شرح دعای صنمی قریش - جلسه 20

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح دعای صنمی قریش

جلسه: 20

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


اجمال مطالب گذشته

امیر المؤمنین علیه السلام پس از جملۀ: «اللَّهُمَّ الْعَنْ صَنَمَيْ‏ قُرَيْشٍ‏ وَجِبْتَيْهَا وَطَاغُوتَيْهَا وَإِفْكَيْهَا وَابْنَتَيْهِمَا» و توضیح چهار صفت افک، صنم، جبت و طاغوت در مورد دشمنان خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام و اثبات این چهار صفت در حق آنها؛ شروع به بیان مطالب و اعمالی کردند که از آنها در برابر حقایق توحیدی، رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت ائمّۀ اطهار علیهم السلام سر زده است.

نسبت دادن همه شیطنت‌ها و زندقه‌های اوّلی و دوّمی به خداوند با ضمیر خطاب

ایشان در بیان اوّلین مطلب فرمودند: «اللَّذَيْنِ خَالَفَا أَمْرَكَ وَأَنْكَرَا وَحْيَكَ وَجَحَدَا إِنْعَامَكَ وَعَصَيَا رَسُولَكَ وَقَلَبَا دِينَكَ وَحَرَّفَا كِتَابَكَ وَعَطَّلَا أَحْكَامَكَ وَأَبْطَلَا فَرَائِضَكَ وَأَلْحَدَا فِي آيَاتِكَ وَعَادَيَا أَوْلِيَاءَكَ وَوَالَيَا أَعْدَاءَكَ وَخَرَّبَا بِلَادَكَ وَأَفْسَدَا عِبَادَك».

اوّلین حقیقت بارزی که در این جملات به چشم می‌خورد، این است که امیر المؤمنین علیه السلام تمام این مطالب را به خداوند متعال نسبت داده‌اند. ایشان در تمام این جملات از ضمیر مخاطب یعنی (کاف) استفاده نموده و فرموده‌اند: «خَالَفَا أَمْرَكَ وَأَنْكَرَا وَحْيَكَ» تا جایی که فرموده‌اند: «أَفْسَدَا عِبَادَك». ایشان این ضمیر را در تمامی این جملات بکار برده و تمام مطالب را به خداوند متعال نسبت داده‌اند.

اوّلی و دوّمی؛ شناخته شده در ضدّیّت با خدای متعال و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم

همچنین ایشان بعد از بیان این مطالب از کلمۀ (اللذَیْنَ) استفاده نمودند. این کلمه از نظر زبان و قواعد نحوی، معرفه می‌باشد. کلمۀ معرفه نیز آن است که آشکار و شناخته شده باشد، اوّلین کلمه‌ای که امیر المؤمنین علیه السلام در حق اوّلی و دوّمی استعمال نمودند، این کلمه است که گویای این است که این دو، افرادی شناخته شده بوده و امر، حقیقت، راه، روش، اخلاق، رفتار و عقاید آنها پنهان نبوده و روشن می‌باشد.

خداوند و شناساندن جهات گوناگون اهل بیت علیهم السلام برای شناخته شدن راه درست

همچنین شیعه در سوی ولایت امیر المؤمنین علیه السلام اعتقادی زیربنایی داشته و آن این است که خداوند متعال ائمّۀ اطهار علیهم السلام را در تمامی جهت‌های لازم به مردم شناسانده تا مردم راه حق را یافته، در راه درست قدم برداشته و بدین وسیله از فساد، گمراهی و عذاب الهی در امان باشند.

به همین خاطر خداوند منّان بسیاری از مطالب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را به شکلی روشن و بدیهی قرار داده که هیچ شکی در آن رخنه نمی‌کند. خداوند متعال تا جایی امر وجودی آنها را به روشنی بیان کرده که حتی جایگاه پدران و نسب ظاهریشان را نیز بیان کرده و معلوم نموده که ایشان از بنی هاشم می‌باشند.

عظمت و درستی بنی هاشم در جاهلیّت و حسادت و دشمنی دیگر قبائل نسبت به آنها

هیچ شکی در این مطلب وجود ندارد. آن کس که به قدر اندکی از تاریخ اطّلاع داشته، از اوضاع مکّه و اعراب جاهلی پیش از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر داشته و اندکی حضرت عبدالمطلب، عبدالله، ابوطالب و حضرت آمنه علیهم السلام را بشناسد؛ حتماً به بزرگی، درستی و سلامت ایشان اعتراف کرده و اطمینان حاصل می‌کند که هیچ اشتباه و زشتی‌ای از ایشان سر نزده و فکر اشتباهی را نیز در خاطر خود نپرورانده‌اند. پس به شکلی یقینی به درستی و بزرگی خانوادۀ رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراف می‌نماید.

اعراب مکّه چه قبایل بزرگ و معروفشان مانند بنی امیّه و چه کوچک و دورافتاده آنها مانند قبیلۀ اوّلی و دوّمی بخاطر بزرگی، کمال، شایستگی و ارزشمندی بنی هاشم یعنی حضرت عبدالمطلب، عبدالله، ابوطالب علیهم السلام و نزدیکان و مادرانشان، به آنها حسادت کرده و به هر شکلی تلاش می‌کردند تا در زمان جاهلیّت به آنها صدمه‌ای زده و بزرگی و کمالشان را کاهش دهند، امّا بدین خاطر که بنی هاشم به شکلی قوی، متّحد و دلیرانه از فامیلی خویش دفاع می‌کردند، تلاش دشمنان آنها بی‌ثمر می‌ماند.

