معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث سی و یکم
معنای دیگر «نفس» همان «امام» است، هر که امام را شناسد رب را شناخته
گفته شد که یکی از معانی بسیار لطیف و ولایی، حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، که برگرفته از فرمایشات بسیار زیاد اهلبیت علیهم السلام است، این است که «من عرف امامه عرف ربه»؛ یعنی شیعهای که امامش را بشناسد، ربّش را شناخته؛ یعنی امام او همان نفس اوست، و نفس او در رتبه مبدئیت و حقیقت، همان رب اوست. پس امام، در این معنای نفس که به معنای مبدئیت امام علیه السلام است، همان نفس علیای خدای متعال و همان رب است که انسان در اثر شناخت این نفس، رب را میشناسد.
گفته شد که این معنا، معنای مصداقی است، نه مفهومی. از این رو نفس دو جهت پیدا میکند: یکی جهت خودیت و دیگری جهت الهیت. گفته شد که جهت خودیت، جهت قابلیت و ناداری و ضعف و نقص و پستی و عیب و مانند آنهاست، اما قابلیت رسیدن به مقامات را دارد؛ یعنی قابلیت دارد که مقبولی را بپذیرد و میتواند منفعل از فعلی بشود. این نفس، همان نفس ناقص است که همان خودیت و نقص و خلقیت است که جهت کثرت هر موجودی در عالم است. این جهت کثرت، وقتی به طرف وحدت حرکت میکند، به کمال میرسد؛ یعنی از مجالی و مقامات توحیدی خدای متعال منفعل میشود، یعنی علم خدای متعال به او میتابد و او به سوی علم خدا حرکت میکند؛ همچنین رحمت و جود و کرم الهی و مانند آنها به او میتابد و او به طرف آن کمالات حرکت میکند؛ یعنی آن کمالات را میپذیرد.
این نفس خلقی، وقتی آن حرکت را انجام میدهد، از مقامات کثرت میگذرد و دوئیتها و بیگانگیها و غیریتها و کثرتها را پشتسر میگذارد و دیدش صرفاً به طرف ذکر الله میشود و ذکر الله همان توحید الهی است که خدای متعال فرمودند: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً ؛[1] «و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگىِ تنگ خواهد داشت».
راه رسیدن به مقام توحید افعال و اسماء و صفات و توحید احدیت ذاتی خداوند
پس دید چنین کسی که این حرکت را کرده، تنها به سوی وحدانیت و احدیت توحید خداوند است. و چون این نفس در مقام ضعف و نقص است، از این رو نمیتواند بدون مقدمات و وسائط، به وحدانیت و احدیت خدای متعال برسد. از این رو باید مراحل را طی کند؛ یعنی باید مراحل عبودیت، مراحل فعل، مراحل اسماء و مراحل صفات را طی کند. بعد از طی این مراحل، وقتی به آخرین مرحله صفات میرسد، یک حرکت کیفی رخ میدهد، لذا این جهت را که مقامات فعل و اسماء و صفات است، در جای خود که توحید فعل و اسماء و صفات است میگذارد و در جای خودشان سیرشان مدام و همیشگی و پیوسته و توقفناپذیر است. ولی در این مقام توحید ذات و احدیت الهی، سیر اسماء و صفات نتیجهآور نیست بلکه زیانآور است؛ پس باید سیری دیگر رخ دهد تا ثمرش توحید ذات و احدیت ذاتی باشد، زیرا با این حرکت، محال است به وحدانیت ذاتی الهی برسد، زیرا انسان هر چه که در اسما و صفات الهی جلو رود، در اسما و صفات جلو میرود، حتی اگر به بالاترین مقام وحدت اسمائی و وحدت صفاتی و وحدت عبودی و وحدت فعل برسد، در عین حال، انسان در مقام اسماء و صفات و عبودیت و فعل جلو میرود و نمیشود که اینها در آخرین مرحله سیرشان، که آخر هم ندارند، به توحید ذاتی و احدیت ذاتی برسند. اما وقتی انسان در این سیر جلو رفت و قوی شد و کثرتها را در وادی عبودیت و وادی فعل و وادی اسماء و وادی صفات کنار گذاشت و به سوی وحدت عبودیت و فعل و صفات و اسمای الهی حرکت کرد، در این صورت، حقیقت نهفته درونی خودش که مقام وحدت انفعالی خود اوست، برای او آشکار میشود.
پیشتر صحبت کردیم که یک توحید انفعالی داریم و یک توحید فعلی داریم. پس قابلیت حقیقت توحید انفعالی او، از دور بودن به نزدیک بودن، نزدیک میشود؛ یعنی قبل از اینکه این مراتب را طی کند، آن قابلیت بسیار دور و ضعیف بوده.
