شرح دعای صنمی قریش - جلسه 16

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شرح دعای صنمی قریش

جلسه: 16

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

ولعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین


اجمالی از جلسه گذشته

در جلسه گذشته عرض کردیم؛ برترین خوبان، امامان و رهبران عالم یک گروه از قریش هستند که بنی هاشم و اهل بیت علیهم السلام هستند و بدترین و فاسدترین همه انسان‏ها گروهی از قریشند و بدترین امامان و رهبران کفرند و روایات متعدّدی در دشمنی این گروه با امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السلام را یادآور شدیم و بیان کردیم که این دشمنی واضح و آشکارترین دلیل بر کفر و شرک و بی‏ایمانی آنها است.

روایات در این مورد، بسیار زیاد بوده و اگر کسی قصد جمع آوری و توضیح اندک و ایجاد ارتباط میان جهات گوناگون آن و دستیابی به نتیجه‏ای با ارزش در این مطلب را داشته باشد؛ حاصل آن، کتابی قطور و مفصّل می‏گردد، امّا به جهت زمان اندکمان به همین مقدار اکتفا نموده و در این جلسه به توضیح کوتاهی در مورد کلمه بعد در دعای امیر المؤمنین علیه السلام می‏پردازیم.

(ابنتیهما)؛ کلمه بعدی در دعا

کلمه بعد در دعای شریف امیر المؤمنین علیه السلام «ابْنَتَيْهِمَا» می‏باشد که فرمودند: «اللَّهُمَّ الْعَنْ صَنَمَيْ قُرَيْشٍ وَجِبْتَيْهَا وَطَاغُوتَيْهَا وَإِفْكَيْهَا وَابْنَتَيْهِمَا؛ بارالها دو بت، جبت، طاغوت و افک قریش را همراه با دختران آن دو لعنت کن».

منافقان زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام بسیار بودند، میان آنها چرا نام دو دختر در دعا آمده

منافقین بسیاری در زمان زندگانی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از ایشان در طول حیات حضرت زهراءB و پس از شهادت ایشان تا شهادت امیر المؤمنین علیه السلام وجود داشتند، پیشوایان شیطانی، کافر، گمراه و گمراه کننده بسیاری حضور داشتند که در باطن خود، مقابل رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و در باطن و ظاهر خود در برابر حضرت زهرا و امیر المؤمنین علیهما السلام قرار گرفته بودند، شمار این منافقین بسیار زیاد بوده و تعداد زیادی از آنها نیز در شرک، مقابله با توحید خداوند متعال، رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، ولایت امیر المؤمنین علیه السلام و غصب حقوق حضرت زهراB تأثیر بسزایی داشتند. با این حال امیر المؤمنین علیه السلام در این دعای شریف، بعد از بیان دو رکن اوّلیه شرک، کفر و نفاق، دختران آن دو را یاد کرده و به عنوان مثال نفرموده‏اند؛ خداوندا آن دو بت را همراه با خالد بن ولید، معاویه، عمرو بن عاص یا دیگر منافقین لعنت فرما، بلکه دختران آن دو را ذکر کرده‏اند، این مطلبی است که انسان همواره باید به ذهن بسپارد.

علّت و حکمت آمدن نام دختران آن دو

مطلب دوّم اینکه چرا امیر المؤمنین علیه السلام بعد از لعن آن دو، دخترانشان را یاد کرده و لعنت فرموده‏اند؟ جهت و خصوصیّتی که بر اساس آن، دختران آنها را ذکر فرموده‏اند چیست؟

نسب‏های دنیوی دلیل و سبب و نشانه هیچ کفر، ایمان، کمال و نقص نیستند

هرکس اندکی با مبانی، اصول و زیربنای دینی و اسلامی آشنایی داشته باشد؛ ملاک نبودن نسب دنیوی در مباحث، مبانی، فضائل، بزرگی‏ها، زشتی‏ها، کفرها، زندقه‏ها، مذمّت‏ها، نجاسات، خبائث و پلیدی‏های دینی را به صورت آشکار فهمیده، یافته و لمس می‏نماید، نسب دنیوی در این مطالب به هیچ وجه میزان نبوده و ملاک قرار نمی‏گیرد.

بی ارزشی نسب و فرزندی دنیوی با نبود دین و ایمان

اینگونه نیست که اگر فردی فرزند شخصیتی والا و عظیم الشأن دینی بوده و با اینکه به موازین پدر خود ایمان و اعتقاد ندارد؛ با ارزش و محترم باشد، بلکه هیچ ارزش و احترامی ندارد، به عنوان امثال؛ حضرت آدم علیه السلام و قابیل، پسر ایشان را در نظر بگیرید، پدر او اوّلین نبی عالم، صفى الله و معلّم ملائکه آسمان می‏باشد، امّا قابیل چون به آئین و توحیدی که پدرش بدان مبعوث گشته بود کفر ورزید و در برابر خواسته‏ها و حقایقی که پدرش تمام زندگی خویش را وقف آنها نموده بود، ایستادگی و بی‏اعتنایی کرد؛ هیچ ارزشی نداشته، خداوند سبحان او را در قرآن کریم لعن کرده و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام او را به شیوه‏های گوناگون، مذمّت نموده و و جزو کسانی شمرده شده‏اند که در تابوت قعر جهنّم قرار می‏گیرد.[1]

همینطور حضرت نوح علیه السلام، پیامبر خدا و از انبیای اولوالعزم بود، امّا خداوند متعال وقتی پسرش کفر ورزیده و بدان گونه عمل نمود به او فرمود: {يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ}[2].

پس در این سو؛ نسب دینی با فقدان دین، هیچ ارزشی ندارد.

ارزشمندی انسان دین دار؛ ولو کافر و از امامان کفر بودن پدرش

امّا از سویی دیگر؛ شخص مؤمن و اهل توحید، اگرچه پدرش کافر و ملحد باشد، ارزشمند و محترم است، مثال روشن این مطلب در شیعه، محمّد بن ابی بکر می‏باشد، او در حالی که پسر ابوبکر است؛ ولی دارای مقامات عظیم الهی بوده[3] و امیر المؤمنین علیه السلام پس از شهادتش او را به عظمت و اقتدار وصف و تعریف نموده[4] و فرمودند: او پسر من است[5].

همچنین امام صادق علیه السلام در حق ایشان فرمودند: «مَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَّا وَمِنْهُمْ نَجِيبٌ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَأَنْجَبُ النُّجَبَاءِ مِنْ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِ سَوْءٍ مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ»[6]، پس او در میان نجیبان، نجیب‏ترین است.

وقتی امام حسن عسکری علیه السلام قصد بیان و شناسایی شیعیان و فرق نهادن میان محب اهل بیت علیهم السلام و شیعه را دارند، از امام رضا علیه السلام نقل می‏فرمایند که نگویید؛ ما شیعه هستیم، بلکه خود را محب بدانید، ایشان سلمان، ابوذر، مقداد و محمّد بن ابی بکر را به عنوان مصادیق شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام شمردند، و محمّد بن ابی بکر را از آنهایی دانستند که در همه چیز از امیر المؤمنین علیه السلام اطاعت نموده و در هیچ چیزی خلاف ایشان حرکت نکردند[7].

محمّد بن ابی بکر در برابر عایشه از این خانواده، شخصیّتی بود که در تمام زندگی عایشه تا جنگ جمل، مقابل او بوده، همواره با او مخالفت می‏نمود و خواهرش را موعظه کرده و می‏ترساند، در جنگ جمل که آخرین دیدار آنها قبل از شهادت ایشان بود نیز عایشه را نصیحت نمود، امّا او گوش به نصایح برادر نسپرده و با او به مخالفت پرداخت[8].

عدم ارتباط نسب دنیوی با ایمان و کفر و خوبی و بدی

پس نسب دنیوی هیچ تأثیری در کفر و ایمان ندارد، پسر یا دختر کافری که فرزند پدر و مادری مؤمن و الهی هستند؛ هیچ ارزشی ندارند، به همین شکل اگر پسر یا دختری، مؤمن، توحیدی و اهل حق و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام باشند، اگرچه پدر و مادرشان از سخت‏ترین دشمنان آن بزرگوار باشند؛ خباثت پدر و مادرشان هیچ تأثیری در آنها نداشته و فرزند آنها شخصی محترم و با ارزش می‏باشد.

خداوند رحمن نیز این مطلب را در قرآن کریم بیان نموده و فرموده: {يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ}[9] خداوند حکیم هم زنده را از مرده و هم مرده را از زنده بیرون می‏آورد، حضرات معصومین علیهم السلام در مورد این آیه فرموده‏اند؛ این مطلب بدین معنا است که مؤمن از کافر و کافر از مؤمن متولّد می‏شود.[10]

لزوم وجود جهت خاص کفری و نفاقی و ضدّیّت با حق در دو دختر جبت و طاغوت

مطالب را در جملات امیر المؤمنین علیه السلام به اختصار عرض می‏نماییم تا مبحث طولانی نگردد. پس میزان اینکه آن بزرگوار بعد از جبت و طاغوت که اوّلین فساد تمام عالم هستند، دو دختر آنها را ذکر فرموده؛ نسب دنیوی نیست! ایشان آنها را به حرف گناه کاری، نفاق و مخالفتشان با خود ذکر نکرده است، زیرا در آن زمان گناه کار، منافق و مخالف ولایت امیر المؤمنین علیه السلام زیاد بوده، پس باید جهتی خاص وجود داشته باشد، نسب دنیوی ملاک نبوده و بدین خاطر که آنها، دختران این دو بت فساد در عالم بوده‏اند، مورد مذمّت امیر المؤمنین علیه السلام قرار نگرفته‏اند.

جهتی بسیار عظیم در دو دختر اوّلی و دوّمی در نسب دینی کفری

پس مطلب چگونه است و امیر المؤمنین علیه السلام بر چه اساس محمّد بن ابی بکر را فرزند خویش می‏دانند؟ چه رابطه‏ای میان آن بزرگوار و اوست که فرزند ایشان گشته؟ و این فرزندی گویای چه نسبی می‏باشد؟

این مطلب، بسیار عظیم و ارزشمند است، امّا چون انسان آن را یک بار می‏شنود؛ نمی‏فهمد! انسان اگر آنچه را کمتر شنیده یا اصلاً به گوشش نرسیده را به یک باره بشنود؛ پذیرش و قبول آن برای او سخت می‏گردد و در هر دو جایگاه به سختی و مشقّت می‏افتد؛ یعنی هم در فهم مطلب و هم در پذیرفتن آن به مشکل بر می‏خورد، امّا به صورت معمول به مطالبی که زیاد شنیده، به عنوان مثال از پدرش، مادرش و برادرش شنیده و از امام جماعت یا هر کسی دیگری شنیده؛ انس گرفته، عادی شده و فهم و پذیرشش برای او آسان می‏گردد.

امّا این مطلب به قدری عظیم است که تمام حقیقت دین الهی را گرفته است، و این مطلبی است که امیر المؤمنین علیه السلام بر میزان آن، این کلام را فرموده و بعد از آن دو نفر از دختران آنها یاد کرده است.

آیا میزان اهل بیتِ لیذهب عنکم تنها نسب دنیوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است

مطلبی در حق اهل بیت علیهم السلام وجود دارد و آن اینکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده: {إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}[11]؛ «خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد».