کوشش بنی هاشم در حفظ اصالت و بزرگی قبیله خود

این بدین خاطر بود که بنی هاشم یعنی حضرت عبدالمطلب، عبدالله، ابوطالب، مادر رسول الله و مادر امیر المؤمنین علیهم السلام و سایر بستگانشان بر این باور بودند که باید به هر شکل ممکن از فامیلی خویش حفاظت نموده و بزرگی، مقام و ارزش آن را حفظ نمایند تا خدشه‌ای به آبروی خانوادگی ایشان وارد نگردد. چرا که خواست خداوند متعال این بود که از این خانواده، خاتم انبیا و خاتم اوصیا یعنی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام ظهور کنند. به همین خاطر بنی هاشم برای حفظ ارزش خانوادگی خویش تلاش می‌کردند.

تأثیر اصالت و بی اصالتی آباء و اجداد در بزرگی و حقارت انسان

خانواده و اجداد، یکی از فاکتورهای مهم در ارزشمندی یا بی‌ارزشی و بزرگی یا حقارت انسان می‌باشد. تا آنجا که چنانچه شخصی دارای خانواده، پدر، مادر و فامیل آبرومندی باشند که به درستی زندگی کرده و حق‌پرست باشند، به جهت ارزشمندی و بزرگی خانواده‌اش؛ وی نیز به صورت طبیعی آبرومند، بزرگ و باارزش می‌گردد. امّا چنانچه پدر، مادر و اجداد انسان، بی‌آبرو و پست باشند؛ این پستی و حقارت به او نیز سرایت کرده و تا قصد عرض اندام می‌کند، به او می‌گویند: ساکت باش، تو کسی هستی که پدرت فاسد بوده و خانواده‌ات کوچک بوده‌اند!

پس هویّت اجداد انسان در ارزشمندی و حقارت دنیوی او به قدری مهم است که چنانچه آنها بی‌آبرو باشند؛ وی نیز بی‌آبرو و چنانچه آبرومند باشند؛ وی نیز آبرومند تلقّی می‌گردد. به همین خاطر بنی هاشم یعنی حضرت عبدالمطلب، عبدالله، ابوطالب، مادران رسول الله و امیر المؤمنین و حضرت خدیجه علیهم السلام تلاش چشم‌گیری می‌کردند تا آبروی خانوادگی ایشان حفظ گشته و رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام در خانواده‌ای آبرومند و باارزش متولّد شوند.

اصالت الهی خلقی پدران و نسب پیامبران الهی و اهل بیت علیهم السلام

این مطلب کوتاه به صورت کامل در بحث نبوّت انبیای الهی نیز ملاک بوده و مورد صحبت قرار می‌گیرد. انبیای الهی باید در چه خانواده‌ای متولّد شوند؟ آیا هر کسی با هر خانواده‌ای می‌تواند پیامبر خدا شود؟ آیا ممکن است پیامبری در خانواده‌ای بی‌هویّت، بی‌آبرو و حقیر متولّد شوند؟ گروهی از علما، این مطلب مهم را به صورت کامل توضیح داده و بیان کرده‌اند که هیچ‌گاه خداوند متعال، پیامبران خود را در خانواده‌ای قرار نمی‌دهد که دارای لغزش و اشکال بوده و به شکلی باشند که دیگران از خانواده ایشان ایراد گیرند. انسان با بررسی سیر تاریخی انبیای الهی می‌یابد که مطلب به همین ‌شکل بوده و خداوند منّان انبیای خویش را در خانواده‌های بی‌ارزش و بی‌آبرو قرار نمی‌دهد.

به همین‌خاطر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در مورد پدر حضرت ابراهیم علیه السلام که در قرآن کریم شخصی بت‌پرست نامیده شده[1]، بر اساس گروهی دیگر از آیات و شواهد قرآنی[2] فرموده‌اند؛ وی پدر حضرت ابراهیم علیه السلام نبوده، بلکه پدر ایشان شخصی مؤمن، باارزش و دارای کمالات، مقامات و بزرگی بوده و توحیدگرا بوده است[3].

پس بر همین اساس، اهل بیت علیهم السلام از نظر خانوادگی معروف، ارزشمند و والامقام بوده‌اند، و این مطالب، توضیح مختصری در مورد نسب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود.

در سطح اعلی بودن اهل بیت علیهم السلام در صفات نفسانی

امّا جدای از وصیّت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد امامت و خلافت اهل بیت علیهم السلام، خودِ ایشان نیز در سطح بالایی از کمالات وجودی قرار داشتند. امیر المؤمنین علیه السلام از ده‌سالگی، فردی بزرگ بوده و از همان ابتدا به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان آوردند. حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز صاحب شخصیّتی بزرگ، نورانی و الهی بودند. همچنین امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز به همین شکل بودند. و رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز از همان کودکی به خیر، صلاح و امانت شهرت داشتند.

پس اهل بیت علیهم السلام از جهت کمال وجودی انسانی نیز مشهور بوده و هستند. مشخّص است که ایشان از لحاظ عمل به دین، اعتقاد به توحید، گرایش به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و سجایای اخلاقی و رفتاری لغزشی نداشته و به کمال و درستی شهرت داشتند. پس آن بزرگواران در این جهت نیز به کمال و بزرگی مشهور بودند.

اصالت و بزرگی اهل بیت علیهم السلام از جهت وصایت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و شهرت داشتن به این مقام

مقام بعد، مقام وصایت و امامت اهل بیت علیهم السلام می‌باشد. رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم طیّ سخنرانی‌ها، خطبه‌ها، اعمال، رفتار و ارتباطشان نسبت به ایشان یعنی امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام به شکلی نورانی عمل نموده و مقامات نورانی و الهی ایشان را ثابت نموده‌اند، تا آنجا که هیچ مسلمانی در آن دوران شک نداشت که اهل بیت علیهم السلام، خانواده‌ای الهی و توحیدی بوده و از هر گونه گناه، نادرستی، فساد، شرک و کفری مبرّا می‌باشند. پس جهت خلافت امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نیز مشهور و روشن بوده است.

