٍ وَ كُتِبَ فِي ذِي الْقَعْدَةِ سَنَةَ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ" فَأَخَذُوا الْكِتَابَ ثُمَّ انْصَرَفُوا فَلَمَّا نَزَلُوا أَيْلَةَ إِذَا هُمْ بِرَاكِبٍ فَأَخَذُوهُ فَقَالُوا مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَسُولُ عُثْمَانَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ لَوْ فَتَّشْنَاهُ لِئَلَّا يَكُونَ قَدْ كَتَبَ فِينَا فَفَتَّشُوهُ فَلَمْ يَجِدُوا مَعَهُ شَيْئاً فَقَالَ كِنَانَةُ بْنُ بِشْرٍ التُّجِيبِيُ انْظُرُوا إِلَى أَدَوَاتِهِ فَإِنَّ لِلنَّاسِ حِيَلًا فَإِذَا قَارُورَةٌ مَخْتُومَةٌ بِمُومٍ فَإِذَا فِيهَا كِتَابٌ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدٍ " إِذَا جَاءَكَ كِتَابِي هَذَا فَاقْطَعْ أَيْدِيَ الثَّلَاثَةِ مَعَ أَرْجُلِهِمْ" فَلَمَّا قَرَءُوا الْكِتَابَ رَجَعُوا حَتَّى أَتَوْا عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأَتَاهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ اسْتَعْتَبَكَ الْقَوْمُ فَأَعْتَبْتَهُمْ ثُمَّ كَتَبْتَ كِتَابَكَ هَذَا نَعْرِفُهُ الْخَطُّ الْخَطُّ وَ الْخَاتَمُ الْخَاتَمُ فَخَرَجَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ مُغْضَباً وَ أَقْبَلَ النَّاسُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ سَعْدٌ مِنَ الْمَدِينَةِ فَلَقِيَهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَبَا إِسْحَاقَ أَيْنَ تُرِيدُ قَالَ إِنِّي قَدْ فَرَرْتُ بِدِينِي مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَنَا الْيَوْمَ أَهْرُبُ بِدِينِي مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ حِينَ أَحَاطَ النَّاسُ بِعُثْمَانَ اخْرُجْ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ اعْتَزِلْ فَإِنَّ النَّاسَ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْكَ وَ إِنْ هُمْ لَيَأْتُونَكَ وَ لَوْ كُنْتَ بِصَنْعَاءِ الْيَمَنِ وَ أَخَافُ أَنْ يُقْتَلُ هَذَا الرَّجُلُ وَ أَنْتَ حَاضِرُهُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَخْرُجُ عَنْ دَارِ هِجْرَتِي وَ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَجْتَرِئُ عَلَى هَذَا الْقَوْلِ كُلِّهِ وَ قَامَ كِنَانَةُ بْنُ بِشْرٍ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَقِمْ لَنَا كِتَابَ اللَّهِ فَإِنَّا لَا نَرْضَى بِالْقَوْلِ دُونَ الْفِعْلِ قَدْ كَتَبْتَ وَ أَشْهَدْتَ لَنَا شُهُوداً وَ أَعْطَيْتَنَا عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ فَقَالَ مَا كَتَبْتُ بَيْنَكُمْ كِتَاباً فَقَامَ إِلَيْهِ الْمُغِيرَةُ بْنُ الْأَخْنَسِ فَضَرَبَ بِكِتَابِهِ وَجْهَهُ وَ خَرَجَ إِلَيْهِمْ عُثْمَانُ لِيُكَلِّمَهُمْ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَرَفَعَتْ عَائِشَةُ قَمِيصَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نَادَتْ" أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا قَمِيصُ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ يَبْلَ وَ قَدْ غُيِّرَتْ سُنَّتُهُ " فَنَهَضَ النَّاسُ وَ كَثُرَ اللَّغَطُ وَ حَصَبُوا عُثْمَانَ حَتَّى نَزَلَ مِنَ الْمِنْبَرِ فَدَخَلَ بَيْتَهُ فَكَتَبَ نُسْخَةً وَاحِدَةً إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ " أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَهْلَ السَّفَهِ وَ الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ مِصْرَ وَ الْمَدِينَةِ أَحَاطُوا بِدَارِي وَ لَنْ يُرْضِيَهُمْ مِنِّي دُونَ خَلْعِي أَوْ قَتْلِي وَ أَنَا مُلَاقٍ اللَّهَ قَبْلَ أَنْ أُتَابِعَهُمْ عَلَى شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ فَأَعِينُونِي" فَلَمَّا بَلَغَ كِتَابُهُ ابْنَ عَامِرٍ قَامَ وَ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عُثْمَانَ ذَكَرَ أَنَّ شِرْذِمَةً مِنْ أَهْلِ مِصْرَ وَ الْعِرَاقِ نَزَلُوا بِسَاحَتِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى الْحَقِّ فَلَمْ يُجِيبُوا فَكَتَبَ إِلَيَّ أَنْ أَبْعَثَ إِلَيْهِ مِنْكُمْ ذَوِي الرَّأْيِ وَ الدِّينِ وَ الصَّلَاحِ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَدْفَعَ عَنْهُ ظُلْمَ الظَّالِمِينَ وَ عَدُوْانَ الْمُعْتَدِينَ فَلَمْ يُجِيبُوهُ إِلَى الْخُرُوجِ ثُمَّ إِنَّهُ نَزَلَ فَقَدِمُوا مِنْ كُلِّ فَجٍّ حَتَّى حَضَرُوا الْمَدِينَةَ وَ قِيلَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِنَّ عُثْمَانَ قَدْ مُنِعَ الْمَاءَ فَأَمَرَ بِالرَّوَايا فَعُكِمَتْ وَ جَاءَ لِلنَّاسِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَصَاحَ بِهِمْ صَيْحَةً فَانْفَرَجُوا فَدَخَلَتِ الرَّوَايَا فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ اجْتِمَاعَ النَّاسِ وَ وُجُوهَهُمْ دَخَلَ عَلَى طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ هُوَ مُتَّكِئٌ عَلَى وَسَائِدَ فَقَالَ إِنَ هَذَا الرَّجُلَ مَقْتُولٌ فَامْنَعُوهُ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ دُونَ أَنْ تُعْطِيَ بَنُو أُمَيَّةَ الْحَقَّ مِنْ أَنْفُسِهَا»؛ الأمالي (للطوسي)، ص712-715.
[3]. «كان أمير المؤمنين علي دخل ليلة في بيت المال يكتب قسمة الأموال فورد عليه طلحة وزبير فأطفأ عليه السلام السراج الذي بين يديه وأمر بإحضار سراج آخر من بيته فسألاه عن ذلك فقال : كان زيته من بيت المال لا ينبغي أن نصاحبكم في ضوئه»؛ شرح احقاق الحق، ج8، ص539.
[4]. «و من كلام له علیه السلام يتبرأ من الظلم: وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِين»؛ نهج البلاغة، خطبه224، ص347.
[5]. در خطبه وسیله اینگونه آمده: «لَو لَا التُّقَى لَكُنْتُ أَدْهَى الْعَرَب»؛ الكافي، ج8، ص24.
[6]. «و أما الرأي و التدبير فكان من أسد الناس رأيا و أصحهم تدبيرا و هو الذي أشار على عمر بن الخطاب لما عزم على أن يتوجه بنفسه إلى حرب الروم و الفرس بما أشار و هو الذي أشار على عثمان بأمور كان صلاحه فيها و لو قبلها لم يحدث عليه ما حدث و إنما قال أعداؤه لا رأي له لأنه كان متقيدا بالشريعة لا يرى خلافها و لا يعمل بما يقتضي الدين تحريمه و قد قال علیه السلام "لو لا الدين و التقى لكنت أدهى العرب" و غيره من الخلفاء كان يعمل بمقتضى ما يستصلحه و يستوفقه سواء أ كان مطابقا للشرع أم لم يكن و لا ريب أن من يعمل بما يؤدي إليه اجتهاده و لا يقف مع ضوابط و قيود يمتنع لأجلها مما يرى الصلاح فيه تكون أحواله الدنيوية إلى الانتظام أقرب و من كان بخلاف ذلك تكون أحواله الدنيوية إلى الانتثار أقرب»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج1، ص28.
[7]. «روى الأعمش قال لما قدم أبو هريرة العراق مع معاوية عام الجماعة جاء إلى مسجد الكوفة فلما رأى كثرة من استقبله من الناس جثا على ركبتيه ثم ضرب صلعته مرارا و قال يا أهل العراق أ تزعمون أني أكذب على الله و على رسوله و أحرق نفسي بالنار و الله لقد سمعت رسول الله ص يقول إن لكل نبي حرما و إن حرمي بالمدينة ما بين عير إلى ثور فمن أحدث فيها حدثا فعليه لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ و أشهد بالله أن عليا أحدث فيها!!! فلما بلغ معاوية قوله أجازه و أكرمه و ولاه أمارة المدينة»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج4، ص67. «عن مكحول قال تواعد الناس ليلة من الليالي قبة من قباب معاوية فاجتمعوا فيها فقام أبو هريرة يحدثهم عن رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) حتى أصبح»؛ تاريخ مدينة دمشق، ج67، ص341. «عن سعيد بن المسيب قال كان أبو هريرة إذا أعطاه معاوية سكت وإذا أمسك عنه تكلم»؛ تاريخ مدينة دمشق، ج67، ص373. «حدثني ثابت بن قيس بن ثابت بن مسحل قال كتب الوليد بن عتبة إلى معاوية يخبره بموت أبي هريرة فكتب إليه انظر من ترك فادفع إلى ورثته عشرة آلاف درهم وأحسن جوارهم وافعل إليهم معروفا فإنه كان ممن نصر عثمان وكان معه في الدار فرحمه الله»؛ تاريخ مدينة دمشق، ج67، ص391. همچنین رجوع شود به کتاب «ابو هریره» از سید شرف الدین، ص30ـ35.