فهم این اهل بیت در درک دعای شریف امیر المؤمنین علیه السلام بسیار موثّر است، چه کسانی جزو اهل بیتی هستند که خداوند در حقشان اینچنین فرموده و ملاک اهل بیت بودنشان چیست؟ آیا ملاک این است که آنها ذرّيّه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند؟ اگر اینگونه باشد که فرزندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زیاد بوده و تمام سادات، فرزندان ایشان هستند؛ یعنی تمام این افراد جزو اهل بیت این آیه شریفه بوده و آیه تطهیر برای همه آنها صدق می‏کند؟ در این صورت مخالفان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام نیز ذریّه رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم به حساب می‏آیند، همانند زیدیه که در یمن، هند و مناطق دیگر حاضر هستند، بر اساس این سخن، فرزندان زید بن علی بن الحسین علیه السلام که در زمان بنی عبّاس و بعد از آن حضور داشته و حکومتی نیز برقرار نموده و صاحب ریاست گشتند نیز در حالی که به بیان اهل بیت علیهم السلام از اموی‏ها و یهودی‏ها پست‏تر بوده[12] و آن بزرگواران را مورد اذیّت و آزار قرار داده و ستم‏های فراوانی را در حق امام صادق علیه السلام روا داشتند[13]، جزو ذریّه خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم می‏باشند، زیدیه سخن چینی‏های بسیاری را نسبت به اهل بیت علیهم السلام و بخصوص امام موسی کاظم علیه السلام روا داشتند، همانند آن زیدی‏ای که قصد سفر به بغداد را داشت، امام کاظم علیه السلام مقداری توشه راه به او دادند، یکی از اصحاب ایشان عرض کرد: ای پسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او به قصد سخن چینی شما به بغداد می‏رود، ایشان فرمودند: می‏دانم، به همین خاطر آن را به او دادم، توشه من عمر او را کوتاه می‏کند، در پایان نیز همان شد که فرموده بودند.[14]

دو حقیقت در عالم کونی و شرعی

پس چه کسانی اهل بیتی هستند که خداوند متعال در قرآن شریف فرموده است؟ یافتن معنای این آیه برای فهم مطلبی که در دعای امیر المؤمنین علیه السلام بیان گشته، بسیار مؤثّر بوده و اصلی کلیدی دارد.

یک حقیقت و نسب کونی

خلاصه مطلب این است که بخاطر وجود دو حقیقت در عالم، دو نسب نیز وجود دارد:

اوّل: عالم خلقت که نامش به اعتبار اینکه خداوند در قرآن کریم فرموده: {إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}[15]، عالم کون است، چون در این آیه شریفه {كُنْ فَيَكُونُ} آمده، نام این عالم نیز عالم کون قرار گرفته و نسب موجود در این عالم نیز نسب کونی می‏باشد؛ زن و مردی در این دنیا با یکدیگر ازدواج کرده و صاحب فرزندانی می‏شوند، کاری به مذهبشان نداریم، چه کمونیست باشند، چه مسلمان، چه دهری باشند، چه توحیدی، چه دشمن امیر المؤمنین علیه السلام و چه دوست ایشان باشند، آنچه از آنها متولّد می‏شود، فرزند آنها بوده و نسبش محفوظ است، اگر آن زن و مرد با یکدیگر نکاح کرده باشند نیز فرزندانشان حلال زاده و اگر نکاح نکرده باشند، حرام زاده هستند، این نسب کونی است که ملاک در آن، تنها همین زن و مرد هستند و فرزند آنها که انسان می‏باشد، حال اگر زن و مرد با هم نبود، یکی از آنها کفایت می‏کند، همانند حضرت عیسی علیه السلام که پدر نداشته و تنها صاحب مادر بودند، این نسب که حضرت عیسی علیه السلام، فرزند حضرت مریمB است، محفوظ می‏باشد.

حقیقت دوّم نسب شرعی ایمانی یا کفری

دوّم: حقیقت شریعت است که دارای اصالت، مبدأ، کمالات و شئونات خاص خود می‏باشد، این وابستگی، وابستگی شریعت است که رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»[16] از زیرکی مؤمن بر حذر باشید، چرا که او به نور خدا می‏نگرد.

حضرت ابی الحسن علیه السلام در مورد این نور فرمودند: «إِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ»[17] همانا مؤمن به نوری که از آن آفریده شده می‏نگرد. مؤمن از کدام نور آفریده شده؟ آیا از نور والدین ظاهری خود آفریده شده؟ خیر این گونه نیست.

نور و رحمت پدر و مادر ایمانی مؤمن هستند

در حدیثی دیگر امام صادق علیه السلام فرمودند: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَأُمُّهُ الرَّحْمَةُ إِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ؛[18] مؤمن برادر مؤمن از يك پدر و مادر است، پدرش نور و مادرش رحمت است، او با اين نورى كه از آن آفريده شده نگاه مى‏كند». مؤمنان، برادر پدر مادری هم هستند، پدرشان نور و مادرشان رحمت می‏باشد.

اینجا نیز در عین حال که ایمان موضوع است، سخن از پدر و مادر به میان آمده،‏ این شخص اکنون مؤمن بوده و در این هنگام از پدر و مادر ایمانی متولّد شده، پدرش نور و مادرش رحمت است، امّا اگر بعد از مدّتی کافر گشت، دیگر نور و رحمت، پدر و مادر او نیستند، زیرا امکان اینکه شخص مؤمن، کافر شود وجود دارد، رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در احوالات انسان‏ها در آخر الزمان فرمودند: «يُصْبِحُ الرَّجُلُ فِيهَا مُؤْمِناً، وَيُمْسِي كَافِراً، إِلَّا مَنْ أَحْيَاهُ اللَّهُ بِالْعِلْمِ»[19] شخص در حال ایمان صبح کرده و در حالی که کافر گشته وارد غروب می‏شود. در موضعی دیگر فرمودند: شخص در غروب مؤمن بوده و صبح کافر است[20].

همچنین امام باقر علیه السلام فرمودند: «يُصْبِحُ الرَّجُلُ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنْ‏ أَمْرِنَا وَيُمْسِي وَقَدْ خَرَجَ مِنْهَا وَيُمْسِي عَلَى شَرِيعَةٍ مِنْ‏ أَمْرِنَا وَيُصْبِحُ وَقَدْ خَرَجَ مِنْهَا»[21] شخص در حالی که بر شریعت و ولایت ما می‏باشد، صبح کرده، اهل ولایت ما بوده و به ما ایمان دارد، امّا در حالی غروب می‏کند که از ولایت ما خارج گشته است. همچنین در حالی که بر امر ماست، شب کرده و صبح نمودنش در حالی است که از ولایت ما خارج شده است[22]. حدود پانزده یا شانزده حدیث در این مطلب که مردم آخر الزمان از اعتقاد بر امامشان دست می‏کشند وارد شده است، قلب آنها بخاطر طولانی شدن زمان غیبت، قسی گشته، از ولایت امر امام خود خارج شده و ایشان را انکار می‏نمایند[23].

پس ممکن است که شخصی هنگام صبح، فرزند پدر و مادر نور و رحمت بوده و با بغل دستی خود برادر باشد، امّا اگر غروب، یکی از آنها را کافر شود، نه پدر و مادرش نور و رحمت بوده و نه با آن کسی که صبح برادر بود برادر است.

پس این برادری و فرزندی در حق هیکل بیرونی نیست و بخاطر این نیست که انسان بوده یا فرزند فلان کس می‏باشد، این جایگاه جایگاهی دیگر است و به همین خاطر خواهان پدر و مادری‏ای غیر از پدر و مادری دنیوی است، این نسبت، پدر و مادری دینی می‏باشد، انسان همانطوری که بدنش، پدر و مادری دنیوی داشته و از آن متولّد می‏گردد؛[24] روحش نیز در مقام ایمان، صاحب پدر و مادری دینی بوده و از آن متولّد می‏گردد. این فهرستی است که دانستنش سودمند می‏باشد، امّا تفسيرش طولانی بوده و زمان برای آن کم می‏باشد.

خلقت عالم به دو گونه کونی و شرعی و بودن نسب و فامیلی در هر دو

خداوند متعال، عالم خلقت را در آفرینش به دو شکل کونی و شرعی آفرید و در هر دوی آنها نسب و فامیلی یعنی پدر، مادری، فرزندی، برادری، خواهری و غیره را قرار داد، هم در خلقت کونی بیرونی، انسان را به گونه‏ای قرار داد که صاحب پدر، مادر، برادر، خواهر، عمّه، دایی و دیگر اقوام فامیلی باشد و هم او را در دین و مسائل دینی اینگونه قرار داده است. مؤمن در جهتی که پدرش نور و مادرش رحمت است، دارای پدر، مادر، برادر، خواهر، دایی، عمو و به همین شکل خویشاوندی دیگر می‏باشد.

پس نسب و خویشاوندی هم در عالم کون و هم در عالم شرع است. و نسب و پدر و مادر و فرزند و دیگر خویشاوندی‏ها هم در نسب دنیوی است ـ که فهمش بخاطر روزمرگی آسان است ـ و هم در نسب دینی محفوظ است، و هر دو دارای نسب ظاهری و باطنی هستند.

مراتب هشتگانه نسب کونی و شرعی

پس نسب کونی دارای ظاهر و باطنی است، در امر ظاهر بیرونی، فرزند شخصی و در امر باطنی نیز فرزند شخصی می‏باشد، همچنین نسب ظاهری و باطنی در کون به اصیل و فرعی تقسیم می‏شود، در اصیل ظاهری، شخص، فرزند بلافصل و بی‏واسطه پدرش بوده همانند پسر یا دختر، امّا در نسب نوه، نبیره، نتیجه و امثال آن، فاصله رخ داده و نسب به اندازه فاصله رخ داده، ضعیف می‏شود، به همین خاطر با قدری شدّت گرفتن این فاصله جهت نسبی و فامیلی بسیار کم و ضعیف می‏گردد و رفته رفته روح فامیلی و آثار و خصوصیّاتش حس و لمس نمی‏شود و به گونه‏ای که گمان کنی که فامیلی‏ای نیست.

پس در هر دو نسب باطنی و ظاهری، اصیل و فرعی وجود دارد، در نتیجه نسب، تقسیمی هشتگانه می‏یابد؛ چهار نسب کونی که ظاهری آن به ظاهری اصلی و فرعی تقسیم شده و باطنی کونی نیز به باطنی اصیل و فرعی تقسیم می‏گردد، و در این سو نیز نسب ظاهری دینی به ظاهری اصیل و فرعی تقسیم شده و باطنی دینی نیز به همین شکل باطنی اصیل و فرعی می‏باشد، این مجموعه‏ای هشتگانه می‏باشد.

یکی بودن پدر و مادر در نسب کونی

در امور کونی، پدر و مادر، یکی بوده و دو نوع از آن برای شخصی وجود ندارد؛ یعنی زن و مردی با یکدیگر ازدواج کرده و صاحب را فرزند می‏شوند، دو گانگی‏ای در آن، چه ظاهری باشد یا باطنی و چه اصیل باشد یا فرعی وجود ندارد.

دوگانگی در نسب دینی ایمانی و کفری چهار قسم ایمانی و چهار قسم کفری

امّا در امور دینی متفاوت بوده و دوگانه است، زیرا میزان دین، تنها تولّد شخص از پدر و مادر نیست، دین یعنی کفر و ایمان، همانطور که مؤمنی در مقام ایمانی، پدر و مادری ایمانی داشته و فرزند آنها می‏باشد، حال یا در مقام ظاهری اصیل یا ظاهری فرعی یا باطنی اصیل و یا باطنی فرعی، پدر و مادرش، آن پدر و مادر ایمانی هستند، همین کافر در مقام کفر نیز دارای پدر و مادری کفری بوده و شخصی پدر کفری و شخصی دیگر نیز مادر کفری اوست، اینها همگی ظلمات و شقاوت می‏باشند، در این موضع نیز آن چهار مقام وجود دارد؛ یعنی فردی فرزند ظاهری اصیل یا فرعی پدر و مادر کفری و فرزند باطنی اصیل یا فرعی آنها می‏باشد.

پس مقامات نسب کونی بدین خاطر که فاقد دوگانگی بوده و مخالفی ندارد، تنها چهار قسم می‏باشد؛ یا اصیل است یا فرعی و یا باطنی است و یا ظاهری، امّا این تقسیم بندی در دین، هشتگانه است؛ چهار مقام ظاهری، باطنی، اصیل و فرعی در سوی ایمان و چهار مقام همانند این مقامات در سوی کفر هست و این دو نسب مقابل یکدیگر قرار دارند، اینکه اولیای الهی به مقابله با کفر پرداخته و محبّت و دشمنی رخ می‏دهد، همین نسب دینی و پدر و مادر دینی می‏باشد، این امکان وجود دارد که شخصی از پدر و مادری دینی ایمانی بوده و فرد کنار دست او از پدر و مادری دینی کفری باشد.