شهرت اهل بیت علیهم السلام در همه کمالات شخصی انسانی الهی و شهرت داشتن دشمانشان در اضداد آن

پس اهل بیت علیهم السلام در چهار جهت، معروف و مشهور بوده‌اند:

اوّل: پاکی نسب ایشان مشهور بوده و هیچ حقارتی در آن راه نداشته است.

دوّم: ایشان در درستی، صلاح، اخلاق، رفتار، رابطه با دیگران و هویّت فردی خویش نیز شهرت داشته و زبان‌زد بوده‌اند.

سوّم: در عمل به دین و توحید خداوند متعال و دستورهای رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن کریم شهرت داشته‌اند.

چهارم: در خلافت و امامت نیز شهرۀ خاص و عام بوده و توان این را داشتند که جامعۀ اسلامی را هدایت و اداره کرده و حقایق الهی را به انسان‌ها ابلاغ نمایند.

در سوی مقابل، دشمنان اهل بیت علیهم السلام دارای تمام آنچه مخالف کمالات و ارزش‌های ایشان می‌باشد بوده و در این زمینه مشهور می‌باشند. به همین خاطر، امیر المؤمنین علیه السلام از کلمۀ (اللذَین) استفاده کرده‌اند. زیرا این کلمه، معرفه بوده، نیاز به توضیح نداشته و شناخته شده می‌باشد. هرکس به درون خویش رجوع کرده، خویش را حلّاجی نموده و از پدران، اجداد، افکار، اعمال، اخلاق و رفتارش اطلاع یابد؛ از هویّت و کیفیّت وجودی خود باخبر می‌گردد. دشمنان اهل بیت علیهم السلام نیز به همین شکل می‌باشند.

نسب پدریِ خلیفۀ اوّل و دوّم مشخّص بوده و روشن است که دارای خانواده و قبیله‌ای حقیر بوده‌اند. قبیلۀ آنها به قدری پست بوده که وقتی طرحِ خلافتِ پس از رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم را در سقیفۀ بنی‌ساعده ریخته و ابابکر را به عنوان خلیفه انتخاب نمودند؛ ابوسفیان خدمت امیر المؤمنین علیه السلام رسید، در حالی که هنوز بدن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه بوده و مراسم خاکسپاری انجام نشده بود. او آن حضرت را صدا زد و به ایشان گفت: یا علی چنین اتّفاقی رخ داده و این دو در حال تسلّط یافتن بر ما هستند. اجازه دهید با شما بیعت نمایم. اگر این اجازه را به من داده و اجازه دهید که مردم این خبر را منتشر کنند که ابوسفیان با علی بن ابیطالب بیعت نموده کافی می‌باشد. آن وقت من مدینه را برای مقابله با آنها و تثبیت حکومت و خلافت شما مملوء از اسب سوار می‌کنم.

منظور ابوسفیان این است که من دارای طایفه و قبیله‌ای بزرگ و نیرومند هستم، حال باید از این دو پیروی کرده و دستور گیرم؟ پس وضعیت اوّلی و دوّمی مشخّص بوده و نسبشان روشن بوده است. قصد ابوسفیان، این بود که از امیر المؤمنین علیه السلام قراری گرفته، اطمینانی حاصل کرده و با خیالی آسوده با آن دو به مقابله بپردازد.

اباسفیان دارای چنین قدرتی بود. قصد شومش نیز این بود که آنها را شکست داده و خود را خلیفه اعلام نماید. زیرا وی مطّلع بود که امیر المؤمنین علیه السلام، یاوری از سوی خانواده و بستگانش ندارد[4]. وی قصد داشت تا امیر المؤمنین علیه السلام را وسیله‌ای برای دستیابی به خلافت قرار داده، ابابکر و عمر را از خلافت دور گرداند، آن حضرت را خلیفه کرده و پس از آن، خلافت را از ایشان بازپس گیرد؛ چرا که امیر المؤمنین علیه السلام یاوری نداشته و ابوسفیان به راحتی می‌توانست این کار را انجام داده و سپس نزدیکانش را به قدرت برساند.

فضیلت و بلندمرتبه بودن حضرت حمزه و جعفر و ابوطالب

امیر المؤمنین علیه السلام در مورد تنها بودن و بی‌یار بودنشان فرمودند: اگر دو نفر زنده بودند، هوس خلافت به سر ابابکر و عمر نمی‌افتاد[5]. منظور از این دو نفر؛ حمزه و جعفر بود که هر دو در زمان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به شهادت رسیده بودند. این دو بزرگوار به قدری قدرت و بزرگی داشتند که می‌توان گفت؛ این دو نفر همراه حضرت ابوطالب علیه السلام، قدرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه بودند. به خاطر همین سه نفر، هیچ‌کس جرأت اهانت به ایشان را نداشت. در یکی از اتّفاقاتِ رخ داده، نقل شده که مشرکان به شکلی نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بی‌حرمتی نمودند. حضرت ابوطالب علیه السلام در جواب این بی‌حرمتی، شکمبۀ شتری را در حالی که سران شرک در مسجدالحرام جمع بودند به آنجا برد، به صورتشان مالید و فرمود: این جواب اهانتی است که به رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم کردید.[6]

شهرت پستی خانواده گی اوّلی و دوّمی

پس ابوسفیان نیز از پستیِ خانواده‌های خلیفۀ اوّل و دوّم آگاه بود. اوّلی و دوّمی در آن زمان از نظر پستی خانوادگی مشهور و معروف بودند. حال نیز در این جهت مشهور می‌باشند. حامیان آنها نیز جز دروغ‌هایی که برای خلیفۀ اوّل ساخته و وی را فردی ثروتمند تلقّی نمودند، چیز دیگری ندارند. بهترین شاهد برای دروغ بودن این مطالب؛ تاریخ است. به همین خاطر احوال و اعمال این دو را در زمان جاهلیّت و پیش از ایمان به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان نمی‌کنند. آنها جرأت بیان این حقایق را ندارند، زیرا جز پستی و خباثت چیزی برای بیان کردن وجود ندارد.