قوت یافتن نفس به توحید اسماء و صفات برای توحید ذاتی
برای مثال، اگر هفتاد درجه احتیاج دارد که وارد ادنی درجه توحید الهی شود، ابتدا در نیم درجه هم نیست، اما وقتی که این سیر و این مراتب را طی میکند، این مراتب، او را تقویت میکنند تا درونش آهسته آهسته این قابلیت را یابد و قابلیت و انفعال توحید ذات در او قوی شود، وقتی انفعال توحید ذات در او قوی شد، آنگاه حرکت کیفی رخ میدهد؛ یعنی یک مرتبه تمام مدار اسماء و صفات و فعل و عبودیت را در جای خودشان میگذارد و در جایگاه خودشان ادامه حرکت میدهند؛ چون همه اینها مال مقام توحید صفاتاند؛ یعنی حرکت در توحید اسمی، مال اسم اوست، توحید صفتی، مال صفت اوست، توحید فعلی، مال فعل اوست، توحید عبودی، مال عبودیت اوست، اما حقیقت نفس که در آن، توحید انفعالی در توحید احدیت خدای متعال است، سرجای خودش میباشد، و بیرون از آن توحیدهای دیگر است و آن توحیدها در جایگاههای خودشان حرکت میکنند، آنگاه این نفس، توحید انفعالیاش قوی شده و یک مرتبه وارد توحید احدی ذاتی میشود.
اضمحلال حیث انفعالی نفس در حیث فعلی توحید احدیت ذاتی
وقتی نفس به اینجا رسید، در حقیقت، به مبدأ وجودی خود رسیده است؛ یعنی به مبدأ وجودی شرعی و فعلی خود رسیده، نه انفعالی خود؛ یعنی آن حقیقت فعلی الهی، در ظاهر و باطن و تمام حقیقت این نفسی که مقام توحید انفعالی را دارد جلوه میکند، به گونهای که جهت توحید انفعالی کلاً در او مضمحل میشود و دیده نمیشود و یافت نمیگردد، مانند قطرهای که در دریای بزرگ مضمحل میشود. از این رو آنچه که در این نفس خودنمایی و ظهور و کارایی و فعل دارد، همان توحید فعلی خدای متعال است.
نفس در حدیث «من عرف» نورالله است که همه نفوس تجلیات و شئونات اویند
این نفس، همان نور الله است. از این رو نفسی که در حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» آمده نیز همین نفس است که نور الله است، نه نفسی که مال خلق است؛ یعنی مراتب هفتگانه نفس - که هر یک از آنها نیز هفتگانه است - مراد نیستند. مثلاً نفس اماره بالسوء که هفت مقام دارد تا به مقام نفس کامل برسد و اخت العقل شود، این مراتب هفتگانه مراد نیستند؛ همچنین آن مراتب هفتگانهای که خود نفس اماره، یکی از آن مراتب است نیز مراد نیستند، زیرا همه اینها مراتب خلقتاند و همه اینها شئونات آن نفس الهیاند، یعنی شئونات آن نفسی هستند که هر کس آن را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. پس آن نفسی که در «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» مطرح است، این مراتب نفس نیستند. بنابراین مراد از این، نفس حیوانی و نفس انسانی و نفس ناطقه قدسی و نفس کلیه الهی نیستند، بلکه همه این نفسها، مراتب و اطراف و تجلیات و شئونات آن نفساند که نور الله است. این نفس که نور الله است، همان نفسی است که در «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» آمده است. این نور الله در این حرکت رخ میدهد، از این رو تمام این نور، جهات شخصی و خلقی و کثرتی را با تمام مراتب کمالات نفس را - که وقتی آن را با ما سوی بسنجی دارای کمالات بسیاری است - مضمحل میکند و از آن خود را نشان میدهد. این معنای حدیث شریفی است که سلیمان جعفری میگوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ: يَا سُلَيْمَانُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ. فَسَكَتَ حَتَّى أَصَبْتُ خَلْوَةً فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ سَمِعْتُكَ تَقُولُ اتَّقِ فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ! قَالَ: نَعَمْ يَا سُلَيْمَانُ! إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ وَ صَبَغَهُمْ فِي رَحْمَتِهِ وَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ لَنَا بِالْوَلَايَةِ وَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَةُ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ بِذَلِكَ النُّورِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ؛[2]
نزد امام کاظم علیه السلام بودم که فرمود: ای سلیمان! از زیرکی مؤمن پروا کن، چه آنکه براستی او به نور خداوند نظر میکند. پس حضرت سکوت فرمود تا آنکه خلوتی یافتم و عرض کردم: براستی خداوند مؤمن را از نور خود بیافرید و او را در رحمت خود غوطهور گردانید و پیمانش از برای ما بر ولایت ستانید؛ و مؤمن برادر مؤمن است، از پدرش و مادرش؛ پدرش نور است و مادرش رحمت، و همانا بدان نوری نظر میکند که از آن آفریده گشته».