به عنوان مثال؛ سلمان فارسی علیه السلام در زمان رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در صف نماز جماعت ایشان نشسته و کنار دست او نیز خالد بن ولید نشسته است، امّا پدر و مادر دینی آن بزرگوار؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام بوده و پدر و مادر دینی خالد؛ خلیفه اوّل و دوّم هستند!

البته باید در نظر داشت که دیگر در این موضع نمی‏توان گفت خلیفه دوّم مرد است، زیرا در مسائل دنیوی صحبت نمی‏کنیم که نسبت زن و مردی دنیوی به میان آید، صحبت در دین و مسأله‏ای است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَأُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَإِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ»[25] مگر رحمت، زن و نور، مرد است که آن حضرت فرمودند؛ پدرش نور و مادرش رحمت است؟ در حالی که زن و مرد وجود ندارد، پدر و مادری ثابت گشته، نور، پدر و رحمت، مادر می‏باشد، این هویت هویتی دینی است.

پس سلمان علیه السلام در عین حالی که کنار دست خالد یا عمرو بن عاص یا معاویه و غیره نشسته ولی فرزند پدر و مادر دینی ظاهری تبعی و فرعی و باطنی تبعی و فرعی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام می‏باشد، امّا خالد، معاویه، عمرو بن عاص و غیره فرزند ظاهری و باطنی فرعی دینی و کفری خلیفه اوّل و دوّم هستند.

این تقسیم بندی، تقسیم بندی بسیار لطیف و ارزشمندی است که لازم به تفصیل می‏باشد.

پس به صورت خلاصه؛ نسبی به عنوان نسب دینی و پدر و مادری‏ای به عنوان پدر و مادری دینی وجود دارد؛ دختری، پسری و فرزندی‏ای دینی و کونی وجود دارد، یک انسان در دنیای خود فرزند پدر و مادری بوده و همین انسان در دین خود فرزند پدر و مادری دینی می‏باشد، این مطلبی است که باید بسیار حفظ گردد.

علّت و سبب لعن امیر المؤمنین علیه السلام بر دختران آن دو تنها نسبت دینی است

حال قصد داریم تا دریابیم که امیر المؤمنین علیه السلام چه امری را در لعن این دو دختر بعد از پدران ظاهریشان در نظر گرفته است؟ آیا نسب فرزندی آنها را نسبت به آن دو در نظر گرفته است؟ که در این بی‏معنا است، زیرا دختران مؤمن زیادی بودند که پدرانشان در کفر به سر می‏بردند.

این امری ممکن است، افراد زیادی بودند که پدرشان کافر و خودشان مؤمن بودند، پس امیر المؤمنین علیه السلام باید یا امر دنیوی و نسب دنیوی را ارزشمند دانسته و تولّد این دو دختر از پدرانشان را علّت لعنشان دانسته باشد، یا مطلبی دیگر را در نظر گرفته و ارزشمند دانسته باشد.

میزان ارزشمندی و بی‏ارزشی تنها نسب دینی است نه کونی

در نظر داشتن امر اوّل ـ یعنی امر و نسب دنیوی ـ غیر ممکن است؛ زیرا نسب، فامیلی، دوری و نزدیکی دنیوی در نظر اولیا و انبیای الهی و در حقیقت در نظر خداوند متعال به هیچ وجه ملاک خوبی و بدی نمی‏باشد! بلکه تنها ملاک خوبی و بدی؛ ایمان، اعتقاد و گرایشی است که انسان بدان متمایل می‏گردد، اگر گرایش او به آئین توحیدی الهی، رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، حقّانیت قرآن کریم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام باشد؛ مؤمن، با ارزش و محترم است، امّا اگر گرایش او به مقابله با توحید خداوند رحمن، قرآن کریم، رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام باشد؛ ملعون، بی‏ارزش و مستحق خذلان است، میزان در نظر انبیا و اولیا تنها همین می‏باشد.

اصالت پیدا کردن نسب دنیوی و به فراموشی رفتن نسب دینی میان مسلمانان

امّا در طول تاریخ اسلام این اصل و پایه و حقیقت توحیدی ولائی در بوته فراموشی سپرده شده و آنچه در میان انسان‏ها، مسلمانان و شیعیان اصالت، زیربنا، میزان و معیار قرار گرفته و مورد ارزش و قدر و مقام گردیده؛ نسبت و فامیلی کونی و پدر و مادر و فرزندی دنیوی است.

انحراف مسلمانان در اصحاب امام حسین علیه السلام در دید نسب دنیوی و دینی

اصحاب سيّد الشهداء علیه السلام در کربلا را در نظر بگیرید، چرا تمام سخنرانان، مدّاحان و نویسندگان قدیم و جدید درباره حضرت علی اکبر، حضرت قاسم علیهما السلام و افراد دیگری که فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام یا فرزندان امام حسین علیه السلام بوده و عدّه اندکی که از نسل رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و بنی هاشم بودند را در این حد بزرگ کرده و جهت پسری، پسر برادری و برادری را در این حد، ارزشمند می‏دانند؟ آیا این مطلب میان آن بزرگواران حقیقت دارد؟

این صحیح است که آنها بزرگ‏تر از این تمجیدها و کلمات هستند، امّا آیا آنچه ما می‏گوییم، حقیقت دارد؟ آیا این درست است که امام حسین علیه السلام چون پسر جوانش شهید شد، کمرش خمیده گشت؟ یعنی آن بزرگوار به زندگی اندک دنیوی و به کسی که به او وابستگی نسبی ظاهری کونی دارد همانند حضرت علی اکبر علیه السلام، ارزش نهاده و او را بر حبیب بن مظاهر، زهیر و دیگران ترجیح می‏دهد؟ آیا او را بخاطر این جهت ارجح بر آنانی می‏داند که بدون هیچ نسب ظاهری و دوری کامل از لحاظ نسبی، بدان گونه فداکاری نمودند؟

یا در این طرف مطلب، آیا حضرت عبّاس علیه السلام، حضرت علی اکبر علیه السلام یا افراد دیگر بنی هاشم که در دفاع از سیّدالشهداء علیه السلام به شهادت رسیدند، جهت برادری، پدری، پسر عمویی، عمویی و امثال اینها را در نظر گرفته‏اند؟ اینها اشتباهات انسان است. همانند فردی که می‏گفت: حضرت عبّاس علیه السلام در دفاع از سیّدالشهداء علیه السلام عمل شاقی نکرده، چون امام حسین علیه السلام، برادر او بوده و برادر نیز از برادر دفاع می‏کند، امّا کار حبیب بن مظاهر که قریب هفتاد سال سن داشت، ارزشمند می‏باشد. دید این فرد نیز بر خلاف گروه قبل به سوی مخالف است، گمان می‏کند که حضرت عبّاس علیه السلام در دفاع از امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان، جنبه برادری و عمویی را در نظر گرفته و می‏گوید؛ من بخاطر این کودکان، غمگین می‏شوم، زیرا عموی آنها هستم، اگر بدین شکل باشد که فردی کافر نیز بخاطر بچّه‏های برادرش غمگین می‏گردد، این امری طبیعی و بیرونی است، آیا حضرت عبّاس علیه السلام نیز به همین شکل بودند؟ آیا امام حسین علیه السلام بدان شکل و اینها نیز بدین شکل فکر می‏نمودند؟

دید الهی و جهت نسب دینی اصحاب امام حسین علیه السلام در فداکاری خود

خیر اینگونه نیست، آنها در مقام و جایگاهی دیگر به سر می‏برند، این مسائل دنیوی علاوه بر اینکه برای آنها ارزشی نداشته و میزان نیست، از وقوعش لذّت می‏برند، امام حسین علیه السلام نه تنها از شهادت پسر جوانش غمگین نمی‏شود، بلکه از آن لذّت می‏برد. به عنوان مثال؛ انسان از زخم شدن دستش غمگین می‏شود، امّا وقتی بداند اگر کاری را انجام داده و دستش زخم شود، پاداش بسیاری دریافت می‏نماید، علاوه بر غمگین نشدن شاد می‏گردد، زیرا می‏داند که پاداشی بزرگ در انتظار او است.

دختری برای پرسش از مسأله‏ای برای مادر خویش که توان شرفیابی نداشت، نزد حضرت صديقهB آمد و آن حضرت پاسخ او را دادند، امّا دختر نتوانست آن را به مادرش تفهیم کند، دوباره بازگشت و باز نتوانست، بار دیگر در حال خجالت زدگی بازگشت و عرض کرد: مرا عفو کنید، مادرم متوجّه نمی‏شود و من نیز نمی‏توانم او را به درستی تفهیم نمایم. به همین خاطر موجب اذیّت شما گشتم، ایشان فرمودند: خیر، آیا اگر شخصی برای نیم ساعت کار نفس به تو هزار درهم دهد، اذیّت می‏شوی؟ خداوند متعال برای هر بار رفت و بازگشت تو برای سؤالت، هزاران مقام بالاتر به من اجر داده است.[26]

به عنوان مثال اگر شخصی برای نیم ساعت کار، ده میلیون دهد، همگی به دنبالش می‏روند، حال اگر کسی گفت؛ اگر این کار را ده بار انجام دهی، برای هر بار ده میلیون دریافت خواهی کرد، اذیّت است؟ آیا کسی که به دیگری می‏گوید؛ ده بار این کار را انجام ده و هر بار ده میلیون دریافت کن، او را اذیّت نموده است؟ خیر اینگونه نیست.

الحاد منحرفان از راه مستقیم ولایت و امامت در عزای اهل بیت علیهم السلام

لازم به ذکر است؛ مطلبی که در مورد اصحاب امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان گفته شد، ابداً آن چیزی نیست که امروزه منحرفین می‏گویند، منحرفين امروزی، پیروان منحرفين گذشته هستند، آن بی‏دین اشعری مذهب وقتی آمد، عاشورا را دید، اهل شهر بیرون رفتند و آن را شعرها را خواند که باید پایکوبی کنید، چون امام حسین علیه السلام و اصحاب ایشان امروز به مقام رسیده‏اند باید شادی کرده، کف زده و گریه ننمایید[27]. خیر این مطالبی کفر آمیز بوده و قائلین آن منحرف می‏باشند، آن بی‏دین اشعری که در حق عاشورای حسینی این اراجیف شیطانی از استادش ابلیس گرفته به هم می‏بافد و می‏گوید، برای استاد خیالی یا واقعی خود این حرف‏ها را نزد، بلکه چون استادش را اذیّت نموده بودند بعد از مرگ او دیوانه شده، گریه نموده، چوب سواری نموده و شعر خوانی می‏کرد[28]، از او می‏پرسیم؛ چه شد؟ چرا در اینجا حرف‏های خود را فراموش کردی؟ مگر استادت در اذیّت‏هایی که دید و کشته شد و در چاه افکنده شد، فضیلت نبرده و به مقامات اعلی نرسید؟ پس به چه خاطر گریه می‏کنی؟ تنها در حق شهادت امام حسین علیه السلام این اراجیف را می‏بافی؟ دلیل این رفتار، تنها دشمنی می‏باشد، این رفتار بخاطر این است که از روز اول، بعد از شهادت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و شهادت حضرت زهراB فهمیدند که به این سیره سوگواری، اظهار مظلومیت اهل بیت علیه السلام و لعن دشمنان، قاتلان، اذیّت کنندگان و ظالمين آنها، دنیا ظالمان و منحرفان و زنادقه به ظاهر مسلمان و پیروان اوّلی و دوّمی و سوّمی و کافران و منافقان هم کیش آنان و دنباله روان تهی خرد آنان را بر هم زده و حرکتی الهی ولایی‏ای در عالم بر پا می‏کند که هیچ چیز و هیچ نیرنگ و قدرتی جلودار آن نمی‏تواند گردد، حال هر کدام به نحوی قصد کم رنگ کردن، تحریف و فروپاشی آن را دارند، در نتیجه امروزه نیز شیاطین و شیطان صفتانی هستند که در تلویزیون سخنرانی کرده و می‏گویند؛ پایکوبی کنید و خوش باشید. امّا همین فرد با فوت پدرش گریه خواهد کرد، اگر به او بگوییم؛ چرا گریه می‏کنی؟ چرا پایکوبی نمی‏کنی؟ چه جوابی خواهد داشت؟ همچنین اگر مجروح شود، فریاد کشیده و گریه می‏کند، چرا گریه می‏کند؟ مگر لذّت نبرده و به مقام نرسیده است؟

پس اینها مطالبی باطل است، ممکن است شخصی نفهمد که چه می‏کند، حرف منحرفین را زده و خود نمی‏فهمد، این حرف، حرفی شیطانی است، مقصود این مطالب، شکستن و تضعیف راه توحیدی الهی‏ای است که امام حسین علیه السلام ریاست و سروری آن را به عهده گرفتند.