امیر المؤمنین علیه السلام از کلمۀ (اللذَین) استفاده کرده تا بیانگر این مطلب باشد که این دو انسانِ شناخته شده، چنین اعمالی را انجام داده‌نداندساند.

رذالت و پستی اوّلی و دوّمی بعد از اسلام آوردن

همچنین پس از اسلام نیز بسیار روشن بود که این دو نفر هیچ استواری، ایمان و شجاعتی نداشته و از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پیروی و حمایت نمی‌کردند. شاهد این مطلب، جنگ‌هایی است که به استناد تاریخی، در آن جنگ‌ها گریخته و در هیچ برگی از برگ‌های تاریخ نوشته نشده که این دو در جنگی، شمشیر بدست به دشمن حمله کرده یا کسی را زخمی نموده باشند و یا اینکه جراحتی بر خود آنها وارد شده باشد!

بطور ویژه در مورد خلیفه اوّل مجبور شدند تا دروغ هایی را برای توجیه نمودن نبودن او در میادین جنگ بسازند.

نادانی اوّلی و دوّمی به امور دینی

و تاریخ شاهد محکمی است بر اینکه آن دو در حالات علمی خود نیز جاهل محض بوده‌اند و هیچ شناختی از توحید خدای متعال، احکام الهی، حلال‌ها و حرام‌ها نداشته‌اند، بطور مثال پس از گذشت سال‌ها از اسلام و خلافت خلیفۀ دوّم، شخصی نزد وی آمد و پرسید: ای خلیفۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم من جُنُب شده‌ام، امّا آبی برای غسل کردن نیافته‌ام، تکلیف نماز من چیست؟

درست آن این است که بگوید تیمّم کن و نمازت را بخوان، زیرا خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَلا جُنُباً إِلاَّ عابِري سَبيلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّبا}[7]؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد، و همچنين هنگامى كه جنب هستيد ـ مگر اينكه مسافر باشيد ـ تا غسل كنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر، و يا قضاى حاجت كرده‏ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته‏ايد، و در اين حال آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، با خاك پاكى تيمّم كنيد (به اين طريق كه) صورت‏ها و دست‏هايتان را با آن مسح نماييد».

امّا خلیفۀ دوّم گفت: نیازی نیست نماز بخوانی. عمّار به خلیفه گفت: آیا به یاد داری که این اتّفاق در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم برایمان افتاد و آبی برای غسل نیافتیم؟ من تنم را خاکمال نموده و نمازم را خواندم، امّا تو نماز خود را ترک کردی. وقتی خدمت آن حضرت رسیدیم، ایشان فرمودند: مُشتی خاک کافی بود تا دستانتان را به آن زده، به صورت خویش کشیده و نمازتان را بخوانید. خلیفۀ دوّم به جای تشکر از عمّار، بدین خاطر که علاوه بر جهل، دارای کبر و غرور نیز بود، به او گفت: ای عمّار از خدا بترس. وقتی رئیس حکومت به کسی می‌گوید که از خدا بترس، یعنی مواظب باش و دیگر از این سخنان به زبان نیاور، وگرنه با مأموران من مواجه خواهی شد. عمّار نیز در جواب گفت: ای خلیفه اگر شما مایل نیستید، من سکوت می‌کنم[8]. البته علّت رفتار عمّار؛ دستور امیر المؤمنین علیه السلام به سکوت بود.

پس خلیفۀ اوّل و دوّم در این مورد نیز شهرۀ خاص و عام بودند.

وضوح و روشن بودن ارزش های اهل بیت علیهم السلام و ولایت ایشان و بی ارزشی و پلیدی دشمنانشان

پس وقتی امیر المؤمنین علیه السلام از کلمۀ (اللذَین) استفاده می‌کنند بدین معنا است که همانطور که ولایت، اخلاق، رفتار و ارتباط اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام با انسان‌ها با وصف درستی و بزرگی شناخته شده است؛ پدران، اعمال، رفتار، افکار و عقاید دشمنان ایشان نیز با وصف خباثت و پستی شناخته شده و مشهور می‌باشد.

همچنین همان‌طور که شکی در الهی و توحیدی بودن ولایت اهل بیت علیهم السلام وجود نداشته و روشن است که خدای متعال، امر ولایت ایشان را به رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم ابلاغ نموده است؛ شکی در باطل بودن دشمنان ایشان، ستم‌های آنها به ایشان و غصب حق ایشان وجود ندارد.

پس کسی که اطّلاع اندکی از مسائل تاریخی داشته باشد، یقین می‌کند که حق با امیر المؤمنین علیه السلام می‌باشد. همانطور که وقتی شخصی از امام صادق علیه السلام در مورد وضوح ولایت اهل بیت علیهم السلام پرسید. در همان حال آفتاب از روزنه‌ای به اتاقی که ایشان حضور داشتند می‌تابید. آن بزرگوار فرمودند: آیا نسبت به آفتابی که به این اتاق تابیده شک داری؟ پاسخ داد: خیر هیچ شکی ندارم. ایشان نیز فرمودند: «أَمْرُنَا أَبْيَنُ‏ مِنْ هذِهِ الشَّمْس؛‏[9] ولایت ما اهل بیت از این خورشید، روشن‌تر می‌باشد». امر ولایت اهل بیت علیهم السلام، از هر چیزی روشن‌تر و آشکارتر است. رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را به شکلی بیان کرده که از خورشید نیز روشن‌تر می‌باشد.

همچنین در طرف مقابل، باطل بودن دشمنان آن بزرگواران و ستم‌های آنها به ایشان و غصب حق ایشان از خورشید روشن‌تر است و شکی برای کسی که اندک اطّلاعی از تاریخ داشته باشد باقی نمی‌ماند و اطمینان حاصل می‌کند که حق و حقیقت با امیر المؤمنین علیه السلام بوده است.

