معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث دوم
مقدمه: تقسیم معارف اهلبیت علیهم السلام به اصلی و فرعی
مطالب اهلبیت علیهم السلام دو دسته است: دسته اول، مطالب اصلی و زیربنایی است و دسته دوم، مطالب فرعی.
اگر مطلبی زیربنایی باشد، یک بار باید به تفصیل در باره آن سخن گفت و اگر مطلبی باشد که برگشت دوباره به آن نباشد، وقتی به آن برخورد میشود، باید به تفصیل صحبت شود. حدیث دوم کتاب حجت کافی که حدیث منصور بن حازم است، از جمله احادیث زیربنایی در شناخت توحید الهی است و در کتاب حجت که ما در سدد شرح آن هستیم، دوباره به این مطلب برنمیخوریم. از این رو لازم است که در این باره بیشتر توضیح دهیم. البته در کتاب توحید کافی، امثال این حدیث آمده است، لکن چون ما از کتاب حجت شروع کردیم، لازم است مقداری در این باره بیشتر گفتگو شود.
دو گونه شناخت توحید: انّی و لمّی
اصل مطلب، این است که شناخت خدای متعال دو گونه است: یکی، شناخت خدا به خلق است؛ و دیگری، شناخت خدا به خدا. این، محل اتفاق همه گروههاست، اعم از اهل حدیث و متکلمان و فلاسفه و صوفیه و اهل حق و اهل باطل؛ همه این تقسیمبندی را دارند که عرفان خدا دو قسم است: عرفان خدا به خدا و عرفان خدا به خلق.
این هم به سبب آن است که در علم معقول که از قبل اسلام بوده، طریق معرفت به هر چیزی را دو گونه قرار میدادند:
برهان انّی، پی بردن از معلول به علت
یکی، پی بردن از معلول به علت است که آن را «برهان انّی» مینامیدند، مانند این که انسان، روشنی و گرما و دودی را میبیند و پی به آتش میبرد. این «برهان إنّ» است که انسان با دیدن مخلوقات به وجود خدای متعال پی میبرد.
برهان لمّی، پی بردن از علت به معلول
دوم، پی بردن از علت به معلوم است که آن را «برهان لمّی» میگفتند؛ یعنی انسان اول پی به علت میبرد و به واسطه علت به معلول پی میبرد، مانند اینکه انسان اول آتش را مییابد، بعد به واسطه آتش، گرما و دود و روشنی آتش را مییابد. این مطلب، بسیار بزرگ است که در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام و قرآن کریم بسیار دقیق و به تفصیل بیان شده است.
پس انسان گاهی الله تعالی را به واسطه خلقش میشناسد، مانند زمین و آسمان و ستارگان و مانند آنها، چنانکه در کتابها میبینیم که از طریق امکان و حدوث و حرکت و نظم و مانند آنها خدای متعال را ثابت کردهاند. اما گاهی خدا را به خدا میشناسد، نه به واسطه خلقش، بلکه خلق را هم به خدا میشناسد.
حدیث منصور بن حازم و عظمت شناخت خدا به خدا و خلق به خدا
در حدیث شریف منصور بن حازم، مطلب دوم، یعنی شناخت خدا به خدا آمده، علاوه اینکه بیان شده است که شناخت خدا به خدا بسیار عظیم است. چون راوی، کسانی را که خدا را به خلق میشناسند، نکوهش کرده و گفته است که من میگویم خدا عزیزتر و جلیلتر از این است که به خلقش شناخته شود، بلکه خلق به خدا شناخته میشوند. پس او شناختن خداوند به خلق را نکوهش کرده و خدا را جلیلتر از آن دانسته، زیرا خلق را ضعیفتر از آن دانسته که به واسطه خلق شناخته شود، سپس وسیله گردد برای شناخت خدا؛ امام صادق علیه السلام هم این مطلب راوی را تأیید فرمودند. به عبارت دیگر، منصور بن حازم به امام علیه السلام عرضه داشته است که من شناخت خدا به خدا و شناخت خلق به خدا را قبول دارم، نه شناخت خدا به خلق و نه شناخت خلق به خلق؛ یعنی راوی دو شناخت (خدا به خلق و خلق به خلق) را تضعیف کرده و قبول نکرده.
پس این دو نوع شناخت، یعنی شناخت خدا به خدا و شناخت خلق به خدا که برهان لمّی است و شناخت خدا به خلق که برهان انّی است، امری بدیهی است که همه گروهها قبول دارند.
راه سوم خداشناسی، شناخت حبّ
اما برهان سومی هم مطرح شده که آن را «برهان حب» نامیدهاند. این نوع شناخت، نه انّی است و نه لمّی؛ یعنی نه شناخت معلول به علت است و نه شناخت علت به معلول، بلکه «شناخت به حب» است.
داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و برهان حب
ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام که در قرآن آمده است گویای این برهان است:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ ؛[۱]
«هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد، ستارهاى مشاهده كرد، گفت: اين خداى من است؟ امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: غروبكنندگان را دوست ندارم! و هنگامى كه ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين خداى من است؟ امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، بیشک از گروه گمراهان خواهم بود! و هنگامى كه خورشيد را در حال طلوع ديد، گفت: اين خداى من است؟ اين بزرگتر است! امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم، من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم!».
هنگامی که حضرت ابراهیم علیه السلام به ستارهها نگاه کرد، فرمود: هذا رَبِّي ، وقتی افول کرد، فرمود: لا أُحِبُّ الْآفِلين . بعد به ماه نگاه کرد و گفت: هذا رَبِّي ، وقتی افول کرد، فرمود: لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّين . بعد به خورشید نگاه کرد و فرمود: هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ . وقتی افول کرد، فرمود: يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُون . بعد فرمود: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين ؛ یعنی من از اینها گذشتم و به خدا ایمان دارم. حضرت ابراهیم علیه السلام در اولین مطلب، آخرین مطلب خود را بیان فرمودند، در حالی که روال طبیعی اقضا میکند مطلب خود را در آخر بفرمایند؛ یعنی اول ستارهها را ببیند، ستارهها بروند، بعد ماه را ببیند و ماه نیز افول کند، بعد خورشید را ببیند و خورشید نیز افول کند، بعد بگوید: لا أُحِبُّ الْآفِلين . ولی حضرت ابراهیم علیه السلام در همان وهله اول فرموده: لا أُحِبُّ الْآفِلين و در آخر هم نتیجه را بیان کرده که من روی خود را به سوی پرودگار عالم میکنم. این «برهان حب» است؛ یعنی شناخت خدا به حبّ.
حب، اولین حقیقت انسان در وجود و آخرین در ظهور
حب، در مقام حقیقت و تحقق و اصل وجود، اولین چیزی است که در انسان رخ میدهد و در مقام آشکاری و ظهور بیرونی، آخرین چیز است. چون در جایگاه خود ثابت شده که هر چیزی که از نظر وجود اول است، چون لطیف و وحدانی و الهی و قوی و نزدیکتر به انوار معرفت الهی است، از نظر ظهور آخرین چیزی است که آشکار میگردد، چرا که برای آشکاریاش باید مراحل بعدی باشند تا آیینه ظهور او گردند تا خود را در آنها آشکار کند. برای همین است که وقتی از رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم پرسیدند شما به چه چیز از دیگر انبیاء پیشی گرفتهاید؟ فرمودند من پیش از همه آنها بلی گفتم:
«عَن أَبي عَبْدِ اللهِ علیه السلام أَنَّ بَعْضَ قُرَيْشٍ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم: بِأَيِّ شَيْءٍ سَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بُعِثْتَ آخِرَهُمْ وَ خَاتَمَهُمْ؟ قَالَ: إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّي وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى [۲]فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ؛[۳]
امام صادق علیه السلام روایت فرمود که يكى از قريش برسول خداصلی الله علیه و آله وسلم گفت: شما كه آخرين پیامبران و خاتم ایشان هستی، به چه چیز از همه پيشی گرفتی؟ فرمود: براستی من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آورد و نخستين كسى بودم كه اجابت کرد در آن زمانى كه خدا (چنانکه در قرآن فرموده) از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر نه اينست كه من پروردگار شما هستم؟ و آنها گفتند بلی؛ من نخستين پیامبری بودم كه بلی گفت؛ پس با اقرار به خداوند، از همه آنان پیشی گرفتم».
یعنی من خاتم هستم، چون فاتح بودم. به همین خاطر، در زیارتهای رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم فاتح و خاتم بودن آن حضرت باهم آمده است: «الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتَقْبَلَ»؛[۴]یعنی چون فاتحم خاتمم و چون خاتمم فاتحم؛ این دو مطلب لازم ملزوم یکدیگر است.
پس در حقیقت وجود، «برهان حب» اولین مقام عالم است، اما در مقام آشکاری و ظهور باید مراحل بعدی بیایند و آمادگی پیدا کنند و آیینه شوند تا کمالات مقام اول را نشان دهند؛ مانند عقل ما که اولین جایگاه خلقی ماست و روح اولین مقام ما نسبت به بدن ماست، اما تا جسم ما کمال پیدا نکند و چشم و گوش و اعضا و جوارح دیگر پیدا نشود، نمیشود که کمالات روح و عقل در آن آشکار شوند؛ آشکار شدن کمالات عقل باید بعد از آشکار شدن بدن و قوت پیدا کردن آن باشد تا بتواند آینه کمالات عقل باشد و آن را از خود آشکار سازد. پس روح و عقل ما از حیث وجود، قبل از بدن است، اما از نظر آشکاری و ظهور، بعد از آن است.
پس حضرت ابراهیم علیه السلام در آیه شریفه، «محبت» را عنوان کردند، چون محبت اولین مقام عرفان الهی در وجود است، اما در ظهور این حقیقت در بیرون، باید همه مراتب خلقی تحقق یابد و به مقام کمال رسد تا حب که حقیقت عرفان الهی است ظهور یابد.
اهلبیت علیهم السلام، معنای باطنی شمس و قمر و نجوم در قرآن کریم
میدانیم که قرآن کریم ظاهری دارد و باطنی؛ در ظاهر قرآن کریم، منظور از ستارگان و ماه و خورشید، همین ستارگان و ماه و خورشیدی است که ما در آسمان میبینیم. در باطن قرآن، طبق سخنان اهلبیت علیهم السلام، خورشید نام رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم است و ماه نام امیرمؤمنان علی علیه السلام و نجوم نام اهلبیت علیهم السلام. این مطلب به صورتهای گوناگون در روایات مختلف آمده است و به هیچ وجه قابل انکار نیست؛ هم عامه از آقا رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم نقل کردهاند و هم شیعه از ائمه علیهم السلام.[۵]
ظهور نور اهلبیت علیهم السلام برای ملائکه در نزول و صعودشان
پس حقیقت مطلب حضرت ابراهیم علیه السلام، همانند مطلبی است که هم در اصل خلقت اهلبیت علیهم السلام رخ داده، که خداوند آنها را آفرید و در عالم نزول داد، تا سماوات و ارضین عالم را گرفتند، تا اینکه انوار ایشان در سراسر عالم منتشر شد، تا نور توحید خدای متعال آشکار شد؛[۶]و هم در مقام معراج رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم رخ داده که آن حضرت خواستند از تمام اطراف وجودی خودشان به مبدأ خودشان برگردند، از این رو از تمام اطراف وجودی عالم بیرون رفتند؛[۷]البته بیرون رفتن در این مقام، به درون رفتن است؛ بیرون حجمی منظور نیست.