پس هدف از آنچه عرض کردیم هیچ رابطه‏ای با این کفریات و الحادگری‏ها ندارد و حقیقت و راه درست ولایی آن است که هر دو جهت را با هم داشته باشیم و هر دو را پاس داریم، هم بدانیم آن بزرگواران و حامیان دین توحیدی و ولایت علوی چه را بزرگ می‏دیدند و به سویی حرکت می‏کردند و چه را فدای چه می‏کردند و هم در عزای آنان به سوگ بنشینیم و گریه و فغان و آه و ناله و... آن اولیای الهی را هرچه قوی‏تر، فراگیر و کامل‏تر به انجام رسانیم تا باشد که شفاعتی برایمان کنند.

پس آنچه گفتیم هیچ رابطه‏ای با جهتی که آن زندیقان به ظاهر مسلمان می‏گویند ندارد، جهتی که ما به دنبال آن هستیم جهت الهی ولایی است و جهت آنان جهت شیطانی و بسیار پلید و گویای شقاوت ذاتی می‏باشد، حتی امر را به جایی رسانده‏اند که ما را بدهکار یزید دانسته و گفته‏اند: اگر یزید نبود شما هیچ گاه به این فضائل دست نمی‏یافتید و نمی‏توانستید در عزای امام حسین علیه السلام اشک بریزید! و اگر یزید نبود زیارت امام حسین علیه السلام وجود نداشت تا فضیلتی بدست آورید! در کمال بی‏حیایی و بی‏سوادی، امر را بدین جا رسانده‏اند، شیطان پرستی‏ای که امروزه در گوشه کنار میان منحرفان جا افتاده، در عالم باطن، شیطان پرستی و در عالم ظاهر، یزید پرستی است که اکنون در سوریه و ایران و مناطق دیگر یافت می‏شوند، شیطان پرستی و یزید پرستی از همین بافته‏ها و صوفی گرایی‏های سنّی مسلک و از امثال ابن عربی ثابت شده و نشأت گرفته است.

اجمال نسب‏های گوناگون کونی و شرعی و کلیدی بودنشان برای فهم کلام امیر المؤمنین علیه السلام

پس فهمیدن این نسب‏های گوناگون کونی ظاهری اصیل کونی ظاهری فرعی کونی باطنی اصیل و کونی باطنی فرعی و شرعی ظاهری ایمانی اصیل و شرعی ظاهری ایمانی فرعی و شرعی باطنی ایمانی اصیل و شرعی باطنی ایمانی فرعی و شرعی ظاهری کفری اصیل و شرعی ظاهری کفری فرعی و شرعی باطنی کفری اصیل و شرعی باطنی کفری فرعی برای فهم این کلمه مبارکه «وَابْنَتَيْهِمَا» از امیر المؤمنین علیه السلام بسیار مؤثّر است و در این هنگام انسان در می‏یابد که چرا امیر المؤمنین علیه السلام اینگونه عمل نموده است، ایشان تنها این چهار نفر را لعن نموده و کس دیگری را همراه آنها ذكر نفرموده است. همچنین شایان ذکر است که این کلمه «وَابْنَتَيْهِمَا» مبارک است، زیرا مورد استعمال امیر المؤمنین علیه السلام قرار گرفته، همانند کلمه فرعون که در قرآن کریم بکار رفته، این کلمه از این جهت که در قرآن استعمال شده و بیان خداوند رحمن می‏باشد مبارک است.


الحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین

دریافت فایل (MP3) (PDF)


[1]. كتاب سليم بن قيس، ج2، ص597:… فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام لَسْتُ بِقَائِلٍ غَيْرَ شَيْ‏ءٍ وَاحِدٍ أُذَكِّرُكُمْ بِاللَّهِ أَيُّهَا الْأَرْبَعَةُ يَعْنِينِي وَأَبَا ذَرٍّ وَالزُّبَيْرَ وَالْمِقْدَادَ سَمِعْتُ‏ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ إِنَّ تَابُوتاً مِنْ نَارٍ فِيهِ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً سِتَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَسِتَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ فِي جُبٍّ فِي قَعْرِ جَهَنَّمَ فِي تَابُوتٍ مُقَفَّلٍ‏ عَلَى ذَلِكَ‏ الْجُبِ‏ صَخْرَةٌ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُسَعِّرَ جَهَنَّمَ كَشَفَ تِلْكَ الصَّخْرَةَ عَنْ ذَلِكَ الْجُبِّ فَاسْتَعَرَتْ جَهَنَّمُ مِنْ وَهَجِ ذَلِكَ الْجُبِّ وَمِنْ حَرِّهِ قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام فَسَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَأَنْتُمْ شُهُودٌ بِهِ عَنِ الْأَوَّلِينَ فَقَالَ أَمَّا الْأَوَّلُونَ فَابْنُ آدَمَ الَّذِي قَتَلَ أَخَاهُ وَفِرْعَوْنُ الْفَرَاعِنَةِ وَالَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ‏ وَرَجُلَانِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ بَدَّلَا كِتَابَهُمْ وَغَيَّرَا سُنَّتَهُمْ أَمَّا أَحَدُهُمَا فَهَوَّدَ الْيَهُودَ وَالْآخَرُ نَصَّرَ النَّصَارَى‏ [وَ إِبْلِيسُ سَادِسُهُمْ‏] وَفِي الْآخِرِينَ الدَّجَّالُ وَهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةُ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ وَالْكِتَابِ وَجِبْتُهُمْ وَطَاغُوتُهُمُ الَّذِي تَعَاهَدُوا عَلَيْهِ وَتَعَاقَدُوا عَلَى عَدَاوَتِكَ يَا أَخِي وَتظاهرون [تَظَاهَرُوا] عَلَيْكَ بَعْدِي هَذَا وَهَذَا حَتَّى سَمَّاهُمْ وَعَدَّهُمْ لَنَا قَالَ سَلْمَانُ فَقُلْنَا صَدَقْتَ نَشْهَدُ أَنَّا سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم‏، الخبر.

[2]. هود: 46 (قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ).

[3]. اختيار معرفة الرجال، ج1، ص39، ح20: عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ علیهما السلام إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَمَضَوْا عَلَيْهِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ وَالْمِقْدَادُ وَأَبُو ذَرٍّ. ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ أَيْنَ‏ حَوَارِيُ‏ عَلِيِ‏ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَصِيِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ فَيَقُومُ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَمِيثَمُ بْنُ يَحْيَى التَّمَّارُ مَوْلَى بَنِي أَسَدٍ وَأُوَيْسٌ الْقَرَنِيُّ. قَالَ ثُمَّ يُنَادِي الْمُنَادِي أَيْنَ حَوَارِيُّ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ فَيَقُومُ سُفْيَانُ بْنُ أَبِي لَيْلَى الْهَمْدَانِيُ‏ وَحُذَيْفَةُ بْنُ أُسَيْدٍ الْغِفَارِيُّ. قَالَ ثُمَّ يُنَادِي‏ أَيْنَ حَوَارِيُّ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ علیهما السلام فَيَقُومُ كُلُّ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَهُ وَلَمْ يَتَخَلَّفْ عَنْهُ.، قَالَ ثُمَّ يُنَادِي أَيْنَ حَوَارِيُّ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهما السلام فَيَقُومُ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ وَيَحْيَى ابْنُ أُمِّ الطُّوَيْلِ وَأَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ وَسَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ. ثُمَّ يُنَادِي‏ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَحَوَارِيُّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَيَقُومُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَرِيكٍ الْعَامِرِيُّ وَزُرَارَةُ بْنُ أَعْيَنَ وَبُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَأَبُو بَصِيرٍ لَيْثُ بْنُ الْبَخْتَرِيِّ الْمُرَادِيُّ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَعَامِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُذَاعَةَ وَحُجْرُ بْنُ زَائِدَةَ وَحُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ. ثُمَّ يُنَادَى سَائِرُ الشِّيعَةِ مَعَ سَائِرِ الْأَئِمَّةِ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ) يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَهَؤُلَاءِ أَوَّلُ السَّابِقِينَ وَأَوَّلُ الْمُقَرَّبِينَ وَأَوَّلُ الْمُتَحَوِّرِينَ مِنَ التَّابِعِينَ.

اختيار معرفة الرجال، ج1، ص281، ح111: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ‏ كَانَ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مِنْ قُرَيْشٍ خَمْسَةُ نَفَرٍ وَكَانَتْ ثَلَاثَ عَشْرَةَ قَبِيلَةً مَعَ مُعَاوِيَةَ فَأَمَّا الْخَمْسَةُ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَتَتْهُ النَّجَابَةُ مِنْ قِبَلِ أُمِّهِ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ، وَكَانَ مَعَهُ هَاشِمُ بْنُ عُتْبَةَ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ الْمِرْقَالُ، وَكَانَ مَعَهُ جَعْدَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ الْمَخْزُومِيُّ، وَكَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام خَالَهُ وَهُوَ الَّذِي قَالَ لَهُ عُتْبَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ إِنَّمَا لَكَ هَذِهِ الشِّدَّةُ فِي الْحَرْبِ مِنْ قِبَلِ خَالِكَ فَقَالَ لَهُ جَعْدَةُ لَوْ كَانَ‏ خَالُكَ‏ مِثْلَ خَالِي لَنَسِيتَ أَبَاكَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي حُذَيْفَةَ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَالْخَامِسُ سَلَفُ‏ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ابْنُ أَبِي الْعَاصِ بْنِ رَبِيعَةَ وَهُوَ صِهْرُ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم أَبُو الرَّبِيعِ.

اختيار معرفة الرجال، ج1، ص281، ح113: عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، قَالَ‏ ذَكَرْنَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام رَحِمَهُ اللَّهُ وَصَلَّى عَلَيْهِ، قَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ ابْسُطْ يَدَكَ أُبَايِعْكَ! فَقَالَ أَ وَمَا فَعَلْتَ‏ قَالَ بَلَى، فَبَسَطَ يَدَهُ، فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامٌ‏ مُفْتَرَضٌ‏ طَاعَتُكَ‏ وَأَنَّ أَبِي فِي النَّارِ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام كَانَ إِنْجَابُهُ‏ مِنْ قِبَلِ أُمِّهِ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهَا لَا مِنْ قِبَلِ أَبِيهِ.

اختيار معرفة الرجال، ج1، ص282، ح114: عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ بَايَعَ‏ عَلِيّاً علیه السلام عَلَى الْبَرَاءَةِ مِنْ أَبِيهِ.

[4]. الغارات، ج1، ص198: عَنْ مَالِكِ بْنِ الْجَوْنِ الْحَضْرَمِيِ‏ أَنَّ عَلِيّاً علیه السلام قَالَ‏: «رَحِمَ اللَّهُ مُحَمَّداً كَانَ غُلَاماً حَدَثاً أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أُوَلِّيَ الْمِرْقَالَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ مِصْرَ وَاللَّهِ لَوْ أَنَّهُ وَلِيَهَا لَمَا خَلَّى لَعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَأَعْوَانِهِ الْعَرْصَةَ وَلَمَا قُتِلَ إِلَّا وَسَيْفُهُ فِي يَدِهِ بِلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ» فَلَقَدْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ‏ وَقَضَى مَا عَلَيْهِ.