بیان منظّم امیر المؤمنین علیه السلام از (اللذین خالفا) تا (عبادک) نسبت به خداوند

امیر المؤمنین علیه السلام در این چند فصلِ دعا تا جملۀ «أَفْسَدَا عِبَادَك»، چندین مقام را به شکلی منظّم از مبدأیی شروع و به مقصدی رسانده‌اند، تمام فسادهای آن را بیان نموده و به خداوند متعال بازگردانده‌اند‌، یعنی تمام فسادهای آنها با هدف مخالفت با خداوند متعال شکل گرفته و به انجام رسیده است.

رابطه همه مقامات در سلام بر اولیا با خداوند متعال

در زیارت مخصوصی که برای اهل بیت علیهم السلام آمده نیز به همین شکل در طرف توحیدی مطالب به خدای متعال نسبت داده شده که می فرماید: «السَّلَامُ‏ عَلَى‏ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ‏ وَأَصْفِيَائِهِ، السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللَّهِ وَأَحِبَّائِهِ، السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللَّهِ وَخُلَفَائِهِ، السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى مَسَاكِنِ ذِكْرِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ‏ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ،‏ السَّلَامُ عَلَى مُظْهِرِي أَمْرِ اللَّهِ وَنَهْيِهِ، السَّلَامُ عَلَى الْأَدِلَّاءِ عَلَى اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى الْمُسْتَقِرِّينَ فِي مَرْضَاةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى الْمُمَحَّصِينَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَى الَّذِينَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَمَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَمَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَمَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ وَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ وَمَنْ تَخَلَّى مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللَّه؛‏[10] سلام بر اولیای خدا و برگزیدگان او، سلام بر امینان خدا و دوستان او، سلام بر یاری کنندگان خدا و جانشیان او، سلام بر محل‌های معرفت خدا، سلام بر منزلگاه یاد خدا، سلام بر آشکار کنندگان امر و نهی خدا،  سلام بر خوانندگان بسوی خدا، سلام بر ثابت قدمان در راه رضای خدا، سلام بر مخلصین در طاعت خدا، سلام بر دلالت کنندگان بسوی خدا، سلام بر آنان که هرکس آنها را دوست دارد؛ خدا را دوست داشته و هرکس با آنها دشمن است؛ با خدا دشمن است، و هرکس آنان را شناخت؛ خدا را شناخته، و هرکس آنان را نشناخت؛ خدا را نشناخته، و هرکس معتصم به آنان شد؛ به خداوند معتصم شده، و هرکس آنان را رها کرد؛ خدای عز وجل را رها کرده است».

کلمۀ (الله) در تمامی جملات این زیارت تکرار شده، همانطور که در این زیارت، بندگی و همراهی اهل بیت علیهم السلام با خداوند متعال مطرح شده، در سوی مقابل فساد، طغیان و نافرمانی دشمنان ایشان نسبت به خداوند منّان در دعای صنمی قریش بیان شده است.

امیر المؤمنین علیه السلام در تمامی جملات این دعا؛ ضمیر (کاف) را تکرار نموده‌اند. این بدان معناست که واسطه‌ای در میان نبوده است.

دشمنی با خدای متعال؛ علّت دشمنی دشمنان اهل بیت علیهم السلام با ایشان و پیروان و دوستداران ایشان

یعنی این دشمنان معلوم، تنها و بی‌واسطه با خداوند متعال روبرو شده‌اند. آنها بخاطر دشمنی با خداوند با رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کرده، قرآن کریم را تحریف نموده، احکام را دگرگون ساخته، با دوستان اهل بیت علیهم السلام دشمنی کرده و با دشمنانشان دوستی می‌نمایند. تمام مطالب بصورت کلّی به خداوند رحمن باز می‌گردد. پس اوّلین دشمنی با خداوند متعال می‌باشد.

پس امیر المؤمنین علیه السلام در این چند فراز، این مطلب بزرگ را بیان نموده‌اند که اوّلین دشمن حقیقیِ کفّار، خداوند متعال بوده و علّت دشمنی آنها با رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم این است که ایشان از خداوند منّان صحبت می‌کنند. آنها با قرآن کریم می‌جنگند، زیرا در آن از خداوند سبحان سخن به میان آمده است. همچنین احکام الهی را تغییر می‌دهند چرا که این احکام؛ الهی می‌باشند. و با دوستان و حامیان خداوند منّان می‌جنگند، زیرا آنها از خداوند پیروی کرده و حامی توحید الهی می‌باشند. پس کفّار، خداوند منّان را اوّلین دشمن خود می‌دانند.


الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. الأنعام: 74 (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ).

التوبة: 114 (وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ).

مریم: 41 ـ 47 (وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً * يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً * يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيّاً * يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً * قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً * قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً).

الأنبیاء: 51 ـ 54 (وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ * قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ).

الشعراء: 69 ـ 77 (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ * قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ).

الصافّات: 83 ـ 87 (وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ * أَئِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ * فَمَا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ).

الزخرف: 26 و27 (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ * إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ).

[2]. إبراهيم: 39 ـ 41 (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ * رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ * رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ).