[8]. روایت معروفی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در منابع متعدد موافقين و مخالفين نقل شده است؛ رجوع شود به: بحار الانوار، ج38، ص26، «باب في أنه علیه السلام مع الحق و الحق معه».
[9]. الكافي، ج1، ص54.
[10]. «عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ»؛ الكافي، ج1، ص32.
[11]. (80) عبس: 24-32.
[12]. «عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»؛ الكافي، ج1، ص49.
[13]. این مضمون در روایات متعدد وارد شده است؛ برای نمونه: «كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام وَ هُوَ فِي السِّجْنِ: وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا عَلِيُّ مِمَّنْ تَأْخُذُ مَعَالِمَ دِينِكَ لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا فَإِنَّكَ إِنْ تَعَدَّيْتَهُمْ أَخَذْتَ دِينَكَ عَنِ الْخَائِنِينَ الَّذِينَ خَانُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ خَانُوا أَمَانَاتِهِمْ إِنَّهُمُ اؤْتُمِنُوا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ فَعَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ رَسُولِهِ وَ لَعْنَةُ مَلَائِكَتِهِ وَ لَعْنَةُ آبَائِيَ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ لَعْنَتِي وَ لَعْنَةُ شِيعَتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي كِتَابٍ طَوِيلٍ»؛ رجال الكشي، ص4. «مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ حَاتِمِ بْنِ مَاهَوَيْهِ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ يَعْنِي أَبَا الْحَسَنِ الثَّالِثَ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِينِي وَ كَتَبَ أَخُوهُ أَيْضاً بِذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِمَا فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتُمَا فَاصْمِدَا فِي دِينِكُمَا عَلَى مُسِنٍ فِي حُبِّنَا وَ كُلِّ كَبِيرِ التَّقَدُّمِ فِي أَمْرِنَا، فَإِنَّهُمْ كَافُوكُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»؛ همان. رجوع شود به: بحار الانوار، ج2، ص81، «باب من يجوز أخذ العلم منه و من لا يجوز»
[14]. جلسه هفتم.
[15]. برای نمونه: «عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيْثُمَا وَجَدَ أَحَدُكُمْ ضَالَّتَهُ فَلْيَأْخُذْهَا»؛ الكافي، ج8، ص167. «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق»؛ نهج البلاغة، حکمت 80، ص481.
[16]. الأمالي (للطوسي)، ص625.
[17]. عوالي اللئالي، ج1، ص269.
[18]. (4) النساء: 61 ـ 65.
[19]. كمال الدين، ج1، ص324.
[20]. الكافي، ج1، ص390.
[21]. برای نمونه: «عن ابن عباس قال ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قرأ أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ففرح المشركون بذلك و قالوا قد ذكر آلهتنا فجاء جبريل فقال اقرأ على ما جئتك به فقرأ أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى فقال ما أتيتك بهذا هذا من الشيطان فانزل الله وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى إلى آخر الآية»؛ الدر المنثور، ج4، ص366. رجوع شود به تفاسیر عامه، ذیل آیه شریفه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ؛ (22) الحج: 52.
[22]. استنادش در جلسه قبل گذشت.
[23]. (9) التوبة: 73.
[24]. «روي عن أبي عبد الله علیه السلام أنه قرأ جاهد الكفار بالمنافقين و قال أن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لم يقاتل منافقا قط إنما كان يتألفه»؛ مجمع البیان، ج10، ص478.
[25]. رجوع شود به: طرف من الانباء و المناقب، ص267، «و هو يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله».
[26]. از روایات معروف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که شیعه و عامه نقل کردهاند. برای نمونه امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: «إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِم»؛ نهج البلاغة، خطبه144، ص201.
[27]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج28، ص130.