[5]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص194: وَلَمَّا بَلَغَ عَلِيّاً قَتَلَ مُحَمَّدَ بنَ أَبِي بَكْرٍ والأَشْتَرُ جَزِعَ عَلَيْهِمَا جَزَعاً شَديداً وَتَفَجَّعُ وقالَ عَلِيٌ عَلَى مِثْلِك فَلْتَبْكِ البَواكِي يا مَالِكُ وأَنَّى مِثلُ مالِكٍ وَذَكَرَ مُحَمَّدُ بنُ أبي بَكْرٍ وتَفَجَّعَ عَلَيْهِ وقالَ إِنَّهُ كَانَ لِي وَلَدا ولِوَلَدِي ووُلَدِ أَخِي أَخا وخرَجَ الخريت بْنُ رَاشِدٍ اَلنَّاجِي فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَجَرَّدُوا السُّيُوفَ بِالْكُوفَةِ فَقَتَلُوا جَمَاعَةً وطَلَبَهُمُ النَّاسُ فَخَرَجَ الْخِرِّيتُ وأَصْحَابُهُ مِنَ الكُوفَةِ فَجَعَلُوا لَا يَمُرُّونَ بِبَلَدٍ إِلاَّ اِنْتَهَبُوا بَيْتَ مَالِهِ حَتَّى صَارُوا إِلَى سَيْفِ عُمَانَ.

شرح نهج البلاغة (لابن أبي الحديد)، ج6، ص53: قَالَ عَليٌّ علیه السلام: مُحَمَّدٌ ابني مِن صُلْب أَبى بَكْر.

الغارات، ج1، ص198: قَالَ: فَقِيلَ لِعَلِيٍّ علیه السلام لَقَدْ جَزِعْتَ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ جَزَعاً شَدِيداً يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‏ قَالَ: «وَ مَا يَمْنَعُنِي أَنَّهُ كَانَ لِي رَبِيباً وَكَانَ لِبَنِيَّ أَخاً وَكُنْتُ لَهُ وَالِداً أَعُدُّهُ وَلَداً».

[6]. اختيار معرفة الرجال، ج1، ص282، ح116: عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ مَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَّا وَمِنْهُمْ نَجِيبٌ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَأَنْجَبُ النُّجَبَاءِ مِنْ‏ أَهْلِ‏ بَيْتِ سَوْءٍ مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ.

كتاب سليم بن قيس الهلالي ج2، ص921:... فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، لَا تُسَمِّهِمَا فَقَدْ عَرَفْتُهُمَا وَنُشْهِدُ اللَّهَ أَنْ نَتَوَلَّاكَ وَنَبْرَأَ مِنْ عَدُوِّكَ كُلِّهِمْ، قَرِيبِهِمْ وَبَعِيدِهِمْ وَأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ وَحَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ‏ وَشَاهِدِهِمْ‏ وَغَائِبِهِمْ. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: يَرْحَمُكَ اللَّهُ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ نَجِيباً وَشَاهِداً عَلَيْهِمْ وَشَافِعاً لِأَمَاثِلِهْم، وَأَفْضَلُ النُّجَبَاءِ النَّجِيبُ مِنْ أَهْلِ السَّوْءِ وَإِنَّكَ يَا مُحَمَّدُ لَنَجِيبُ أَهْلِ بَيْتِكَ، الخبر.

[7]. تفسير الإمام العسكري علیه السلام، ص312، ح159: قَالَ علیه السلام:‏ وَلَمَّا جُعِلَ‏ إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام وَلَايَةُ الْعَهْدِ دَخَلَ عَلَيْهِ آذِنُهُ فَقَالَ: إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ‏ يَسْتَأْذِنُونَ‏ عَلَيْكَ‏، يَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ علیه السلام. فَقَالَ علیه السلام: أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ. فَصَرَفَهُمْ. فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي جَاءُوا وَقَالُوا كَذَلِكَ، فَقَالَ مِثْلَهَا، فَصَرَفَهُمْ إِلَى أَنْ جَاءُوهُ هَكَذَا يَقُولُونَ وَيَصْرِفُهُمْ شَهْرَيْنِ، ثُمَّ أَيِسُوا مِنَ الْوُصُولِ وَقَالُوا لِلْحَاجِبِ: قُلْ لِمَوْلَانَا: إِنَّا شِيعَةُ أَبِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَقَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِي حِجَابِكَ لَنَا، وَنَحْنُ نَنْصَرِفُ هَذِهِ الْكَرَّةَ، وَنَهْرُبُ مِنْ بَلَدِنَا خَجِلاً وَأَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا، وَعَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا يَلْحَقُنَا بِشَمَاتَةِ أَعْدَائِنَا. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام: ائْذَنْ لَهُمْ لِيَدْخُلُوا. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ، فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يَأْذَنْ‏ لَهُمْ بِالْجُلُوسِ، فَبَقُوا قِيَاماً، فَقَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذَا الْجَفَاءُ الْعَظِيمُ وَالِاسْتِخْفَافُ بَعْدَ هَذَا الْحِجَابِ الصَّعْبِ أَيُّ بَاقِيَةٍ تَبْقَى مِنَّا بَعْدَ هَذَا فَقَالَ الرِّضَا علیه السلام: اقْرَءُوا وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ. مَا اقْتَدَيْتُ إِلَّا بِرَبِّي عَزَّ وَجَلَّ فِيكُمْ، وَبِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَمِنْ بَعْدِهِ مِنْ آبَائِيَ الطَّاهِرِينَ علیهم السلام عَتَبُوا عَلَيْكُمْ، فَاقْتَدَيْتُ بِهِمْ. قَالُوا: لِمَا ذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ لَهُمْ‏: لِدَعْوَاكُمْ أَنَّكُمْ شِيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام. وَيْحَكُمْ إِنَّمَا شِيعَتُهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ علیهما السلام وَسَلْمَانُ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَعَمَّارٌ وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ، الَّذِينَ لَمْ يُخَالِفُوا شَيْئاً مِنْ أَوَامِرِهِ، وَلَمْ يَرْتَكِبُوا شَيْئاً مِنْ فُنُونِ‏ زَوَاجِرِهِ. فَأَمَّا أَنْتُمْ إِذَا قُلْتُمْ إِنَّكُمْ شِيعَتُهُ، وَأَنْتُمْ فِي أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ، مُقَصِّرُونَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْفَرَائِضِ وَمُتَهَاوِنُونَ بِعَظِيمِ حُقُوقِ إِخْوَانِكُمْ فِي اللَّهِ، وَتَتَّقُونَ حَيْثُ لَا تَجِبُ التَّقِيَّةُ، وَتَتْرُكُونَ التَّقِيَّةَ حَيْثُ لَا بُدَّ مِنَ التَّقِيَّةِ. لَوْ قُلْتُمْ أَنَّكُمْ مُوَالُوهُ وَمُحِبُّوهُ، وَالْمُوَالُونَ لِأَوْلِيَائِهِ، وَالْمُعَادُونَ لِأَعْدَائِهِ، لَمْ أُنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكُمْ، وَلَكِنْ هَذِهِ مَرْتَبَةٌ شَرِيفَةٌ ادَّعَيْتُمُوهَا، إِنْ لَمْ تُصَدِّقُوا قَوْلَكُمْ بِفِعْلِكُمْ‏ هَلَكْتُمْ إِلَّا أَنْ تَتَدَارَكَكُمْ رَحْمَةٌ مِنْ‏ رَبِّكُمْ. قَالُوا: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، فَإِنَّا نَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَنَتُوبُ إِلَيْهِ مِنْ قَوْلِنَا، بَلْ نَقُولُ كَمَا عَلَّمَنَا مَوْلَانَا نَحْنُ مُحِبُّوكُمْ، وَمُحِبُّو أَوْلِيَائِكُمْ، وَمُعَادُو أَعْدَائِكُمْ. قَالَ الرِّضَا علیه السلام: فَمَرْحَباً بِكُمْ يَا إِخْوَانِي وَأَهْلَ وُدِّي، ارْتَفِعُوا، ارْتَفِعُوا. فَمَا زَالَ يَرْفَعُهُمْ حَتَّى أَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ لِحَاجِبِهِ: كَمْ مَرَّةً حَجَبْتَهُمْ قَالَ: سِتِّينَ مَرَّةً. فَقَالَ لِحَاجِبِهِ: فَاخْتَلِفْ إِلَيْهِمْ سِتِّينَ مَرَّةً مُتَوَالِيَةً، فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَاقْرَأْهُمْ سَلَامِي فَقَدْ مَحَوْا مَا كَانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِاسْتِغْفَارِهِمْ وَتَوْبَتِهِمْ، وَاسْتَحَقُّوا الْكَرَامَةَ لِمَحَبَّتِهِمْ لَنَا وَمُوَالاتِهِمْ. وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ وَأُمُورَ عِيَالاتِهِمْ، فَأَوْسِعْهُمْ بِنَفَقَاتٍ وَمَبَرَّاتٍ وَصِلَاتٍ وَدَفْعِ مَعَرَّاتٍ‏.

[8]. الجمل (للمفيد)، ص370: وَنَادَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مُحَمَّداً فَقَالَ: «سَلْهَا هَلْ وَصَلَ إِلَيْهَا شَيْ‏ءٌ مِنَ‏ الرِّمَاحِ وَالسِّهَامِ فَسَأَلَهَا فَقَالَتْ نَعَمْ وَصَلَ إِلَيَّ سَهْمٌ خَدَشَ رَأْسِي وَسَلِمْتُ مِنْهُ يَحْكُمُ اللَّهُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَاللَّهِ لَيَحْكُمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كَانَ بَيْنَكِ وَبَيْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام حَتَّى تَخْرُجِي عَلَيْهِ وَتُؤَلِّبِي النَّاسَ عَلَى قِتَالِهِ‏ وَتَنْبُذِي كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظَهْرِكِ فَقَالَتْ دَعْنَا يَا مُحَمَّدُ وَقُلْ لِصَاحِبِكَ يَحْرُسْنِي قَالَ وَالْهَوْدَجُ كَالْقُنْفُذِ مِنَ النَّبْلِ فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا جَرَى بَيْنِي وَبَيْنَهَا وَمَا قُلْتُ وَمَا قَالَتْ فَقَالَ علیه السلام: «هِيَ امْرَأَةٌ وَالنِّسَاءُ ضِعَافُ الْعُقُولِ تَوَلَّ أَمْرَهَا وَاحْمِلْهَا إِلَى دَارِ بَنِي‏ خَلَفٍ حَتَّى نَنْظُرَ فِي أَمْرِهَا فَحَمَلْتُهَا إِلَى الْمَوْضِعِ وَإِنَّ لِسَانَهَا لَا يَفْتُرُ عَنِ السَّبِّ لِي وَلِعَلِيٍّ علیه السلام وَالتَّرَحُّمِ عَلَى أَصْحَابِ الْجَمَلِ‏.