[3]. قصص الأنبياء، ص103، ح95: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ‏ كَانَ آزَرُ عَمُ‏ إِبْرَاهِيمَ‏ علیه السلام مُنَجِّماً لِنُمْرُودَ وَكَانَ لَا يَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ فَقَالَ لَقَدْ رَأَيْتُ فِي لَيْلَتِي عَجَباً فَقَالَ مَا هُوَ فَقَالَ إِنَّ مَوْلُوداً يُولَدُ فِي أَرْضِنَا هَذِهِ يَكُونُ هَلَاكُنَا عَلَى يَدَيْهِ فَحَجَبْتَ الرِّجَالَ عَنِ النِّسَاءِ كَانَ تَارُخُ وَقَعَ عَلَى أُمِّ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام فَحَمَلَتْ فَأَرْسَلَ إِلَى الْقَوَابِلِ لِتَنْظُرَ إِلَى النِّسَاءِ وَلَا يَكُونَ فِي الْبَطْنِ شَيْ‏ءٌ إِلَّا عَلِمْنَ بِهِ فَنَظَرْنَ إِلَى أُمِّ إِبْرَاهِيمَ وَأَلْزَمَ اللَّهُ مَا فِي الرَّحِمِ الظَّهْرَ فَقُلْنَ مَا نَرَى بِهَا شَيْئاً فَلَمَّا وَضَعَتْ ذَهَبَتْ بِهِ إِلَى بَعْضِ الْغِيرَانِ‏ فَجَعَلَتْهُ فِيهِ وَأَرْضَعَتْهُ وَجَعَلَتْ عَلَى بَابِ الْغَارِ صَخْرَةً فَجَعَلَ اللَّهُ رِزْقَهُ فِي إِبْهَامِهِ فَجَعَلَ يَمَصُّهَا فَتَشْخَبُ لَبَناً وَجَعَلَ يَشِبُّ فِي الْيَوْمِ كَمَا يَشِبُّ غَيْرُهُ فِي الْجُمْعَةِ وَيَشِبُّ فِي الْجُمْعَةِ كَمَا يَشِبُّ غَيْرُهُ فِي الشَّهْرِ فَمَكَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَمْكُثَ ثُمَّ أُخْرِجَ إِبْرَاهِيمُ مِنَ السَّرَبِ‏ فَرَأَى الزُّهَرَةَ وَقَوْماً يَعْبُدُونَهَا فَقَالَ أَ هَذَا عَلَى سَبِيلِ الْإِنْكَارِ رَبِّي فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ طَلَعَ الْقَمَرُ وَعَبَدَهُ قَوْمٌ أَيْضاً وَقَالَ علیه السلام أَيْضاً عَلَى سَبِيلِ الْإِنْكَارِ لِيَكُونَ ذَلِكَ حُجَّةً عَلَيْهِمْ فِي إِثْبَاتِ التَّوْحِيدِ وَنَفْيِ التَّشْبِيهِ وَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ وَتِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ‏.

الاختصاص، ص188: وَرُوِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَنَّهُ قَالَ‏ الْمُفْتَخِرُ بِنَفْسِهِ أَشْرَفُ مِنَ الْمُفْتَخِرِ بِأَبِيهِ لِأَنِّي أَشْرَفُ مِنْ أَبِي وَالنَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَشْرَفُ مِنْ أَبِيهِ وَإِبْرَاهِيمُ أَشْرَفُ‏ مِنْ‏ تَارُخَ‏ قِيلَ وَبِمَ الِافْتِخَارُ قَالَ بِإِحْدَى ثَلَاثٍ مَالٍ ظَاهِرٍ أَوْ أَدَبٍ بَارِعٍ أَوْ صِنَاعَةٍ لَا يَسْتَحْيِي الْمَرْءُ مِنْهَا.

الروضة في فضائل أمير المؤمنين علیه السلام، ص221: فَقَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: يَا هَامُ، مَنْ كَانَ وَصِيَّ آدَمَ علیه السلام قَالَ: شَيْثٌ... قَالَ: فَمَنْ وَصِيُّ نَاخُورَ؟ قَالَ: تَارُخُ. قَالَ: فَمَنْ وَصِيُّ تَارُخَ؟ قَالَ: لَمْ‏ يَكُنْ‏ وَصِيٌ‏، بَلْ أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلَ اللَّهِ، قَالَ: صَدَقْتَ يَا هَامُ. قَالَ: فَمَنْ وَصِيُّ إِبْرَاهِيمَ؟ قَالَ: إِسْمَاعِيلُ، الخبر.

[4]. السقيفة وفدك، ص66: عَنْ عيسى بن زَيْد قَالَ لَمَّا بُويِعَ أَبُو بَكْرٍ جَاءَ أَبُو سُفْيَانَ إِلَى عَلِيٍ فَقَالَ أغلَبُكُم عَلى هَذا الأمرِ أَذَلُّ بَيْتٍ مِن قُرَيشٍ وأَقَلُّهَا أمَا واللَّهِ لَوْ شِئتُ لَأمْلَأَنَّها على أبي فُضَيلٍ خَيْلاً ورَجُلاً ولأَسُدَّنَّهَا عَلَيْهِ مِن أَقْطَارِهَا فَقَال عَلِيٌ يَا أبا سُفْيانَ طالَما كِدتَ إِلَى الإِسْلامِ وأَهْلِهِ فَمَا ضَرَّهُمْ شَيْئاً أَمْسِكْ عَلَيْكَ فَإِنَّا رَأَيْنَا أَبَا بَكْرٍ لَهَا أَهْلاً.

المستدرك علی الصحیحین، ج3، ص83، ح4462: عَنْ مُرَّةَ الطَّيِّبِ، قَالَ: جَاءَ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا بَالُ هَذَا الْأَمْرُ فِي أَقَلِّ قُرَيْشٍ قِلَّةً وَأَذَلِّهَا ذَلَّةً - يَعْنِي أَبَا بَكْرٍ -؟ وَاللَّهِ لَئِنْ شِئْتُ لَأَمْلَأَنَّهَا عَلَيْهِ خَيْلاً وَرِجَالاً، فَقَالَ عَلِيٌّ: «لَطَالَمَا عَادَيْتَ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ يَا أَبَا سُفْيَانَ، فَلَمْ يَضُرَّهُ شَيْئاً إِنَّا وَجَدْنَا أَبَا بَكْرٍ لَهَا أَهْلاً».