نفس در «من عرف نفسه» نفس شرعی است نه کونی
این نفس، نفس شرعی و الهی و نور الله است، از این رو شناخت آن شناخت خداست: «من عرف نفسه فقد عرف الله». زیرا ما میدانیم که اساساً هر جا سخن از عرفان رب است که ما باید خدا را بشناسیم و همه دستورات و بیاناتی که برای معرفت رب فرمودهاند، در دایره شرع است، نه در دایره کون. چون در دایره کون، رابطهها در نظر گرفته نمیشود و به حساب نمیآید، بلکه هر جا رابطهها در نظر گرفته میشود، آنجا دایره شریعت است. پس اساساً جایگاه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» و احادیثی مانند آن، فقط شریعت است. در شریعت، میتوانید حرکت شرعی کنید و آنقدر جلو روید که به مبدأ خلقت خود برسید که همان «نُورِ اللَّهِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ» است و از این مقام بالاتر ندارید، چون مبدأ وجودی کمالی شماست که انفعالات به فعل میرسد و انفعالات در مقام فعل الله و تجلی الهی مضمحل میشود. پس این مراتب، مراتب شرعی است. پس این مقام منحصر به مؤمن است، از این رو فرمودند: «فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ الَّذِي خُلِقَ مِنْهُ»؛ مال اهلبیت علیهم السلام و انبیا و اولیا و مؤمنان است، از این رو در روایت مجلس مأمون آمده:
«قَالَ المَأمُونُ: فَمَا وَجْهُ إِخْبَارِكُمْ بِمَا فِي قُلُوبِ النَّاسِ؟ قَالَ علیه السلام لَهُ: أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله و سلم: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ علیه السلام: وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ لَهُ فِرَاسَةٌ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ مَبْلَغِ اسْتِبْصَارِهِ وَ عِلْمِهِ وَ قَدْ جَمَعَ اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مِنَّا مَا فَرَّقَهُ فِي جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ [3] فَأَوَّلُ الْمُتَوَسِّمِينَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ثُمَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ علیهم السلام إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛[4]
مأمون گفت: پس چیست وجه خبر دادنتان به آنچه در قلبهای مردمان است؟ امام بدو فرمود: آیا این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تو نرسیده: از زیرکی مؤمن پروا کنید که براستی او با نور خداوند نظاره میکند؟ مأمون گفت: چرا رسیده. حضرت فرمود: هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه زیرکی و فراستی دارد و به قدر ایمانش و حد و توان بینایی و دانشش با نور خداوند نظاره میکند و خداوند آنچه میان تمامی مؤمنان تقسیم فرموده را برای امامان از ما جمع فرموده و در محکم کتابش فرموده: براستی که در این نشانههایی است برای نشانهفهمان با فراست؛ پس نخستین این نشانهفهمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، سپس امیر مؤمنان علیه السلام از پس آن حضرت، سپس حسن و حسین و امامان از فرزندان حسین علیه السلام تا روز قیامت».
پس این مال اهلبیت علیهم السلام و انبیا و اولیا و مؤمنان است، نه کافران و ملحدان و نه انسانی کونی که کفر و ایمان در آن مطرح نیست تا در جایگاه خطاب به کفر و ایمان قرار گیرد. پس این حدیث و تمام جریان عرفان رب، مال مقام شریعت است.
نفس کامل شده و مقامات توحید ذات و اسماء و صفات و فعل
پس انسانی که به این حقیقت و این جایگاه رسید، این جایگاه او همان نفسی است که شناخت آن شناخت رب است، زیرا بالاتر از آن معنا ندارد که برود. اینجاست که توحید ذاتی، اسمی، وصفی، فعلی و عبودی در آن تحقق مییابد.
تحقق این توحیدها در آنجا به چه معناست؟ به این معناست که توحید ذاتی، هر هویتی دارد، در آنجا ظهور کرده و جا گرفته است. همچنین توحید اسمی و وصفی و فعلی و عبادی، هر هویتی که دارند، در آن جایگاه ظهور مییابد البته هر کدام در جایگاه خودشان.
معنای فعل انفعالی و فعلی و ایجادی
در نتیجه، این نفس در این جایگاه، همان رب است؛ چون در این جایگاه، انفعال تبدیل به فعل شده، و پذیرش تبدیل به داده شده، و حرکت صعودی تبدیل به مبدأ حرکت نزولی شده، چون رسیده به مبدئی که میخواهد از آنجا حرکت نزولی را شروع کند، و این کار کار رب است و این رب است و رب غیر از این نیست؛ چون رب عبارت است از اینکه فعلش انفعالی نباشد بلکه فعلی و ایجادی باشد، همچنین اسم و صفتش انفعالی نباشد بلکه فعلی باشد، یعنی تأثیرگذاری در غیر باشد و اصلاً تأثیرپذیری نداشته نباشد؛ این مقام، مقام ربوبیت است؛ هر جای عالم که باشد ربوبیت است، حتی اگر در یک مورچه تحقق پیدا کند؛ وقتی مورچه گندمی که چند برابر وزن اوست میکشد و میبرد، کاری که انجام میدهد همان ربوبیت است. از این روست که اگر شما گوسفنددار باشید، میگویند «رب الغنم»، و اگر خانه و زن و بچه داشته باشید، میگویند: «رب البیت» و «رب الدار»، چون شما ربوبیت دارید؛ یعنی هر جا که فعل باشد و در غیر تأثیر گذارد، ربوبیت است؛ اما هر جا تأثیرپذیر باشد، آنجا مقام عبودیت است. به عبارت جامعتر، هر جا که حرکت صعودی باشد که به سوی وحدانیت خدای متعال حرکت شود، حرکت عبودی و خلقی و انفعالی است، اما هر جایی که حرکت نزولی باشد، حرکت ربوبی و الهی است که خدای متعال با فعلش به سوی خلق حرکت میکند.