تاريخ الطبري، ج4، ص519: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: مَشَيْتُ يَوْمَ الْجَمَلِ وَبِي سَبْعٌ وَثَلاثُونَ جِرَاحَةً مِنْ ضَرْبَةٍ وَطَعْنَةٍ، وَمَا رَأَيْتُ مِثْلَ يَوْمِ الْجَمَلِ قَطُّ، مَا يَنْهَزِمُ مِنَّا أَحَدٌ، وَمَا نَحْنُ إِلا كَالْجَبَلِ الأَسْوَدِ، وَمَا يَأْخُذُ بِخِطَامِ الْجَمَلِ أَحَدٌ إِلا قُتِلَ، فَأَخَذَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَتَّابٍ فَقُتِلَ، فَأَخَذَهُ الأَسْوَدُ بْنُ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ فَصُرِعَ، وَجِئْتُ فَأَخَذْتُ بِالْخِطَامِ، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: مَنْ أَنْتَ؟ قُلْتُ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ قَالَتْ: وَاثُكْلَ أَسْمَاءَ! وَمَرَّ بِي الأَشْتَرُ، فَعَرَفْتُهُ فَعَانَقْتُهُ، فَسَقَطْنَا جَمِيعاً، وَنَادَيْتُ: اقْتُلُونِي وَمَالِكاً، فَجَاءَ نَاسٌ مِنَّا وَمِنْهُمْ، فَقَاتَلُوا عَنَّا حَتَّى تَحَاجَزْنَا، وَضَاعَ الْخِطَامُ، وَنَادَى عَلِيٌّ: اعْقِرُوا الْجَمَلَ، فَإِنَّهُ إِنْ عُقِرَ تَفَرَّقُوا، فَضَرَبَهُ رَجُلٌ فَسَقَطَ، فَمَا سَمِعْتُ صَوْتاً قَطُّ أَشَدَّ مِنْ عَجِيجِ الْجَمَلِ. وَأَمَرَ عَلِيٌّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ فَضَرَبَ عَلَيْهَا قُبَّةً، وَقَالَ: انْظُرْ، هَلْ وَصَلَ إِلَيْهَا شَيْءٌ؟ فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ، فَقَالَتْ: مَنْ أَنْتَ؟ وَيْلُكَ! فَقَالَ: أَبْغَضُ أَهْلِكِ إِلَيْكِ، قَالَتِ: ابْنُ الْخَثْعَمِيَّةِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَتْ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي! الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَافَاكَ.

[9]. الروم: 19 (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ).

آل عمران: 27 (تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ).

الأنعام: 95 (إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ).

يونس: 31 (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ).

[10]. الكافی، ج2، ص5، ح7: عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ علیه السلام بَعَثَ جَبْرَئِيلَ علیه السلام فِي أَوَّلِ سَاعَةٍ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَقَبَضَ بِيَمِينِهِ قَبْضَةً بَلَغَتْ قَبْضَتُهُ مِنَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَأَخَذَ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ تُرْبَةً وَقَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْيَا إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْقُصْوَى فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ كَلِمَتَهُ فَأَمْسَكَ الْقَبْضَةَ الْأُولَى بِيَمِينِهِ وَالْقَبْضَةَ الْأُخْرَى بِشِمَالِهِ فَفَلَقَ الطِّينَ فِلْقَتَيْنِ فَذَرَا مِنَ الْأَرْضِ ذَرْواً وَمِنَ السَّمَاوَاتِ ذَرْواً فَقَالَ لِلَّذِي بِيَمِينِهِ مِنْكَ الرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَوْصِيَاءُ وَالصِّدِّيقُونَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالسُّعَدَاءُ وَمَنْ أُرِيدُ كَرَامَتَهُ فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ كَمَا قَالَ وَقَالَ لِلَّذِي بِشِمَالِهِ مِنْكَ الْجَبَّارُونَ وَالْمُشْرِكُونَ وَالْكَافِرُونَ وَالطَّوَاغِيتُ وَمَنْ أُرِيدُ هَوَانَهُ‏ وَشِقْوَتَهُ‏ فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ كَمَا قَالَ ثُمَّ إِنَّ الطِّينَتَيْنِ خُلِطَتَا جَمِيعاً وَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ‏ إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى‏ فَالْحَبُّ طِينَةُ الْمُؤْمِنِينَ الَّتِي أَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهَا مَحَبَّتَهُ وَالنَّوَى طِينَةُ الْكَافِرِينَ الَّذِينَ نَأَوْا عَنْ كُلِّ خَيْرٍ وَإِنَّمَا سُمِّيَ النَّوَى مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ نَأَى عَنْ كُلِّ خَيْرٍ وَتَبَاعَدَ عَنْهُ وَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَ‏ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِ فَالْحَيُّ الْمُؤْمِنُ الَّذِي تَخْرُجُ طِينَتُهُ مِنْ طِينَةِ الْكَافِرِ وَالْمَيِّتُ الَّذِي يَخْرُجُ مِنَ الْحَيِّ هُوَ الْكَافِرُ الَّذِي يَخْرُجُ مِنْ طِينَةِ الْمُؤْمِنِ فَالْحَيُّ الْمُؤْمِنُ وَالْمَيِّتُ الْكَافِرُ وَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَ وَمَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ‏ فَكَانَ مَوْتُهُ اخْتِلَاطَ طِينَتِهِ مَعَ طِينَةِ الْكَافِرِ وَكَانَ حَيَاتُهُ حِينَ فَرَّقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بَيْنَهُمَا بِكَلِمَتِهِ كَذَلِكَ يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْمُؤْمِنَ فِي الْمِيلَادِ مِنَ الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ فِيهَا إِلَى النُّورِ وَيُخْرِجُ الْكَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِ، وَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ.

معاني الأخبار، ص290، ح10: وَسُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام عَنِ الْمَوْتِ مَا هُوَ فَقَالَ هُوَ التَّصْدِيقُ بِمَا لَا يَكُونُ. حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا مَاتَ‏ لَمْ يَكُنْ مَيِّتاً فَإِنَّ الْمَيِّتَ هُوَ الْكَافِرُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ يَعْنِي الْمُؤْمِنَ مِنَ الْكَافِرِ وَالْكَافِرَ مِنَ الْمُؤْمِنِ.

[11]. الأحزاب: ۳۳.

[12]. اختيار معرفة الرجال، ج2، ص587، ح528: عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْكَرْخِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ‏: إِنَّ مِمَّنْ‏ يَنْتَحِلُ‏ هَذَا الْأَمْرَ لَمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسِ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا.

الكافي، ج5، ص19، ح2: عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَا عَبْدَ الْمَلِكِ مَا لِي لَا أَرَاكَ تَخْرُجُ إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الَّتِي يَخْرُجُ إِلَيْهَا أَهْلُ بِلَادِكَ قَالَ قُلْتُ وَأَيْنَ فَقَالَ جُدَّةُ وَعَبَّادَانُ وَالْمَصِّيصَةُ وَقَزْوِينُ فَقُلْتُ انْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ‏ وَالِاقْتِدَاءِ بِكُمْ فَقَالَ إِي وَاللَّهِ‏ لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ‏ قَالَ قُلْتُ لَهُ فَإِنَّ الزَّيْدِيَّةَ يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إِلَّا أَنَّهُ لَا يَرَى الْجِهَادَ فَقَالَ أَنَا لَا أَرَاهُ بَلَى وَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ وَلَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِي إِلَى جَهْلِهِمْ.

الكافي، ج8، ص160، ح158: عَنْ أَبِي شِبْلٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَسُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ إِنَّ الزَّيْدِيَّةَ قَوْمٌ قَدْ عُرِفُوا وَجُرِّبُوا وَشَهَرَهُمُ النَّاسُ وَمَا فِي الْأَرْضِ مُحَمَّدِيٌّ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِنْكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُدْنِيَهُمْ وَتُقَرِّبَهُمْ مِنْكَ فَافْعَلْ فَقَالَ يَا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ إِنْ كَانَ هَؤُلَاءِ السُّفَهَاءُ يُرِيدُونَ أَنْ يَصُدُّونَا عَنْ عِلْمِنَا إِلَى‏ جَهْلِهِمْ‏ فَلَا مَرْحَباً بِهِمْ وَلَا أَهْلاً وَإِنْ كَانُوا يَسْمَعُونَ قَوْلَنَا وَيَنْتَظِرُونَ أَمْرَنَا فَلَا بَأْسَ.

تهذيب الأحكام، ج4، ص53، ح12: عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّدَقَةِ عَلَى النُّصَّابِ وَعَلَى الزَّيْدِيَّةِ قَالَ لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْ‏ءٍ وَلَا تَسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ‏ اسْتَطَعْتَ‏ وَقَالَ الزَّيْدِيَّةُ هُمُ النُّصَّابُ.

اختيار معرفة الرجال، ج2، ص495، ح410: قَالَ حَكَى مَنْصُورٌ، عَنِ الصَّادِقِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا علیه السلام أَنَّ الزَّيْدِيَّةَ وَالْوَاقِفَةَ وَالنُّصَّابَ بِمَنْزِلَةٍ عِنْدَهُ‏ سَوَاءٌ.

اختيار معرفة الرجال، ج2، ص495، ح411: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، قَالَ‏ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا علیه السلام عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ قَالَ نَزَلَتْ فِي النُّصَّابِ وَالزَّيْدِيَّةِ وَالْوَاقِفَةُ مِنَ النُّصَّابِ.

الصراط المستقيم، ج2، ص270: وَقَد جاءَ عَنِ الصَّادِقِ علَيهِ السَّلاَمُ: النَّوَاصِبُ أعداؤُنا والزَّيدِيَّةُ أعداؤُنا وأعداءُ شِيعَتِنا.

[13]. الكافي، ج1، ص232، ح1: عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ‏ مِنَ‏ الزَّيْدِيَّةِ فَقَالا لَهُ أَ فِيكُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ قَالَ فَقَالَ لَا قَالَ فَقَالا لَهُ قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْكَ الثِّقَاتُ أَنَّكَ تُفْتِي وَتُقِرُّ وَتَقُولُ بِهِ‏ وَنُسَمِّيهِمْ لَكَ فُلَانٌ وَفُلَانٌ وَهُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَتَشْمِيرٍ وَهُمْ مِمَّنْ لَا يَكْذِبُ‏ فَغَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ مَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا فَلَمَّا رَأَيَا الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ خَرَجَا فَقَالَ لِي أَ تَعْرِفُ هَذَيْنِ قُلْتُ نَعَمْ هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا وَهُمَا مِنَ الزَّيْدِيَّةِ وَهُمَا يَزْعُمَانِ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ فَقَالَ كَذَبَا لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَاللَّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَيْنَيْهِ وَلَا بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ وَلَا رَآهُ أَبُوهُ اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ يَكُونَ رَآهُ‏ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ فَمَا عَلَامَةٌ فِي مَقْبِضِهِ وَمَا أَثَرٌ فِي مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ وَإِنَّ عِنْدِي لَسَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَإِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَدِرْعَهُ وَلَامَتَهُ وَمِغْفَرَهُ‏ فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ فَمَا عَلَامَةٌ فِي دِرْعِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَإِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم الْمِغْلَبَةَ وَإِنَّ عِنْدِي أَلْوَاحَ مُوسَى وَعَصَاهُ وَإِنَّ عِنْدِي لَخَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَإِنَّ عِنْدِي الطَّسْتَ الَّذِي كَانَ مُوسَى يُقَرِّبُ بِهِ الْقُرْبَانَ وَإِنَّ عِنْدِي الِاسْمَ الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم إِذَا وَضَعَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُشْرِكِينَ لَمْ يَصِلْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ نُشَّابَةٌ وَإِنَّ عِنْدِي لَمِثْلَ الَّذِي جَاءَتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ وَمَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ فِي أَيِّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلَى أَبْوَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ وَمَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّلَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْإِمَامَةَ وَلَقَدْ لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَخَطَّتْ عَلَى الْأَرْضِ خَطِيطاً وَلَبِسْتُهَا أَنَا فَكَانَتْ وَكَانَتْ‏ وَقَائِمُنَا مَنْ إِذَا لَبِسَهَا مَلَأَهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