[5]. الكافي، ج8، ص189، ح216: عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَذَكَرْنَا مَا أَحْدَثَ النَّاسُ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَاسْتِذْلَالَهُمْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَأَيْنَ كَانَ عِزُّ بَنِي هَاشِمٍ وَمَا كَانُوا فِيهِ مِنَ الْعَدَدِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَمَنْ كَانَ بَقِيَ مِنْ‏ بَنِي هَاشِمٍ إِنَّمَا كَانَ جَعْفَرٌ وَحَمْزَةُ فَمَضَيَا وَبَقِيَ مَعَهُ رَجُلَانِ ضَعِيفَانِ ذَلِيلَانِ حَدِيثَا عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ عَبَّاسٌ وَعَقِيلٌ وَكَانَا مِنَ الطُّلَقَاءِ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَجَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ وَلَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا.

تفسير العيّاشي، ج2، ص51، ح31: عَنْ أَبي أُسامَة زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ علیه السلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا مَنَعَ عَلِيّاً إِنْ كَانَ لَهُ حَقٌّ أَنْ يَقُومَ بِحَقِّهِ؟. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُكَلِّفْ هَذَا أَحَداً إِلَّا نَبِيَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلَامُ، قَالَ لَهُ: فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ‏، وَقَالَ لِغَيْرِهِ: إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَعَلِيٌّ لَمْ يَجِدْ فِئَةً، وَلَوْ وَجَدَ فِئَةً لَقَاتَلَ، ثُمَّ قَالَ: لَوْ كَانَ جَعْفَرٌ وَحَمْزَةُ حَيَّيْنِ، إِنَّمَا بَقِيَ‏ رَجُلَانِ‏. قَالَ: مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ قَالَ مُتَطَرِّداً يُرِيدُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ أو مُتَحَيِّزاً يَعْنِي مُتَأَخِّراً إِلَى‏ أَصْحَابِهِ‏ مِنْ غَيْرِ هَزِيمَةٍ فَمَنِ انْهَزَمَ حَتَّى يَجُوزَ صَفَّ أَصْحَابِهِ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ.

الاحتجاج، ج1، ص190: وَعَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام خُطْبَةً بِالْكُوفَةِ فَلَمَّا كَانَ فِي آخِرِ كَلَامِهِ قَال‏:... ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَأَهْلِ السَّابِقَةِ فَأَنْشَدْتُهُمْ‏ حَقِّي‏ وَدَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي فَمَا أَجَابَنِي مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَعَمَّارٌ وَالْمِقْدَادُ وَأَبُو ذَرٍّ وَذَهَبَ مَنْ كُنْتُ أَعْتَضِدُ بِهِمْ عَلَى دِينِ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَبَقِيتُ بَيْنَ حَفِيرَيْنِ قَرِيبَيِ الْعَهْدِ بِجَاهِلِيَّةٍ عَقِيلٍ وَالْعَبَّاسِ، الخبر.

العقد النضيد والدر الفريد، ص153: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: لَوْ كَانَ لي حَمْزَةُ وجَعْفَرٌ حَيَّيْنِ ما سَلَّمْتُ هَذَا الأمْرَ أبَداً وَلا قَعَدَ أبُو بَكْرٍ عَلَى أعْوادِها ولكِنِّي ابتُلِيتُ بِجِلفَينِ حافِيَينِ عَقيلٍ وَالعَبّاس.

الدرجات الرفيعة، ص65: ورَوَى عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام انَّه قالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ دَائِماً يَقُولُ واللَّهِ لَوْ كَانَ حَمْزَةُ وجَعْفَرٌ حَيَّيْنِ مَا طَمِعَ فِيهَا أبُو بَكرٍ وَلكِنِ ابتُلِيتُ بِجِلفَينِ عَقيلٍ وَالعَبَّاسِ.

[6]. الكافي، ج1، ص449، ح30: عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: بَيْنَا النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَعَلَيْهِ ثِيَابٌ لَهُ جُدُدٌ فَأَلْقَى الْمُشْرِكُونَ عَلَيْهِ سَلَى نَاقَةٍ فَمَلَئُوا ثِيَابَهُ بِهَا فَدَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ فَذَهَبَ إِلَى أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ لَهُ يَا عَمِّ كَيْفَ تَرَى حَسَبِي‏ فِيكُمْ‏ فَقَالَ لَهُ وَمَا ذَاكَ يَا ابْنَ أَخِي فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَدَعَا أَبُو طَالِبٍ حَمْزَةَ وَأَخَذَ السَّيْفَ وَقَالَ لِحَمْزَةَ خُذِ السَّلَى ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقَوْمِ وَالنَّبِيُّ مَعَهُ فَأَتَى قُرَيْشاً وَهُمْ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا رَأَوْهُ عَرَفُوا الشَّرَّ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لِحَمْزَةَ أَمِرَّ السَّلى عَلَى سِبَالِهِمْ فَفَعَلَ ذَلِكَ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي هَذَا حَسَبُكَ فِينَا.

[7]. النساء: 43.

[8]. سنن النسائي، ج1، ص191، ح298: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبْزَى، قَالَ: كُنَّا عِنْدَ عُمَرَ فَأَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّمَا نَمْكُثُ الشَّهْرَ وَالشَّهْرَيْنِ وَلَا نَجْدُ الْمَاءَ، فَقَالَ عُمَرُ: أَمَّا أَنَا فَإِذَا لَمْ أَجِدِ الْمَاءَ لَمْ أَكُنْ لَأُصَلِّي حَتَّى أَجِدَ الْمَاءَ. فَقَالَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ: أَتَذْكُرُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَيْثُ كُنْتَ بِمَكَانِ كَذَا وَكَذَا، وَنَحْنُ نَرْعَى الْإِبِلَ فَتَعْلَمُ أَنَّا أَجْنَبْنَا، قَالَ: نَعَمْ، فَأَمَّا أَنَا فَتَمَرَّغْتُ فِي التُّرَابِ فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَضَحِكَ وَقَالَ: «إِنْ كَانَ الصَّعِيدُ لَكَافِيكَ»، وَضَرَبَ بِكَفَّيْهِ إِلَى الْأَرْضِ، ثُمَّ نَفَخَ فِيهِمَا، ثُمَّ مَسَحَ وَجْهَهُ وَبَعْضَ ذِرَاعَيْهِ. قَالَ: اتَّقِ اللهَ يَا عَمَّارُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ شِئْتَ لَمْ أَذْكُرْهُ، قَالَ: لَا وَلَكِنْ نُوَلِّيكَ مِنْ ذَلِكَ مَا تَوَلَّيْتَ.