خلاصه، در هر دو مورد - یعنی چه در نزول آن بزرگواران و چه در صعودشان - وقتی انوار ایشان برای ملائکه آشکار میشود، میگویند چقدر شبیه نور خداست. بعد، آن بزرگواران بندگی و عبودیت و ناداری ذاتی خود را آشکار میکنند، به اینگونه که با تمام وجودشان اظهار میکنند که ما بندههای خداییم و از خود چیزی نداریم و هرچه داریم و نشان میدهیم، تنها و تنها داده خداوند است؛ پس هم صفت ربوبیت و خدایی را نشان میدهند و هم صفت عبودیت و بندگی را؛ به این جهت ملائکه میفهمند که این بزرگواران بندگان خداوند هستند که خداوند نور خود را به آنها عنایت کرده است.[۸]
ظهور اهلبیت علیهم السلام به ربوبیت و عبودیت
بارها عرض کردهام: کسانی که از مقامات اهلبیت علیهم السلام سخن میگویند و فقط از کمالات و مقامات الهی آن بزرگواران میگویند در خطا و اشتباهاند، بلکه باید از بندگی و خضوع و خشوع آنها نیز سخن گویند. اگر آن بزرگواران تسبیح، تهلیل، تحمید و تمجید خدا را نمیکردند، یعنی اگر عبودیت خدا را اظهار نمیکردند، ملائکه اشتباه میگرفتند. پس باید هر دو باشد؛ یعنی هم کمالات ربوبی و هم کمالات عبودی. در معراج رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم هم چنین شد که ملائکه آن حضرت را با خدا اشتباه گرفتند، اما حضرت جبرئیل به ملائکه فرمود که او رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم است و خدا نیست.
حبّ در حدیث«کُنتُ کَنزاً مَخفیاً»
پس هم در اول عالم که سیر نزول رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم است و هم در آخر عالم که سیر صعود و معراج رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم است، این مطلب رخ میدهد که همه انوار توحیدی از اهلبیت علیهم السلام ظهور مییابد که اگر آن بزرگواران اظهار خضوع و بندگی خدا را نکنند، مخلوقات اشتباه کرده و آنها را خدا میدانند. از این رو در حدیث قدسی آمده است که «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف؛[۹]من گنجی نهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم».
میزان حق و باطل، متون احادیث است نه سند آنها
اینکه حدیث شریف سندیت رجالی دارد یا ندارد اهمیتی ندارد. برخی گفتهاند اعتبار ندارد، چون سند ندارد؛ نه چنین نیست، بلکه کسی که حدیثشناس باشد و شاگردی اهلبیت علیهم السلام را کرده باشد و لحن فرمایشات آن بزرگواران را به دست آورده باشد، میتواند تشخیص دهد که فرمایشات اهلبیت علیهم السلام چگونه است و تا چه اندازه صحت دارد. زیرا ممکن است حدیثی از نظر سند بسیار معتبر باشد، اما شخص حدیثشناس آن را نپذیرد و ممکن است سند قوی نداشته باشد ولی بپذیرد.
حدیث «کُنتُ کَنزاً مَخفیاً» و بیان حب به عنوان حقیقت عالم
خلاصه، اینکه حدیث شریف «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف» با الفاظ گوناگونی که آمده، بسیار عظیم و لطیف است. پس اصل حقیقت عالم، «حب» است. از این رو خداوند متعال اول حب خود را در عالم آشکار کرد، در نتیجه عرفان او آشکار شد. حب در مقام وجود قبل از عرفان است، اما در مقام ظهور بعد از عرفان است؛ در مقام ظهور، وقتی عرفان پیدا کرد حب در او رخ میدهد، اما در مقام وجود، اگر حب نباشد عرفانی پدید نمیآید. از این رو آقا امام صادق علیه السلام در «مصباح الشریعۀ» فرموده: «نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛[[۱۰] مكنونات قلب عارفان بر گرد سه اصل ميگردد: خوف و رجاء و محبت» و در حدیث قدسی، اول حب را بیان فرموده که دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم که مرا بشناسند و من شناخته شوم.
حضرت ابراهیم و خدابینی صرف در اهلبیت علیهم السلام
پس اگر مطلب حضرت ابراهیم علیه السلام را مقداری لطیفتر و دقیقتر نگاه کنیم، حقیقت این است که حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی به انوار اهلبیت علیهم السلام نگاه میکند، بیشک در آنها خدایی و ربوبیت الله تعالی میبیند نه چیز دیگر، چنانکه در حدیث معراج رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم، هم آمده است که ملائکه آن حضرت را خدا پنداشتند و هم آمده که حضرت ابراهیم عرض کرد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ؛[۱۱]خدایا من را از شیعیان علی قرار ده». در حدیث دیگر هم آمده که حضرت ابراهیم علیه السلام انوار و کمالات و مقامات انوار ائمه علیهم السلام را دید و بعد انوار اطراف آن انوار را دید و سؤال کرد که اینها چه کسانی هستند؟ وقتی برای او توضیح داده شد که آن انوار اصلی، انوار ائمه علیهم السلام هستند و آن انوار اطراف، شیعیان ائمه علیهم السلام هستند، به خداوند متعال عرض کرد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين؛[۱۲]خدایا مرا از شیعیان امیرمؤمنان علی علیه السلام قرار ده».[۱۳]
خلاصه آیات توحیدی حضرت ابراهیم علیه السلام و اشاره به دو مقام
پس آیات شریفه جریان حضرت ابراهیم علیه السلام به دو مقام اشاره دارد:
«معرفت حب»، اصل و میزان معرفت صحیح
اول اینکه اصل و میزان معرفت صحیح و الهی و دقیقی که معرفتی برتر از آن نیست، «معرفت حبّ» است.
اصالت توحید خدا و فرعیت اهلبیت علیهم السلام
دوم اینکه معرفت حبّی، در مقام وجود، اصالتش معرفت خداست و فرعیتش مال اهلبیت علیهم السلام است، اما در مقام ظهور، اصالتش مال اهلبیت علیهم السلام و فرعیتش مال خداست؛ این مطلب که در قرآن کریم آمده است، اولین جایگاهی است که حضرت ابراهیم علیه السلام اظهار فرموده و آخرین جایگاهی است که مطابق آن، حرکت کرده؛ یعنی اول، حبّ را پیدا کرده و بعد چون افول را دیده، اصالت حبّ را نسبت به چیزی که افول و نابودی دارد و مخلوق است و میشود از بین برود، سلب کرده است؛ یعنی حقیقت را برای الله تعالی ثابت کرده و ظهورش را برای اهلبیت علیهم السلام.
پس این مطلبی که در قرآن کریم در باره حضرت ابراهیم علیه السلام آمده بسیار عظیم است، بلکه چنانکه برخی بررسی کردهاند، برترین آیات قرآنی است که نسبت به توحید الهی و مراتب و مراحل توحیدی آمده که میتوان به آن رسید.
نکاتی مقدماتی در معنای شناخت خدا به خدا و حدیث «اعرفوا الله بالله»
شناخت خدا به خدا و شناخت خلق به خدا و همینطور شناخت خلق به خود خلق و شناخت خدا به خلق، امری مسلم و روشن و غیر قابل انکار است، ولی سخن در این است که مقصود از معرفت الله بالله چیست؟ اینکه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان»[۱۴]، مقصود چیست که در شناخت توحید الهی، اسم ذات و اسم عَلَم و نام اختصاصی خدا را به کار برده و فرموده است: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»، اما در شناخت رسول و اولی الامر، نام معنوی و وصفی را به کار برده و فرموده است: «وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ» و نفرموده: «والرسول بالرسول». همچنین در باره اهلبیت علیهم السلام فرموده: «وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَان». بدیهی است که سخن امیرمؤمنان علیه السلام بر اساس حکمت است و این تفاوتی که بین شناخت توحید و شناخت رسولخداصلی الله علیه و آله وسلم و ائمه علیهم السلام گذاشته است، حکیمانه است و دقت دارد و بدون جهت این تفاوت را بیان نکرده است، چون سخنش سخن خداست.
پس حقیقت و مطلب اصلی که لازم است در باره آن سخن گفته شود، این است که معرفت الله به الله چیست و چگونه است؟
در توضیح این مطلب، نویسندگانی که در این باره سخن گفتهاند، برخی به اجمال ، و برخی مفصلتر وارد شدهاند.
دلالت مطابقی و التزامی «إنَّ الله اجلّ وَ اکرَمُ مِن أن یُعرَفَ بِخَلقِه بَل الخَلقُ یُعرَفونَ بِالله»
در جلمه شریفه «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ»[۱۵]، آنچه به مطابقت و به وضوح در کلام آمده، دو مطلب است و دو مطلب دیگر هم لازمه این کلام است. دو مطلبی که به وضوح در کلام راوی آمده و امام علیه السلام هم تأیید فرمودهاند، همان دو مطلب فرعی است: اول، اینکه خدا اجل از این است که به واسطه خلق شناخته شود؛ دوم، اینکه خلق به خدا شناخته میشوند. این دو مطلب به وضوح در کلام ذکر شده است، اما دو مطلب دیگر نیامده است: اول، اینکه خدا به خدا شناخته میشود؛ دوم، اینکه خلق به خلق شناخته نمیشوند. این دو مطلب در کلام نیامده ولی به ملازمه فهمیده میشود.
معنای «باء» در «بِخَلقِه» و «بِاللهِ» و بیمعنا بودن آنکه خلق سبب شناخت شود
از این رو باید سخن گفته شود که این باء که در «بخلقه» و در «بالله» آمده چه بائی است؟ چون اصل کلام در این باء است. برخی به همین اندازه اکتفا کردهاند که این باء سببیت است. معنای سببیت این است که اگر سبب نباشد، مسبَّب نیست، چون وجود و حقیقت و همه چیز دومی بسته به اولی است که سبب است. مثلاً وقتی کسی بگوید: من به واسطه آب سیراب شدم؛ معنایش این است که اگر آب نباشد، سیراب شدن هم محقق نمیشود. پس باء سبب به این معناست که مسبَّب همه چیزش بسته به سبب است و اگر سبب نباشد مسبَّب نخواهد بود. معنا ندارد که خلق سبب باشند و خدا به واسطه خلق شناخته شود، چون اگر انسان خدا را نشناسد و تنها خلق را بشناسد - جدای از الله تعالی در تمام جهات - و هیچ جهت الهی را در خلق لحاظ نکند، هرگز خداوند شناخته نمیشود. مصداق بارزش کمونیستها و دهریوناند که فقط خلق میبینند و به هیچ وجهی خدا نمیبینند. اما شما وقتی خلق را میبینید و سراسر این خلق را انوار الهی، آیات الهی، ادله الهی، صفات الهی، اسمای الهی، و کرامتهای الهی میبینید، پس خلق نمیبینید. زیرا زمانی خلق میبینید که فقط خلق را ببینید و هیچ چیزی غیر خلق نبینید و هیچ چیزی در این خلق نبینید که آن را به غیر خلق نسبت دهید و از خلق ندانید و بگویید: این از خلق نیست و از جای دیگری آمده است. اما اگر شما خلق دیدید و در این خلق، 100 هزار صفت دیدید و 99 هزار صفت را به غیر خلق نسبت دادید و گفتید اینها مال خداست، پس شما خلق ندیدید، بلکه خدا دیدید، لکن خدای همراه خلق و خدای در خلق را دیدید. پس فقط کسی میتواند بگوید: «من خلق میبینم جدای از الله تعالی» که هیچ چیزی غیر خلق نبیند، مانند کسانی که میگویند: وجود مساوی با ماده است و ماده مساوی با وجود، پس اگر خدایی هست باید ماده باشد و اگر خدا ماده نیست پس خدایی نیست. مانند کمونیستها که چند سالی هیاهو کردند و بعد دیدند که مکتبشان بسیار سخیف و بیارزش است و در هیچیک از مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به درد نمیخورد و مکتبشان از میان رفت.