اهلبیت علیهم السلام جامع همه ربوبیتهای عالماند
بنابراین به اعتقاد ما شکی در آن نیست، چون اهلبیت علیهم السلام در مبدأ عالم وجود قرار دارند، از این رو ربوبیت مطلق الهی که در تمام عالم وجود تحقق پیدا کرده و ظهور میکند، مبدأ همه آنها اهلبیت علیهم السلام است و از آن بزرگواران به ماسوا ظهور میکند.
پس تمام ربوبیتهای عالم که تمام نفوس عالم به آن ربوبیت عرفان پیدا میکنند، تمام این ربوبیتها، انوار و اشراقها و آثار ربوبیتهای جامع و کلی اهلبیت علیهم السلام است. به این معناست که امام، رب الارض است که فرمودند: «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُم»؛[5] زمین به نور شما روشن میشود.
پس در معنای مصداقی حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، اولین و آخرین و جامعترین مقام، که جامع همه ولایتهای الهی، همه ربوبیتها، همه علمها و قدرتها و هر آنچه که از خدای متعال در سیر نزول تجلی میکند و به همه عالم میرسد، اهلبیت علیهم السلام هستند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تمام عبودیتها و ربوبیتهای عالم
همچنین در معنای مفهومی جمله مبارکه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، منظور از «من» را یکی از پیامبران یا یکی از مؤمنان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام نگیریم، بلکه منظور خود آن بزرگواران باشند؛ یعنی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اولین کسی است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» در او تحقق پیدا کرده است؛ چون توحید انفعالی و پذیرشهای آن بزرگوار در جامعترین و کلیترین و بسیطترین و حقیقیترین مقام عالم است که مبدأ عالم است؛ در آن مقام، سیر صعود را به سوی خدای متعال انجام میدهند. در نتیجه، آن ربوبیتی را که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به واسطه این نفس به دست میآورد و عرفان ربوبیت پیدا میکند، اولین و جامعترین و کلیترین و بسیطترین و حقیقیترین ربوبیت الهی است.
این ربوبیت، که همان امر فعلی خدای متعال است که در قرآن کریم آمده، این امر فعلی، در مقام رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم که اولین امر مفعولی خدای متعال است که در قرآن کریم آمده است، به طور جامع وحدانی و کامل و بسیط و فراگیر تحقق یافته.
پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن مقام، جامع همه ربوبیتهای الهی است. پس نتیجه معنای مصداقی و معنای مفهومی حدیث شریف، یکی میشود؛ زیرا اهلبیت علیهم السلام چون در آن مقام، به آن حقیقت والا رسیدهاند، از این رو اشراقها و تجلیات آن حقیقت، به واسطه آن بزرگواران در همه عالم سریان پیدا کرده است و این سریان، در هر جای عالم که آمده، نفس الهیِ آنجا و رب آنجا شده است.
سخنان اهلبیت علیهم السلام در راه الهیِ صاحب گشتن مقام توحیدی و نفس الهی
در این باره فرمایشات متعددی از اهلبیت علیهم السلام رسیده است، یعنی درباره سیر نفس انسانی به عبودیت و بندگی الهی تا به مقام حب و محبوبیت خداوند رسیدن؛ یعنی در عمل به فرائض و واجبات و ترک محرمات و عمل به نوافل و مستحبات به معنای اعم آن و ترک مکروهات و ترک شبههی مکروه بودن و شبههی به شبهه افتادن در مقام شریعت و انجام همین امور در مقام طریقت و راه و رسم آن و در نتیجه این سیر بندگی الهی، رسیدن به مقام نفس الهی و نفس خدا گردیدن و دارای ربوبیتها و دیگر حقایق توحیدی گشتن. امیر مؤمنان علیه السلام در حدیثی فرمودند: «من اعتدل طباعه صفى مزاجه، و من صفى مزاجه قوى أثر النفس فيه، و من قوى أثر النفس فيه سمى إلى ما يرتقيه، و من سمى إلى ما يرتقيه فقد تخلق بالأخلاق النفسانية، و من تخلق بالأخلاق النفسانية فقد صار موجودا بما هو انسان دون أن يكون موجودا بما هو حيوان، و دخل في الباب الملكى، و ليس له عن هذه الحالة مغيّر»؛[6]
«هرکس طبایعش معتدل گردد مزاجش صافی شود و هرکس مزاجش صافی شود اثر نفس در او قوت یابد و هرکس اثر نفس در او قوت یابد بالا رود سوی آنچه او را به بلندمرتبگی رساند و هرکس بالا رود سوی آنچه او را به بلندمرتبگی رساند، اخلاق نفسانی برگیرد و علوم لاهوتی دریابد و هرکس علوم لاهوتی را دریابد، موجود گردد بر گونه انسان بودن نه بر گونه حیوان بودن و در باب ملکی صوری درآید و او را تغییردهندهای از این سرانجام نباشد».