صحيح البخاري، ج1، ص77، ح347: عَنْ شَقِيقٍ، قَالَ: كُنْتُ جَالِساً مَعَ عَبْدِ اللَّهِ وَأَبِي مُوسَى الأَشْعَرِيِّ، فَقَالَ لَهُ أَبُو مُوسَى: لَوْ أَنَّ رَجُلاً أَجْنَبَ فَلَمْ يَجِدِ المَاءَ شَهْراً، أَمَا كَانَ يَتَيَمَّمُ وَيُصَلِّي، فَكَيْفَ تَصْنَعُونَ بِهَذِهِ الْآيَةِ فِي سُورَةِ المَائِدَةِ: {فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً} فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: لَوْ رُخِّصَ لَهُمْ فِي هَذَا لَأَوْشَكُوا إِذَا بَرَدَ عَلَيْهِمُ المَاءُ أَنْ يَتَيَمَّمُوا الصَّعِيدَ. قُلْتُ: وَإِنَّمَا كَرِهْتُمْ هَذَا لِذَا؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ أَبُو مُوسَى: أَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ عَمَّارٍ لِعُمَرَ: بَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي حَاجَةٍ، فَأَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدِ المَاءَ، فَتَمَرَّغْتُ فِي الصَّعِيدِ كَمَا تَمَرَّغُ الدَّابَّةُ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ أَنْ تَصْنَعَ هَكَذَا، فَضَرَبَ بِكَفِّهِ ضَرْبَةً عَلَى الأَرْضِ، ثُمَّ نَفَضَهَا، ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا ظَهْرَ كَفِّهِ بِشِمَالِهِ أَوْ ظَهْرَ شِمَالِهِ بِكَفِّهِ، ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ» فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: أَفَلَمْ تَرَ عُمَرَ لَمْ يَقْنَعْ بِقَوْلِ عَمَّارٍ؟ وَزَادَ يَعْلَى، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ شَقِيقٍ: كُنْتُ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ وَأَبِي مُوسَى، فَقَالَ أَبُو مُوسَى: أَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ عَمَّارٍ لِعُمَرَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَنِي أَنَا وَأَنْتَ، فَأَجْنَبْتُ فَتَمَعَّكْتُ بِالصَّعِيدِ، فَأَتَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَخْبَرْنَاهُ، فَقَالَ: «إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ هَكَذَا. وَمَسَحَ وَجْهَهُ وَكَفَّيْهِ وَاحِدَةً».

[9]. الكافي، ج1، ص338، ح11: عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَعِنْدَهُ فِي الْبَيْتِ أُنَاسٌ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ‏ غَيْرِي‏ فَقَالَ أَمَا وَاللَّه‏ لَيَغِيبَنَّ عَنْكُمْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَلَيَخْمُلَنَّ هَذَا حَتَّى يُقَالَ مَاتَ هَلَكَ فِي أَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَلَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السَّفِينَةُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَكَتَبَ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِهِ وَأَيَّدَهُ‏ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ وَلَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ فَقَالَ مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَأَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ وَفِي مَجْلِسِهِ كَوَّةٌ تَدْخُلُ فِيهَا الشَّمْسُ فَقَالَ أَ بَيِّنَةٌ هَذِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ.

الكافي، ج1، ص336، ح3: عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ‏: إِيَّاكُمْ وَالتَّنْوِيهَ‏ أَمَا وَاللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَلَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَلَتَدْمَعَنَّ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَلَتُكْفَؤُنَ‏ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِي أَمْوَاجِ الْبَحْرِ فَلَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَكَتَبَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُ‏ بِرُوحٍ مِنْهُ‏ وَلَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ‏ دَاخِلَةٍ فِي الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَاللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ.

كمال الدين وتمام النعمة ج2، ص650، ح4: عَنْ مَيْمُونٍ الْبَانِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي فُسْطَاطِهِ فَرَفَعَ جَانِبَ الْفُسْطَاطِ فَقَالَ إِنَّ أَمْرَنَا قَدْ كَانَ أَبْيَنَ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ ثُمَّ قَالَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ هُوَ الْإِمَامُ بِاسْمِهِ وَيُنَادِي إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ مِنَ الْأَرْضِ كَمَا نَادَى‏ بِرَسُولِ‏ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ.

[10]. الكافي، ج4، ص578، ح2: عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنِ‏ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: سُئِلَ أَبِي عَنْ إِتْيَانِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ صَلُّوا فِي الْمَسَاجِدِ حَوْلَهُ وَيُجْزِئُ فِي الْمَوَاضِعِ كُلِّهَا أَنْ تَقُولَ: السَّلَامُ ... أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَعَلَانِيَتِكُمْ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ لَعَنَ اللَّهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَأَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ هَذَا يُجْزِئُ فِي الزِّيَارَاتِ كُلِّهَا وَتُكْثِرُ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَتُسَمِّي وَاحِداً وَاحِداً بِأَسْمَائِهِمْ وَتَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَتَخْتَارُ لِنَفْسِكَ مِنَ الدُّعَاءِ مَا أَحْبَبْتَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ.