معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث چهارم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مقدمه

عظمت شناخت خدا به خدا و رابطه ناگسستنی آن با ولایت

مطلب «معرفت الله بالله» بسیار عظیم است و اصیل‌ترین مطلب دینی ماست، لکن در این باره در کتاب‌ها و نوشته‌ها کم‌تر سخن گفته می‌شود. این مطلب در کتاب کافی در دو جا ذکر شده: یکی در کتاب توحید، چون موضوع آن توحید است؛ و دیگر در کتاب حجت، چون توحید بدون ولایت و ولایت بدون توحید معنا ندارد. در کتاب حجت، دیگر این مطلب مطرح نمی‌شود و ما به آن برخورد نمی‌کنیم، برای همین لازم است مقداری با حوصله این بحث را مطرح کنیم.

وجوب تدّبر در قرآن و پیمودن راه فهم معارف و بواطن آن

امير مؤمنان‌ علیه السلام فرمود: «لَا يَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَةِ»؛[1] یعنی وقتی قرآن می‌خوانید، سعی شما این نباشد که سوره را تمام کنید، بلکه در آن تدبر کنید. همچنین فرمود: «لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّر»؛[2] یعنی فکر این باش که تدبر کنی، چون قرائت بدون تدبر خیری ندارد.

ما چقدر در قرآن تدبر می‌کنیم؟! آیا شما سوره حمد را که هر روز حد اقل ده بار در نمازهایتان می‌خوانید، از اول عمرتان تا کنون یک بار شده که آیات آن را با یکدیگر بسنجید؟! در حالی که سنجیدن آیات با یکدیگر بسیار بزرگ است و مقام هفتم در تفسیر قرآن کریم است. اگر انسان بخواهد قرآن کریم را بر اساس نظم حکمی الهی تفسیر کند، مرحله هفتمش این است که مجموعه آیات را با هم بسنجد؛ یعنی شش مرحله قبل را که گذرانده، آنها را باهم بسنجد. آیا یک بار شده سوره حمد را این‌گونه بررسی کنید؟ منظورم همین ترجمه ساده آن است، نه مطالب خیلی پیچیده آن. نگویید ما عربی نمی‌دانیم چگونه تدبر کنیم! همین ترجمه ساده آن را تدبر کرده‌ایم؟! آیا شده این هفت آیه را با یکدیگر بسنجیم و ببینیم چه رابطه‌هایی باهم دارند؟

این هفت آیه سوره مبارکه حمد، مانند یک ساختمان هفت طبقه است که باید طبقه اول آن بسیار محکم باشد تا بتواند طبقات بالا را تحمل کند. از امام علیه السلام پرسیدند:  خدا عرش را حمل می‌کند یا عرش خدا را حمل می‌کند؟ فرمودند: خدا عرش و همه چیز را حمل می‌کند.[3] البته منظور حمل ظاهری و جسمانی نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام هم فرمودند: «وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَمُولَتِهِ‏ وَ هِيَ حَمُولَةُ الرَّب؛[4] من نیز همانند آن باری که رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم به دوش گرفته را به دوش گرفته‌ام و آن بار پروردگار است». یقیناً آیات این سوره پشت ‌سر یکدیگرند که از بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ شروع شده و در آخر به الضَّالّينَ می‌رسد؛ یعنی از بالاترین و قوی‌ترین شروع شده و به پست‌ترین و ضعیف‌ترین می‌رسد. آیا یک بار نشسته‌ایم حساب کتاب کنیم و ببینیم که این آیات چه نسبتی با هم دارند؟! معمولاً حوصله این کار را نداریم و این نقص ماست.

معنای پنجم شناخت خدا به خدا، شناخت خدا به بندگی خدا

معنای دیگر شناخت خدا به خدا که علمای شیعه در کتاب‌ها ذکر کرده‌اند، آن است که انسان با عبادات و اعتقادات واجب و مستحب، در مقام رضایت الهی سیر کند تا مقرب درگاه الهی شود و به شناخت خدا به خدا برسد.

میزان بودن قلب در تمامی حقایق و پیرو بودن اعضا و جوارح

معارف توحیدی و در معنای جامع، تمام معارفی که به دست می‌آوریم و تمام اعمالی که انجام می‌دهیم، ضعیف و قوی دارد، ناقص و کامل دارد. همواره قلب ما میزان اولیه است و بعد از قلب، اعضا و جوارح ماست؛ قلب ما محل اعتقاد و عرفان و معرفت است و اعضاء و جوارح ما مقام عمل و پیاده کردن اعتقاد و معرفت قلبی است.

وابستگی عمل جوارح به نور و قوت و تقوای قلب

پس هر مقدار که قلب ما نورانی باشد، یعنی هر مقدار قلب ما به نور ایمان و نور خدا و نور معارف اهل‌بیتعلیهم السلام نورانی شده باشد، بدن ما هم به همان اندازه قوی و استوار می‌شود. برای همین می‌بینید که در زمان اهل‌بیتعلیهم السلام برخی از نظر بدنی ضعیف‌تر از دیگران بودند، اما در جنگ‌ها قوی‌تر از دیگران بودند، چون قلبشان و ایمانشان قوی‌تر بود و در نتیجه، بدنشان قوی‌تر حرکت می‌کرد. پس همواره تقوای بدن پشت‌سر تقوای قلب است و عمل صالح بدن، پیرو معارف قلب. هر چه معارف قلبی شما قوی‌تر و کامل‌تر و نورانی‌تر باشد، همان اندازه عملتان با ارزش‌تر و قوی‌تر است. برای همین فرمودند که دو رکعت نماز عالم برتر از هفتاد رکعت نماز جاهل است، خوابیدن عالم در خانه از حرکت‌ها و دویدن‌های جاهل برتر است، یک عالم بر شیطان سخت‌تر است از هزار عابد؛ و مانند اینها که در روایات فراوان وارد شده.[5]

وابستگی ثواب و پاداش به مقدار معرفت

در کتاب عقل کافی آمده است که آن عابد بنی‌اسرائیلی سخت عبادت می‌کرد و ملکی خواست مقام او را ببیند و وقتی دید، متوجه شد که اجر او خیلی کم است، با تعجب از خدا پرسید که این بنده‌ات این همه زحمت می‌کشد ولی اجر او چرا اینقدر کم است؟! خدا فرمود برو نزدش تا بفهمی. رفت و گفت چه جای خوب و سرسبزی داری عبادت می‌کنی؟ عابد گفت: بله اینجا خیلی خوب است ولی یک مشکل دارد! نگفت من استاد ندارم که توحید از او یاد بگیرم، یا نگفت که عابد قوی‌تری ندارم که از عبادتش یاد بگیرم، بلکه گفت: مشکل اینجا این است که خدای ما یک الاغی ندارد که این سبزه‌ها را بخورد، لذا بهار سبز می‌شود و بعد از بین می‌رود! ملک گفت: خدایت الاغ ندارد که اینها را بخورد؟ گفت: نه ندارد، اگر داشت این سبزه‌ها را ضایع نمی‌کرد! بعد خدا فرمود: «إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِه‏»؛ یعنی خداوند به اندازه معرفت افراد به آنها ثواب می‌دهد.[6]

پس هر مقدار قلب انسان در ایمان به خدا و اعتقاد به اهل‌بیتعلیهم السلام قوی باشد، اعمال و بدن انسان هم قوی است و نتیجه و ثواب اعمال هم نورانی‌تر و برتر و کامل‌تراست و اگر قلب ضعیف باشد، نتیجه نیز ضعیف است. پس اولین چیزی که انسان باید دنبالش باشد معارف اهل‌بیتعلیهم السلام است. برای همین است که امام‌ علیه السلام فرمود: «بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ حَجّاً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صَدَقَةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُكُمْ أَكْثَرُ صِيَاماً مِنْ بَعْضٍ وَ أَفْضَلُكُمْ أَفْضَلُكُمْ مَعْرِفَةً؛[7] بعضى از شما نمازش بیش از دیگری است، بعضی حجّش، بعضی صدقه‌اش، بعضی روزه‌اش، اما با فضيلت‏ترين شما كسى است كه معرفتش بافضیلت‌تر باشد». زیرا کسی که معرفت دارد، هر یک رکعت نمازش به اندازه صد هزار رکعت نماز عابدی که معرفت ندارد ارزش دارد.

ایمان و مقامات قلب، میزان قوت و ضعف

پس قلب انسان، که محل اعتقاد و معارف است، حرف اول را می‌زند و پایه اولیه است و عمل انسان و جوارحش در مرحله دوم‌ و تابع قلب‌اند؛ یعنی هر چه قلب در اعتقاد قوی‌تر باشد، عمل قوی‌تر است و دست و پا و گوش قوی‌تر می‌شوند؛ هر چه قلب در معارف خدا بیشتر معرفت داشته باشد، نورانی‌تر است و هر چه نورانی‌تر باشد، دست و پا و سرش نورانی‌تر می‌شود، تا به جایی می‌رسد که خدای متعال در قرآن کریم در باره رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ * أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ * الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ * وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ * فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ ؛[8]

به نام خداوند بخشنده مهربانز آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟ و بار سنگين تو را از تو برنداشتيم؟! همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى‏كرد! و آوازه تو را بلند ساختيم! به يقين با سختى آسانى است! (آرى) مسلّماً با سختى آسانى است، پس هنگامى كه از كار مهمّى فارغ مى‏شوى به مهم ديگرى پرداز و به سوى پروردگارت روی آور».

وجود شیعیان کامل و ناقص و وصف همگی به طیب روح و بدن

امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَه‏؛[9] چون خداوند خیر بنده‌ای را خواهد، روح و جسمش را پاک گرداند، پس هیچ خیری نشنود مگر آنکه معروفش دارد و هیچ منکری را نشنود مگر آنکه منکرش یابد». اما به ائمهعلیهم السلام عرض کردند برخی از شیعیان و دوستان شما هستند که گناه و معصیت می‌کنند، آیا می‌شود به آنها بگوییم فاسق و فاسد؟ فرمود نه، بلکه بگویید در عمل کردن فاسق و فاجرند امّا از نظر نفس مؤمن‌اند؛ عملشان خبیث است ولی روح و بدنشان طیّب و پاکیزه است.[10]

پس مؤمن می‌تواند دو گونه باشد: یکی اینکه هم روح و هم بدنش طیب و نورانی باشد؛ و دیگر اینکه روحش طیب و نورانی باشد اما بدنش ناقص باشد. البته بدن مؤمن دو مقام دارد: مقام ذات و بدن اصلی؛ مقام عَرَض و بدن ظاهری. هر مؤمنی در بدن اصلی و ذاتی خود طیّب است و با آن وارد بهشت می‌شود؛ پس گفتار ما منافاتی با حدیث شریف ندارد.

همه حقایق ظاهری و باطنی چهارند: ایمان، کفر، عمل، تقوی

انسان هر مقدار در اعتقاد به خدا و رسالت و ائمهعلیهم السلام و قرآن کریم قوی باشد، اعمالش قوی‌تر است و ارزش بیشتری دارد؛ هر مقدار نور معارف و محبت آنها بیشتر باشد، به همان اندازه نور عمل و تقوایش قوی‌تر و بیشتر است و هر مقدار آنها ضعیف‌تر باشند، اینها ضعیف‌ترند. از این رو خدای متعال در قرآن کریم، چهار چیز را ذکر کرده است که اصالت دارند؛ دو چیز در مقام اعتقاد است: «الذین آمنوا» و «الذین کفروا»؛ و دو چیز دیگر در مقام عمل است: «عملوا الصالحات»، «الذین یتقون الله»؛ یعنی عمل صالح و تقوا.

همواره ایمان مربوط به معارف توحیدی و اعتقادی است و همواره کفر در برابر آنهاست و همواره عمل صالح حرکت کردن بر مقتضای ایمان است و همواره تقوا حرکت نکردن بر مقتضای کفر است؛ یعنی همواره انسان باید در برابر کفر و آثار کفر بایستد. وقتی کسی کافر می‌شود، به رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم سلام نمی‌کند، نگاه محبت‌آمیز به آن حضرت نمی‌کند، در راه او قدم بر نمی‌دارد و دست و پایش برای برآوردن حاجات آن حضرت حرکت نمی‌کند، چون کافر است. اما کسی که عمل صالح دارد، قدم برمی‌دارد و در برابر آثار کفر می‌ایستد. پس مجموعه قرآن کریم همین چهار مطلب بیشتر نیست: ایمان است و کفر؛ عمل است و تقوا.

اصل و پایه و حقیقت انسان قلب اوست و عمل و تقوی فرع و روبنا است

حال اگر کسی فهمید که اصل حقیقت در انسان، قلب و معارف و اعتقادات اوست و عمل و اعضا و جوارح انسان در مقام دوم است و نیز وقتی فهمید که اعتقادات و معارف انسان می‌تواند ضعیف یا قوی باشد و وقتی فهمید که اعمال قوی لازمه اعتقادات و معارف قوی است و اعمال ضعیف لازمه معارف ضعیف است، پس باید اولین و بزرگ‌ترین چیزی که به آن اهمیت می‌دهد اعتقادات و معارف قلبی او باشد و آنها را تقویت کند.