[14]. الكافي، ج1، ص485، ح8: عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: جَاءَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ‏ وَقَدِ اعْتَمَرْنَا عُمْرَةَ رَجَبٍ وَنَحْنُ يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ فَقَالَ يَا عَمِّ إِنِّي‏ أُرِيدُ بَغْدَادَ وَقَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُوَدِّعَ عَمِّي أَبَا الْحَسَنِ يَعْنِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَذْهَبَ مَعِي إِلَيْهِ فَخَرَجْتُ مَعَهُ نَحْوَ أَخِي وَهُوَ فِي دَارِهِ الَّتِي بِالْحَوْبَةِ وَذَلِكَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ بِقَلِيلٍ فَضَرَبْتُ الْبَابَ فَأَجَابَنِي أَخِي فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقُلْتُ عَلِيٌّ فَقَالَ هُوَ ذَا أَخْرُجُ وَكَانَ بَطِي‏ءَ الْوُضُوءِ فَقُلْتُ الْعَجَلَ قَالَ وَأَعْجَلُ فَخَرَجَ وَعَلَيْهِ إِزَارٌ مُمَشَّقٌ‏ قَدْ عَقَدَهُ فِي عُنُقِهِ حَتَّى قَعَدَ تَحْتَ عَتَبَةِ الْبَابِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَانْكَبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَقُلْتُ قَدْ جِئْتُكَ فِي أَمْرٍ إِنْ تَرَهُ صَوَاباً فَاللَّهُ وَفَّقَ لَهُ وَإِنْ يَكُنْ غَيْرَ ذَلِكَ فَمَا أَكْثَرَ مَا نُخْطِئُ قَالَ وَمَا هُوَ قُلْتُ هَذَا ابْنُ أَخِيكَ يُرِيدُ أَنْ يُوَدِّعَكَ وَيَخْرُجَ إِلَى بَغْدَادَ فَقَالَ لِيَ ادْعُهُ فَدَعَوْتُهُ وَكَانَ مُتَنَحِّياً فَدَنَا مِنْهُ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَوْصِنِي فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مُجِيباً لَهُ مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فَعَلَ اللَّهُ بِهِ وَجَعَلَ يَدْعُو عَلَى مَنْ يُرِيدُهُ بِسُوءٍ ثُمَّ عَادَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ فَقَالَ يَا عَمِّ أَوْصِنِي فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فَعَلَ اللَّهُ بِهِ وَفَعَلَ ثُمَّ عَادَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَوْصِنِي فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَدَعَا عَلَى مَنْ أَرَادَهُ بِسُوءٍ ثُمَّ تَنَحَّى عَنْهُ وَمَضَيْتُ مَعَهُ فَقَالَ لِي أَخِي يَا عَلِيُّ مَكَانَكَ فَقُمْتُ مَكَانِي فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ثُمَّ دَعَانِي فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ فَتَنَاوَلَ صُرَّةً فِيهَا مِائَةُ دِينَارٍ فَأَعْطَانِيهَا وَقَالَ قُلْ لِابْنِ أَخِيكَ يَسْتَعِينُ بِهَا عَلَى سَفَرِهِ قَالَ عَلِيٌّ فَأَخَذْتُهَا فَأَدْرَجْتُهَا فِي حَاشِيَةِ رِدَائِي ثُمَّ نَاوَلَنِي مِائَةً أُخْرَى وَقَالَ أَعْطِهِ أَيْضاً ثُمَّ نَاوَلَنِي صُرَّةً أُخْرَى وَقَالَ أَعْطِهِ أَيْضاً فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِذَا كُنْتَ تَخَافُ مِنْهُ مِثْلَ الَّذِي ذَكَرْتَ فَلِمَ تُعِينُهُ عَلَى نَفْسِكَ فَقَالَ إِذَا وَصَلْتُهُ وَقَطَعَنِي قَطَعَ اللَّهُ أَجَلَهُ ثُمَّ تَنَاوَلَ مِخَدَّةَ أَدَمٍ فِيهَا ثَلَاثَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَضَحٍ‏ وَقَالَ أَعْطِهِ هَذِهِ أَيْضاً قَالَ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ فَأَعْطَيْتُهُ الْمِائَةَ الْأُولَى فَفَرِحَ بِهَا فَرَحاً شَدِيداً وَدَعَا لِعَمِّهِ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّانِيَةَ وَالثَّالِثَةَ فَفَرِحَ بِهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَرْجِعُ وَلَا يَخْرُجُ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّلَاثَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَى هَارُونَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ وَقَالَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَتَيْنِ حَتَّى رَأَيْتُ عَمِّي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ فَأَرْسَلَ هَارُونُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَرَمَاهُ اللَّهُ بِالذُّبَحَةِ فَمَا نَظَرَ مِنْهَا إِلَى دِرْهَمٍ وَلَا مَسَّهُ.

[15]. یس: 82.

[16]. الكافي، ج1، ص218، ح3: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‏ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَجَلَّ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‏.

[17]. المحاسن، ج1، ص131، ح1: عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: قَالَ لِي يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَصَبَغَهُمْ فِي رَحْمَتِهِ وَأَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَايَةِ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَأُمُّهُ الرَّحْمَةُ فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ‏ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ.

[18]. فضائل الشيعة، ص26، ح21: عَنْ مُعَاوِيَةَ الدُّهْنِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الْحَدِيثُ الَّذِي سَمِعْتُهُ مِنْكَ مَا تَفْسِيرُهُ قَالَ وَمَا هُوَ قُلْتُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ فَقَالَ يَا مُعَاوِيَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ نُورِهِ وَصَنَعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَاتَّخَذَ مِيثَاقَهُمْ‏ لَنَا فِي‏ الْوَلَايَةِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ يَوْمَ عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَأُمُّهُ الرَّحْمَةُ إِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ.

[19]. سنن الدارمي، ج1، ص359، ح350: عَنْ أَبِي أُمَامَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «سَتَكُونُ فِتَنٌ يُصْبِحُ الرَّجُلُ فِيهَا مُؤْمِناً، وَيُمْسِي كَافِراً، إِلَّا مَنْ أَحْيَاهُ اللَّهُ بِالْعِلْمِ».

[20]. صحيح مسلم، ج1، ص110، ح118: عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ فِتَناً كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، يُصْبِحُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَيُمْسِي كَافِراً، أَوْ يُمْسِي مُؤْمِناً وَيُصْبِحُ كَافِراً، يَبِيعُ دِينَهُ بِعَرَضٍ مِنَ الدُّنْيَا».

[21]. الغيبة (للنعماني)، ص206، ح12: عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: لَتُمَحَّصُنَّ يَا شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ تَمْحِيصَ الْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ‏ وَإِنَّ صَاحِبَ الْعَيْنِ يَدْرِي مَتَى يَقَعَ الْكُحْلُ فِي عَيْنِهِ وَلَا يَعْلَمُ مَتَى يَخْرُجُ‏ مِنْهَا وَكَذَلِكَ يُصْبِحُ الرَّجُلُ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنْ‏ أَمْرِنَا وَيُمْسِي وَقَدْ خَرَجَ مِنْهَا وَيُمْسِي عَلَى شَرِيعَةٍ مِنْ‏ أَمْرِنَا وَيُصْبِحُ وَقَدْ خَرَجَ مِنْهَا.

[22]. الكافي، ج2، ص418، ح2: عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَيُمْسِيَ كَافِراً وَيُصْبِحُ كَافِراً وَيُمْسِيَ مُؤْمِناً وَقَوْمٌ يُعَارُونَ الْإِيمَانَ‏ ثُمَ‏ يُسْلَبُونَهُ‏ وَيُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ.

[23]. الكافي، ج1، ص369، ح1: عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ وَعَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام لَمَّا بُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَخَطَبَ بِخُطْبَةٍ ذَكَرَهَا يَقُولُ فِيهَا أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَأَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَلَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ‏ كَانُوا قَصَّرُوا وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَاللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَسِمَةً وَلَا كَذَبْتُ كَذِبَةً وَلَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَهَذَا الْيَوْمِ.

الكافي، ج1، ص370، ح2: عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ‏ وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ أَمْرٍ قَدِ اقْتَرَبَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ مَعَ الْقَائِمِ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ نَفَرٌ يَسِيرٌ قُلْتُ وَاللَّهِ إِنَّ مَنْ يَصِفُ‏ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ‏ لَكَثِيرٌ قَالَ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَيُمَيَّزُوا وَيُغَرْبَلُوا وَيُسْتَخْرَجُ فِي الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ.

الكافي، ج1، ص370، ح3: عَنْ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَا مَنْصُورُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَأْتِيكُمْ‏ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ وَلَا وَاللَّهِ حَتَّى تُمَيَّزُوا وَلَا وَاللَّهِ حَتَّى تُمَحَّصُوا وَلَا وَاللَّهِ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَيَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ.

الغيبة (للنعماني)، ص208، ح15: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَاللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُمَحَّصُوا وَتُمَيَّزُوا وَحَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ إِلَّا الْأَنْدَرُ فَالْأَنْدَرُ.

الغيبة (للنعماني)، ص211، ح18: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ علیهما السلام إِنَّمَا مَثَلُ‏ شِيعَتِنَا مَثَلُ‏ أَنْدَرٍ يَعْنِي بَيْدَراً فِيهِ طَعَامٌ فَأَصَابَهُ آكِلٌ فَنُقِّيَ ثُمَّ أَصَابَهُ آكِلٌ فَنُقِّيَ حَتَّى بَقِيَ مِنْهُ مَا لَا يَضُرُّهُ الْآكِلُ وَكَذَلِكَ شِيعَتُنَا يُمَيَّزُونَ وَيُمَحَّصُونَ حَتَّى تَبْقَى مِنْهُمْ عِصَابَةٌ لَا تَضُرُّهَا الْفِتْنَةُ.

كمال الدين وتمام النعمة، ج2، ص378، ح3: قَالَ حَدَّثَنَا الصَّقْرُ بْنُ أَبِي دُلَفَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا علیهما السلام يَقُولُ‏ إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدِي ابْنِي عَلِيٌّ أَمْرُهُ أَمْرِي وَقَوْلُهُ قَوْلِي وَطَاعَتُهُ طَاعَتِي وَالْإِمَامُ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْحَسَنُ أَمْرُهُ أَمْرُ أَبِيهِ وَقَوْلُهُ قَوْلُ أَبِيهِ وَطَاعَتُهُ طَاعَةُ أَبِيهِ ثُمَّ سَكَتَ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحَسَنِ فَبَكَى علیه السلام بُكَاءً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنْ بَعْدِ الْحَسَنِ ابْنَهُ الْقَائِمَ بِالْحَقِّ الْمُنْتَظَرَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَ الْقَائِمَ قَالَ لِأَنَّهُ يَقُومُ بَعْدَ مَوْتِ ذِكْرِهِ وَارْتِدَادِ أَكْثَرِ الْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ فَقُلْتُ لَهُ وَلِمَ سُمِّيَ‏ الْمُنْتَظَرَ قَالَ لِأَنَّ لَهُ غَيْبَةً يَكْثُرُ أَيَّامُهَا وَيَطُولُ أَمَدُهَا فَيَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَيُنْكِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَيَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَيَكْذِبُ فِيهَا الْوَقَّاتُونَ وَيَهْلِكُ فِيهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَيَنْجُو فِيهَا الْمُسْلِمُونَ.

الغيبة (للنعماني)، ص24: قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيُّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ الَّتِي فِي سُورَةِ الْحَدِيدِ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ‏ فِي أَهْلِ زَمَانِ الْغِيبَةِ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَجَلَّ: أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‏ وَقَالَ إِنَّمَا الْأَمَدُ أَمَدُ الْغِيبَةِ.