[28]. برای نمونه: «قال أبو الفرج و أخبرنا محمد بن خلف وكيع قال حدثنا حماد بن إسحاق قال حدثني أبي قال قال أبو عبيدة و هشام بن الكلبي و الأصمعي كان الوليد زانيا يشرب الخمر فشرب بالكوفة و قام ليصلي بهم الصبح في المسجد الجامع فصلى بهم أربع ركعات ثم التفت إليهم فقال أزيدكم...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج17، ص230. رجوع شود به: همان، ص227، «أخبار الوليد بن عقبة»؛ الغدير، ج8، ص176-178.
[29]. «و القوم الذين كانوا قد غلب على ظنونهم أن العرب لا تطيع عليا علیه السلام فبعضها للحسد و بعضها للوتر و الثأر و بعضها لاستحداثهم سنه و بعضها لاستطالته عليهم و رفعه عنهم و بعضها كراهة اجتماع النبوة و الخلافة في بيت واحد و بعضها للخوف من شدة وطأته و شدته في دين الله و بعضها خوفا لرجاء تداول قبائل العرب الخلافة إذا لم يقتصر بها على بيت مخصوص عليه فيكون رجاء كل حي لوصولهم إليها ثابتا مستمرا و بعضها ببغضه لبغضهم من قرابته لرسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و هم المنافقون من الناس و من في قلبه زيغ من أمر النبوة فأصفق الكل إصفاقا واحدا على صرف الأمر عنه لغيره و قال رؤساؤهم إنا خفنا الفتنة و علمنا أن العرب لا تطيعه و لا تتركه...»؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج12، ص84-85.
[30]. (4) النساء: 51-55.
[31]. الكافي، ج1، ص205.
[32]. رجوع شود به: الكافي، ج1، ص205، «بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ علیهم السلام وُلَاةُ الْأَمْرِ وَ هُمُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل»؛ بحار الانوار، ج23، ص283، «باب وجوب طاعتهم و أنها المعنى بالملك العظيم و أنهم أولو الأمر و أنهم الناس المحسودون».
[33]. (5) المائدة: 55.
[34]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج35، ص183، «باب في نزول آية إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ في شأنه علیه السلام ».
[35]. الأمالي( للصدوق)، ص124.
[36]. (2) البقرة: 207.
[37]. «عن جابر عن أبي جعفر علیه السلام قال أما قوله: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ فإنها أنزلت في علي بن أبي طالب علیه السلام حين بذل نفسه لله و لرسوله ليلة اضطجع على فراش رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لما طلبته كفار قريش»؛ تفسير العياشي، ج1، ص101. «عَن أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: لَمَّا تَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِلَى الْغَارِ وَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ، أَمَرَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلِيّاً علیه السلام أَنْ يَنَامَ عَلَى فِرَاشِهِ وَ يَتَوَشَّحَ بِبُرْدَتِهِ، فَبَاتَ عَلِيٌّ علیه السلام مُوَطِّناً نَفْسَهُ عَلَى الْقَتْلِ، وَ جَاءَتْ رِجَالُ قُرَيْشٍ مِنْ بُطُونِهَا يُرِيدُونَ قَتْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ يَضَعُوا عَلَيْهِ أَسْيَافَهُمْ لَا يَشُكُّونَ أَنَّهُ مُحَمَّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالُوا: أَيْقِظُوهُ لِيَجِدَ أَلَمَ الْقَتْلِ وَ يَرَى السُّيُوفَ تَأْخُذُهُ، فَلَمَّا أَيْقَظُوهُ وَ رَأَوْهُ عَلِيّاً علیه السلام تَرَكُوهُ وَ تَفَرَّقُوا فِي طَلَبِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَأَنْزَلَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ): وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ »؛ الأمالي (للطوسي)، ص446.
[38]. «وَ مِنْهَا أَنَّهُ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ وَ قَدْ أَنْفَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَعَهُ وَ جَعَلَ أُسَامَةَ مَوْلَاهُ أَمِيراً عَلَيْهِ وَ لَمْ يَزَلْ يُكَرِّرُ الْأَمْرَ بِالْخُرُوجِ وَ يَقُولُ: جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُتَخَلِّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص263.
[39]. رجوع شود به: بحار الانوار، ج30، ص427، «التخلف عن جيش أسامة».
[40]. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ ؛ (7) الأعراف: 142.
[41]. استنادش پیشتر گذشت؛ شرح احقاق الحق، ج8، ص539.
[42]. المناقب، ج2، ص110.
[43]. (40) غافر: 71.
[44]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص253.
[45]. «كَعْبُ بْنُ عُجْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَا تَسُبُّوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ»؛ المناقب، ج3، ص221.
[46]. رجوع شود به جلسه چهارم.