لزوم ثبات اعتقاد در معارف الهی

البته اعتقادات به ثبات برمی‌گردد، از این رو هر چه انسان در توحید الهی ثابت‌تر باشد، اعتقادش در توحید قوی‌تر است. یکی به قدری ثبات و اعتقاد قوی در باره رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم و ائمهعلیهم السلام دارد که همه چیزش را فدای آنها می‌کند. امیرالمؤمنین علیه السلام آنچنان ثبات در رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم دارد که وقتی آیه شریفه نازل می‌شود که: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ؛[11] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه مى‏خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد، قبل از آن صدقه‏اى بدهيد! اين براى شما بهتر و پاكيزه‏تر است و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است»، حضرت دارایی خود را می‌دهد تا بتواند خدمت رسول ‌خداصلی الله علیه و آله و سلم برسد و با آن بزرگوار نجوی کند.[12] این مال ثبات اعتقاد است که خداوند در قرآن کریم فرموده: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ ؛[13] «خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد هم در اين جهان، و هم در سراى ديگر!» و فرموده: إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون ؛[14] «به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است».[15]

پس هر گاه سخن از اعتقاد می‌شود، در حقیقت سخن از ثبات است که معلوم شود انسان تا چه اندازه در اعتقاد خود محکم و استوار است. آیا این اندازه محکم هستی که جانت را و خانواده و اهل و عیالت را بدهی؟ یا اینکه ثبات اعتقادت به اندازه کسی است که در جواب طلب یاری سیدالشهداء‌ علیه السلام می‌گوید من نمی‌آیم ولی این اسب را ببرید![16]

معارف توحید ولایی، تشریح و تفصیل اعتقاد

اما معارف انسان، مقام تشریح و تفصیل این اعتقاد است؛ یعنی این اعتقاد ثابتی که داری، تشریح و تفصیل آن را چه اندازه می‌دانی، و در انوار توحیدی این اعتقاد خودت چه اندازه جلو رفتی؟

پس انسان همواره در اعتقاد و قلب خود باید دو مقام را در نظر بگیرد: یکی، اینکه ببیند ثبات و استحکامش چه اندازه است، باید خود را امتحان کند.

باید در عمل خود را امتحان کنیم

و دوم اینکه در مقام عمل و تقوا خود را امتحان کند که تا چه مقدار ثبات اعتقادی او در مقام عمل و پیروی از رسول خدا و اهل‌بیت‌علیهم السلام و تقوا و دوری کردن و بیزاری جستن از دشمنان ایشان ظهور و بروز دارد تا آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحات در حق او صادق شود. در سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم است که می‌فرماید:

إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ * إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ * ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ ؛[17]

«زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش‌هاى شما را مى‏دهد و اموال شما را نمى‏طلبد، چرا كه هر گاه اموال شما را مطالبه كند و حتّى اصرار نمايد، بخل مى‏ورزيد و كينه و خشم شما را آشكار مى‏سازد! آرى، شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى‏شويد، بعضى از شما بخل مى‏ورزند و هر كس بخل ورزد، نسبت به خود بخل كرده است و خداوند بى‏نياز است و شما همه نيازمنديد و هر گاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى‏آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود».

اگر خدا به شما بگوید که همه اموالتان را بدهید، کینه‌ها و بغض‌های درونی شما و دنیاطلبی درونی‌تان آشکار می‌شود و این کار را نمی‌کنید. حال، خدا به شما می‌گوید: بعضی از اموال خود و کمی از آن را بدهید، برخی از شما بخل می‌ورزید، اما برخی از شما بخل نمی‌ورزد؛ بدیهی است که ثبات این دو نفر یکی نیست. مثل کسی که خمس مالش را برای امام‌ علیه السلام آورده بود، امام‌ علیه السلام فرمود که آیا حق ما همین است؟! حق ما همه‌ی دنیا است! بدون درنگ عرض کرد که آقا می‌روم همه را می‌آورم. حضرت فرمود: نه، این را هم ببر برای خودت.[18]

اصالت قوّت اعتقاد و عرفان و بسته بودن عرفان به اعتقاد و بسته بودن عمل و تقوا به آن دو

این ثبات هر چه قوی‌تر باشد، بیشتر به آن ارزش می‌دهید و در معارف و انوارش جلو می‌روید و بیشتر کوشش می‌کنید که به آنچه اعتقاد و ایمان دارید عرفان و شناخت بیشتری پیدا کنید و هر چه ایمان و عرفان قوی‌تر باشد، عمل قوی‌تر می‌شود و کمک کردن به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بیشتر می‌شود و تقوا و ضدّیت‌تان با دشمنان اهل‌بیتعلیهم السلام و ناصبی‌ها بیشتر و قوی‌تر می‌شود. پس در آن چهار حقیقت، دو حقیقت اول هر چه قوی‌تر شوند، دو حقیقت بعدی قوی‌تر می‌شوند؛ یعنی هر چه ایمان قوی‌تر شود، در تفصیل دادن و شکوفا کردن آنچه در قلبش دارد قوی‌تر می‌شود و در مراتب معرفت بیشتر جلو می‌رود و هر چه در ایمان و عرفان جلوتر برود، در عمل صالح و تقوا بیشتر جلو می‌رود.

پس همه چیز انسان بسته به اعتقاد اولیه انسان است. پس انسان در اعتقاد اولیه خود یا نقص دارد یا کمال؛ هر مقدار کمال داشته باشد، تمام مسائل دیگر او نیز همان مقدار ارزش می‌یابد و هر مقدار نقص داشته باشد، مسائل دیگر او نیز همان مقدار نقص پیدا می‌کند.

در نتیجه، چون اولین مقام همه عالم «توحید» است، چنان‌که از امام علیه السلام پرسیدند: چه چیزی از همه بالاتر است؟ فرمود: ایمان به توحید، چون هیچ چیزی را خداوند بدون توحید قبول نمی‌کند.[19] پس انسان باید در توحید به قوت جلو رود، تا بتواند در باره رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم با قوت جلو رود، تا بتواند در امیرالمؤمنین علیه السلام به قوت جلو رود، تا در سایر معارف نیز به تبع این سه معرفت با قوت جلو رود.

شناخت خدا به خدا و بالاترین مقام معرفت

پس معنای معرفت الله بالله، این است که عظیم‌ترین و بالاترین و قوی‌ترین اعتقادی را که در باره توحید الهی در حق ما ممکن است و ما می‌توانیم جلو رویم، باید جلو رویم و آن را به دست آوریم، تا بتوانیم با قوی‌ترین و نورانی‌ترین مقام در اعمال و رفتار و کردارمان جلو برویم. پس توحید انسان می‌تواند مرتبه پایین داشته باشد و می‌تواند مرتبه بالا داشته باشد.

وسایل و اسباب بالارفتن مقام معرفت

باید به قرآن کریم و سخنان اهل‌بیتعلیهم السلام مراجعه کنیم و ببینیم آن بزرگواران چه چیزی را میزان و راه و وسیله برای رسیدن انسان به حقیقت معارف توحیدی خدا و معرفت الله بالله قرار داده‌اند و چه چیزی را مانع و سبب حجاب معرفی کردند؟ انسان باید چیزی که آن بزرگواران وسیله و سبب و توشه راه قرار دادند را انجام دهد و باید آنچه آن بزرگواران حجاب و مانع قرار دادند - که انسان را زمین‌گیر می‌کند - را رها کند و از آن فرار کند.

خدای متعال در اول سوره مبارکه بقره، این مطلب را بیان کرده است:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ * الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛[20]

«آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است. (پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب ايمان مى‏آورند و نماز را برپا مى‏دارند و از تمام نعمت‌ها و مواهبى كه به آنان روزى داده‏ايم، انفاق مى‏كنند. و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل گرديده، ايمان مى‏آورند و به رستاخيز يقين دارند. آنان بر طريق هدايت پروردگارشان‌اند و آنان رستگاران‌اند».

بعد در 15 آیه بعدی کفار و منافقین را بیان می‌کند. این آیات ابتدایی سوره بقره بسیار عظیم است. نویسنده‌ای حساب کرده که از «ذلک الکتاب» تا «المفلحون»، تعداد 450 ترلیارد و چند صد میلیارد و چند صد میلیون و چند صد هزار معنا دارد. کتره هم نگفته، بلکه اول معانی مختلف آیات را بیان کرده و بعد آنها را با هم سنجیده و بعد آنها را در هم ضرب کرده و آن عدد را به دست آورده. حتی گفته برخی احتمالات دوری که در آیات بود را حساب نکردم و اگر حساب می‌کردم، تعداد معانی بسیار بیشتر می‌شد!

حرکت صعودی در چهار چیز و یگانگی خدا و بنده در شناخت خدا به خدا

بی‌شک، اهل‌بیتعلیهم السلام چهار چیز را میزان قرار دادند که انسان هر چه در آن چهار چیز جلوتر رود، در معرفت توحیدی خدای متعال جلوتر می‌رود، تا به مقام یگانگی خدا با او برسد و از آنجا هم می‌تواند جلوتر رود تا به مقام یگانگی او با خدا برسد.

تفاوت بنده شدن خدا و خدا شدن بنده در شناخت خدا به خدا و تقرب به فرائض و نوافل

وقتی انسان به مقام یگانگی خدا با او رسید و خدا با او یکی شد، معلوم است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[21] در مقامی برای او رخ می‌دهد که می‌شود «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»؛[22] یعنی معرفت الله بالله حاصل می‌شود، اما معرفت خدا به خدایی که خدا بنده شده.

اما در مرحله دوم، که انسان به گونه‌ای جلو رود که بنده خدا شود؛ این هم نفسش نفس الله است، لکن بنده بالا رفته و خدا شده؛ خدا پایین نیامده. این دو تا خیلی متفاوت‌اند. مثل اینکه بگوییم: نور خورشید توی چراغ ما آمده یا اینکه بگوییم چراغ ما رفته توی خورشید و با خورشید یکی شده، اینها باهم خیلی فرق دارند. وقتی چراغ ما را رفته با خورشید یکی شده، معنایش این است که خورشید که میلیارد میلیارد درجه قوی‌تر از چراغ ماست، پایین نیامده بلکه چراغ بالا رفته. اما وقتی خورشید پایین آمده، یعنی خورشید کوچک شده و به اندازه چراغ شده، ولی به هر حال چراغ خورشید شده و غیر خورشید در آن نیست.

این دو مقام، عبارت است از دو مقام عبادت خدای متعال؛ یعنی تقرب به فرائض، و تقرب به نوافل. این مطالب را هم چون اهل‌بیتعلیهم السلام فرموده‌اند ما می‌گوییم وگرنه عقل ما به جایی نمی‌رسد.

عبادت حب و تقرّب به فرائض و خدا شدن بنده و شناخت خدا به خدا

تقرب انسان به واسطه فرائض، تقربی است که انسان خدا می‌شود. رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم این کار را کردند و خدا شدند، امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‌بیتعلیهم السلام این کار را کردند و انبیا نیز هر کدام در جایگاه خودشان این کار را کردند و خدا شدند. لذا عبادت آن بزرگواران، عبادت حبی بود که محب و حب فراموش شد و فقط محبوب ماند؛ یعنی در خودشان چیزی جز محبوب - که خداوند است - نمی‌بینند؛ حب را نمی‌بینند و محب را که خودشان هستند نمی‌بینند، بلکه فقط محبوب را می‌بینند. پس این عبادت، عبادت به فرائض و تقرب به فرائض است که اگر انسان پیدا کند، خدا می‌شود. وقتی خدا شد، معرفت خدا به خدا را می‌تواند بفهمد و بیابد.

تقرّب به نوافل و بنده شدن خدا و شناخت خدا به خدا در مدار صفات

دوم، تقرب به نوافل است که در این تقرب، خدا بنده می‌شود. حدیث قرب نوافل از احادیث ثابت و محکمی است که به گونه‌های مختلف از ائمهعلیهم السلام نقل شده و همه‌اش صفات انسان و خواص صفات انسان را ذکر می‌کند. من فکر می‌کردم که «و قلبه الذی يعقل به» هم دارد ولی هرچه گشتم دیدم این عبارت در حدیث نیامده است. رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود که خداوند متعال می‌فرماید:

«مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُه‏؛[23]

هیچ بنده‌ای با چیزی سوی من تقرب نجسته که نزد من از آنچه بر او واجب داشته‌ام محبوب‌تر باشد و براستی که او با نافله به من تقرب می‌جوید تا آنکه دوستش دارم، پس چون دوستش داشتم، من گوشش شوم که با آن می‌شنود و چشمش شوم که با آن می‌بیند و زبانش شوم که با آن سخن می‌گوید و دستش شوم که با آن بر می‌گیرد؛ اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من درخواست کند عنایتش دارم».[24]

یعنی چشم و گوش و دست و زبان و پای انسان را ذکر کرده که همه آنها در مدار صفات انسان‌اند؛ یعنی انسان در قرب به نوافل حب خدا را در مقام صفاتش پیدا کرده، در نتیجه خدای متعال هم در مقام صفات او تجلی کرده و خود را نشان داده است. از این رو خدا فرموده است که من گوش و چشم و دست و پای او می‌شوم؛ یعنی خداوند پایین آمده، البته پایین آمدن خدا به معنای تنزل و تجلی است، چون تجافی که در خدا معنا ندارد؛ یعنی نور معرفت و شناخت خودم به خودم را در چشم و گوش و زبان و دست و پای او می‌اندازم. پس همه اینها در مدار صفات است، هم از طرف خدای متعال و هم از طرف بنده.