[24]. الكافي، ج1، ص428، ح79: عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوالِدَيْكَ‏ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَقَالَ الْوَالِدَانِ اللَّذَانِ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا الشُّكْرَ هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ وَوَرَّثَا الْحُكْمَ وَأَمَرَ النَّاسَ بِطَاعَتِهِمَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُ‏ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَمَصِيرُ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ وَالدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ الْوَالِدَانِ ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى ابْنِ حَنْتَمَةَ وَصَاحِبِهِ فَقَالَ فِي الْخَاصِّ وَالْعَامِّ وَإِنْ جاهَداكَ‏ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بِي‏ يَقُولُ فِي الْوَصِيَّةِ وَتَعْدِلُ عَمَّنْ أُمِرْتَ بِطَاعَتِهِ‏ فَلا تُطِعْهُما وَلَا تَسْمَعْ قَوْلَهُمَا ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى الْوَالِدَيْنِ فَقَالَ: وَصاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً يَقُولُ عَرِّفِ‏ النَّاسَ‏ فَضْلَهُمَا وَادْعُ إِلَى سَبِيلِهِمَا وَذَلِكَ قَوْلُهُ: وَاتَّبِعْ‏ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ‏ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ‏ فَقَالَ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْنَا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تَعْصُوا الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِضَاهُمَا رِضَا اللَّهِ وَسَخَطَهُمَا سَخَطُ اللَّهِ.

[25]. بصائر الدرجات، ج1، ص80، ح2: عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الْحَدِيثُ الَّذِي سَمِعْتُهُ مِنْكَ مَا تَفْسِيرُهُ قَالَ وَمَا هُوَ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ فَقَالَ يَا مُعَاوِيَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ‏ مِنْ‏ نُورِهِ‏ وَصَبَغَهُمْ فِي رَحْمَتِهِ وَأَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَايَةِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ يَوْمَ عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ فَالْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَأُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَأُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَإِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ.

[26]. تفسير الإمام العسكري علیه السلام، ص340، ح216: قَالَ علیه السلام‏ وَحَضَرَتِ امْرَأَةٌ عِنْدَ الصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِB فَقَالَتْ: إِنَّ لِي‏ وَالِدَةً ضَعِيفَةً وَقَدْ لُبِسَ عَلَيْهَا فِي أَمْرِ صَلَاتِهَا شَيْ‏ءٌ، وَقَدْ بَعَثَتْنِي إِلَيْكِ أَسْأَلُكِ. فَأَجَابَتْهَا فَاطِمَةُB عَنْ ذَلِكَ، ثُمَّ ثَنَّتْ، فَأَجَابَتْ، ثُمَّ ثَلَّثَتْ فَأَجَابَتْ‏ إِلَى أَنْ عَشَّرَتْ فَأَجَابَتْ، ثُمَّ خَجِلَتْ مِنَ الْكَثْرَةِ، فَقَالَتْ: لَا أَشُقُّ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ. قَالَتْ فَاطِمَةُB: هَاتِي وَسَلِي عَمَّا بَدَا لَكِ، أَرَأَيْتِ مَنِ اكْتُرِىَ يَوْماً يَصْعَدُ إِلَى سَطْحٍ بَحَمْلٍ ثَقِيلٍ، وَكِرَاؤُهُ مِائَةُ أَلْفِ دِينَارٍ، أَ يَثْقُلُ عَلَيْهِ فَقَالَتْ: لَا. فَقَالَتْ: اكْتُرِيتُ أَنَا لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ بِأَكْثَرَ مِنْ مِلْ‏ءِ مَا بَيْنَ الثَّرَى إِلَى الْعَرْشِ لُؤْلُؤاً فَأَحْرَى أَنْ لَا يَثْقُلَ عَلَيَّ، سَمِعْتُ أَبِي رَسُولَ اللَّهِ‏ صلّی الله علیه و آله و سلّم يَقُولُ: إِنَّ عُلَمَاءَ شِيعَتِنَا يُحْشَرُونَ، فَيُخْلَعُ عَلَيْهِمْ مِنْ خِلَعِ الْكَرَامَاتِ عَلَى قَدْرِ كَثْرَةِ عُلُومِهِمْ، وَجِدِّهِمْ فِي إِرْشَادِ عِبَادِ اللَّهِ، حَتَّى يُخْلَعَ عَلَى الْوَاحِدِ مِنْهُمْ أَلْفُ أَلْفِ خِلْعَةٍ مِنْ نُورٍ. ثُمَّ يُنَادِي مُنَادِي رَبِّنَا عَزَّ وَجَلَّ: أَيُّهَا الْكَافِلُونَ لِأَيْتَامِ آلِ مُحَمَّدٍ، النَّاعِشُونَ‏ لَهُمْ عِنْدَ انْقِطَاعِهِمْ عَنْ آبَائِهِمُ الَّذِينَ هُمْ أَئِمَّتُهُمْ، هَؤُلَاءِ تَلَامِذَتُكُمْ وَالْأَيْتَامُ الَّذِينَ كَفَلْتُمُوهُمْ وَنَعَشْتُمُوهُمْ فَاخْلَعُوا عَلَيْهِمْ كَمَا خَلَعْتُمُوهُمْ‏ خِلَعَ الْعُلُومِ فِي الدُّنْيَا. فَيَخْلَعُونَ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْ أُولَئِكَ الْأَيْتَامِ عَلَى قَدْرِ مَا أَخَذُوا عَنْهُمْ مِنَ الْعُلُومِ حَتَّى إِنَّ فِيهِمْ- يَعْنِي فِي الْأَيْتَامِ- لَمَنْ يُخْلَعُ عَلَيْهِ مِائَةُ أَلْفِ خِلْعَةٍ وَكَذَلِكَ يَخْلَعُ هَؤُلَاءِ الْأَيْتَامِ عَلَى مَنْ تَعَلَّمَ مِنْهُمْ. ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: أَعِيدُوا عَلَى هَؤُلَاءِ الْعُلَمَاءِ الْكَافِلِينَ لِلْأَيْتَامِ حَتَّى تُتِمُّوا لَهُمْ خِلَعَهُمْ، وَتُضَعِّفُوهَا. فَيُتِمُّ لَهُمْ مَا كَانَ لَهُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلَعُوا عَلَيْهِمْ، وَيُضَاعَفُ لَهُمْ، وَكَذَلِكَ مَنْ بِمَرْتَبَتِهِمْ‏ مِمَّنْ يُخْلَعُ عَلَيْهِ عَلَى مَرْتَبَتِهِمْ. وَقَالَتْ فَاطِمَةُB: يَا أَمَةَ اللَّهِ إِنَّ سِلْكاً مِنْ تِلْكِ الْخِلَعِ لَأَفْضَلُ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ‏ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ، وَمَا فَضَلَ‏ فَإِنَّهُ مَشُوبٌ بِالتَّنْغِيصِ‏ وَالْكَدَرِ.

[27]. مثنوى معنوى، ص 846 و847:

تشبيه مغفلى كه عمر ضايع كند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار كردن گيرد به تعزيت داشتن شيعه‏ى اهل حلب هر سالى در ايام عاشورا به دروازه‏ى انطاكيه و رسيدن غريب شاعر از سفر و پرسيدن كه اين غريو چه تعزيه است‏:

[حكايت در اينكه مرگ، راه وصال به معشوق است، سوگ و عزا چرا؟!]

روز عاشورا همه اهل حلب ** باب انطاكيه اندر تا به شب

گرد آيد مرد و زن جمعى عظيم ** ماتم آن خاندان دارد مقيم

ناله و نوحه كند اندر بكا ** شيعه عاشورا براى كربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان ** كز يزيد و شمر ديد آن خاندان

نعره‏هاشان مى‏رود در ويل و وشت ** پر همى‏گردد همه صحرا و دشت

يك غريبى شاعرى از ره رسيد ** روز عاشورا و آن افغان شنيد

شهر را بگذاشت و آن سو راى كرد ** قصد جستجوى آن هيهاى كرد

پرس پرسان مى‏شد اندر افتقاد ** چيست اين غم بر كه اين ماتم فتاد

اين رئيس زفت باشد كه بمرد ** اين چنين مجمع نباشد كار خرد

نام او و القاب او شرحم دهيد ** كه غريبم من شما اهل دهيد

چيست نام و پيشه و اوصاف او ** تا بگويم مرثيه ز الطاف او

مرثيه سازم كه مرد شاعرم ** تا از اينجا برگ و لالنگى برم

آن يكى گفتش كه هى ديوانه‏اى ** تو نه‏اى شيعه عدوى خانه‏اى

روز عاشورا نمى‏دانى كه هست ** ماتم جانى كه از قرنى به است

پيش مومن كى بود اين غصه خوار ** قدر عشق گوش عشق گوشوار

پيش مومن ماتم آن پاك روح ** شهره‏تر باشد ز صد طوفان نوح

گفت آرى ليك كو دور يزيد ** كى بده‏ست اين غم چه دير اينجا رسيد

چشم كوران آن خسارت را بديد ** گوش كران آن حكايت را شنيد

خفته بوده‏ستيد تا اكنون شما ** كه كنون جامه دريديت از عزا

پس عزا بر خود كنيد اى خفتگان ** ز انكه بد مرگى است اين خواب گران

روح‏ سلطانى‏ ز زندانى بجست ** جامه چه دْرانيم و چون خاييم دست

چون كه ايشان خسرو دين بوده‏اند ** وقت شادى شد چو بشكستند بند

سوى شادُروان دولت تاختند ** كنده و زنجير را انداختند

روز ملك است و گش و شاهنشهى ** گر تو يك ذره از ايشان آگهى

ور نه‏اى آگه برو بر خود گرى ** ز انكه در انكار نقل و محشرى

بر دل و دين خرابت نوحه كن ** كه نمى‏بيند جز اين خاك كهن

ور همى‏بيند چرا نبود دليل ** پشت دار و جان سپار و چشم سير

در رخت كو از مى دين فرخى ** گر بديدى بحر كو كف سخى

آن كه جو ديد آب را نكند دريغ ** خاصه آن كاو ديد آن دريا و ميغ

[28]. زندگانى مولانا، ص101: صلاح الدين بدان رنجورى درگذشت و چون وصيت كرده بود كه در جنازه وى آئين عزا معمول ندارند و او را كه بعالم علوى اتصال يافته و از مصيبت خانه جهان رها شده برسم شادى و سرور با خروش سماع دلكش به خاك سپارند «مولانا بيامد و سر مبارك را باز كرده نعره‏ها مى‏زد و شورها مى‏كرد و فرمود تا نقاره‏زنان و بشارت آورند و از نفير خلقان قيامت برخاسته بود و هشت جوق گويندگان در پيش جنازه مى‏رفتند و جنازه شيخ را اصحاب كرام برگرفته بودند و خداوندگار تا تربت بهاء ولد چرخ‏زنان و سماع كنان مى‏رفت و در جوار سلطان العلماء بهاء ولد به عظمت تمام دفن كردند و ذلك غرة شهر محرم المكرم سنه سبع و خمسين و ستمائة» و مولانا در مرثيتش اين غزل به رشته نظم دركشيد:

اى ز هجرانت زمين و آسمان بگريسته ** دل ميان خون نشسته عقل و جان بگريسته

چون بعالم نيست يك كس مر مكانت را عوض ** در عزاى تو مكان و لا مكان بگريسته

جبرئيل و قدسيان را بال‏وپر ازرق شده ** انبيا و اوليا را ديدگان بگريسته

اندرين ماتم دريغا تاب گفتارم نماند ** تا مثالى وانمايم كان‏چنان بگريسته

چون ازين خانه برفتى سقف دولت در شكست ** لا جرم دولت بر اهل امتحان بگريسته

در حقيقت صد جهان بودى نبودى يك كسى ** دوش ديدم آن جهان بر اين جهان بگريسته

چون ز ديده دور گشتى رفت ديده در پيت ** جان پى ديده بمانده خون‏چكان بگريسته

غيرت تو گر نبودى اشكها باريدمى ** همچنين به خون‏چكان دل در نهان بگريسته

مشكها بايد چه جاى اشكها در هجر تو ** مشكها بايد چه جاى اشكها در هجر تو

اى دريغا اى دريغا اى دريغا اى دريغ ** بر چنان چشم عيان چشم گمان بگريسته

شه صلاح الدين برفتى اى هماى گرم‏رو ** از كمان جستى چو تير و آن كمان بگريسته

بر صلاح الدين چه داند هر كسى بگريستن ** هم كسى بايد كه داند بر كسان بگريسته