شرک بودن کمالبینی در خلق
پس معنای «باء سببیت» در «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ» این است که انسان اصلاً خدایی نبیند و تنها خلق ببیند، بعد به واسطه این خلق بخواهد خدا را ثابت کند. اگر کسی غیر خلق نبیند، چگونه میتواند برای خلق کمال اثبات کند و از راه آن، کمال خدا را اثبات کند؟ بدیهی است که ممکن نیست فقط خلق ببینیم و برای آن خلق کمال اثبات کنیم، زیرا اگر کسی در خلق، از حیث اینکه خلق است، کمال ببیند مشرک شده است، زیرا اعتقاد بدیهی ما این است که اگر کسی ذرهای کمال در مخلوق ببیند و به آن مخلوق نسبت دهد و بگوید که این کمال، مال خود مخلوق است، مشرک شده است، زیرا خلق به جز ضعف و عیب و پستی و ناداری هیچ چیز نیست: أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ و خداوند متعال هم جز غنا و کمال و محمود بودن چیزی نیست: وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد .[۱۶]
پس معنا ندارد کسی خلق ببیند و خدا را به خلق اثبات کند، چون معنای خلق دیدن این است که انسان خلق را ببیند و هیچ صفت و کمالی از صفات و کمالات الهی نبیند؛ اگر چنین باشد، محال است کسی از چنین خلقی به خداوند متعال پی برد.
تطبیق «شناخت خدا به خدا» بر حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
از این رو، «شناخته نشدن خدا به خلق، بلکه شناخته شدن خلق به خدا و شناخته شدن خدا به خدا» مضمون حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» است؛ کسانی که در آن حدیث شریف، میزان اولیه را بر ضعف خلق قرار داده و گفتهاند که «من عرف نفسه بالحدوث عرف الله بالقدم»، «من عرف نفسه بالاحتیاج، عرف الله بالغناء»، و «من عرف نفسه بالجهل، عرف ربه بالعلم»، و «من عرف نفسه بالعجز، عرف الله بالقدره» و مانند اینها، که ناداریها و پستیها را به خلق نسبت داده و از طریق معرفت ضد به معرفت خدای متعال رسیدهاند و این معنا را معنای اصلی حدیث شریف قرار دادهاند، در معنای حدیث به راه اشتباه و خطا رفتهاند.
قبلاً چند جلسه در باره این حدیث شریف صحبت شد و اشتباه بودن این معنا بیان شد؛ چگونه ممکن است که انسان صرفاً نقص ببیند و از آن کمال بفهمد! زیرا کسی که کمال و ارزش آن را نبیند، از کجا میفهمد که این چیزی که میبیند نقص است! مانند کسی که از اول عمر تا آخر عمرش پول نداشته باشد و شخص پولدار را هم اصلاً نبیند و غنا را نبیند، چه میفهمد که این بیپول بودنش خوب است یا بد است؟! چون کمالی ندیده است که بخواهد مقایسه کند. برای همین است که همه به آنچه دارند خوشاند؛ جاهل به جهل خود و عالم به علم خود خوش است؛ چوپان به چوپانی خود و سلطان هم به سلطنت خود خوش است، چون اصلاً چوپان سلطنت را متوجه نمیشود تا برای نداشتن سلطنت غم بخورد.
تعریف و شناساندن توحید فقط از جانب خداست
پس اگر باء، باء سببیت باشد، معنای «شناخت خدا به خلق» این است که انسان خلق را بدون هیچ جهت الهی بشناسد و بعد خدا را به واسطه چنین خلقی بشناسد؛ این ناشدنی و محال است؛ ما که عرفانسازی نمیکنیم و ادله عرفان و علامات توحید را در بیرون نمیسازیم، بلکه خداوند آنها را قرار میدهد و ما به آنها میرسیم و مییابیم و درک میکنیم، لذا امام صادق علیه السلام فرمودند: «لَيْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا؛[۱۷] برای خدا بر خلقش این حق نیست که معرفت یابند، بلکه حق خلق بر خدا این است که به آنها بشناساند و حق خدا بر خلق این است که چون به ایشان شناسانید بپذیرند».[۱۸]
فقط خداوند است که میتواند تعریف کند؛ یعنی نشانهها، کمالات و خصوصیاتی که انسان میتواند با شناخت آنها به خدای متعال شناخت پیدا کند را خود خدای متعال قرار میدهد. بنابر این، خداوند متعال هرگز چنین خلقی نیافریده که کسی تنها به جهت خلقیت آن نگاه کند - بدون هیچ جهت الهی و بدون اینکه هیچ کمالی در آن خلق ببیند - و خدا را به واسطه آن بشناسد؛ چنین شناختی محال است و خداوند چنین قرار نداده است. از این رو در قرآن کریم، در آیات بسیاری که در باره توحید آمده است، خداوند ابتدا کمالاتی را که قرار داده بیان میکند و بعد میفرماید: در اینها آیاتی برای توحید ماست برای کسانی که اهل علم، اهل تعقل و اهل تفکرند؛ یعنی هر جایی مناسب خود را فرموده. برای مثال، مضمون آیه در جایی که دعوت به تفکر کرده، غیر آنجایی است که دعوت به تعقل کرده و باز مضمون آن، غیر مضمون آیاتی است که علم یا سمع یا بصر را مطرح فرموده است.
پس اصلاً معرفت خدا به واسطه خلق، به این معنا که ما هیچ چیزی غیر از خلق را نیابیم و خلق را وسیله عرفان خدای متعال قرار دهیم (یعنی باء سببیت باشد)، محال است و خداوند آن را قرار نداده، بلکه آنچه خدا قرار داده این است که مخلوقاتی صاحب کمالات توحید الهیاند و انوار توحید الهی در آنها قرار داده شده و خداوند متعال به ما این امکان را داده که بتوانیم آن انوار و کمالات الهی را بیابیم، آنگاه این خلق برای ما ملاک و میزان حرکت توحیدی قرار میگیرد.
اشارهای به معنای دقیق الهی «معرفت خدا به خدا» در سخن امام حسین علیه السلام
البته کسانی که دقیقتر و الهیتر و قویتر مسئله معرفت الله بالله را فهمیدهاند، مطلب عظیمتر و نورانیتری را یافته و بیان کردهاند که عبارت است از گذشتن از خلق؛ یعنی نه اینکه خلق را ببینیم و در خلق کمالات الهی ببینیم، بلکه از خلق و کمالات خلق عبور کنیم و به مقام سومی برسیم که همان معرفت الله به الله است. این مطلب همان جمله شریف دعای عرفه امام حسین علیه السلام است که فرموده است:
«كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ؛[۱۹]
چگونه با آن چیز به تو استدلال شود که خود در وجودش محتاج تو باشد؟! آيا موجودى غير تو ظهورى دارد كه آن ظهور و پيدايى تو نيست تا او سبب پيدايى تو شود؟ کی نهان گشتی تا محتاج دلیلی باشی که بر تو رهنمون گردد و کی دوری جستی تا آنکه آثار بخواهند سوی تو رسانا گردند؟ کور شود دیدهای که مدام چشم به آثار دوختی و به حسرت افتد تلاش بندهای که تو از محبتت بهرهای نصیبش نساختی».
دو مطلب مهم در سخنان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام مطالب زیادی را در این سخنان خدایی خود بیان فرموده که آنچه مربوط به بحث ماست دو مطلب مهم است:
مطلب اول: هیچ خلقی ظهور و آشکاری بدون ظهور خدا ندارد
اول، اینکه مگر غیر خدا ظهوری دارد که بخواهد خدا را آشکار کند؟! زیرا اگر ظهور مال غیر خدا باشد، خودش اصالت پیدا میکند و خودش خدا میشود! پس هر ظهوری در هر کجای عالم است مال خداست؛ یعنی اگر خلقی را به کمال میشناسی، از آنجاست که کمال الهی در آن میبینی؛ و اگر به علم میشناسی، از آنجاست که علم الهی در آن میبینی؛ و اگر به قدرت میشناسی، از آنجاست که قدرت الهی در آن میبینی. پس ظهور علم، قدرت، کرم و ظهور کمالات الهی را در خلق میبینی و خلق را میشناسی. پس بر اساس این نکته شریف که از دعای شریف امام حسین علیه السلام استفاده میشود، معنای معرفت الله بالله این است که انسان ظهور خدا را میبیند و به خدای متعال ایمان میآورد؛ هیچ خلقی در عالم پیدا نمیشود که بدون اینکه ظهور خدا و کمال خدا در او رخ دهد، ظهوری و کمالی از خود داشته باشد تا ما آن ظهور و کمال را وسیله قرار دهیم و به واسطه آن خدا را بشناسیم! بلکه ظهور و کمال خداست که در آن خلق آشکار شده است. این مطلب اول دعای شریف است.
مطلب دوم، بیان دلیل مطلب اول
اما مطلب دوم، بیان دلیل مطلب اول است؛ آیا میشود که خدای متعال غایب و پنهان باشد تا چیز دیگری او را نشان دهد؟! اگر خدای متعال پنهان باشد، چیز دیگری که میخواهد خدا را نشان دهد، باید اول خود را از پنهانی بیرون بیاورد و پنهانی هم ناداری است، پس چه کسی میخواهد او را دارا کند تا او آشکار شود و سپس بتواند با ظهور خود خدا را آشکار کند و از پنهانی بیرون آورد! این محال است که چیزی در عالم باشد که خودش آشکار باشد بدون اینکه خدا او را آشکار کند و صاحب کمال باشد بدون اینکه خداوند او را صاحب کمال کند. بنابر این، در خدای متعال اصلاً غیبت معنا ندارد، زیرا اگر غیبت در خدا معنا پیدا کند، باید به وسیله آشکاری و ظهور دیگری آشکار شود و آن دیگری باید خودش ظهور و آشکاری داشته باشد، بدون اینکه خدا به او ظهور و کمال دهد، چون اگر خدا به او ظهور و کمال دهد، ظهور و کمال خداست و کمال خود آن خلق نیست. از این رو امام حسین علیه السلام کسی که این گونه نمیبیند را به شدت مذمت کرده و فرمودند: «کور باد چشمی که تو را نبیند»؛ یعنی کسی که اینگونه نمیبیند که هرچه کمال و ظهور در عالم است، کمال ظهور توست؛ وقتی به خلق نگاه میکند، کمالات و ظهور تو را نمیبیند، بلکه خلق صرف میبیند و از خلق صرف میخواهد به خدا برسد و البته هرگز نمیتواند برسد. مانند دهریون، سوفستاییها، فیلسوفهای قدیمی یونانی که به خدایان متعدد اعتقاد داشتند که خدای جنگ و خدای صلح و خدای آب و خدای آتش داشتند و برای هر نوع از مخلوقات خدایی را اعتقاد داشتند و خدایی هم برای قیصر داشتند که بزرگتر از همه بود و میخواستند تلقین کنند که پادشاه از همه بزرگتر است و بقیه همه ضعیف و کوچکاند. امروزه هم در جهان به اشکال مختلف ضعف را به مردم تلقین میکنند.
خلاصه معنای الهی باء در حدیث شریف و تطبیق آن بر روایت امیر مؤمنان علیه السلام
پس معنای باء سببیت در عبارت «إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ» این است که انسان فقط خلق ببیند - بدون هیچ صفات و کمالات الهی و بدون هیچ رابطهای با خدای متعال - و بعد بخواهد خدا را با این خلق بشناسد! این محال است. اگر کسی اینگونه ببیند منکر خداست، چنانکه امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «مَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ بِهَا بَصَّرَتْه»؛[۲۰]یعنی کسی که با دنیا و به واسطه دنیا نگاه کند، یعنی کمالات اخروی را در دنیا ببیند و دنیا را برای آخرت وسیله قرار دهد، این شخص به آخرت معرفت مییابد. اما کسی که به سوی دنیا نگاه کند، کور میشود و آخرت را نمیبیند و دنیا او را هلاک میکند.
معنای اول شناخت خدا به خدا، شناخت به تنزیه
معنای اول حدیث شریف، اولین بار توسط خود مرحوم کلینی مطرح شد که وقتی حدیث «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» را نقل کردند، توضیح دادند. اجمال مطلب ایشان این است که انسان باید خدا را بیرون از عقول، ارواح، ابدان، اجسام و آنچه در خلق است ببیند و خدا را به اینها نشناسد؛ یعنی خدا را روح و جسم و مانند آنها نبیند و او را از صفات و خصوصیات اجسام و ارواح و عقول و همه داراییهای خلق تنزیه کند. پس انسان وقتی به عالم نگاه میکند دو حقیقت میبیند: یکی کمالات الهی است که در خلق افتاده و دیگری ضعف و نقص خلق است؛ پس کمالات را به خدا نسبت میدهد و نواقص را به خود خلق نسبت میدهد و در نتیجه، خدا را از آنچه که مربوط به خود خلق است تنزیه میکند. پس معنای «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» بر اساس فرمایش مرحوم کلینی، این است که وقتی به مخلوقات نگاه میکنیم، دو حقیقت میبینیم: یکی انوار و آیات و کمالات توحیدی است که در آنها آشکار شده و دیگری خودیتها و نقصها و عیبهای خود خلق است.
نتیجه سخن مرحوم کلینی - هرچند که خودش تصریح نکرده - این میشود که وقتی ما آیات و انوار الهی ببینیم، خدا را به خدا شناختیم. از سوی دیگر، وقتی نقص و عیب و صفات خلقی میبینیم، خدا را از همه صفات خلقی تنزیه میکنیم.
پس معنای اول برای اینکه خداوند به واسطه خلقش شناخته نمیشود بلکه خدا به خدا شناخته میشود، این است که خدا را نباید به واسطه صفات خلق بشناسیم؛ یعنی اگر خلق ترکیب دارد، نباید خدا را به ترکیب داشتن بشناسیم و اگر خلق نقص دارد، خدا را ناقص نبینیم و اگر خلق جهتهای گوناگون دارد، خدا را صاحب جهتهای گوناگون نبینیم. پس شناخت خدا به خدا، یعنی شناخت خدا به تنزیه.
معنای دوم شناخت خدا به خدا، شناخت به حمد
معنای دوم «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ» را مرحوم صدوق بیان کرده است که بعد از مرحوم کلینی است. از نظر مرحوم صدوق، معنای «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ»، دیدن آیات، علامات و ادله و انواری که خداوند متعال در خلق قرار داده، و شناختن خداوند به واسطه این انوار و کمالات الهی است؛ یعنی اگر شما خدا را به وسیله نگاه کردن به زمین و آسمان و بر و بحر میشناسید، به واسطه کمالاتی است که خداوند در آنها قرار داده است. اگر خدا را به واسطه عقلت میشناسید، به سبب کمالاتی است که خداوند در عقلت قرار داده، و اگر خدا را به واسطه انبیا و رسولان و ائمه و حجتهای الهی میشناسید، به سبب انوار و کمالات الهی است که خدا در آنها قرار داده است.
پس میتوانید به سه حقیقت نگاه کنید: حقیقت آسمان و زمین، حقیقت خودتان، حقیقت انبیا و ائمه و حجتهای الهی. به هر کدام از این سه حقیقت که نگاه کنید و خدا را به واسطه آن بشناسید به سبب انوار و آیات و ادله و براهین و کمالات الهی است که خداوند در اینها قرار داده است. پس وقتی مثلاً خدا را به واسطه خودت میشناسی به سبب کمالاتی است که خداوند در تو قرار داده است. پس اگر آن کمالات را بردارید و نادیده بگیرید، خدا را هرگز نمیتوانید بشناسید. همچنین اگر به واسطه ماه و خورشید و آسمان و زمین خدا را میشناسید یا به واسطه انیبا و ائمه علیهم السلام میشناسید، تنها به واسطه کمالاتی است که خداوند متعال در آنها قرار داده. در نتیجه، خدای متعال را تنها به واسطه خدا میشناسید؛ یعنی به واسطه دلالتهای خدا و ظهور خدای متعال که در عالم قرار داده است او را میشناسید. بنابر این، آن ظهوری را که خدای متعال در وجود خودت قرار داده وقتی میبینی، خدا را میشناسی، همچنین وقتی ظهوری را که خداوند در زمین و آسمان قرار داده میبینی، خدا را میشناسی، و نیز وقتی ظهوری را که خداوند در انبیا و حجتهایش قرار داده میبینی، خدا را میشناسی. پس در همه این موارد، خدا را به واسطه خدا میشناسید.
آنچه تا اینجا بیان شد، دو معنا برای معرفت الله به الله بود:
اول، شناخت خدا به تنزیه است که مرحوم کلینی فرمودند؛ یعنی آنچه در خلق میبینید از خدای متعال سلب کنید و خدا را از صفات و خصوصیات خلقی منزه دانید.
دوم، شناخت خدا به حمد است نه به تنزیه. این معنا، معنایی بود که مرحوم صدوق بیان کردند؛ یعنی خدا را به کمال بشناسید؛ یعنی ظهورها و کمالاتی که خداوند در خلق قرار داده، خواه در زمین و آسمان باشد، خواه در خودمان باشد و خواه در انبیا و ائمه علیهم السلام باشد، آن ظهورها و کمالات را میبینیم و به واسطه آن ظهورها و کمالات، خدا را میشناسیم.
- ↑ (6) الأنعام : 76 - 79.
- ↑ (7) الأعراف : 172.
- ↑ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 441.
- ↑ «عَن ابي عَبدِ الله علیه السلام: ...فَإِذَا اسْتَقْبَلْتَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقُلِ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى أَمِينِ اللَّهِ عَلَى رُسُلِهِ وَ عَزَائِمِ أَمْرِهِ وَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا اسْتَقْبَلَ وَ الْمُهَيْمِنِ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 572؛ و نیز: «اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ وَ دَاعِمَ الْمَسْمُوكَاتِ وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا اجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ الدَّافِعِ جَيْشَاتِ الْأَبَاطِيلِ وَ الدَّامِغِ صَوْلَاتِ الْأَضَالِيلِ»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 100، خطبه 72.
- ↑ «عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها قَالَ: الشَّمْسُ رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم بِهِ أَوْضَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلنَّاسِ دِينَهُمْ. قُلْتُ: الْقَمَرِ إِذا تَلاها ؟ قَالَ: ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام تَلَا رَسُولَ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم وَ نَفَثَهُ بِالْعِلْمِ نَفْثاً. قُلْتُ: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ؟ قَالَ ذَاكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ الَّذِينَ اسْتَبَدُّوا بِالْأَمْرِ دُونَ آلِ الرَّسُولِصلی الله علیه و آله وسلم وَ جَلَسُوا مَجْلِساً كَانَ آلُ الرَّسُولِ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ فَغَشُوا دِينَ اللَّهِ بِالظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ فَحَكَى اللَّهُ فِعْلَهُمْ فَقَالَ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها . قُلْتُ: وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها ؟ قَالَ: ذَلِكَ الْإِمَامُ مِنْ ذُرِّيَّةِ فَاطِمَةَ سلام الله علیها يُسْأَلُ عَنْ دِينِ رَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم فَيُجَلِّيهِ لِمَنْ سَأَلَهُ فَحَكَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلَهُ فَقَالَ وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 50. «ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت میکند: از حضرتش معنى اين آیه را پرسیدم: «سوگند به خورشید و تابندگیاش» فرمود: خورشيد، رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم است که خداوند به وسیله او برای مردم دینشان را آشکار فرموده. عرض کردم: «سوگند به مَه چون پى (خورشيد) رَوَد» يعنی چه؟ فرمود: آن امیرالمؤمنین علیه السلام است که در پی رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم رفت و آن حضرت نفثهای از علم در او دمید. پرسیدم: «سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد»؟ فرمود: شب، پیشوایان جور و ستم هستند؛ کسانی غیر از آل پیغمبرصلی الله علیه و آله وسلم که امر خلافت و وصایت را به خود اختصاص داده و در جایگاهی که آل پیغمبرصلی الله علیه و آله وسلم به آن سزاوارتر از ایشان بودند نشستند و دین خدا را با ظلم و ستم پوشاندند، پس خداوند کارشان را حکایت کرد و فرمود سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد. پرسیدم: «سوگند به روز چون آن را روشن گرداند»؟ فرمود: روز، امام از نسل فاطمه سلام الله علیها است که از او دین رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم را میخواهند و او آن را برای هر که بخواهد روشن میگرداند و خداوند سخن او را حکایت کرده و فرموده سوگند به روز چون آن را روشن گرداند». «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها يَعْنِي رَسُولَ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها يَعْنِي أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها يَعْنِي الْأَئِمَّةَ أَهْلَ الْبَيْتِ علیهم السلام يَمْلِكُونَ الْأَرْضَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ فَيَمْلَئُونَهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً الْمُعِينُ لَهُمْ كَمُعِينِ مُوسَى عَلَى فِرْعَوْنَ وَ الْمُعِينُ عَلَيْهِمْ كَمُعِينِ فِرْعَوْنَ عَلَى مُوسَى»؛ تفسير فرات الكوفي، ص: 563. «از جعفر بن محمد در معنای کلام خداوند عز و جل نقل شده که فرمود در «سوگند به خورشید و تابندگیاش» رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم منظور است، در «سوگند به مَه چون پی (خورشید) رود» امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام منظور است و در «سوگند به روز چون (زمین را) روشن گرداند» ائمه اهلبیت علیهم السلام منظور است که در آخر الزمان مالک زمین شده و آن را از عدل و داد پر میکنند؛ هرکه ایشان علیهم السلام را یاری کند همچون یاریدهنده موسی در برابر فرعون است و هرکه بر ضد ایشان علیهم السلام کمککار باشد همچون یاریدهنده فرعون در برابر موسی است». «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم: مَا وَجَدْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْعَمَلُ لَكُمْ بِهِ لَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِهِ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَتْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَلَا عُذْرَ لَكُمْ فِي تَرْكِ سُنَّتِي وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ سُنَّةٌ مِنِّي فَمَا قَالَ أَصْحَابِي فَقُولُوا بِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ أَصْحَابِي فِيكُمْ كَمَثَلِ النُّجُومِ بِأَيِّهَا أُخِذَ اهْتُدِيَ وَ بِأَيِّ أَقَاوِيلِ أَصْحَابِي أَخَذْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ وَ اخْتِلَافُ أَصْحَابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ. فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ أَصْحَابُكَ؟ قَالَ: أَهْلُ بَيْتِي»؛ معاني الأخبار، النص، ص: 156 و 157. «آقا امام صادق از پدران بزرگوارش علیهم السلام از رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم نقل میفرماید که فرمود: آنچه در قرآن يافتيد بكار گيريد و در ترك آن عذرى نداريد؛ آنچه در قرآن نبود و سنّتی از من دربارهاش بود، پس عذرى براى شما در ترك سنّت من نخواهد بود؛ و آنچه سنّتی از من در آن نبود، پس هر چه اصحاب من گفتند شما نيز همان را بگویيد، زيرا مَثَل اصحاب من در بين شما همانند اختران است، به هر كدام تمسک شود هدایتگر خواهد بود و هرکدام از سخنان اصحابم را برگیرید هدايت شوید و رفت و آمد اصحاب من براى شما رحمت است. شخصي عرض كرد: يا رسول اللَّه! اصحاب تو چه كسانى هستند؟ فرمود: اهل بيت من». «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم صَلَاةَ الْفَجْرِ فَلَمَّا انْفَتَلَ مِنْ صَلَاتِهِ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ فَقَالَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنِ افْتَقَدَ الشَّمْسَ فَلْيَسْتَمْسِكْ بِالْقَمَرِ وَ مَنِ افْتَقَدَ الْقَمَرَ فَلْيَسْتَمْسِكْ بِالزُّهَرَةِ وَ مَنِ افْتَقَدَ الزُّهَرَةَ فَلْيَسْتَمْسِكْ بِالْفَرْقَدَيْنِ. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ الزُّهَرَةُ وَ الْفَرْقَدَانِ؟ قَالَ: أَنَا الشَّمْسُ وَ عَلِيٌّ الْقَمَرُ وَ فَاطِمَةُ الزُّهَرَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ الْفَرْقَدَانِ وَ كِتَابُ اللَّهِ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ معاني الأخبار، النص، ص: 115. «انس بن مالک گوید: رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم نماز صبح را بر ما امامت فرمود؛ پس چون از نماز و تعقیباتش فارغ گشت روی آبرومند خود به جانب ما کرده و فرمود: ای مردم هرکه خورشید را از دست داد باید به ماه چنگ اندازد و هرکه ماه را از دست داد باید به زهره تمسک جوید و هرکه زهره را از دست داد باید به فرقدان (نام دو ستاره قطبی) متمسک گردد. عرض شد: خورشید و ماه و زهره و فرقدان چه هستند ای رسول خدا؟ فرمود: من خورشیدم، علی ماه، فاطمه زهره و حسن و حسین فرقدان (که این عترتم) با کتاب خدا از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه در حوض بر من وارد گردند». «عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم فَقَالَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي رَاحِلٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ إِلَى الْمَغِيبِ أُوصِيكُمْ فِي عِتْرَتِي خَيْراً وَ إِيَّاكُمْ وَ الْبِدَعَ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ الضَّلَالَةُ وَ أَهْلُهَا فِي النَّارِ مَعَاشِرَ النَّاسِ مَنِ افْتَقَدَ الشَّمْسَ فَلْيَتَمَسَّكْ بِالْقَمَرِ وَ مَنِ افْتَقَدَ الْقَمَرَ فَلْيَتَمَسَّكْ بِالْفَرْقَدَيْنِ فَإِذَا فَقَدْتُمُ الْفَرْقَدَيْنِ فَتَمَسَّكُوا بِالنُّجُومِ الزَّاهِرَةِ بَعْدِي أَقُولُ قَوْلِي هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ. فَلَمَّا نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِصلی الله علیه و آله وسلم تَبِعْتُهُ حَتَّى دَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ سَمِعْتُكَ تَقُولُ إِذَا افْتَقَدْتُمُ الشَّمْسَ فَتَمَسَّكُوا بِالْقَمَرِ وَ إِذَا افْتَقَدْتُمُ الْقَمَرَ فَتَمَسَّكُوا بِالْفَرْقَدَيْنِ وَ إِذَا افْتَقَدْتُمُ الْفَرْقَدَيْنِ فَتَمَسَّكُوا بِالنُّجُومِ الزَّاهِرَةِ فَمَا الشَّمْسُ وَ مَا الْقَمَرُ وَ مَا الفَرْقَدَانِ وَ مَا النُّجُومُ الزَّاهِرَةُ؟ فَقَالَصلی الله علیه و آله وسلم: أَنَا الشَّمْسُ وَ عَلِيٌّ الْقَمَرُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ الفَرْقَدَانِ فَإِذَا افْتَقَدْتُمُونِي فَتَمَسَّكُوا بِعَلِيٍّ بَعْدِي وَ إِذَا افْتَقَدْتُمُوهُ فَتَمَسَّكُوا بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ أَمَّا النُّجُومُ الزَّاهِرَةُ فَهُمُ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِيُّهُمْ. ثُمَّ قَالَصلی الله علیه و آله وسلم: إِنَّهُمْ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ وَ الْخُلَفَاءُ بَعْدِي أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ عَدَدَ أَسْبَاطِ يَعْقُوبَ وَ حَوَارِيِّ عِيسَى. قُلْتُ: فَسَمِّهِمْ لِي يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ سِبْطَايَ وَ بَعْدَهُمَا عَلِيٌّ زَيْنُ الْعَابِدِينَ وَ بَعْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بَاقِرُ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ ابْنُهُ الْكَاظِمُ سَمِيُّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ وَ الَّذِي يُقْتَلُ بِأَرْضِ الْغُرْبَةِ ابْنُهُ عَلِيٌّ ثُمَّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ وَ الصَّادِقَانِ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي مِنْ دَمِي وَ لَحْمِي عِلْمُهُمْ عِلْمِي وَ حُكْمُهُمْ حُكْمِي مَنْ آذَانِي فِيهِمْ فَلَا أَنَالَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِي»؛ كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 40. «سلمان فارسی میفرماید: رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم بر ما خطبه خواند و فرمود: ای مردم! من به زودی کوچ کرده و به عالم غیب رهسپارم؛ شما را به خوبی در حق عترتم سفارش میکنم و از بدعتها بر حذر میدارم که هر بدعتی در گمراهی است و گمراهی و اهل آن در آتش؛ ای مردم! هرکه خورشید را از دست داد باید به ماه چنگ اندازد، هرکه ماه را از دست داد باید به فرقدان چنگ زند و هرگاه فرقدان را از دست دادید به ستارگان درخشان بعد از من تمسک جویید؛ این را میگویم و از خدا برای خود و شما آمرزش میطلبم. چون از منبر نزول اجلال فرمود، در پی حضرتش رفتم تا آنکه به خانه عایشه در آمد؛ پس به محضرش رسیدم و عرضه داشتم: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! از تو شنیدم که فرمودی: چون خورشید را از دست دادید به ماه چنگ اندازید و چون ماه را از دست دادید به فرقدان چنگ زنید و چون فرقدان را از دست دادید به ستارگان درخشان تمسک جویید؛ خورشید چیست؟ ماه چیست؟ فرقدان و ستارگان چه هستند؟ پس فرمود: من خورشیدم، علی ماه است، حسن و حسین فرقداناند؛ پس چون مرا از دست دادید به علی تمسک جویید و چون او را از دست دادید به حسن و حسین متمسک شوید. و اما ستارگان درخشان همان امامان نهگانه از صلب حسیناند که نهمین ایشان مهدیّ آنهاست. سپس فرمود: بیشک اوصیا و جانیشنان بعد از من ایشاناند؛ امامانی نیکوکار به تعداد نوادگان یعقوب و حواریان عیسی. عرض کردم: ایشان را برایم نام ببر ای رسول خدا! فرمود: نخست آن اوصیا علی بن ابیطالب است و پس از او دو نوه من (حسن و حسین) و پس از آن دو، علی زینت عابدان، بعد از او محمد بن علی شکافنده علم پیغمبران و (پس از او) صادق، جعفر بن محمد و فرزندش کاظم همنام موسی بن عمران و (پس از او) آنکه در زمین غربت کشته میشود یعنی فرزندش علی سپس فرزند او محمد و (سپس) دو صادق که علی و حسن نام دارند و (سپس) حجت قائم که در زمان غیبتش در انتظار اویند. براستی آنها عترت من از خون و گوشت مناند؛ علمشان علم من و حکمشان حکم من است و هرکه مرا درباره ایشان آزار دهد خدا شفاعت مرا به او نخواهد رساند». «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهم السلام قَالَ: نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ سَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوَالِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ أَمَانُ أَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ الَّذِينَ بِنَا يُمْسِكُ اللَّهُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِنَا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا وَ بِنَا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِنَا يَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ يُخْرِجُ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا. قال علیه السلام: وَ لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فِيهَا ظَاهِرٌ مَشْهُورٌ أَوْ غَائِبٌ مَسْتُورٌ وَ لَا تَخْلُو إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ. فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه السلام: فَكَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ؟ قَالَ: كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ»؛ الأمالي (للصدوق)، النص، ص: 186. «امام صادق از پدر بزرگوارش از امام سجاد علیهم السلام نقل میفرماید که فرمود: ما امامان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سروران مؤمنان و پيشوایان دست و روسفيدان و صاحبولایتان اهل ايمانيم؛ امان اهل زمين هستيم چنانکه ستارهها امان اهل آسماناند، مایيم كه خدا به وسيله ما «آسمان را نگاه میدارد تا بر زمين نيفتد جز به اجازه او» و به واسطه ما زمین را نگه داشته تا اهلش را نلرزاند و به ماست که باران فرو میفرستد و به ماست که رحمت خويش نشر میكند و زمين بركات خود را بيرون میدهد و اگر امامی از ما در زمين نباشد زمين اهل خود را فرو میبرد. سپس فرمود: زمین از روزى كه خدا آدم را آفريده خالى از حجت خدا نيست؛ يا ظاهر و مشهور بوده است و يا غايب و مستور؛ و تا برپایی قيامت هم از حجت خدا خالى نماند و اگر چنين نباشد، خداوند عبادت نشود. از امام صادق علیه السلام پرسيدم: چگونه مردم به امام غائب و مستور بهرهمند شوند؟ فرمود: چنانچه به آفتاب پس ابر بهرهمند شوند».
- ↑ «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیهم السلام قَال: قالَ رَسول اللهصلی الله علیه و آله وسلم: مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّي وَ لَا أَكْرَمَ عَلَيْهِ مِنِّي. فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِيلُ؟ فَقَالَصلی الله علیه و آله وسلم: يَا عَلِيُّ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا. يَا عَلِيُ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِوَلَايَتِنَا. يَا عَلِيُّ! لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ علیه السلام وَ لَا الْحَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْضَ فَكَيْفَ لَا نَكُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَةِ رَبِّنَا وَ تَسْبِيحِهِ وَ تَهْلِيلِهِ وَ تَقْدِيسِهِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَ تَمْجِيدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ؛ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا وَ نَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا، فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّا عَبِيدٌ وَ لَسْنَا بِآلِهَةٍ يَجِبُ أَنْ نُعْبَدَ مَعَهُ أَوْ دُونَهُ فَقَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَلَمَّا شَاهَدُوا كِبَرَ مَحَلِّنَا كَبَّرْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّ اللَّهَ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُنَالَ عِظَمُ الْمَحَلِّ إِلَّا بِهِ، فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا مِنَ الْعِزَّةِ وَ الْقُوَّةِ فَقُلْنَا لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّهُ لَا حَوْلَ لَنَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْنَا وَ أَوْجَبَهُ لَنَا مِنْ فَرْضِ الطَّاعَةِ قُلْنَا الْحَمْدُ لِلَّهِ لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ مَا يُسْتَحَقُّ لِلَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَيْنَا مِنَ الْحَمْدِ عَلَى نِعَمِهِ فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ الْحَمْدُ لِلَّهِ. فَبِنَا اهْتَدَوْا إِلَى مَعْرِفَةِ تَوْحِيدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَسْبِيحِهِ وَ تَهْلِيلِهِ وَ تَحْمِيدِهِ وَ تَمْجِيدِه»؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص: 262 و 263. «امام رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میفرماید که فرمود: رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: خداوند خلقى برتر از من و گرامىتر از من نزد خود، خلق نفرموده است. من عرض كردم: شما برتر هستيد يا جبرئيل؟ حضرت فرمودند: اى علىّ! خداوند تبارك و تعالى پيامبران مرسل خود را بر ملائكه مقرّب خود برترى داده است و مرا بر تمام انبياء و مرسلين برترى داده است و بعد از من، فضيلت براى تو و امامان بعد از تو است و براستی که ملائكه خادمان ما و خادمان دوستان ما هستند. اى علىّ! «آنان كه عرش را حمل میکنند و آنان که بر گردش هستند، به حمد پروردگارشان تسبیح میگویند و استغفار مىكنند برای کسانی که ایمان آوردهاند» به ولایت ما. ای علی! اگر ما نبوديم، خداوند نه آدم علیه السلام را میآفرید و نه حواء را و نه بهشت و جهنّم و نه آسمان و زمين را؛ پس چگونه از ملائكه افضل نباشيم؟ و حال آنكه ما پيش از آنان پروردگارمان را شناختيم و او را تسبيح و تهلیل و تقديس کردیم، زيرا اوّلين چيزى كه خداوند خلق كرد ارواح ما بود كه آنها را بتوحيد و تمجيد خويش به نطق آورد و پس از آن ملائكه را خلق فرمود كه وقتى ارواح ما را به صورت يك نور واحد ديدند، امر ما را بسيار بزرگ و عظيم يافتند، پس ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما خلقی آفریده هستیم و خداوند از صفات ما منزه است؛ ملائكه نيز به تسبیح ما، تسبيح گفتند و او را از صفات ما منزّه دانستند. وقتى عظمت شأن ما را ديدند، «لا اله الا الله» گفتیم تا ملائكه بدانند معبودى نيست جز اللَّه و بدانند كه بنده هستيم و خدا نيستيم که واجب باشد به همراه خداوند و یا جدای از او پرستش شويم، پس آنان هم گفتند «لا إله إلّا اللَّه». وقتى بزرگى مقام ما را ديدند، تكبير گفتيم تا ملائكه بدانند كه خداوند بزرگتر از آن است كه بزرگى مقام، از طريقى غير از او به دست آيد. وقتى عزّت و قدرتى كه خداوند بما داده بود ديدند، گفتيم: «لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه» (هيچ منع و قوّتی نيست مگر اينكه از جانب خداست) تا ملائكه بدانند كه ما هیچ حول و قوهای نداریم مگر به خداوند. وقتى وجوب اطاعت را دیدند که خداوند ما را بدان نعمت داده و برایمان واجب گردانده، گفتيم: «الحمد للَّه» تا ملائكه بدانند (بیاموزند) آن حقی را که از برای خداوند - که یادش متعال است - بر گردن ماست که عبارت است از حمد و ستايش بر نعمتهایش، ملائكه نيز گفتند الحمد للَّه. پس در واقع به وسيله ما بود كه ملائکه به شناخت توحيد خداوند عز و جل و تسبيح و تهليل (لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ) و تحميد و تمجيد او هدايت شدند».
- ↑ «عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:قَالَ علیه السلام: مَا تَرْوِي هَذِهِ النَّاصِبَةُ؟ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك فِيمَا ذَا؟ فَقَالَ علیه السلام: فِي أَذَانِهِمْ وَ رُكُوعِهِمْ وَ سُجُودِهِمْ؟ فَقُلْتُ: إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّ أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ رَآهُ فِي النَّوْمِ! فَقَالَ علیه السلام: كَذَبُوا فَإِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرَى فِي النَّوْمِ.فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ الصَّيْرَفِيُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَحْدِثْ لَنَا مِنْ ذَلِكَ ذِكْراً. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَرَجَ بِنَبِيِّهِصلی الله علیه و آله وسلم إِلَى سَمَاوَاتِهِ السَّبْعِ أَمَّا أُولَاهُنَّ فَبَارَكَ عَلَيْهِ وَ الثَّانِيَةَ عَلَّمَهُ فَرْضَهُ؛ فَأَنْزَلَ اللَّهُ مَحْمِلًا مِنْ نُورٍ فِيهِ أَرْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ كَانَتْ مُحْدِقَةً بِعَرْشِ اللَّهِ تَغْشَى أَبْصَارَ النَّاظِرِينَ أَمَّا وَاحِدٌ مِنْهَا فَأَصْفَرُ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ وَ وَاحِدٌ مِنْهَا أَحْمَرُ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ وَ وَاحِدٌ مِنْهَا أَبْيَضُ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ ابْيَضَّ الْبَيَاضُ وَ الْبَاقِي عَلَى سَائِرِ عَدَدِ الْخَلْقِ مِنَ النُّورِ وَ الْأَلْوَانِ فِي ذَلِكَ الْمَحْمِلِ حَلَقٌ وَ سَلَاسِلُ مِنْ فِضَّةٍ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى أَطْرَافِ السَّمَاءِ وَ خَرَّتْ سُجَّداً وَ قَالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا. فَقَالَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام: اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ. ثُمَّ فُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ اجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ فَسَلَّمَتْ عَلَى النَّبِيِّصلی الله علیه و آله وسلم أَفْوَاجاً وَ قَالَتْ: يَا مُحَمَّدُ كَيْفَ أَخُوكَ؟ إِذَا نَزَلْتَ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ. قَالَ النَّبِيُّصلی الله علیه و آله وسلم: أَ فَتَعْرِفُونَهُ؟ قَالُوا: وَ كَيْفَ لَا نَعْرِفُهُ وَ قَدْ أُخِذَ مِيثَاقُكَ وَ مِيثَاقُهُ مِنَّا وَ مِيثَاقُ شِيعَتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَيْنَا وَ إِنَّا لَنَتَصَفَّحُ وُجُوهَ شِيعَتِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ خَمْساً يَعْنُونَ فِي كُلِّ وَقْتِ صَلَاةٍ وَ إِنَّا لَنُصَلِّي عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِ. قَالَصلی الله علیه و آله وسلم: ثُمَّ زَادَنِي رَبِّي أَرْبَعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا يُشْبِهُ النُّورَ الْأَوَّلَ وَ زَادَنِي حَلَقاً وَ سَلَاسِلَ وَ عَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَلَمَّا قَرِبْتُ مِنْ بَابِ السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ نَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى أَطْرَافِ السَّمَاءِ وَ خَرَّتْ سُجَّداً وَ قَالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ مَا أَشْبَهَ هَذَا النُّورَ بِنُورِ رَبِّنَا. فَقَالَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ, أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ قَالَتْ: يَا جَبْرَئِيلُ مَنْ هَذَا مَعَكَ؟ قَالَ: هَذَا مُحَمَّدٌصلی الله علیه و آله وسلم. قَالُوا: وَ قَدْ بُعِثَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ النَّبِيُّصلی الله علیه و آله وسلم: فَخَرَجُوا إِلَيَّ شِبْهَ الْمَعَانِيقِ فَسَلَّمُوا عَلَيَّ وَ قَالُوا: أَقْرِئْ أَخَاكَ السَّلَامَ. قُلْتُ: أَ تَعْرِفُونَهُ؟ قَالُوا: وَ كَيْفَ لَا نَعْرِفُهُ وَ قَدْ أُخِذَ مِيثَاقُكَ وَ مِيثَاقُهُ وَ مِيثَاقُ شِيعَتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَيْنَا وَ إِنَّا لَنَتَصَفَّحُ وُجُوهَ شِيعَتِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ خَمْساً يَعْنُونَ فِي كُلِّ وَقْتِ صَلَاةٍ. قَالَصلی الله علیه و آله وسلم: ثُمَّ زَادَنِي رَبِّي أَرْبَعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ النُّورِ لَا تُشْبِهُ الْأَنْوَارَ الْأُولَى ثُمَّ عَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ خَرَّتْ سُجَّداً وَ قَالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِي يُشْبِهُ نُورَ رَبِّنَا؟ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ, أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. فَاجْتَمَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ قَالَتْ: مَرْحَباً بِالْأَوَّلِ وَ مَرْحَباً بِالْآخِرِ وَ مَرْحَباً بِالْحَاشِرِ وَ مَرْحَباً بِالنَّاشِرِ, مُحَمَّدٌ خَيْرُ النَّبِيِّينَ وَ عَلِيٌّ خَيْرُ الْوَصِيِّين»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 482 - 484. «ابن اذینه از امام صادق علیه السلام اینگونه روایت میکند: حضرت فرمود: این ناصبیها چه روایت میکنند؟ عرض کردم: در چه مورد فدایت گردم؟ فرمود: در اذان و رکوع و سجودشان؟ عرض كردم: ايشان مىگويند ابى بن كعب آن را در خواب دیده. حضرت فرمود: دروغ مىگويند؛ دین خداوند عز و جل عزیزتر است از آن كه در خواب ديده شود. پس سدیر صیرفی به حضرت عرض کرد: فدایت شوم؛ درباره آن پندی نو بر ما بیان فرما. امام صادق علیه السلام فرمود: براستی که چون خداوند عز و جل پیامبر خود را به هفت آسمانش عروج داد، در آسمان نخست بر او بركت داد و در آسمان دوّم امر واجب خود را بر او تعليم فرمود؛ (در آن معراج) خداوند محملى از نور نازل فرمود كه در آن چهل نوع از انواع نور بود كه اين نورها اطراف عرش خداوند مىگرديدند و ديدگان ناظرين را (از فرط روشنايى) مىپوشاندند؛ يكى از اين نورها زرد بود كه رنگ زرد، زردی خود از آن گرفته و يكى ديگر از آنها قرمز بود كه رنگ قرمز، قرمزی خود از آن گرفته و يكي سفيد بود كه سفيدي، سفیدی خود از آن گرفته و باقى نورها به عدد ساير نورها و رنگهای مخلوق است و در آن محمل حلقهها و زنجيرهايى از نقره بود؛ سپس خداوند ایشان را با آن محمل به آسمان عروج داد؛ پس فرشتگان به اطراف و اكناف آسمان پراكنده شدند و به سجده افتاده و گفتند: سبّوح قدّوس ربّنا و ربّ الملائكه و الرّوح؛ چقدر اين نور شبيه به نور پروردگار ما است! پس جبرئيل علیه السلام فرمود: الله كبر، الله اکبر. سپس دربهاى آسمان گشوده شد و فرشتگان اجتماع نمودند سپس گروه گروه به پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم سلام نموده و عرضه داشتند: اي محمّد! برادرت چطور است؟ چون نزول فرمودی به او سلام برسان. نبى اكرمصلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آيا او را مىشناسيد؟ عرضه داشتند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه پيمان تو و او و پیمان شیعیان او از ما گرفته شده و تا روز قیامت بر گردن ماست و ما در هر شبانه روز پنج بار - که مقصودشان در هريك از اوقات نماز بود - به صورتهاى شيعيان آن حضرت نظر مىافكنيم و براستی که ما بر تو و او صلوات ميفرستيم. رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نورها كه هيچ شباهتى به نور اول نداشتند به من افزود و حلقهها و زنجيرهايي نيز برايم اضافه فرمود و مرا به آسمان دوّم عروج داد؛ چون به درب آسمان دوم نزدیک گشتم، فرشتگان به اطراف آسمان پراكنده شده و به سجده افتاده و گفتند: سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح؛ چقدر اين نور شبيه به نور پروردگار ما است! جبرئيل علیه السلام فرمود: اشهد ان لا اله الّا اللَّه، اشهد ان لا اله الّا اللَّه. پس فرشتگان اجتماع كرده و گفتند: اى جبرئيل، اين كيست كه همراه توست؟ جبرئيل فرمود: این محمدصلی الله علیه و آله وسلم است. فرشتگان گفتند: آيا مبعوث شده است؟ جبرئيل فرمود: بلى. پس فرشتگان به سرعت به طرف من آمده سلام كردند و گفتند: به برادرت سلام ما را برسان. گفتم: آيا او را مىشناسيد؟ گفتند: چگونه آن حضرت را نشناسيم و حال آنكه پيمان تو و او و شيعيان او از ما گرفته شده و تا روز قیامت بر گردن ماست و ما در هر شبانه روز پنج بار - مقصودشان در هر يك از اوقات نماز است - به صورتهاى شيعيان آن حضرت نظر مىافكنيم. رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سپس پروردگارم چهل نوع از انواع نور را برايم افزود كه اصلا به انوار اول شباهت نداشتند، سپس مرا به آسمان سوّم عروج داد؛ پس فرشتگان به اطراف پراكنده شدند و به سجده افتادند و گفتند: سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح؛ اين چه نوري است كه شبيه نور پروردگار ماست؟ جبرئيل گفت: اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه، اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه. فرشتگان اجتماع كرده و گفتند: آفرين به اول و آفرین به آخر و آفرین به جمع کننده و آفرین به گستراننده؛ محمّد برترين نبي است و على برترين وصي».
- ↑ بیان: مقصود و مراد اهلبیت علیهم السلام از اینگونه سخنان این است که هم در ابتدای خلقت و هم در نزول و صعودهایشان در مراتب و مقامات خلقت، در اول مقام ظهورشان برای دیگران، آنچه از آن بزرگواران آشکار میگردد فقط صفات ربوبی الهی است و نور توحید خدای رحمان است و بدین خاطر، مخلوقات خداوند که آنان را اینگونه میبینند که غیر توحید و صفات ربوبی خداوندی از ایشان آشکار نیست و جهت عبودیت و بندگی در آنان دیده نمیشود (چرا که برای آشکاری صفات توحیدی، کمالِ پنهانی را دارد)، ممکن است به خطا و اشتباه افتند و از توحید خداوند منحرف گردند؛ پس آن بزرگواران بندگی و عبودیت و ناداری ذاتی خود را آشکار میفرمایند به اینگونه که با تمام وجود اظهار میدارند که ما بندههای خداییم و از خود چیزی نداریم و هرچه داریم و مینمایانیم تنها و تنها داده خداوند است؛ پس تسبیح و تهلیل و تمجید و تحمید و تکبیر خداوند میکنند تا همگان بیابند و بدانند و عرفان یابند که آن بزرگواران بندگاناند و خدانما که خداوند آنها را آینههای تام کامل نشانگر توحید خود فرموده. پس آنچه در این روایات آمده همه بر این میزان توحیدی است. بدین جهت آنچه در این سخنان الهی و غیر آنها در این جایگاه آمده برای بیان این دو مقام آن بزرگواران است که مخلوقات هم کمال توحید الهی را از آن بزرگواران بیاموزند و هم کمال بندگی خداوند را بیابند و دارا گردند. پس هم صفت ربوبیت و خدایی را مطرح میکنند و هم صفت عبودیت و بندگی را؛ بدین جهت ملائکه میفهمند که این بزرگواران بندگان خداوند هستند که خداوند نور خود را به آنها عنایت کرده است.
- ↑ حدیث قدسی مشهوری که در علمای متعدد در منابع مختلف به آن اشاره کردهاند، از جمله: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج84، ص: 344.
- ↑ «نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ.فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصَّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ.وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى.فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ فَإِنْ كَانَتْ حَالَتُكَ حَالَةً تَرْضَاهَا لِحُلُولِ الْمَوْتِ فَاشْكُرِ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى تَوْفِيقِهِ وَ عِصْمَتِهِ وَ إِنْ كَانَتْ أُخْرَى فَانْتَقِلْ عَنْهَا بِصَحِيحِ الْعَزِيمَةِ وَ انْدَمْ عَلَى مَا قَدْ سَلَفَ مِنْ عُمُرِكَ فِي الْغَفْلَةِ وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ تَعَالَى عَلَى تَطْهِيرِ الظَّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ تَنْظِيفِ الْبَاطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ وَ اقْطَعْ رِبَاطَ الْغَفْلَةِ عَنْ قَلْبِكَ وَ أَطْفِئْ نَارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِك»؛ مصباح الشريعة، ص: 119 و 120. «مكنونات قلب عارفان بر گرد سه اصل ميگردد: خوف و رجاء و محبت؛ خوف فرع علم است، رجاء فرع يقين است و محبت فرع معرفت؛ علامت خوف فرار است، علامت رجاء درخواست است و علامت محبت، اختيار كردن و ترجيح محبوب است بر چيزهاى ديگر.پس چون علم در سينه حاصل شد به مقام خوف میرسد و چون خوف از برایش محقق شود فرار خواهد كرد و چون فرار کند نجات یابد؛ و چون نور يقين در قلب بتابد، فضیلت را مشاهده خواهد كرد و چون بر رؤیت فضیل توان یافت اميدوار گردد و چون حلاوت اميدوارى را يافت درخواست کند و چون توفیق درخواست یابد (آنچه خواهد) بیابد؛ و چون پرتو معرفت در فؤاد جلوه کند، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب (خود) مأنوس و آرام شود و محبوب را بر غیرش ترجيح دهد و به دستورهای او مبادرت ورزد و از آنچه نهی فرموده دوری کند و اوامر و نواهى او را بر هرچه غیر آن دو باشد مقدم کند و چون با انجام دستورهای محبوب و دوری از معصیتها و منهیات او، بر بساط انس با محبوب استقامت یافت، به روح مناجات و مقام قرب نائل آید. و مثال این اصلهای سهگانه، همچون حرم (محدوده حرم در شهر مکه) و مسجد الحرام و خانه کعبه است که هرکس به حرم درآید از خلق در امان است و هرکس به مسجدالحرام درآید اعضای بدنش در امان باشند از آنکه در گناه به کارشان گیرد و هرکس به خانه کعبه درآید قلبش در امان باشد از آنکه به غیر یاد خداوند متعال مشغول گردد.پس اي ايمانآورده به خداوند! بنگر که اگر حالت چنان است که راضی هستی مرگ بدان درآید، پس خداوند متعال را بر توفیق و نگهداریاش شکرگزار باش؛ و اگر حالی دگر است، پس با عزمی درست از آن بیرون شو و پشیمان باش بر آنچه از عمرت در غفلت گذشته و از خداوند متعال یاری جوی برای آنکه ظاهرت از گناهان پاک گردد و باطنت از عیبها؛ و بند غفلت را از قلبت پاره کن و آتش شهوت را از نفست خاموش».
- ↑ «رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ جَلَسَ لَيْلًا يُحَدِّثُ أَصْحَابَهُ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالَ: يَا قَوْمِ! إِذَا ذَكَرْتُمُ الْأَنْبِيَاءَ الْأَوَّلِينَ فَصَلُّوا عَلَيْهِمْ، وَ إِذَا ذَكَرْتُمْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ فَصَلُّوا عَلَيْهِ ثُمَّ صَلُّوا عَلَيَّ. قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ بِمَا نَالَ إِبْرَاهِيمُ ذَلِكَ؟ قَالَ: اعْلَمُوا أَنَّ لَيْلَةَ عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ فَرَقِيتُ السَّمَاءَ الثَّالِثَةَ نُصِبَ لِي مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَجَلَسْتُ عَلَى رَأْسِ الْمِنْبَرِ وَ جَلَسَ إِبْرَاهِيمُ تَحْتِي بِدَرَجَةٍ وَ جَلَسَ جَمِيعُ الْأَنْبِيَاءِ الْأَوَّلِينَ حَوْلَ الْمِنْبَرِ، فَإِذَا بِعَلِيٍّ قَدْ أَقْبَلَ وَ هُوَ رَاكِبٌ نَاقَةً مِنْ نُورٍ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ كَالنُّجُومِ، فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: يَا مُحَمَّدُ! هَذَا أَيُّ نَبِيٍّ مُعَظَّمٍ وَ أَيُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ؟ قُلْتُ: لَا نَبِيٌّ مُعَظَّمٌ وَ لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، هَذَا أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ صِهْرِي وَ وَارِثُ عِلْمِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. قَالَ: وَ مَا هَؤُلَاءِ الَّذِينَ حَوْلَهُ كَالنُّجُومِ؟ قُلْتُ: شِيعَتُهُ. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ، فَأَتَى جَبْرَئِيلُ بِهَذِهِ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيم »؛ مجمع البحرين، ج4، ص: 356. «روایت شده که نبی اکرمصلی الله علیه و آله وسلم شبی در مسجد نشسته بودند و با اصحاب خود سخن میگفتند که فرمودند: ای قوم من! چون پیامبران پیشین را یاد کردید بر ایشان درود بفرستید و چون پدرم ابراهیم را یاد کردید ابتدا بر او درود فرستید و سپس بر من. اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! از چه رو ابراهیم به این مقام رسیده؟ حضرت فرمودند: بدانید آن شبی که من به آسمان بالا برده شدم و به آسمان سوم رفتم، منبری از نور برایم نصب شد؛ پس بر بالای منبر نشستم و ابراهیم یک پله پایین من نشست و تمامی پیامبران گذشته گرد منبر نشستند. در این هنگام، علی به جانب ما آمد در حالی که بر شتری از نور سوار بود و رویش چون ماه و یارانش بر گردش چون ستاره. پس ابراهیم گفت: ای محمد! این کدامین پیامبر بزرگ و (یا) کدامین فرشته مقرب است؟ من گفتم: نه پیامبری بزرگ است و نه فرشتهای مقرب، این برادرم و پسرعمویم و دامادم و وارث علمم علی ابن ابیطالب است. ابراهیم گفت: این کسانی که چون ستاره بر گرد اویند که هستند؟ گفتم: شیعیان او. پس ابراهیم گفت: خدایا مرا از شیعیان علی قرار ده. پس جبرائیل این آیه را آورد: و بیگمان، ابراهیم از یاران اوست».
- ↑ «سَأَلَ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ علیهما السلام عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ فَقَال علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمَّا خَلَقَ إِبْرَاهِيمَ كَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ فَنَظَرَ فَرَأَى نُوراً إِلَى جَنْبِ الْعَرْشِ فَقَالَ: إِلَهِي! مَا هَذَا النُّورُ؟ فَقِيلَ لَهُ: هَذَا نُورُ مُحَمَّدٍصلی الله علیه و آله وسلم صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي. وَ رَأَى نُوراً إِلَى جَنْبِهِ فَقَالَ: إِلَهِي! وَ مَا هَذَا النُّورُ؟ فَقِيلَ لَهُ: هَذَا نُورُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام نَاصِرِ دِينِي. وَ رَأَى إِلَى جَنْبِهِمْ ثَلَاثَةَ أَنْوَارٍ فَقَالَ: إِلَهِي! وَ مَا هَذِهِ الْأَنْوَارُ؟ فَقِيلَ لَهُ: هَذَا نُورُ فَاطِمَةَ فَطَمَتْ مُحِبِّيهَا مِنَ النَّارِ وَ نُورُ وَلَدَيْهَا الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ: إِلَهِي! وَ أَرَى تِسْعَةَ أَنْوَارٍ قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ؟ قِيلَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: إِلَهِي! بِحَقِّ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ إِلَّا عَرَّفْتَنِي مِنَ التِّسْعَةِ. قِيلَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ وَ ابْنُهُ جَعْفَرٌ وَ ابْنُهُ مُوسَى وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ وَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ وَ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ ابْنُهُ. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! أَرَى أَنْوَاراً قَدْ أَحْدَقُوا بِهِمْ لَا يُحْصِي عَدَدَهُمْ إِلَّا أَنْتَ؟ قِيلَ: يَا إِبْرَاهِيمُ! هَؤُلَاءِ شِيعَتُهُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ: وَ بِمَا تَعْرِفُ شِيعَتَهُ؟ قَالَ: بِصَلَاةِ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ وَ الْجَهْرِ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْقُنُوتِ قَبْلَ الرُّكُوعِ وَ التَّخَتُّمِ فِي الْيَمِينِ. فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ. فَأَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ فَقَالَ: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ »؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 485 و 486. جابر بن یزید جعفی از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر این آیه شریفه پرسید: «و بیگمان، ابراهیم از پیروان اوست»، حضرت فرمود: چون خداوند سبحان ابراهیم را خلق فرمود، حجاب از چشم او برداشت؛ پس نظر کرد و نوری در جانب عرش دید و عرض کرد: بارالها! این نور چیست؟ به او گفته شد: این نور محمدصلی الله علیه و آله وسلم برگزیده من از میان خلقم است. و نوری در جانب آن دید و عرضه داشت: خداوندا! این نور چیست؟ به او گفته شد: این نور علی بن ابیطالب علیه السلام یاور دینم است. در جانب آنها سه نور دید و عرض کرد: خداوندا! این نورها چیست؟ به او گفته شد: این نور فاطمه است که دوستداران خود را از آتش بریده و نور دو فرزندش حسن و حسین. عرضه داشت: بارالها! نه نور میبینم که بر گرد این انوار میگردند؟ گفته شد: ای ابراهیم! اینها امامان از نسل علی و فاطمه هستند. ابراهیم عرض کرد: خداوندا! به حق این پنج تن تو را سوگند میدهم که آن نه (امام) را به من بشناسانی. گفته شد: ای ابراهیم! اولین آنها علی فرزند حسین است و (بعد از او) فرزندش محمد و فرزندش جعفر و فرزندش موسی و فرزندش علی و فرزندش محمد و فرزندش علی و فرزندش حسن و حجت قیام کننده فرزند او. پس ابراهیم عرض کرد: ای اله و سرور من! نورهایی را بر گرد ایشان میبینم تعدادشان را جز تو شماره نتوان کرد! گفته شد: ای ابراهیم! آنها پیروان ایشاناند، شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام. پس ابراهیم عرضه داشت: شیعیان او را به چه چیز میشناسی؟ فرمود: به پنجاه و یک (رکعت) نماز، آشکار گفتن بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، قنوت پیش از رکوع و انگشتر در دست راست کردن. در این هنگام ابراهیم عرضه داشت: پروردگارا! مرا از شیعیان امیرالمؤمنین قرار ده! پس خداوند متعال در کتاب خود از آن خبر داده و فرمود: «بیگمان، ابراهیم از پیروان اوست».
- ↑ بیان: و خداوند در آیه 75 سوره انعام فرموده: وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين ؛ «و اینگونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینکنندگان باشد».اگر آیه شریفه و روایات ذکر شده را بیان یکدیگر بگیری، مییابی که این نشان دادن خداوند به حضرت ابراهیم از ابتدای وجود آن حضرت تا معراج رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم همواره بوده و از آن به بعد هم خواهد بود.
- ↑ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 85.
- ↑ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 168.
- ↑ يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ ؛ (35) فاطر : 15.
- ↑ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 164.
- ↑ «عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لَا؛ عَلَى اللَّهِ الْبَيَانُ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها . و سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِه: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 163. «عبد الاعلی گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: خداوند به شما صلاح عنایت کند، آيا در مردمان آلتی قرار داده شده كه با آن به معرفت دست يابند؟ فرمودند: نه. عرض كردم: پس آیا مکلف به معرفت خدا هستند؟ فرمودند: نه، (بلکه) بر خدا لازم است بيان کند، (چنانکه در قرآن فرموده) خداوند هیچکس را جز به قدر توانایاش تکلیف نمیکند، (و فرموده) خدا هیچکس را جز به آنچه عنایتش کرده تکلیف نمیکند. و از حضرتش در باره این آیه پرسیدم: «و خدا بر آن نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود گمراه سازد، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد»، فرمود: مگر به آنها معرفی کند آنچه را که راضیاش میکند و آنچه را که به سخطش میآورد». «عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَمعتُ أباعَبدالله علیه السلام يَقولُ: اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ لِلَّهِ وَ لَا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِلَّهِ وَ مَا كَانَ لِلنَّاسِ فَلَا يَصْعَدُ إِلَى اللَّهِ وَ لَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِينِكُمْ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْبِ إِنَّ اللَّهَ تعالي قَالَ لِنَبِيِّهِصلی الله علیه و آله وسلم: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ قَالَ: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ . ذَرُوا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِصلی الله علیه و آله وسلم. إِنِّي سَمِعْتُ أَبِي علیه السلام يَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا كَتَبَ عَلَى عَبْدٍ أَنْ يَدْخُلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلَى وَكْرِهِ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 166. «علی بن عقبه از پدرش روایت میکند که گفت: شنيدم از حضرت صادق علیه السلام كه ميفرمود: كار خود را از براى خدا قرار دهيد نه برای مردم، زيرا آنچه از براى خدا باشد، براى خدا است و آنچه از براى مردم باشد، به سوى خدا بالا نميرود؛ و با مردم برای دين خود مخاصمه و بحث نكنيد زيرا كه مخاصمه مرضگاه قلب است. براستى كه خداى متعال به پيغمبرشصلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «در حقیقت، تو هرکه را دوست داری نمیتوانی راهنمایی کنی، لکن خداست که هرکه را بخواهد راهنمایی میکند» و فرمود: «پس آیا تو مردم را ناگزیر میکنی که ایمان بیاورند؟»؛ مردم را واگذاريد زيرا كه مردم از مردم فرا گرفتند و شما از رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم. براستى كه شنيدم پدرم علیه السلام ميفرمود: چون خداى عز و جل بر بندهای بنويسد كه در اين امر (ولایت ما) در آید، به سوى آن شتابانتر باشد از مرغ به سوى آشيانه خويش». «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أنَّه سُئِلَ عَنِ الْمَعْرِفَةِ: أَ هِيَ مُكْتَسَبَةٌ؟ فَقَالَ: لَا. فَقِيلَ لَهُ: فَمِنْ صُنْعِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ عَطَائِهِ هِيَ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ وَ لَهُمْ اكْتِسَابُ الْأَعْمَالِ. وَ قَالَ علیه السلام: إِنَّ أَفْعَالَ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ خَلْقَ تَقْدِيرٍ لَا خَلْقَ تَكْوِينٍ»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 416. «ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت میکند که از حضرت سوال شد آیا معرفت کسب کردنی است؟ فرمود: نه. عرض شد: پس آیا ساخته خداوند عزوجل و عطای اوست؟ فرمود: بله و بندگان در ساخت آن دخلی ندارند و ایشان (تنها) بر کسب اعمال توان دارند. و فرمود: براستی اعمال بندگان (نیز) مخلوق است (البته) به خلق تقدیر، نه به خلق تکوین». «وَ مِن خُطبَة لَه علیه السلام... لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 269. «امیر مؤمنان علیه السلام در یکی از خطبههایش فرمود: وهمها بدو احاطه نیافتند، بلکه بر آنان به خودشان تجلی کرد و از آنان به خودشان امتناع ورزید و آنان را نزد خودشان به محاکمه آورده».
- ↑ إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج1، ص: 349.
- ↑ تحف العقول، النص، ص: 201.