عظمت تقرّب به فرائض

اما در تقرب به فرائض، از امام‌ علیه السلام پرسیدند بعد از ایمان به خدا چه چیزی از همه چیز برتر است؟ فرمودند: «مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ الصَّلَاةِ»؛[25] یعنی نماز واجب؛ یعنی تمام عبادت‌های دیگر به نماز برگشت می‌کند و نماز به نماز واجب برگشت می‌کند. بعد از ایمان چیزی بزرگ‌تر از نماز واجب نیست. تقرب به فرائض، تقرب ذاتی انسان است که در آن حقیقت قلب و ذات انسان رشد کرده و بالا می‌رود. ذات انسان همان حقیقت انسان است و خداوند متعال هم حقیقت مقام معرفت خود را در این قلب قرار می‌دهد. پس معرفت الله بالله، در توحید ذاتی خداوند است؛ یعنی در مقام توحید اسمی نیست، توحید صفتی نیست، توحید فعلی نیست، توحید ربوبی نیست، توحید الوهی نیست، زیرا اینها همه در مدار صفت‌اند که در مقام سمع و بصر و دست و پاست. اما توحید خدا در قلب، توحید ذاتی الله تعالی است: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ».[26]

شناخت خدا به خدا و ترقّی و رشد معارف مؤمن و دیدن خداوند

پس طبق معنای پنجم معرفت الله بالله، چون معارف انسان، کوچک و بزرگ، قوی و ضعیف، بالا و پایین، نورانی و نورانی‌تر دارد، لذا هر مقدار در معارف توحیدی الهی جلوتر رود، قوی‌تر می‌شود و معرفت الله بالله را پیدا می‌کند و آن هم به این است که حجاب‌ها و پرده‌ها را بردارد، چنان‌که در احادیث مربوط به بهشت دارد که خدای متعال به رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: کسانی که به خاطر حب من، یکدیگر را دوست می‌دارند، من چه و چه و چه به آنها می‌دهم، و روزی هفتاد مرتبه به آنها نگاه می‌کنم و آنها به من نگاه می‌کنند.[27] حال، هفتاد چه معنایی دارد، بحث دیگری است و همه این اعداد که اهل‌بیتعلیهم السلام فرموده‌اند حکمت دارد. پس خدا می‌فرماید که من به آنها نگاه می‌کنم و آنها به من نگاه می‌کنند.

حقایق ایمانی و خدابینی بنده

این، همان مطلبی است که به امیرالمؤمنین عرض کردند: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟؛ آیا خدایت را در وقت عبادت دیده‌ای؟» حضرت فرمودند: «وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ‏؛ وای بر تو! من خدایی را که نبینم عبادت نمی‌کنم»؛ خدایی که از من غایب و پنهان است را عبادت نمی‌کنم. البته بعد که پرسیدند چگونه او را می‌بینی، فرمودند: «وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان»؛ چشم ظاهری نمی‌تواند خدا را ببیند، بلکه قلب خدا را می‌بیند، این دیدن هم دیدنی همانند دیدن چشم نیست که قلب خدا را ببیند، بلکه با حقایق ایمان می‌بیند.[28]  

این سخن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام مانند روایت آقا امام صادق‌ علیه السلام از پدر بزرگوارش است که فرمود:

«قالَ أبو جَعْفَر‌ علیه السلام: يَا بُنَيَّ! اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ. إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ‌ علیه السلام فَوَجَدْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ قِيمَةَ كُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا؛[29]

پدرم امام باقر‌ علیه السلام فرمود: ای فرزندم، جایگاه شیعیان را از اندازه روایت و شناخت آن‌ها بشناس که براستی معرفت همان درایت در روایت است و با درایت در روایات است که مؤمن تا بالاترین درجات ایمان صعود می‌کند. همانا در کتاب علی‌ علیه السلام نظر کردم و در آن یافتم که ارزش و قدر هر انسانی معرفت اوست. براستی خداوند تبارک و تعالی از مردم بر پایه مقدار عقلی که در دار دنیا به آن‌ها داده حساب می‌کشد».

خدابینی بنده در دنیا و آخرت

در روایت دیگری آمده که ابو بصیر به امام صادق‌ علیه السلام عرض کرد: حدیث نقل شده که مؤمنان در قیامت خدا را می‌بینند، آیا درست است؟ حضرت فرمود: بله مؤمنان در قیامت خدا را می‌بینند، در دنیا هم می‌بینند.[30] البته در آن روز اشاعره و معتزله پیدا شده بودند و اشاعره می‌گفتند که در دنیا می‌توان خدا را با همین چشم ظاهری دید، برخی از آنها می‌گفتند که در بیداری نمی‌شود دید ولی در خواب می‌توان دید. معتزله هم می‌گفتند که در دنیا خدا را نمی‌توان دید ولی در آخرت می‌توان دید و حدیث دروغین هم ساخته‌اند و به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده‌اند که حضرت به ماه شب چهارده نگاه کرد و فرمود شما روز قیامت خدا را می‌بینید همان‌طور که این ماه تمام را می‌بینید![31] امام صادق علیه السلام به ابوبصیر فرمود که بله مؤمنان در بهشت خدا را می‌بینند، در دنیا هم خدا را می‌بینند، بعد فرمودند: این حدیث را به کسانی که نمی‌فهمند نگو؛ چون کسانی که جایگاه‌ها را تشخیص نمی‌دهند، یا دیدن خدا را به دیدن با چشم ظاهری معنا می‌کنند و کافر و مشرک می‌شوند، مانند اشاعره و معتزله، یا اینکه دیدن قلبی خدا را هم منکر می‌شوند و از این ور بام می‌افتند. لذا حضرت فرمودند که دیدن با قلب مانند دیدن با چشم نیست، بلکه همان دیدن قلب است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند. همچنان که خداوند در قرآن کریم در باره مؤمنان فرمود: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ؛[32] چهره‌هایی روز قیامت شاداب‌اند؛ یعنی نورانی‌اند، نه اینکه ادکلن زده و موهایش را شانه زده، بلکه  نورانی است و در عالمی است که تمام زیبایی‌ها به عمل صالح و اعتقادات صحیح است؛ بعد فرمود: إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ ؛ همواره به خدای متعال نگاه می‌کنند.

رسیدن به معرفت خدا به خدا با پاک کردن مقام اعتقاد و عمل

پس به واسطه علم و عرفان قرآنی الهی و اعمال صالح و تقوا، قلب و باطنش صاف و پاک شود، از این رو آیینه کامل نشان‌دهنده خدای متعال می‌شود، در نتیجه، خدا را به خدا می‌شناسد و در خود و بیرون خود غیر خدا نمی‌بیند؛ یعنی به هر چه نگاه کند، فقط خدا می‌بیند. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: «ما رَأَيتُ شَيئاً اِلا وَ رَأَيتُ اللَّهَ قَبلَهُ وَ مَعَهُ‏‏؛[33] هیچ چیزی ندیدم مگر اینکه قبل از آن و همراه آن خدا را دیدم».

حقایق الهی توحیدی قرآنی ولایی، در شناخت خدا به خدا

وقتی این‌گونه شد عارف به حقایق ایمان و توحید الهی می‌گردد اما چگونه؟ آن‌گونه که آقا امام صادق علیه السلام فرمود:

«مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ لَمْ يَعْبُدِ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ‏ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام (وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا [34][35]

هركس خدا را با خیال آوردن او بندگی کند کافر شده و هرکس نام را بپرستد و معنا را بندگی نکند (نیز) کافر گشته و هرکس اسم و معنا را (با هم و در کنار هم) بندگی کند شرک ورزیده و هرکس که معنا را با واقع کردن اسم‌ها بر آن پرستش کند، به همان صفاتی که خود را بدان وصف کرده، پس قلبش را بر آن (گونه بندگی) گره زده و زبانش را در نهانی‌ها و آشکارایش بدان به سخن آورد، چنین کسانی یاران امیر مؤمنان‌‌ علیه السلام باشند (و درحدیث دیگری آمده: آنان همان مؤمنان واقعی‌اند)».

که باید عبادت به واقع کردن نام‌های خداوند - که خود را به آنها وصف فرموده - باشد و خود اعتقاد و معرفت توحید خداوندی اولین عبادت خداست، چنان‌که سرور عالمیان آقا امام رضا علیه السلام فرمود:

«أَوَّلُ عِبَادَةِ اللّه مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّه تَوْحِيدُهُ وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللّه نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ‏ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ‏ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ؛[36]

ابتدای بندگی خدا شناخت اوست و اصل شناخت خدا توحید اوست و قوام توحید خدا نفی کردن صفات از اوست؛ زیرا عقل‌ها گواهی می‌دهند که هر صفت و موصوفی آفریده شده‌اند؛ و هر آفریده‌ای گواهی می‌دهد که آفریننده‌ای دارد که نه صفت است و نه موصوف؛ و هر صفت و موصوفی گواهی می‌دهند به پیوستگی؛ و پیوستگی گواهی می‌دهد به حدوث؛ و حدوث گواهی ‌می‌دهد به امتناع از ازلی که از حدوث ممتنع است».

و بداند که معرفت خدا به تجلّی و ظهورش برای خلق به اسماء و صفات است چنان‌که همان حضرت در حدیث عمران فرمود:

«قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: لَمْ يَتَغَيَّرْ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلْقِ الْخَلْقِ و لَكِنَّ الْخَلْقَ يَتَغَيَّرُ بِتَغْيِيرِهِ. قَالَ عِمْرَانُ: فَبِأَيِّ شَيْ‏ءٍ عَرَفْنَاهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: بِغَيْرِهِ. قَالَ: فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ غَيْرُهُ؟ قَالَ الرِّضَا‌ علیه السلام: مَشِيَّتُهُ وَ اسْمُهُ وَ صِفَتُهُ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مُحْدَثٌ مَخْلُوقٌ مُدَبَّر؛[37]

امام ‌ علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل با آفریدن خلق تغییر نکرده، بلکه خلق به تغییر دادن او متغیر گشته‌اند. عمران عرض کرد: پس به چه چیز شناختیمش؟ حضرت فرمود: به غیر او. عمران عرض کرد: چه چیز است که غیر اوست؟ حضرت فرمود: مشیتش و اراده‌اش و صفتش و هرچه مانند آن است و همه آنها احداث‌شده و مخلوق و تدبیرگشته هستند».

و آقا امام حسین علیه السلام فرمود:

«أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ؛ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ وَ بَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ يُوَحَّدُ وَ لَا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏؛[38]

خداى خود را وصف مي‌كنم به آنچه خودش را به آن وصف كرده و او را مى‏شناسانم بآنچه خودش را به آن شناسانيده؛ نه با حواسّ درک شود و نه با مردم مقایسه، پس او نزديكى است كه نچسبيده و دورى است كه فاصله نگرفته، به يگانگى شناخته ‏شود و تكه تكه نگردد! به آیه‌ها شناخته شود و به نشانه‌ها توصیف، نيست خدائى مگر او كه بزرگ و بلند مرتبه است».

و ابن سنال گوید:

«سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا‌ علیه السلام: هَلْ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَارِفاً بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: يَرَاهَا وَ يَسْمَعُهَا؟قَالَ‌ علیه السلام: مَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلَى ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا وَ لَا يَطْلُبُ مِنْهَا هُوَ نَفْسُهُ وَ نَفْسُهُ هُوَ قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَفْ فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ‏ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ‏ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا فَمَعْنَاهُ اللَّهُ وَ اسْمُهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ؛[39]

از حضرت رضا‌ علیه السلام پرسیدم: آیا خداوند قبل از اینکه خلقی را بیافریند، خود را می‌شناخت؟ امام فرمودند: بله. عرض کردم: آیا خداوند خود را می‌دید و می‌شنید؟حضرت فرمود: خداوند محتاج آن نبود که خود را ببیند و بشنود، چون از خود درخواست نمی‌کند و خود را طلب نمی‌کند، بلکه او خودش است و خودش اوست، قدرتش نافذ است پس محتاج این نیست که برای خود نامی نهد، لکن برای خود اسم‌هایی از برای دیگران انتخاب کرده تا او را با آن نام‌ها بخوانند، چون اگر با اسمش خوانده نمی‌شد، شناخته نمی‌شد. پس اولین اسمی که برای خود انتخاب کرد، علی عظیم بود، چون آن (علی عظیم) بالای تمام اشیا است. پس معنای آن الله است و نام آن علی عظیم است و آن اولین نام‌های اوست که بر همه چیز علو دارد».

و آن‌گونه سیر عبودیت و بندگی خود را پیماید که آقا امام حسین علیه السلام به خدا عرض می‌کند:

«إِلَهِي تَرَدُّدِي‏ فِي‏ الْآثَارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِي عَلَيْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِي إِلَيْكَ.كَيْفَ‏ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ؟ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً وَ حَسَرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً.إِلَهِي! أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الِاعْتِمَادِ عَلَيْهَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ؛[40]

خدای من! گردش من در آثار، دوری دیدار به بار آرَد، پس مرا با خدمتی که سوی تواَم رسانَد، یکپارچگی و وحدت عنایت کن.چگونه با آن چیز به تو استدلال شود که خود در وجودش محتاج تو باشد؟! آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور و پيدايى تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود؟ کی نهان گشتی تا محتاج دلیلی باشی که بر تو رهنمون گردد و کی دوری جستی تا آنکه آثار بخواهند سوی تو رسانا گردند؟ کور شود دیده‌ای که مدام چشم به آثار دوختی و به حسرت افتد تلاش بنده‌ای که تو از محبتت بهره‌ای نصیبش نساختی.خدای من! به بازگشت سوی آثار فرمانم دادی، پس مرا با پوشش انوار و هدایت استبصار سوی خود بازگردان تا چنانکه از آن آثار به تو داخل گشتم، از آن به تو بازگردم، در حالی که ضمیرم در امان باشد از نظر به آن و همّتم بلندتر باشد از تکیه بر آن که هر آینه تو بر هر چیزی توانایی».

و آن‌گونه سیر معرفتی خود را تنها در شناخت اولیاء ببیند که آقا ولی عصر و بقیة اﷲ فی الارض در دعای رجبیه می‌فرماید:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ‏ مَلَأَتْ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ فَبِذَلِكَ أَسْأَلُكَ وَ بِمَوَاقِعِ الْعِزِّ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ بِمَقَامَاتِكَ وَ عَلَامَاتِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛[41]

بارالها! همانا من از تو می‌خواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان می‌خوانند؛ همان کسانی که بر سر تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شده‌اند؛ آنان که قدرت تو را وصف‌کننده‌اند و بزرگی تو را نماینده؛ از تو می‌خواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پی‌اش) آنان را معدن‌های کلماتت و ستون‌های توحیدت و نشانه‌ها و جایگاه‌هایت قرار دادی؛ همان (نشانه‌ها و جایگاه‌هایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها می‌شناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو‌ هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزان‌ها و توشه‌ها و حافظان و پیش‌روان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست؛ پس به آن از تو می‌خواهم و به محل‌های عزت که از رحمت توست و به جایگاه‌ها و نشانه‌هایت که درود فرستی بر محمد و آل محمد».

و اولیاء را همان‌گونه بیند که در سخن الهی توحیدی ولایی آقا جعفر بن محمد الصادق علیه السلام سرور عارفان آمده که فرمود:

«و يجب ان يعلم يا مفضل ان الصورة الانزعية التي قالت ظاهري امامة و وصية و باطني غيب منيع لا يدرک ليست کلية الباري و لا الباري سواها و هي هو اثباتا و ايجابا و عيانا و يقينا لا هي هو کلا و لا جمعا و لا احصاء و لا احاطة؛[42]

واجب است دانسته شود ای مفضل که آن صورت انزعیه که گفت: ظاهر من امامت و وصیت است و باطن من غیبی دست‌نیافتنی است که درک نگردد؛ (آن صورت) کلیت باری تعالی نیست و باری تعالی جز او نیست، آن صورت همان باری تعالی است از حیث اثباتی و ایجابی و آشکاری و یقینی، اما باری تعالی نیست از حیث کلی و جمعی و احصائی و احاطه‌ای».

پس تو که خواهان سیر در این صراط مستقیم الهی و راه راست بی‌پیچ و خم سبحانی هستی، تفقّه و تدبّر و تفکّر و دقّت نظر در این سخنان اولیاء دین خود کن تا به حقیقت توحید و عرفان حق خدای خود رسی و از راه های الحادی نجات یابی و معنای دیدن خدا را با قلب، با حقایق ایمان یابی.

گناه و مانعیت آن برای رسیدن به شناخت خدا به خدا

اما در طرف مقابل که اهل معصیت‌اند، حجاب رخ می‌دهد: كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون ؛[43] «نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مى‏شدند زنگار بر دل‌هايشان بسته است». گناه و معصیت سبب زنگار گرفتن قلبشان شده که خدا را نمی‌بینند. لذا می‌فرماید: كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون ؛ «چنين نيست كه مى‏پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند».

آیات فراوان از قرآن کریم این حقیقت را بیان می‌کند.[44] مانند آیه 125 سوره انعام که بیان هر دو مقام و دو گروه است که می‌فرماید:

فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ ؛

«آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه‏اش را براى (پذيرش) اسلام، گشاده مى سازد و آن كس را كه بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سينه‏اش را آن چنان تنگ مى‏كند كه گويا مى‏خواهد به آسمان بالا برود اين گونه خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد».

شناخت خدا به خدا و قوّت و ضعف معرفت

پس طبق معنای پنجم معرفت الله بالله، چون مراتب معارف الهی ضعیف و قوی دارد و چون انسان هم می‌تواند در مراتب ضعیف آن باشد و هم در مراتب قوی، پس هر چه در مراتب قوی‌تری از معارف الهی باشد، معرفت خدا به خدا در او قوی‌تر است؛ یعنی رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام هر دو بزرگوار معرفت خدا به خدا را داشتند، لکن معرفت خدا به خدایی که امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند به اندازه معرفت رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم نبود. البته ما نمی‌دانیم معرفت خدا به خدای امیرالمؤمنین علیه السلام چیست و در چه مقامی است، اما این مقدار می‌دانیم که به اندازه رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم نبود. چون امیرالمؤمنین علیه السلام عبد و بنده رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم است، مگر می‌شود که عبدی مساوی مولای خود باشد؛ چون امیرالمؤمنین علیه السلام نور رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم است و از نور او آفریده شده، مگر می‌شود که با او مساوی باشد؛ چون امیرالمؤمنین علیه السلام وصی و تابع و پیرو است، اما رسول‌خداصلی الله علیه و آله و سلم امام و متبوع امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ پس با هم فرق دارند.

مراتب و مقامات شناخت خدا به خدا

پس هر کس هر مقدار در سیر معارف الهی جلو رود و کمال بیشتری یابد، همان اندازه معرفت الله بالله در او قوی‌تر رخ می‌دهد و هر اندازه کمتر پیش رود، همان اندازه معرفت الله بالله او ناقص می‌شود، تا جایی می‌رسد که دیگر نمی‌تواند معرفت الله بالله داشته باشد. اما دیگری که جلو رفته، به جایی و مقامی می‌رسد که دیگر معرفت الله بالخلق را نمی‌تواند داشته باشد، زیرا در این مقام نمی‌تواند خلقی را ببیند تا بتواند با آن خلق، خدا را بشناسد. چنان‌که رسو‌ل‌خداصلی الله علیه و آله و سلم به معراج تشریف بردند، حالاتی برای آن بزرگوار رخ داد، حالی برایش رخ داد که فرمودند: «هیچ چیزی غیر از خودم را ندیدم»[45]. در این مقام، فقط خودش را می‌دید؛ در یک مقام، فقط خدا را می‌دید؛ در یک مقام، خلق را می‌دید؛ در یک مقام، قاب قوسین می‌دید، یعنی تمام خلق را از پایین به بالا مساوی می‌دید که یک معنای قاب قوسین همین است که قوس به طرف پایین و قوس به طرف عرش الهی است، لذا وقتی پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم از بالای عرش نگاه می‌کرد، از عرش تا تخوم ارضین را مساوی می‌دید.

پس انسان هر مقدار کامل باشد در علم و ایمان و عمل و تقوا و پیروی کردن از اولیای الهی - که شأنشان این است: «كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ؛[46] سخنتان نور و امرتان هدايت و سفارشتان تقوى و فعلتان خير و عادتتان احسان و خويتان كرم و شأنتان حقّ و صدق و رفق و قولتان حكم و حتم و رأيتان علم و حلم و حزم است. اگر سخن از خير به ميان آيد، شما سرآغاز و اصل و فرع و معدن و مأوى و منتهاى آنيد» - و هر چه در این راه بیشتر پیش برود، کمال نور الهی اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ [47] بیشتر در او تحقق می‌یابد و به همان اندازه، شناخت خدا به خدا در او محقق می‌شود و هر که از این وادی عقب ماند، در شناخت خدا به خدا عقب می‌ماند.

سخن بزرگی در راه ریاضت

از آقای بزرگواری پرسیدند: ریاضت چیست و شما در ریاضت‌های خودتان چگونه به مقامات رسیدید؟ ایشان اولین چیزی که تذکر دادند، این بود که فرمودند: «از راه و طریق صوفیه فرار کنید و ابدا از راه آنها نروید». اول تحذیر کردند، زیرا آنها جز کفر و زندقه باطنی چیزی ندارند؛ نه کفر و زندقه ظاهری، زیرا چه بسا اهل علوم ظاهری در آن مو را از ماست می‌کشند اما در علوم باطنی در مقابل اهل باطن لنگ می‌اندازند و تسلیم می‌شوند، در حالی که آن آقای باطنی، باطل محض است اما این آقای ظاهری اصلاً متوجه آن باطن نیست که چگونه است، لذا گرفتار می‌شود.

خلاصه، آن بزرگوار، اول از راه صوفیه تحذیر فرموده و بعد فرمودند: اگر می‌خواهی ریاضت داشته باشی، به فرمایش قرآن کریم و اهل‌بیتعلیهم السلام عمل کن، لذا اگر فرمودند: اولی را دشمن بدار، دشمن بدار، اگر فرمودند: سلمان را دوست بدار، دوست بدار، همین‌طور تا برسی به کوچک‌ترین چیزی که امر فرموده‌اند، برای مثال، اگر فرموده‌اند وقتی می‌خواهی غذا بخوری دستت را بشوی، دستت را بشوی، چون اهل‌بیتعلیهم السلام امر کردند، یا مثلاً اگر فرمودند پاشنه کفشت را بکش، بکش، یا اگر فرمودند نشسته بپوش، نشسته بپوش، و اینها را کوچک نشمار، زیرا این مجموعه کوچک‌ها هستند که هوای بزرگ را نگه می‌دارند.

خدا رحمت کند پیرمردی بود که در اوایل طلبگی من می‌آمد در مدرسه فیضیه می‌نشست، گاهی باهم صحبت می‌کردیم، می‌گفت می‌دانی مستحبات برای چه آمده؟ می‌گفت: در یک ساختمانی که شما می‌سازید، واجبات مانند آجرهای آن ساختمان است، اما مستحبات مانند بندکشی‌های آن است. حال، اگر بنا بندکشی‌ها را انجام ندهد و اطراف پشت‌بام را درست نکند، یک سال که باران زیاد بیاد، آب گل‌ها را می‌شوید و از درزها نفوذ می‌کند و آهسته آهسته ساختمان را خراب می‌کند، اما اگر بندکشی کند، بندکشی نگاه می‌دارد و سبب می‌شود که آب نفوذ نکند و خانه خراب نشود. پس مستحبات را برای حفظ واجبات قرار دادند؛ اگر مستحبات نباشد، واجبات آهسته آهسته از بین می‌رود.

یک آقای دیگری می‌گفت که فکر نکنی اگر شبی بلند شدی و نماز شب خواندی سلمان فارسی می‌شوی، نه این خبرها نیست، اما همان نماز شب سبب می‌شود که نماز صبح را دیر نمی‌خوانی؛ خوب مگر این کوچک است، بسیار بزرگ است. فکر می‌کنی که اگر نماز صبح را دیر بخوانی و دم آفتاب بخوانی عمر می‌شوی! نه عمر نمی‌شوی ولی همین دیر خواندن‌ها سبب می‌شود که آهسته آهسته نماز صبح قضا می‌شود. پس مستحبات دینی کوچک نیستند، چون ائمهعلیهم السلام فرموده‌اند.

پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر فرمودند: «يَا أَبَا ذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ نِيَّةٌ صَالِحَةٌ حَتَّى فِي النَّوْمِ وَ الْأَكْل‏؛[48] ای ابا ذر! بكوش كه در هر كار نيّت صالح داشته باشى حتى در خوابیدن و خوردن». در همه کارهایت نیت داشته باش؛ یعنی در تمام کارهایت مباح و حلال نداشته باشی؛ مکروه و حرام که هیچ، بلکه مباح هم نداشته باش؛ یا واجب باشد یا مستحب. مثلاً می‌خواهی لباس بشویی، لباس شستن که نیت نمی‌خواهد، اما نیت کن که لباسم را می‌شویم تا با لباس پاکیزه نماز بخوانم، چون امام صادق علیه السلام فرموده که با لباس تمیز و پاکیزه نماز بخوانید. همین لباس شستن با این نیت اجر دارد. اگر انسان این‌گونه عمل کرد و جلو رفت، نورانیت قلب در او تحقق می‌یابد و هر چه قلب نورانی‌تر شود، بیشتر به شناخت الله بالله می‌رسد.

اجمال معنای پنجم شناخت خدا به خدا

پس یکی دیگر از معانی حدیث معرفت خدا به خدا این است که در مقامات عبادت‌ها و معارف و اعتقادات قلبی و همچنین در مقام عمل، در واجبات و مستحبات جلو برویم؛ چون هم معارف قلبی واجب داریم و هم معارف قلبی مستحب و فضیلت و همچنین در مقام عمل، یک سری اعمال واجب داریم و یک سری اعمال مستحب؛ اگر انسان در واجبات و مستحبات جلو رود و در مقام رضایت الهی پیش رود، آهسته آهسته به مقامی می‌رسد که معنای «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‏» را می‌یابد.

سه دسته بودن اعمال: فرائض، فضائل، معاصی

امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث شریفی، همه اعمال را سه قسم کرده فرمودند:

«الْأَعْمَالُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَحْوَالٍ فَرَائِضُ وَ فَضَائِلُ وَ مَعَاصِي وَ أَمَّا الْفَرَائِضُ فَبِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِرِضَى اللَّهِ وَ قَضَاءِ اللَّهِ وَ تَقْدِيرِهِ وَ مَشِيَّتِهِ وَ عِلْمِهِ وَ أَمَّا الْفَضَائِلُ فَلَيْسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ لَكِنْ بِرِضَى اللَّهِ وَ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ بِمَشِيَّتِهِ وَ بِعِلْمِهِ وَ أَمَّا الْمَعَاصِي فَلَيْسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ لَكِنْ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ بِمَشِيَّتِهِ وَ بِعِلْمِهِ ثُمَّ يُعَاقِبُ عَلَيْهَا؛[49]

اعمال بر سه حال است واجبات و فضيلت‏ها و گناهان؛ اما واجبات به امر خداى عز و جل و به رضاى خدا و به قضاى خدا و تقدير و مشيّت و علم اوست. و اما فضيلت‏ها به امر خدا نيست و ليكن به رضاى خدا و به قضاى خدا و به قدر خدا و به مشيت و به علم خدا است. و اما گناهان به امر خدا نيست و ليكن به قضاى خدا و به قدر خدا و به مشيت و به علم او است و سپس گنهکاران را بدان عقاب خواهد کرد».

حضرت در این حدیث شریف، مکروهات و مباهات را کنار گذاشتند و در سخن خود نیاوردند. بلکه فرمودند که اعمال سه دسته است: فرائض، فضائل و معاصی. و بعد فرمودند که فرق فرائض و فضائل در این است که فرائض به امر خدا و رضایت خداست، اما فضائل و مستحبات، به امر خدا نیست، اما رضایت خدا هست. اما در باره معاصی فرمودند که معاصی، نه به امر خدا است و نه به رضایتش.

پس اگر انسان واجبات و مستحبات، یعنی فرائض و نوافل را برای خدا انجام دهد، همواره در رضایت الهی و در مقام رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ [50] سیر کرده جلو می‌رود و به مقامات بالای ایمان می‌رسد، چنان‌که آقا امام سجاد علیه السلام وقتی مقامات مختلف زهد را بیان کردند، بالاترین مرتبه آن را پایین‌ترین درجه ورع دانستند تا اینکه بالاترین درجه یقین را پایین‌ترین درجه رضای الهی نامیدند.[51]

راه ریاضت دینی، فرائض و فضائل بدون مباح و مکروه و حرام

پس معنای پنجم حدیث معرفت خدا به خدا این است که خدای متعال ان شاء الله به همه ما توفیق دهد که بتوانیم معاصی و مکروهات را که ترک می‌کنیم، مباحات را نیز به قصد مباح انجام ندهیم، بلکه با نیت‌هایی انجام دهیم که مستحب باشد و مستحبات و واجبات را انجام دهیم تا در این شاه‌راه بزرگ واجبات و مستحبات جلو رویم تا هم قلبمان الله باشد و هم اعضا و جوارحمان الله شود و در این صورت، از قلبمان هیچ چیز غیر خدایی سر نمی‌زند و از اعضا و جوارحمان هم غیر از خدایی و رضایت الهی چیزی سر نمی‌زند، در نتیجه، به این مقام می‌رسیم که فرمودند: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‏».


الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏

وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.



[1]. «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا قَالَ‌ علیه السلام: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام: بَيِّنْهُ تِبْيَاناً وَ لَا تَهُذَّهُ هَذَّ الشِّعْرِ وَ لَا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الرَّمْلِ وَ لَكِنْ أَفْزِعُوا قُلُوبَكُمُ الْقَاسِيَةَ وَ لَا يَكُنْ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَةِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 614.

«عبد الله بن سلیمان گوید که از امام صادق‌ علیه السلام در باره این آیه پرسیدم: «و قرآن را حتما به ترتیل بخوان»؛ حضرت از امير مؤمنان علیه السلام نقل کرد که فرموده: يعنى او را خوب بيان كن و همچون شعر، با شتاب مخوانش و همچون ريگ (هنگام خواندن) پراكنده مسازش، بلکه دل‌هاى سخت خود را با آن به هراس افكنيد و مباد همّت یکی از شما رسیدن به انتهای سوره باشد».

[2]. «عَنِ الْحَلَبِيِ‏ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ‏ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ؟ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ. أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ.

وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا، أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 36.

«حلبی گوید امام صادق‌ علیه السلام از امیر مؤمنان‌ علیه السلام روایت کرد که فرمود: آيا نمی‌خواهید شما را از فقیه حقیقی باخبر سازم؟ او كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و از عذاب خدا ايمن نسازد و در گناهان به آنان رخصت ندهد و قرآن را از روى اعراض از آن و میل در دیگران ترک نکند. هش دارید که خیری نباشد در علمی که تفهّمی در آن نباشد، هش دارید که خیری نباشد در قرائتی که تدبّری در آن نباشد، هش دارید که خیری نباشد در عبادتی که تفکری در آن نباشد.

در روايت ديگر آمده: هش دارید که خیری نباشد در علمی که تفهّمی در آن نباشد، هش دارید که خیری نباشد در قرائتی که تدبّری در آن نباشد، هش دارید که خیری نباشد در عبادتی که فقهی در آن نباشد، هش دارید که خیری نباشد در مناسکی که ورعی در آن نباشد».

[3]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 129.

2. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 196.

[5]. رجوع شود به: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، ص: 1، «باب ثواب الهداية و التعليم و فضلهما و فضل العلماء و ذم إضلال الناس‏».

[6]. «عَن سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ! فَقَالَ: كَيْفَ عَقْلُهُ؟ قُلْتُ: لَا أَدْرِي. فَقَالَ: إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ؛ إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ظَاهِرَةِ الْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ. فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَ مَا يَصْلُحُ إِلَّا لِلْعِبَادَةِ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ إِنَّ لِمَكَانِنَا هَذَا عَيْباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ الْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِيشِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَكِ إِنَّمَا أُثِيبُهُ‏ عَلَى‏ قَدْرِ عَقْلِهِ‏»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 12.

[7]. صفات الشيعة، ص: 15.

[8]. (94) الشرح: 1 - 8.

[9]. «عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام: قَالَ‌ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ. وَ قَالَ‌ علیه السلام: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَهُ. و سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌ علیه السلام: الطِّينَاتُ ثَلَاثَةٌ طِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ هُمْ صَفْوَتُهَا وَ هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طِينٍ‏ لَازِبٍ كَذَلِكَ لَا يُفَرِّقُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمْ. وَ قَالَ‌ علیه السلام: طِينَةُ النَّاصِبِ‏ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‏ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ، لَا يَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِيمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِيَّةُ فِيهِمْ جَمِيعاً»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 16.

«عبد الغفار جاری از امام صادق‌ علیه السلام این‌گونه روایت می‌کند: حضرت فرمود: براستی که خداوند مؤمن را از سرشت بهشت آفرید و ناصب (دشمن ما) را از سرشت دوزخ. و فرمود: چون خداوند خیر بنده‌ای را خواهد، روح و جسمش را پاک گرداند، پس هیچ خیری نشنود مگر آنکه معروفش دارد و هیچ منکری را نشنود مگر آنکه منکرش یابد. و شنیدم از حضرتش که می‌فرمود: سرشت‌ها بر سه قسم باشند: یکی سرشت پیامبران است و مؤمن از آن سرشت است، جز آنکه پیامبران برگزیده آن هستند و ایشان اصل باشند و فضل خود دارند و مؤمنان فرع هستند (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) از گلی چسبنده؛ و اینچنین است که خداوند میان ایشان و شیعیانشان جدایی مَیندازد. و فرمود: سرشت ناصب (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) از گِلی سیاه و بدبو است؛ و مستضعفان از خاک‌اند. نه مؤمنی از ایمانش برگردد و نه ناصبی از دشمنی‌اش و خداوند را در همگی آنان مشیت باشد».

[10]. «كِتَابُ زَيْدٍ النَّرْسِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام: الرَّجُلُ مِنْ مَوَالِيكُمْ يَكُونُ عَارِفاً يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَرْتَكِبُ الْمُوبِقَ مِنَ الذَّنْبِ نَتَبَرَّأُ مِنْهُ؟ فَقَالَ علیه السلام:‏ تَبَرَّءُوا مِنْ فِعْلِهِ وَ لَا تَبَرَّءُوا مِنْهُ؛ أَحِبُّوهُ وَ أَبْغِضُوا عَمَلَهُ.

قُلْتُ: فَيَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ فَاسِقٌ فَاجِرٌ؟ فَقَالَ علیه السلام: لَا؛ الْفَاسِقُ الْفَاجِرُ الْكَافِرُ الْجَاحِدُ لَنَا النَّاصِبُ لِأَوْلِيَائِنَا أَبَى اللَّهُ أَنْ يَكُونَ وَلِيُّنَا فَاسِقاً فَاجِراً وَ إِنْ عَمِلَ مَا عَمِلَ وَ لَكِنَّكُمْ تَقُولُونَ: فَاسِقُ الْعَمَلِ فَاجِرُ الْعَمَلِ مُؤْمِنُ النَّفْسِ خَبِيثُ الْفِعْلِ طَيِّبُ الرُّوحِ وَ الْبَدَنِ. وَ اللَّهِ مَا يَخْرُجُ وَلِيُّنَا مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ يَحْشُرُهُ اللَّهُ عَلَى مَا فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ مُبْيَضّاً وَجْهُهُ مَسْتُورَةً عَوْرَتُهُ آمِنَةً رَوْعَتُهُ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِ وَ لَا حُزْنٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُصَفَّى مِنَ الذُّنُوبِ إِمَّا بِمُصِيبَةٍ فِي مَالٍ أَوْ نَفْسٍ أَوْ وَلَدٍ أَوْ مَرَضٍ وَ أَدْنَى مَا يُصَفَّى بِهِ وُلِيُّنَا أَنْ يُرِيَهُ اللَّهُ رُؤْيَا مَهُولَةً فَيُصْبِحُ حَزِيناً لِمَا رَأَى فَيَكُونُ ذَلِكَ كَفَّارَةً لَهُ أَوْ خَوْفاً يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ أَهْلِ دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوْ يُشَدَّدُ عَلَيْهِ عِنْدَ الْمَوْتِ فَيَلْقَى اللَّهَ طَاهِراً مِنَ الذُّنُوبِ آمِناً رَوْعَتُهُ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم  وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام ثُمَّ يَكُونُ أَمَامَهُ أَحَدُ الْأَمْرَيْنِ رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَةُ الَّتِي هِيَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ وَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا إِنْ أَخْطَأَتْهُ رَحْمَةُ رَبِّهِ أَدْرَكَتْهُ شَفَاعَةُ نَبِيِّهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَعِنْدَهَا تُصِيبُهُ رَحْمَةُ رَبِّهِ الْوَاسِعَةُ»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏65، ص: 147.

«در اصل زید نرسی آمده که گوید: به حضرت كاظم علیه السلام عرض كردم: یکی از کسانی که اهل ولایت شما و معرفت شماست، شراب مى‏نوشد و مرتكب گناه مهلک مى‏گردد؛ آیا از وى تبرى بجوییم؟ فرمود: از کارش تبری بجویید نه از خودش؛ او را دوست بداريد و كارش را مبغوض دارید.

گفتم: مى‏توانيم او را فاسق و فاجر بناميم؟ فرمود: خير؛ فاسق و فاجر، كافری است که ما را انکار و با دوستان ما دشمنی می‌کند. خداوند ابا کرده از آن که دوست ما فاسق و فاجر باشد، هر عملی که می‌خواهد داشته باشد! بلکه این‌گونه بگویید: عملش فاسق و فاجر است و نفسش مؤمن است، فعلش خبیث است و روح و بدنش طیّب است. به خدا قسم كه ولیّ ما از دنیا بیرون نمی‌رود مگر آنکه خدا و رسولش و ما از او راضی هستیم و خداوند او را با تمام گناهانی که دارد در حالی محشور می‌کند که رویش سفید و عیبش پوشیده و هراسش ایمن است و نه ترسی دارد و نه اندوهی و این بدان خاطر است که او از دنیا بیرون نمی‌رود مگر آنکه از گناهان پاک گردد، حال یا با مصیبتی در مال یا نفس یا فرزند و یا با مرضی - و کوچکترین چیزی که ولیّ ما بدان پاک می‌شود این است که خداوند کابوس وحشتناکی نشانش دهد و از برای آنچه دیده، با اندوه صبح کند و همین کفاره‌اش باشد - یا آنکه ترسی از دولت باطل بر او وارد آید و یا آنکه به هنگام مرگ بر او سخت گرفته شود. پس به دیدار خداوند می‌رود در حالی که از گناهان پاک است و هراسش بواسطه محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم و امیر مؤمنان‌ علیه السلام در امان است. سپس در برابرش یکی از این دو خواهد بود: یا رحمت واسعه خداوند که از تمامی گناهان اهل زمین وسیع‌تر است؛ و یا شفاعت محمد و امیر مؤمنان‌ علیهما السلام؛ اگر رحمت پروردگارش بدو نرسد، شفاعت پیامبرش و امیر مؤمنان‌ علیهما السلام او را در می‌یابد و در آن هنگام است که رحمت واسعه پروردگارش هم بدو می‌رسد».

[11]. (58) المجادله 12.

[12]. «قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌ علیه السلام: لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ‌ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ لَيْسَ فِيهِمْ رَجُلٌ لَهُ مَنْقَبَةٌ إِلَّا وَ قَدْ شَرِكْتُهُ فِيهَا وَ فَضَلْتُهُ وَ لِي سَبْعُونَ مَنْقَبَةً لَمْ يَشْرَكْنِي فِيهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ. قُلْتُ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ فَأَخْبِرْنِي بِهِن...

(فأعدَّها‌ علیه السلام اِلَی اَن قَالَ) ‏وَ أَمَّا الرَّابِعَةُ وَ الْعِشْرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى رَسُولِهِ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً فَكَانَ لِي دِينَارٌ فَبِعْتُهُ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ فَكُنْتُ إِذَا نَاجَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم أَصَّدَّقُ قَبْلَ ذَلِكَ بِدِرْهَمٍ وَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلَ هَذَا أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِهِ قَبْلِي وَ لَا بَعْدِي. فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ الْآيَةَ. فَهَلْ تَكُونُ التَّوْبَةُ إِلَّا مِنْ ذَنْبٍ كَان‏!؟»؛ الخصال، ج‏2، ص: 572.

«امیر مؤمنان على بن أبى طالب‌ علیه السلام فرمود: امانت‌داران از اصحاب پيغمبر‌ صلی الله علیه و آله و سلم دانند در ميان آنان كسى نيست كه داراى منقبتى باشد مگر اينكه من نیز در آن با او شریک بوده‏ام و بر او برترى داشته‌ام ولى من هفتاد منقبت دارم كه هيچ يك از ایشان در آن با من شریک نباشد. عرض كردم: ای امیر مؤمنان! مرا از آن منقبت‏ها آگاه فرما...

(پس حضرت‌ علیه السلام آنها را شمرد تا اینکه فرمود) بیست و چهارم: براستی که خداوند عز و جل بر رسولش این آیه را نازل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه مى‏خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد، قبل از آن صدقه‏اى بدهيد». من یک دینار داشتم و آن را به ده درهم فروختم و پیش از هر بار که با رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم نجوا می‌کردم، یک درهم صدقه می‌دادم و به خدا سوگند که نه پیش از من و نه بعد از من، هیچ‌یک از اصحاب آن حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم چنین نکرد.  پس خداوند عز و جل این آیه را نازل فرمود: «آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت» تا انتهای آیه؛ حال آیا می‌شود توبه باشد و گناهی نباشد؟!».

«عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ‌ علیه السلام‏: إِنَّ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَآيَةً مَا عَمِلَ بِهَا أَحَدٌ قَبْلِي وَ لَا يَعْمَلُ بِهَا أَحَدٌ بَعْدِي وَ هِيَ آيَةُ النَّجْوَى. كَانَ عِنْدِي دِينَارٌ فَبِعْتُهُ بِعَشَرَةِ دَرَاهِمَ، فَجَعَلْتُ أُقَدِّمُ بَيْنَ يَدَيْ كُلِّ نَجْوَى أُنَاجِيهَا النَّبِيَّ‌ صلی الله علیه و آله و سلم دِرْهَماً، قَالَ: فَنَسَخَهَا قَوْلُهُ: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ إِلَى قَوْلِهِ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُون ‏»؛ تفسير القمي، ج‏2، ص: 357.

«مجاهد از امیر مؤمنان‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: براستی در قرآن آيه‏اى هست كه هيچ كسى پیش از من به آن عمل نكرده و بعد از من هم احدى به آن عمل نخواهد كرد و آن آيه نجواست؛ من يك دينار داشتم که آن را به ده درهم فروختم و برای هر بار نجوا با رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم درهمى را صدقه مى‏دادم. پس خداوند آن آیه را نسخ فرمود: آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد با خبر است».

«و عَنِ السُّدِّيِّ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ‏ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ خَيْرٍ عَنْ عَلِيٍّ‌ علیه السلام قَالَ‏: كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ نَاجَاهُ كَانَ عِنْدِي دِينَارٌ فَصَرَفْتُهُ بِعَشَرَةِ دَرَاهِمَ فَكَلَّمْتُ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم عَشْرَ مَرَّاتٍ كُلَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أُنَاجِيَهُ تَصَدَّقْتُ بِدِرْهَمٍ. فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ: مَا يَأْلُو مَا يَنْجَشُ لِابْنِ عَمِّهِ.

قالَ‌ علیه السلام: فَنَسَخَتْهَا أَ أَشْفَقْتُمْ  أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ. فَكُنْتُ أَوَّلَ مَنْ عَمِلَ بِهَذِهِ الْآيَةِ، وَ آخِرَ مَنْ عَمِلَ بِهَا، مَا أَحَدٌ عَمِلَ بِهَا قَبْلِي وَ لَا بَعْدِي‏»؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص: 318.

«در باره آیه: «چون با رسول نجوا کردید در برابر نجوایتان صدقه دهید»، سدی از عبد خیر از امیر مؤمنان‌ علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: من نخستين كسى بودم كه با رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم نجوا كردم؛ دينارى داشتم که آن را تبديل به ده درهم كردم و ده مرتبه با رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم صحبت كردم. هر بار كه مى‏خواستم با او نجوا كنم، درهمى صدقه مى‏دادم. اين بر اصحاب رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم گران آمد و منافقان گفتند: در آنچه ارزش پسرعمویش را بالا ببرد کم نمی‌گذارد!

امام‌ علیه السلام فرمود: پس آن آیه را این آیه نسخ کرد: آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد با خبر است. امام‌ علیه السلام فرمود: پس من اولین و آخرین کسی بودم که به این آیه عمل کرد، نه قبل از من کسی به این آیه عمل کرد و نه بعد از من».

[13]. أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ * وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ * يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ؛ (14) ابراهیم: 24 - 27.

«آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيبه» را به درخت پاكيزه‏اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى‏دهد و خداوند براى مردم مثل‌ها مى‏زند، شايد متذكّر شوند. و مَثل «كلمه خبيثه» همچون درخت ناپاكى است كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد. خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد هم در اين جهان، و هم در سراى ديگر! و ستمگران را گمراه مى‏سازد و خداوند هر كار را بخواهد انجام مى‏دهد».

[14]. إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ ؛ (41) فصلت : 30 - 32.

«به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است! ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى‏شود! اينها وسيله پذيرايى از سوى خداوند غفور و رحيم است».

[15]. بیان: در آیات یاد شده تدبّر و تفکّر کن و اطراف آن را در نظر گیر و دقّت در مضامین آن نما تا ارزش ثبات در اعتقاد را بیابی که چه حقیقت الهی‌ای است که فرشتگان هوادار و حافظ دارنده آن‌اند و چه درخت طیّب و پاکیزه‌ای است که این‌گونه میوه و ثمر می‌دهد.

[16]. «(عَن الصّادِق في مَقتَلِ جَدِّه‌ علیهما السلام) سَارَ الْحُسَيْنُ‌ علیه السلام حَتَّى نَزَلَ الْقُطْقُطَانِيَّةَ فَنَظَرَ إِلَى فُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ: لِمَنْ هَذَا الْفُسْطَاطُ؟ فَقِيلَ: لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُرِّ الْحَنَفِيِّ [الْجُعْفِيِ‏]. فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ‌ علیه السلام فَقَالَ: أَيُّهَا الرَّجُلُ إِنَّكَ مُذْنِبٌ‏ خَاطِئٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آخِذُكَ بِمَا أَنْتَ صَانِعٌ إِنْ لَمْ تَتُبْ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي سَاعَتِكَ هَذِهِ فَتَنْصُرَنِي وَ يَكُونَ جَدِّي شَفِيعَكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى! فَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ نَصَرْتُكَ لَكُنْتُ أَوَّلَ مَقْتُولٍ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لَكِنَّ هَذَا فَرَسِي خُذْهُ إِلَيْكَ فَوَ اللَّهِ مَا رَكِبْتُهُ قَطُّ وَ أَنَا أَرُومُ شَيْئاً إِلَّا بَلَغْتُهُ وَ لَا أَرَادَنِي أَحَدٌ إِلَّا نَجَوْتُ عَلَيْهِ فَدُونَكَ فَخُذْهُ! فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ‌ علیه السلام بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ: لَا حَاجَةَ لَنَا فِيكَ وَ لَا فِي فَرَسِكَ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً وَ لَكِنْ فِرَّ فَلَا لَنَا وَ لَا عَلَيْنَا فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ لَمْ يُجِبْنَا كَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِي نَارِ جَهَنَّم‏»؛ الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 154 و 155.

«امام صادق‌ علیه السلام در مقتل جد بزرگوار خود فرمود: حضرت حسین‌ علیه السلام در مسیر خود به قطقطانیه رسید و بار انداخت، پس خیمه‌ای بر پا دید و فرمود: این خیمه کیست؟ عرض شد: عبید الله بن حر جعفی. حضرت او را خواست و بدو فرمود: ای مرد! تو گناهکاری و خداوند

عز وجل به خاطر آنچه کردی مؤاخذه‌ات می‌کند، مگر همین حالا به درگاه خداوند تبارک و تعالی توبه کنی به اینکه مرا یاری نمایی تا جدّم‌ صلی الله علیه و آله و سلم در پیشگاه خداوند شفیعت گردد. عرض کرد: ای پسر رسول خدا! به خدا سوگند که اگر یاری‌ات کنم، اول کشته راهت باشم! اما این اسب من است، برای خود بردار که به خدا سوگند که نشد سوارش شوم و آهنگ چیزی کنم مگر آنکه بدان دست یافتم و نشد کسی قصد من کند مگر آنکه سوار بر این اسب نجات یافتم! باشد برای تو، بگیرش! حضرت از او روی گرداند و فرمود: ما را نه به تو احتیاجی باشد و نه به اسبت و من گمراه‌گران را یار خود نگیرم، اما از اینجا فرار کن که نه با ما باشی و نه در برابر ما که براستی هرکس فریاد ما اهل‌بیت را بشنود و اجابتمان نکند، خداوند با صورت در آتش جهنمش اندازد».

[17]. (47) محمد : 36 - 38.  

[18]. «مِسْمَعاً بِالْمَدِينَةِ رَأَيْتُ مِسْمَعاً بِالْمَدِينَةِ وَ قَدْ كَانَ حَمَلَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام تِلْكَ السَّنَةَ مَالًا فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام. فَقُلْتُ لَهُ: لِمَ رَدَّ عَلَيْكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمَالَ الَّذِي حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي:

إِنِّي قُلْتُ لَهُ حِينَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ الْمَالَ إِنِّي كُنْتُ وُلِّيتُ الْبَحْرَيْنَ الْغَوْصَ فَأَصَبْتُ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ جِئْتُكَ بِخُمُسِهَا بِثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَحْبِسَهَا عَنْكَ وَ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا وَ هِيَ حَقُّكَ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي أَمْوَالِنَا. فَقَالَ‌ علیه السلام: أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا إِلَّا الْخُمُسُ يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ لَنَا. فَقُلْتُ لَهُ وَ أَنَا أَحْمِلُ إِلَيْكَ الْمَالَ كُلَّهُ. فَقَالَ: يَا أَبَا سَيَّارٍ قَدْ طَيَّبْنَاهُ لَكَ وَ أَحْلَلْنَاكَ مِنْهُ فَضُمَّ إِلَيْكَ مَالَكَ وَ كُلُّ مَا فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِيهِ مُحَلَّلُونَ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا فَيَجْبِيَهُمْ طَسْقَ‏ مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ أَمَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي غَيْرِهِمْ فَإِنَّ كَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا فَيَأْخُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ يُخْرِجَهُمْ صَغَرَةً.

قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ: فَقَالَ لِي: أَبُو سَيَّارٍ مَا أَرَى أَحَداً مِنْ أَصْحَابِ الضِّيَاعَ وَ لَا مِمَّنْ يَلِي الْأَعْمَالَ يَأْكُلُ حَلَالًا غَيْرِي إِلَّا مَنْ طَيَّبُوا لَهُ ذَلِكَ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 408.

«عمر بن یزید گوید: مسمع را در مدينه ديدم و او در آن سال وجهى را خدمت امام صادق‌ علیه السلام برده و آن حضرت نپذيرفته بود، من به او گفتم: چرا امام صادق علیه السلام وجهى را كه برايش بردى، به تو بازگرداند؟ گفت:

چون آن وجه را خدمتش بردم عرض كردم: غواصى درياى بحرين به من واگذار شده و من چهارصد هزار درهم بدست آورده‌ام و خمس آن كه هشتاد هزار درهم است را براى شما آورده‏ام. من نخواستم اين وجه را كه حق شماست و خداى تبارك و تعالى در اموال ما قرار داده از شما باز دارم و خود تصرف كنم. حضرت فرمود: مگر از زمين و آنچه خدا از آن برآورد تنها یک پنجمش مال ماست؟! اى ابا سيار! همه زمين از آن ماست، پس هر چه خدا از آن برآورد متعلق به ماست. من به حضرت عرض كردم: من همه آن مال را خدمت شما خواهم آورد. حضرت فرمود: اى ابا سيار! ما آن را براى تو پاک کردیم و حلال گرداندیم، مالت را برگير و نيز هر زمينى كه در دست شيعيان ماست، براى ايشان حلال است تا زمانى كه قائم ما قيام كند و آن حضرت مالیات آنچه دارند از ايشان بگيرد و زمين را در دستشان باقى گذارد، ولى زمين‌هايى كه در دست غير شيعيان است، استفاده‏اى كه از آن مي‌كنند بر ايشان حرام است تا زمانى كه قائم ما قيام كند و زمين را از دست ايشان بگيرد و آنها را با خوارى بيرون كند.

عمر بن يزيد گويد: ابو سيار بمن گفت: من از صاحبان ملك و كارمندان، جز خودم كسى را نمى‏بينم كه حلال بخورد، مگر كسانى كه ائمه‌علیهم السلام آن را براى او حلال كرده باشند».

[19]. «أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ؟ قَالَ علیه السلام: مَا لَا يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا بِهِ. قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ علیه السلام: الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً. قَالَ: قُلْتُ: أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ فَقَالَ علیه السلام: الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَدْعُوهُ إِلَيْهِ. قَالَ: قُلْتُ: صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ! قَالَ علیه السلام: الْإِيمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ. قُلْتُ: إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَ يَنْقُصُ وَ يَزِيدُ؟ قَالَ علیه السلام: نَعَمْ. قُلْتُ: كَيْفَ ذَلِكَ؟ قَالَ علیه السلام:

لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا. فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِهِ. وَ مِنْهَا عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا وَ يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ رَأْسُهُ الَّذِي فِيهِ وَجْهُهُ.

فَلَيْسَ مِنْ هَذِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ لَهَا وَ يَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا. فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ وَ فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ وَ فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ.

فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله و سلم وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُهُ ...»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 33 و 34.

«اى عالم! به من خبر ده كداميك از اعمال نزد خدا افضل است؟ فرمود: آنچه خدا جز به آن هیچ چیزی را نپذيرد. گفتم: آن چيست!؟ فرمود: ايمان به خدايى كه جز او معبودی نيست، بلندرتبه‌ترین و والامقام‌ترین و پربهره‌ترین اعمال است. عرض كردم: مرا آگاه نمی‌فرمایید كه آيا ايمان گفتار و عمل است يا گفتار بدون عمل؟ فرمود: ايمان تمامش عمل است و گفتار هم برخى از همان عمل است، به وجوبی از جانب خداوند که در کتابش بیان فرموده، وجوبی که نورش روشن است و حجتش ثابت، قرآن گفتار را به آن وجوب گواهى می‌دهد و به سويش دعوت می‌كند. عرض كردم: قربانت گردم، ايمان را برايم توصیف فرما تا بفهمم. فرمود: ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد، كه برخى از آن تمام است و به نهايت كمال رسيده و برخى‏ ناقص است و نقصانش هم واضح است و برخى راجح است و رجحانش هم زياد است. عرض كردم: مگر ايمان هم تمام و ناقص و زياد مى‏شود؟ فرمود: آرى. عرض كردم: چگونه؟ فرمود:

زيرا خداى تبارك و تعالى ايمان را بر اعضاء بنى آدم واجب فرموده و بر آن قسمت کرده و در آن پخش نموده؛ پس هيچ عضوى از اعضای او نيست، جز آنكه در قبال ایمان به شأنی غیر از شأن عضو دیگر موکل گشته: يكى از آن اعضاء قلب انسان است كه وسيله عقل و فقه و فهم اوست و نيز فرمانده بدن اوست كه ديگر اعضاء را ورود و صدوری نباشد مگر به رأى و فرمان او. دیگر دو چشم اوست که بدان می‌بیند و دو گوشش که بدان می‌شنود و دو دستش که بدان بر می‌گیرد و دو پایش که بدان راه می‌رود و فرجش که شهوتش از جانب آن است و زبانش که بدان نطق می‌کند و سرش که رخسارش در آن است.

هيچ عضوى از اینها نيست، جز آنكه در قبال ایمان به شأنی غیر از شأن عضو دیگر موکل گشته، به وجوبی از جانب خداوند - که نامش متبارک است - که کتاب خدا آن عضو را بدان نطق می‌کند و بر او بدان شهادت می‌دهد. خداوند بر قلب واجب فرموده غير از آنچه بر گوش؛ و بر گوش واجب فرموده غير از آنچه بر چشم؛ و بر چشم واجب فرموده غير آنچه بر زبان؛ و بر زبان واجب فرموده غير آنچه بر دست؛ و بر دست واجب فرموده غير آنچه بر پا؛ و بر پا واجب فرموده غير آنچه بر فرج؛ و بر فرج واجب فرموده غير آنچه بر رخسار.

اما آنچه از ايمان که خداوند بر قلب واجب فرموده، اقرار است و معرفت و عقد و رضايت و تسليم به اينكه معبودی جز خدا نیست، يگانه است و شریکی ندارد، معبودي يكتا كه نه همسری برگرفته و نه فرزندی و به اينكه محمد‌ صلی الله علیه و آله و سلم بنده او و فرستاده اوست؛ و همچنین ایمان، اقرار است به آنچه از جانب خدا آمده از پیامبر یا کتاب؛ اين است آنچه از اقرار و معرفت که خداوند بر قلب واجب فرموده و اين عمل قلب است».

[20]. (2) البقرة : 2 - 5.

[21]. مصباح الشريعة، ص: 13.

[22]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 85.

[23]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 352.

[24]. این مضمون، با عبارات دیگری هم از ائمه‌علیهم السلام نقل شده است:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ اللَّهُ: مَا تَحَبَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ. وَ إِنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا. إِذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ»؛ المحاسن، ج‏1، ص: 291.

«امام صادق‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم روایت می‌کند که فرمود خداوند متعال مى‏فرمايد: هیچ بنده‌ای با چیزی به من محبت نکرده که نزد من از آنچه بر او واجب داشته‌ام محبوب‌تر باشد و براستی که او با نافله به من محبت می‌کند تا آنکه دوستش دارم، پس چون دوستش داشتم، من گوشش شوم که با آن می‌شنود و چشمش شوم که با آن می‌بیند و زبانش شوم که با آن سخن می‌گوید و دستش شوم که با آن برگیرد. اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من درخواست کند عنایتش دارم و در هیچ کاری که کرده‌ام تردیدی نداشتم همچون تردید در مرگ مؤمن که از مرگ بدش آید و من ناخوشی او را بد دارم».

«قَالَ الصّادق‌ علیه السلام: حُبُّ اللَّهِ إِذَا أَضَاءَ عَلَى سِرِّ عَبْدٍ أَخْلَاهُ عَنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكْرٍ سِوَى اللَّهِ عِنْدَ ظُلْمَةٍ وَ الْمُحِبُّ أَخْلَصُ النَّاسِ سِرّاً لِلَّهِ وَ أَصْدَقُهُمْ قَوْلًا وَ أَوْفَاهُمْ عَهْداً وَ أَزْكَاهُمْ عَمَلًا وَ أَصْفَاهُمْ ذِكْراً وَ أَعْبَدُهُمْ نَفْساً تَتَبَاهَى الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ وَ تَفْتَخِرُ بِرُؤْيَتِهِ وَ بِهِ يَعْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى بِلَادَهُ وَ بِكَرَامَتِهِ يُكْرِمُ عِبَادَهُ يُعْطِيهِمْ إِذَا سَأَلُوا بِحَقِّهِ وَ يَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَايَا بِرَحْمَتِهِ. فَلَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ مَا مَحَلُّهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَيْهِ مَا تَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ إِلَّا بِتُرَابِ قَدَمَيْهِ.

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا يَمُرُّ عَلَى شَيْ‏ءٍ إِلَّا احْتَرَقَ وَ نُورُ اللَّهِ لَا يَطْلُعُ عَلَى شَيْ‏ءٍ إِلَّا أَضَاءَ وَ سَحَابُ اللَّهِ مَا يَظْهَرُ مِنْ تَحْتِهِ شَيْ‏ءٌ إِلَّا غَطَّاهُ وَ رِيحُ اللَّهِ مَا تَهُبُّ فِي شَيْ‏ءٍ إِلَّا حَرَّكَتْهُ وَ مَاءُ اللَّهِ يَحْيَا بِهِ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَ أَرْضُ اللَّهِ‏ يَنْبُتُ مِنْهَا كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَعْطَاهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنَ الْمَالِ وَ الْمُلْكِ.

قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم:‏ إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً مِنْ أُمَّتِي قَذَفَ فِي قُلُوبِ أَصْفِيَائِهِ وَ أَرْوَاحِ مَلَائِكَتِهِ وَ سُكَّانِ عَرْشِهِ مَحَبَّتَهُ لِيُحِبُّوهُ فَذَلِكَ الْمُحِبُّ حَقّاً طُوبَى لَهُ ثُمَّ طُوبَى لَهُ وَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ شَفَاعَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَة»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏67، ص: 23 (به نقل از مصباح الشریعه).

«امام صادق‌ علیه السلام فرمود: محبت خداوند چون در ضمیر بنده‌ای روشنی بخشد، او را باز می‌دارد از هر مشغول‏كننده و هر ذکری غیر خدا که در تاریکی است؛ و محبّ ضمیرش برای خدا از همه مردم خالص‌تر است و صادق‌ترین آنهاست در گفتار و باوفاترین در پیمان و پاک‌ترین در کردار و ذکرش از همه صاف‌تر است و نفسش از همه عابدتر. ملائکه هنگام مناجات او مباهات می‌کنند و به دیدارش افتخار. و به اوست که خداوند متعال بلادش را آباد می‌کند و به کرامت اوست که آنان را اکرام می‌کند. چون به حقّ او درخواست کنند به آنان عطا می‌کند و به رحمت او بلاها را از آنان دور می‌کند. اگر مردم مى‏دانستند که او چه جایگاهی نزد خدا و چه منزلتی در پیشگاه او دارد، سوی خداوند تقرب نمی‌جستند جز به خاک قدوم او.

اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود: محبت خداوند آتشى است كه بر هیچ چيزى نگذرد جز آنکه بسوزد و نور خداوند است كه بر هیچ چیزی نتابد مگر آنکه روشن ‏گردد و ابر خداوند است كه هیچ چیزی از زیرش پدید نیاید جز آنکه آن را بپوشاند و باد خداوند است كه در چیزی نوزد مگر آنکه به حركتش وادارد و آب حيات خداوند است كه هر چيزى را به وسیله آن زنده مى‏كند و زمين خداوند است كه هر چيزى از آن مى‏رويد؛ پس هر كس خداوند را دوست بدارد، همه چیز از مال و سلطنت بدو عطا فرماید.

رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون خداوند بنده‏اى از امّت من را دوست بدارد، محبتش را در قلب‌های برگزيدگانش و ارواح فرشتگانش مى‏اندازد تا او را دوست بدارند، پس او حقیقتاً محبّ باشد، خوشا به حالش و باز خوشا به حالش؛ و او روز قیامت در نزد خداوند دارای شفاعت است».

[25]. «عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَال‏: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام عَنْ أَفْضَلِ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى رَبِّهِمْ وَ أَحَبِّ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا هُوَ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام: مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ الصَّلَاةِ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْعَبْدَ الصَّالِحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ‌ علیهما السلام قَالَ:‏ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 264.

«معاویه بن وهب گوید: از امام صادق‌ علیه السلام پرسیدم برترین چیز و محبوب‌ترین چیز در نزد خداوند عز و جل كه بندگان بدان سوی پروردگارشان تقرب می‌جویند چیست؟ امام‌ علیه السلام فرمودند: بعد از معرفت، هيچ چیز برتر از همین نماز نمى‏شناسم؛ نمی‌بینی كه بنده صالح خدا عيسى بن مريم‌ علیهما السلام فرموده است: و خداوند مرا به نماز و زكات سفارش كرده تا روزى كه زنده باشم».

«عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَال‏ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏: أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الصَّلَاةُ وَ هِيَ آخِرُ وَصَايَا الْأَنْبِيَاء‌علیهم السلام فَمَا أَحْسَنَ الرَّجُلَ يَغْتَسِلُ أَوْ يَتَوَضَّأُ فَيُسْبِغُ الْوُضُوءَ ثُمَّ يَتَنَحَّى حَيْثُ لَا يَرَاهُ أَنِيسٌ فَيُشْرِفُ عَلَيْهِ وَ هُوَ رَاكِعٌ أَوْ سَاجِدٌ. إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا سَجَدَ فَأَطَالَ السُّجُودَ نَادَى إِبْلِيسُ يَا وَيْلَاهْ أَطَاعَ وَ عَصَيْتُ وَ سَجَدَ وَ أَبَيْتُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 264.

«زید شحام می‌گوید از امام صادق‌ علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: محبوب‌ترين كارها در پيشگاه خداوند عزّ و جلّ نماز است، و آن آخرين سفارش پيامبران‌علیهم السلام است. چقدر نيكوست شخص غسل كند يا وضو سازد و وضو را به کمال و تمام رساند آنگاه‏ به گوشه‏اى رود که همدمی او را نبیند پس بیابندش در حالى كه به ركوع است یا به سجود. همانا بنده چون به سجده رود و آن را طولانى سازد ابليس فرياد ندامت سر می‌دهد: اى واى بر من كه او فرمان برد و من نافرمانی کردم، او سجده کرد و من خودداری کردم».

«عَنْ أَبِي حَمْزَة عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ‌ علیه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا قَامَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ فِي صَلَاتِهِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ أَوْ قَالَ: أَقْبَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ حَتَّى يَنْصَرِفَ وَ أَظَلَّتْهُ الرَّحْمَةُ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِكَةُ تَحُفُّهُ مِنْ حَوْلِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَكاً قَائِماً عَلَى رَأْسِهِ يَقُولُ لَهُ: أَيُّهَا الْمُصَلِّي لَوْ تَعْلَمُ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ وَ مَنْ تُنَاجِي مَا الْتَفَتَّ وَ لَا زِلْتَ مِنْ مَوْضِعِكَ أَبدَاً»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 265.

«به نقل از ابوحمزه، امام باقر‌ علیه السلام از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم روایت می‌کند که فرمود: چون بنده مؤمن به نمازش می‌ایستد، خداوند به سوى او نظر رحمت مى‏كند (يا فرموده: خداوند به او رو می‌کند) تا اينكه نماز را به پايان ببرد، و رحمت از بالاى سرش تا كرانه آسمان بر او سايه مى‏افكند، و فرشتگان از گرداگرد او تا كرانه آسمان او را در برمى‏گيرند، و خداوند فرشته‏اى را بر او مى‏گمارد كه روى سرش بايستد و بگويد: اى نمازگزار! اگر مى‏دانستى كه چه كسى به تو مى‏نگرد و با چه كسى مناجات مى‏كنى، هرگز روى خود را بر نمى‏گرداندى و از جايت تكان نمى‏خوردى».

[26]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏84، ص: 339.

[27]. «فِي حَديثٍ رُوِيَ عَن أَميرِ الْمُؤْمِنينَ‌ علیه السلام في المِعْراجِ، قالَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعَالي: يَا أَحْمَدُ إِنَّ فِي الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤٍ فَوْقَ لُؤْلُؤٍ وَ دُرَّةٍ فَوْقَ دُرَّةٍ لَيْسَ فِيهَا قَصْمٌ وَ لَا وَصْلٌ فِيهَا الْخَوَاصُّ؛ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ كُلَّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً فَأُكَلِّمُهُمْ كُلَّمَا نَظَرْتُ إِلَيْهِمْ وَ أَزِيدُ فِي مِلْكِهِمْ سَبْعِينَ ضِعْفاً وَ إِذَا تَلَذَّذَ أَهْلُ الْجَنَّةِ بِالطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ تَلَذَّذُوا أُولَئِكَ بِذِكْرِي وَ كَلَامِي وَ حَدِيثِي. قَالَ: يَا رَبِّ مَا عَلَامَةُ أُولَئِكَ؟ قَالَ: مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا أَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلَامِ وَ بُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعَامِ. يَا أَحْمَدُ! إِنَّ الْمَحَبَّةَ لِلَّهِ هِيَ الْمَحَبَّةُ لِلْفُقَرَاءِ وَ التَّقَرُّبُ إِلَيْهِمْ. قَالَ: وَ مَنِ الْفُقَرَاءُ؟ قَالَ: الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ وَ صَبَرُوا عَلَى الْجُوعِ وَ شَكَرُوا عَلَى الرَّخَاءِ وَ لَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَ لَا ظَمَأَهُمْ وَ لَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ يَغْضَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ وَ لَمْ يَغْتَمُّوا عَلَى مَا فَاتَهُمْ وَ لَمْ يَفْرَحُوا بِمَا آتَاهُمْ. يَا أَحْمَدُ! مَحَبَّتِي مَحَبَّةُ الْفُقَرَاءِ فَأَدْنِ الْفُقَرَاءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَ أَبْعِدِ الْأَغْنِيَاءَ وَ أَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْكَ فَإِنَّ الْفُقَرَاءَ أَحِبَّائِي‏‏»؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص: 200 و 201.

«در روایتی از امیر مؤمنان‌ علیه السلام در معراج نبی اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم آمده که خداوند فرمود: اى احمد! در بهشت كاخى است از لؤلؤ روی لؤلؤ و درّ روی درّ كه نه شکستگی دارد و نه پیوست و بندگان خاص در آن جای دارند؛ روزى هفتاد بار به سوى ايشان نظر افكنم و هر بار با آنان سخن گویم و ملکشان را هفتاد برابر بیافزایم. چون اهل بهشت از غذا و آشاميدنى لذت می‌برند آنها از كلام و ياد و حدیث من لذت مى‏برند. عرض كرد پروردگارا! نشانى آنان چيست؟ فرمود: آنان در دنيا زندانيان‌اند كه زبانشان را از پرگویی و شکمشان را از پرخوری مصون داشته و زندانی کرده‌اند. اى احمد! همانا دوستى خدا دوستى فقیران و نزديك شدن به آنان است. عرض كرد پروردگارا! فقیران كيستند؟ فرمود: آنان كه به اندك‏ راضی گشته و بر گرسنگى صبر كرده و در سختى شکر بجای آورده و از گرسنگی و تشنگی شكايت نکرده و زبان‌هايشان دروغ نگفته و بر پروردگارشان خشم نبرده‌اند و بر آنچه بدست نیاورده‌اند اندوهگین نگشته و بر آنچه به آنان داده مى‏شود شادمان نگشته‌اند. اى احمد! دوستى من دوست داشتن فقیران است پس آنان را به خود نزدیک کن و در نزدیکی خود بنشانشان و ثروتمندان را دور کن و آنان را دور از خود بنشان که براستی فقیران محبوبان من باشند».

[28]. «جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ علیه السلام فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام: وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ! قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: وَيْلَكَ لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 98.

«یکی از رؤسای اهل کتاب نزد امیرالمؤمنین‌ علیه السلام آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خدای خود را در آن هنگام که عبادتش کرده‌ای دیده‌ای؟ فرمود: وای بر تو! هرگز خدایی را که ندیده‌باشم بندگی نکردم! عرض کرد: چگونه او را دیدی؟ حضرت فرمود: وای بر تو! چشم‌ها در دیدارِ دیدگان، او را نیابند، بلکه قلب‌ها با حقیقت‌های ایمان او را ببینند».

[29]. معاني الأخبار، النص، ص: 1 و 2.

[30]. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ يَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ! فَقُلْتُ: مَتَى؟ قَالَ: حِينَ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ . ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ لَيَرَوْنَهُ فِي الدُّنْيَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِي وَقْتِكَ هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْكَ؟ فَقَالَ: لَا فَإِنَّكَ إِذَا حَدَّثْتَ بِهِ فَأَنْكَرَهُ مُنْكِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَى مَا تَقُولُهُ ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ ذَلِكَ تَشْبِيهٌ كَفَرَ وَ لَيْسَتِ الرُّؤْيَةُ بِالْقَلْبِ كَالرُّؤْيَةِ بِالْعَيْنِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 117.

«ابوبصیر از امام صادق‌ علیه السلام این‌گونه روایت می‌کند: به حضرت عرض کردم: مرا از خداوند عز و جل باخبر ساز، آیا مؤمنان در روز قیامت او را می‌بینند؟ فرمود: آری، قبل از روز قیامت نیز او را دیده‌اند! عرض کردم: چه وقت؟ فرمود: هنگامی که به آنان فرمود (چنانکه در قرآن آمده) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری. سپس حضرت اندکی سکوت کرد و پس از آن فرمود: و راستی که مؤمنان در دنیا و قبل از روز قیامت او را می‌بینند، آیا تو هم اکنون او را نمی‌بینی؟ پس عرض کردم: فدایت گردم، آیا این را از شما روایت کنم؟ حضرت فرمود: نه، چه آنکه چون بدان حدیث کنی، پس منکری که به معنای آنچه گویی نادان باشد انکارش کند و آن را تشبیه قلمداد کند، کافر می‌شود؛ و دیدن با قلب همچون دیدن با چشم نیست، خداوند متعال است از آنچه تشبیه‌گران و انکارکنندگان به وصفش می‌آورند».

[31]. «عن ‏ ‏جرير بن عبد الله ‏ ‏قال: كنا عند النبي‏‌ صلی الله علیه و آله و سلم‏ ‏فنظر إلى القمر ليلة ‏ ‏يعني البدر ‏ ‏فقال: إنكم سترون ربكم كما ترون هذا القمر لا ‏ ‏تضامون ‏ ‏في رؤيته»؛ صحیح بخاری، ج1، ص145.

«جریر بن عبد الله گوید: نزد پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که حضرت به ماه تمام نگاه کرد و فرمود: براستی که در قیامت پروردگارتان را می‌بینید همان‌طور که این ماه تمام را می‌بینید و مزاحمتی برای شما نیست».

[32]. وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ ؛ (75) القيامة: 22 و 23.

[33]. درخشان پرتوى از اصول كافى، ج‏1، ص: 115.

[34]. (8) الأنفال : 4.

[35]. التوحيد (للصدوق) ؛ ؛ ص220.

[36]. التوحيد (للصدوق)، ص: 34 - 36.

[37]. التوحيد (للصدوق)، ص: 433.

[38]. التوحيد (للصدوق) ؛ ص80.

[39]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 113.

[40]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 349.

[41]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 803.

[42]. صحیفۀ الابرار، ج1، ص: 277.

[43]. كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون * كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون ؛ (83) المطففين :  14 و 15.

[44]. ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ ؛ (30) الروم : 10.

«سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند».

في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ؛ (2) البقره : 10.

«در دل‌هاى آنان مرضی است، خداوند بر بيمارى آنان افزوده و به خاطر دروغ‌هايى كه می‌گفتند، عذاب دردناكى در انتظار آنهاست».

وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ؛ (36) یس : 10.

«براى آنان يكسان است: چه انذارشان كنى يا نكنى، ايمان نمى‏آورند».

[45]. «عَن أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ‌علیهم السلام‏ فِي قَوْلِه‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏ قَالَ: فَإِنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ إِلَى رَبِّهِ قَالَ: وَقَفَ بِي جَبْرَئِيلُ‏ عِنْدَ شَجَرَةٍ عَظِيمَةٍ لَمْ أَرَ مِثْلَهَا عَلَى كُلِّ غُصْنٍ مِنْهَا مَلَكٌ وَ عَلَى كُلِّ وَرَقَةٍ مِنْهَا مَلَكٌ وَ عَلَى كُلِّ ثَمَرَةٍ مِنْهَا مَلَكٌ وَ قَدْ تَجَلَّلَهَا نُورٌ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. فَقَالَ جَبْرَائِيلُ علیه السلام: هَذِهِ سِدْرَةُ الْمُنْتَهَى كَانَ يَنْتَهِي الْأَنْبِيَاءُ قَبْلَكَ إِلَيْهَا ثُمَّ لَمْ يَتَجَاوَزُوهَا وَ أَنْتَ تَجُوزُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لِيُرِيَكَ مِنْ آيَاتِهِ الْكُبْرَى فَاطْمَئنَّ أَيَّدَكَ اللَّهُ بِالثَّبَاتِ حَتَّى تَسْتَكْمِلَ كَرَامَاتِ اللَّهِ وَ تَصِيرَ إِلَى جِوَارِهِ.

ثُمَّ صَعِدَ بِي إِلَى تَحْتِ الْعَرْشِ فَدَنَى إِلَيَّ رَفْرَفٌ أَخْضَرُ مَا أُحْسِنُ أَصِفُهُ فَرَفَعَنِي الرَّفْرَفَ بِإِذْنِ اللَّهِ رَبِّي فَصِرْتُ عِنْدَهُ وَ انْقَطَعَ عَنِّي أَصْوَاتُ الْمَلَائِكَةِ وَ دَوِيُّهُمْ وَ ذَهَبَتِ الْمَخَاوِفُ وَ الرَّوْعَاتُ وَ هَدَأَتْ نَفْسِي وَ اسْتَبْشَرْتُ وَ جَعَلْتُ أَمْتَدُّ وَ أَنْقَبِضُ وَ وَقَعَ عَلَيَّ السُّرُورُ وَ الِاسْتِبْشَارُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ جَمِيعَ الْخَلْقِ قَدْ مَاتُوا وَ لَمْ أَرَ غَيْرِي أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ فَتَرَكَنِي مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ رَدَّ عَلَيَّ رُوحِي فَأَفَقْتُ وَ كَانَ تَوْفِيقاً مِنْ رَبِّي أَنْ غَمَضْتُ عَيْنَيَّ فَكَلَّ بَصَرِي وَ غَشِيَ عَنِ النَّظَرِ. فَجَعَلْتُ أُبْصِرُ بِقَلْبِي كَمَا أُبْصِرُ بِعَيْنَيَّ بَلْ أَبْعُدُ وَ أَبْلُغُ فَذَلِكَ قَوْلِهِ تَعَالَى:‏ ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏ * لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى وَ إِنَّمَا كُنْتُ أُبْصِرُ مِثْلَ خَيْطِ الْإِبَرِ نُوراً بَيْنِي وَ بَيْنَ رَبِّي وَ نُورُ رَبِّي لَا تُطِيقُهُ الْأَبْصَار»؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 606.

«امام کاظم‌ علیه السلام در تفسیر آیه «در آن هنگام كه سدرة المنتهى را پوشانده بود آنچه پوشانده بود» از پدران بزرگوارشان از امیر مؤمنان‌علیهم السلام نقل کردند که فرمودند: رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام که شبانگاهان به سوی پروردگارش برده شد، فرمود: جبرییل مرا در کنار درخت بزرگی نگه داشت که همانندش را ندیده بودم، بر هر شاخه‌اش فرشته‌ای بود و بر هر برگش فرشته‌ای و بر هر میوه‌اش فرشته‌ای و نوری از نور خداوند عز و جل آن درخت را مجلّل ساخته بود. جبرییل گفت: این سدرة‌ المنتهی است، پیش از تو انبیا به اینجا می‌رسیدند ولی هرگز از آن نگذشته‌اند و شما اگر خدا بخواهد از آن عبور می‌کنید تا از نشانه‌های بزرگ‌ترش نشانتان دهد. پس اطمینان یابید - خداوند به ثبات تأییدتان کند - تا کرامت‌های خداوند را کامل کنید و به جوار او درآیید.

سپس جبرییل مرا تا زیر عرش بالا برد و در این هنگام فرش سبز رنگی به من نزدیک شد که نیک نتوانم وصفش نمایم، پس آن فرش با رخصت پروردگارم بالایم برد تا آنکه به پیشگاه حضرتش درآمدم و تمامی صداهای فرشتگان و راز و نیاز آنان از من قطع شد و تمامی ترس‌ها و اضطراب‌ها از بین رفت و نفسم آرام گرفت و شادمان شدم و به انبساط و انقباض درآمدم و سرور و شادی برایم حاصل شد و گمان کردم که تمام آفریدگان مرده‌اند و جز خودم احدی از خلق خدا را ندیدم و خداوند تا آن دم که خواست، مرا بر آن حال واگذاشت و سپس روحم را به من بازگرداند. پس هوشیار شدم و این توفیقی از جانب پروردگارم بود که دو چشمم را بستم و دیده‌ام ناتوان شد و از نگاه بسته شد. پس با قلبم به نظاره آمدم همچنان که با دو دیده بنگرم، بلکه نگاهی بلندتر و رساتر؛ و این است معنای کلام خداوند که فرمود: « چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد، او پاره‏اى از آيات و نشانه‏هاى بزرگ‌تر پروردگارش را ديد». و تنها نوری همچون نخ سوزنی میان خود و پروردگارم می‌دیدم و نور پروردگارم چنان است که دیدگان را یارای آن نباشد».

[46]. عبارتی از زیارت جامعه کبیره.

[47]. (24) النور : 35.

[48]. مكارم الأخلاق، ص: 464.

[49]. التوحيد (للصدوق)، ص: 370.

[50]. (5) المائدة : 119.

[51]. «عَن هاشِمِ بنِ بُرَيد قَالَ قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا: الزُّهْدُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 62.

«هاشم بن برید گوید که على بن الحسين علیه السلام به من فرمود: زهد را ده جزء است، بالاترين درجه زهد پایین‌ترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پایین‌ترین درجه يقين است، و بالاترين درجه يقين پایین‌ترين درجه رضاست».