حدیث عالم علوی از امیر مؤمنان علیه السلام
حدیث دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که از آن حضرت در باره عالم عِلوی سؤال شد، فرمودند:
«صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ، خَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ، تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ، وَ طَالَعَهَا بِنُورِهِ فَتَلَأْلَأَتْ، وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ. وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ، إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ»؛[7]
شکلهایی خالی از ماده و تهی از قوت و استعداد هستند، (خداوند) در آنها تجلی فرمود پس نور گرفتند، و با نور خود آنان را زیر نظر داشت پس درخشیدند، و در حقیقت وجودی آنان مثال خود (اسماء و صفات و کمالات خود) را انداخت پس کارهای خود را از آنان آشکار کرد. و انسان را صاحب نفسی ناطق آفرید که اگر آن نفس را با علم و عمل رشد دهد، به جوهرهای علتهای نخستینش شبیه گردد و هنگامی که مزاج آن نفس معتدل گردید و از ضدها جدا شد، (انسان) به واسطه آن نفس با آسمانهای هفتگانه مشارکت نماید».
معنای قسمت آخر این حدیث که مد نظر ماست، این است که فرمودند: خدای متعال انسان را صاحب نفس ناطقه آفرید که اگر انسان آن را به علم و عمل (با حرکت باطنی و حرکت ظاهری به سوی الله تعالی) تزکیه کند، با جوهرها (حقیقتهای اولیه خود) مشابهت پیدا میکند. این مشابهت، ذات نیست بلکه صفت است.
میزان، دوئیت میان اهلبیت علیهم السلام و دیگران در ذوات و یگانگی در صفات است
آیا اتحادی که بین انسان و بالاتر رخ میدهد، اتحاد در ذوات و اختلاف در صفات است؟ برخی از کسانی که با فلاسفه مخالف کردند، معتقد بودند که اتحاد در ذوات است و اختلاف در صفات. اما علمای بزرگوار، عکس این را فرمودند که اختلاف در ذوات است و اتحاد در صفات. منظور از اتحاد هم اتحاد نوعی است، نه اتحاد شخصی؛ یعنی آن علم است و این هم علم است، آن قدرت است و این هم قدرت است، آن جود است و این هم جود است، اما اتحاد شخصی در صفات هم بین آنها معنا ندارد و محال است.
پس «شَابَهَتْ»، به این معنا است که این نفس عارف سالک در صفات و کمالات خود، نه در ذات خود، شبیه میشود با جوهرها و حقیقتهای اولیه خود که اهلبیت علیهم السلام هستند. چون بر اساس فرمایشات اهلبیت علیهم السلام که ما نیز بر اساس این فرمایشات سخن میگوییم، علل اولیه عالم، هم در دایره کون و هم در دایره شرع، اهلبیت علیهم السلام هستند.[8] آن بزرگواران علیهم السلام وقتی خواستند که عالم کون را توضیح دهند، سخنان فراوانی به این مضمون فرمودهاند که خداوند متعال ما را آفرید و از نور ما عرش و کرسی و آسمان و زمین و مانند آنها را آفرید. برای مثال آقا امام باقر علیه السلام فرمودهاند:
«فَنَحْنُ أَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ وَ أَوَّلُ خَلْقٍ عَبَدَ اللَّهَ وَ سَبَّحَهُ وَ نَحْنُ سَبَبُ خَلْقِ الْخَلْقِ وَ سَبَبُ تَسْبِيحِهِمْ وَ عِبَادَتِهِمْ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الْآدَمِيِّينَ فَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا أَكْرَمَ اللَّهُ مَنْ أَكْرَمَ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ بِنَا أَثَابَ مَنْ أَثَابَ وَ بِنَا عَاقَبَ مَنْ عَاقَب؛[9]
پس ما نخستین خلق خداییم و نخستین خلقی که خداوند را عبادت کرد و تسبیحش به جای آورد و ما سبب آفرینش خلقیم و سبب تسبیح و عبادتشان، از ملائکه و آدمیان، پس به ماست که خداوند شناخته شود و به ماست که توحید خداوند ادا شود و به ماست که خداوند عبادت شود و هر که را خداوند اکرام کند، از تمامی خلقش، به ما اکرام کند و هر که را پاداش دهد به ما پاداش دهد و هر که را مجازات کند به ما مجازات کند».
در این حدیث شریف هم سخن از وجود کونی خود و دیگر خلق خدا به میان آمده و هم سخن از وجود شرعی خود و دیگران.
نور اهلبیت علیهم السلام، علت و سبب وجود شرعی همه خلق
در جاهای دیگری به زبان دیگری فرمودهاند خدای متعال ما را آفرید، سپس از نور ما انبیا و اولیا و اوصیا را آفرید و ارواح انبیا تنفس کردند، ارواح مؤمنین را آفرید. این بیان، بیان مقام و مدار شرع است؛ چون در اینجا، ایمان میزان است؛ از این رو نفرمودند: خداوند از نور ما موسی و عیسی را آفرید، بلکه فرمودند انبیا را آفرید؛ همچنین درباره مؤمنان، نفرمودند زید و عمرو و بکر را آفرید، بلکه فرمودند مؤمنان و شیعیان ما را از نور ما آفرید. پس در این مقام، نور اهلبیت علیهم السلام مبدأ علل شرعی است.
پس اگر کسی به سراغ فرمایشات اهلبیت علیهم السلام برود و انحرافات و کجرویهای وهابیها و بدتر از واهابیها در او رسوخ نکرده باشد، به وضوح خواهد دید که در هر دو مقام، یعنی هم در مقام کون و هم در مقام شرع، فرمودهاند که مبدأ همه علتهای عالم، آن بزرگواران هستند. پس اگر ما در زمین حیات داریم، این حیات مال نور خورشید است؛ نور خورشید مال نور کرسی است؛ نور کرسی مال نور عرش است؛ نور عرش مال نور حجاب است؛ نور حجاب مال نور ستر است؛ نور ستر مال اهلبیت علیهم السلام است که این سیر را طی کرده و به زمین رسیده و حیاتهای روی زمین رخ داده است.
سخن امیرالمؤمنین علیه السلام و هر دو مقام نفس
پس مقصود از جواهر اوائل علل، اهلبیت علیهم السلام هستند. پس هر موجودی که نفس ناطقه خود را با علم و عمل تزکیه کند، نفس الله میشود. گفته شد که در «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» دو نفس است؛ امیرالمؤمنین علیه السلام هر دو نفس را فرموده است. نفس اول همان نفس ناقص و منفعل است که در حال حرکت است که به بالا میرود و به جایی میرسد که نفس فعلی و فاعلی میشود، از این رو محل ظهور رب قرار میگیرد؛ این نفس، در این حدیث شریف بیان شده است که فرموده است: «إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ». این نفس، وقتی این تزکیه را انجام دهد و از مقام نقص خود به مقام کمال خود برسد، به جایی میرسد که نور الله که فعل الله است و همان مقام ربوبیت است در او ظهور میکند، از این رو تمام جهتهای نقصها و عیبهای در او مضمحل و فانی میشود و دیده نمیشود و تأثیرات خود را از دست میدهند و تأثیر حقیقت الهی در او میماند.
بنابراین فرمودند: «إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَاد»؛ مزاج او اعتدال پیدا کرد، به این معناست که از مقام نقص و عیب بیرون رفت. فهمیدن مقام اعتدال مسئله دارد؛ اعتدال این است که بلغم انسان کار خود را بکند، سودای انسان کار خود را بکند، آتش انسان کار خود را بکند، هوای انسان کار خود را بکند؛ یعنی اینها برسند به آن وضع الهیای که خدای متعال در آنها قرار داده. وقتی به آن اعتدال رسیدند، هر کدام کار خود را انجام میدهند، در نتیجه طبیعت خامسهای که مستوای رحمن است - که رحمن در آن مقام سیطره پیدا میکند - به مقام وحدت راه پیدا میکند؛ یعنی این چهار مزاج میشوند چهار رکن معتدل وجودی این موجود؛ آنگاه این موجود، یک حقیقت پنجمی دارد که آن حاکم و مسلط و مستولی است بر همه آنها و آن همان چیزی است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند: «لَهَا خَمْسُ قُوًى».[10] وقتی مستوای رحمن شد، به طرف رحمن حرکت میکند، در نتیجه اعتدال پیدا کرده و از اضداد و دوگانگیها و بگو مگوها و جنگها و مزاحمتها میگذرد و به مقام فعلیت میرسد و با سبع شداد مشارکت پیدا میکند.
مراد از «سبع شداد» در سخن امیر مؤمنان علیه السلام
در ظاهر مطلب، منظور از سبع شداد، آسمانهای هفتگانه است که نسبت به ارض مقام فعل الله هستند که مقام توحید الهیاند که خداوند متعال فرمود: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون ؛[11] یعنی آسمان ید فعّال خداست و زمین ید منفعل خداست. پس این نفس، به مقام ید فعال الهی میرسد؛ یعنی به مقامی میرسد که ربوبیت الهی در او تجلی کند، در نتیجه مقامات انفعالی را پشت سر گذاشته و مقام فعلی پیدا میکند، از این رو حرکت نزول را به ولایت و سلطنت و استیلا شروع میکند. این سیر در هر نفسی وجود دارد و در اهلبیت علیهم السلام در نهایت کمال الهی است.
استعمال ربّ مضاف و دارای الف و لام استغراق و نکره در اولیای الهی
«ربه» در حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» دو معنا دارد: یک معنا رب مضاف است، مانند اینکه بگویی ربّ الدار و ربّ الابل. در قرآن کریم آمده که حضرت یوسف به آن کسی که از اعدام نجات یافت و او را نزد عزیز مصر بردند فرمود: اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّك ؛[12] «مرا نزد آقای خود یاد کن». معنای دیگر، ربّ الف و لام دار است که الف و لام آن برای استغراق و جامعیت باشد، یا «ربّاً» با تنوین به صورت نکره باشد. در اینکه ربّ مضاف برای غیر خداوند استعمال میشود سخنی نیست، چنانکه در آیه شریفه بود، اما در دو گونه دیگر که نکره یا با الف و لام باشد گفتگو است؛ بعضی از نویسندگان جایز نمیدانند که برای غیر خداوند استعمال شود. برای مثال در حدیث «فقد عرف ربّه» اگر «ربّاً» یا «الرّب» باشد، نمیتوان گفت امیرالمؤمنین علیه السلام مراد است، زیرا این ربوبیت، مخصوص الله تعالی است. دلیلشان هم این است که رب غیر مضاف یا الف لام دار، جامعیت دارد؛ از این رو این ربوبیت جامعیت دارد و چون جامعیت دارد، همه موجودات را فرا میگیرد، از این رو فقط مال خداست، چون کسی در عالم نیست که جامعیت داشته باشد، چون اگر کسی غیر از خدای متعال جامعیت داشته باشد، شرک میشود.
البته این سخن نادرست است و الحادی و انحراف از مبانی و اصول توحیدی و ولایی اولیای الهی است. چون کسی تردیدی ندارد که رب مضاف به غیر خدا گفته میشود. پس اگر رب غیر مضاف به غیر خدا گفته شود، آیا معنایش این است که آن موجود در آن جهتی که رب است مستقل است! مانند اینکه مورچهای گندمی را میکشد و میبرد، آیا مستقل از خداست! یقیناً مستقل نیست، بلکه ظرف ربوبیت خدا قرار گرفته در این حیث خاص؛ یقیناً معنایش این است که این موجود، چه مورچهای باشد، چه یک انسانی باشد، چه اینکه پیامبری باشد، و چه وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، ظرف ربوبیت الهی است؛ چون خودش بنده و خلق است؛ چون بندگی کرده به سوی وحدانیت الهی و به طرف اسما و صفات الهی حرکت کرده؛ از این رو یا خدای متعال نزول کرده و سمع و بصر او شده، یا او صعود کرده و سمع و بصر خدا شده؛ یعنی یا حرکتش تقرب به نوافل است و یا تقرب به فرائض. به هر حال، وقتی که به آن مقام رسیده، باز هم حقیقت او جز امر مفعولی چیز دیگری نیست، چون امر فعلی مال الله تعالی است.
پس در یک امر جزئی اینگونه است، پس در امر کلی همینگونه است؛ یعنی خدای متعال یک حقیقتی را آفریده که مجموعه عالم در پرتو او بچرخد، اما او با همه چیزش، ظرف ربوبیت خدای متعال میباشد و این راه و روش الهی است که در آن هم توحید الهی محفوظ و مصون از انحراف و الحاد میماند و هم در ولایت اولیا و امنای خداوند تقصیر نمیشود. آیا این مشکلی دارد! پس خدای متعال یک حقیقتی را آفریده که آن حقیقت، حرکت عبودیتی نموده. البته منظور این نیست که در این زمین و حرکت زمانی و مادی حرکت بندگی کرده (مثلاً در تابستان و هوای گرم روزه بگیرد و مانند آنها تا به آن مقام برسد)؛ اینکه کجا و چگونه حرکت عبودی میکند، بحث دیگری است، اما به هر حال، خدای متعال حقیقتی ارزشمند مانند رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را آفریده که حرکت عبودی کرده و به مقام مبدأ رسیده و ظرف همه حقایق ربوبیتهای الهی گشته و برای پایینیها ظهور کرده و برای همه پایینیها ولیّ خدا شده و مقام ظهور ولایت او هم امیرالمؤمنین علیه السلام است.
پس این راه و روش که رب غیر مضاف را نباید به غیر الله تعالی نسبت داد، راه الحادی و انحرافی از زیربناها و اصول توحیدی و ولایی است و ما هیچ دلیل و آیه یا حدیث صریحی نداریم که گفته باشد که رب غیر مضاف را به غیر خدا نسبت ندهید، بلکه استفادههایی است که از انسان کوتهنظر و سادهاندیش و سطحینگر رخ میدهد و نام آن را دفاع از توحید خداوند میگذارد.
ربوبیت ذاتی و اعطایی و یگانگی اولیاء در وجدان، نه وجود
پس آن ربوبیتی که برای رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت میشود - که در آن مقام، رب میشوند که اگر ما آنها را به ربوبیت بشناسیم، خدای متعال را شناختهایم - ربوبیت خدادادی است که خداوند به آن بزرگواران عنایت فرموده و این معرفت یگانهبینی در آنها، معرفت وجدانی است، وجودی نیست. به خلاف صوفیها که کثرتها را وجدانی میدانند و حقیقت وحدت وجود را وجودی میدانند؛ از این رو میگویند که باید شما وجدانت را درست کنی و پاک کنی و از کثرتبینی و دوبینی بگذری، آنگاه خواهی دید که وجوداً، یک حقیقت بیش نیست. اما ما به خلاف آنها میگوییم که همه مراتب عالم با همه مراتبش، وجوداً هستند؛ یعنی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در اولین مقام وجودی خودشان، وجوداً مرکباند، چون جهت ربی و جهت نفسی دارند، وجوداً خلق و عبد و محتاجاند و مانند آنها؛ اما وجداناً، ما در حقیقت آن بزرگوار، ضعف و فقر و کثرت و دوئیت و غیرخدایی نمیبینیم، چون ظرف کامل احدیت خدای متعال شده و تمام جهتهای خودیت او اضمحلال یافته.
ترس و گریه اهلبیت علیهم السلام از قطره خودی در اقیانوس وحدانیت الهی
مثالی که آن عالم بزرگوار در این باره زده، این است که مانند قطره زهری که در اقیانوس اطلس ریخته باشند و آن را هم زده باشند، بدیهی است هرگز در آنجا تلخی مشاهده نمیشود، اما در حقیقت، وجود دارد و خداوند هم میداند که آن قطره کجاست. از این رو اهلبیت علیهم السلام نیز همواره از آن میترسند و گریه میکنند که نکند که خدای متعال همان یک قطره را جمع کند؛ چون اگر خداوند آن را جمع کند، زهری است کشنده، اما خداوند متعال آن را در دریای بزرگ مضمحل کرده است؛ اما اگر همه زهرها جمع شود و جدا شود، امیرالمؤمنین علیه السلام فانی میشود، چون همه دوزخها و ظلمتها و کثرتها و ضد خداییها، همان قطرهاند و آن قطره وجود دارد، لکن مضمحل است. بنابراین معرفتی که ما داریم وجدانی است، نه وجودی، به عکس صوفیها.
سخن امام صادق علیه السلام در مقام یگانگی خدا و امیر مؤمنان علیه السلام و مقام دوگانگی ایشان
روایتی دیگر، از مفضل بن عمر است که از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
«و يجب ان يعلم يا مفضل ان الصورة الانزعية التي قالت ظاهري امامة و وصية و باطني غيب منيع لا يدرک ليست کلية الباري و لا الباري سواها و هي هو اثباتا و ايجابا و عيانا و يقينا لا هي هو کلا و لا جمعا و لا احصاء و لا احاطة؛[13]
واجب است دانسته شود ای مفضل که آن صورت انزعیه که گفت: ظاهر من امامت و وصیت است و باطن من غیبی دستنیافتنی است که درک نگردد؛ (آن صورت) کلیت باری تعالی نیست و باری تعالی جز او نیست، آن صورت همان باری تعالی است از حیث اثباتی و ایجابی و آشکاری و یقینی، اما باری تعالی نیست از حیث کلی و جمعی و احصائی و احاطهای».
حضرت در این روایت شریف میفرماید: آن صورت انزعیه که بالای منبر فرمود «ظاهر من امامت و وصیت است که امام و وصی بعد از پیامبر هستم، اما باطن من غیبی است که هرگز درک نمیشود» آن صورت انزعیه، همه خدا نیست، خدا هم غیر او نیست. اگر کسی بتواند بین این دو کلام را جمع کند، به حقیقت مقامات اهلبیت علیهم السلام و ربوبیت آن بزرگواران معرفت پیدا میکند، در حالی که توحید الهی را حفظ کرده؛ یعنی هم توحید الهی را حفظ میکند و هم مقامات آن بزرگواران را حفظ میکند. اما اگر کسی از این راه بگذرد، یا باید در خدا ضعف ببیند و توحید الهی را از دست بدهد تا امیرالمؤمنین علیه السلام را بزرگ کند، یا باید مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را کوچک کند تا توحید را حفظ کند، زیرا نمیشود که هر دو را حفظ کند. اما با این حرکت و با این بیانی که امام صادق علیه السلام فرمودند، میشود که انسان عظمت هر دو مقام یعنی مقام توحید و مقام ولایت را حفظ کند.
امام صادق علیه السلام در بیان این مطلب فرمودند که این صورت انزعیه کلیت خدا نیست، اما خدا هم جز او نیست. لذا فرمودند که آن صورت انزعیه، همان خداست، اما «اثباتاً»؛ یعنی اگر میخواهید خدا را اثبات کنید، باید در او اثبات کنید و در جای دیگری خدا را پیدا نمیکنید که اثبات کنید.
و «ایجاباً»؛ یعنی اگر میخواهید مقام ایجاب الهی را بفهمید که فعل خدای متعال چگونه تجلی کرده، وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام است.
و «عیاناً»؛ یعنی اگر میخواهید وجود خدای متعال را عیان و آشکارا ببینید، باید آن حقیقت را ببینید که امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: «ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله؛[14] چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را قبلش دیدم».
و «یقیناً»؛ یعنی اگر میخواهید به خدای متعال یقین کنید، باید به این صورت انزعیه یقین کنید.
بنابراین در این جهتها، این صورت انزعیه همان خداست و غیر خدا نیست، از این رو اگر شما تا ابد بگردید تا اینکه در او غیر خدایی پیدا کنید، یعنی غیر ربوبیت در او پیدا کنید، هرگز نمیتوانید.
بعد امام صادق علیه السلام فرمودند: «لا هی هو»؛ یعنی این صورت انزعیه خود خدا نیست: «کلا و لا جمعا و لا احصاء و لا احاطة»؛ یعنی صورت انزعیه، کل خدا نیست و جامع بودن خدا را ندارد و همچنین احصاء و شمارشگری خدا را ندارد و همینطور احاطه خدا را دارا نیست.
فهمیدن موصوف و صفت و رابطه آن دو و مقامات و معارف توحید و ولایت
این مطلب در حقیقت همان مطلبی است که برخی از علمای بزرگ فرمودهاند اگر کسی «زید قائم» را بفهمد، همه توحید الهی را میفهمد. اگر بخواهیم این فرمایش آن بزرگوار را مقداری باز کنیم، این است که اگر کسی سه مطلب را بفهمد - یعنی زید و قائم و ربط بین زید و قائم را بفهمد - هم همه مقامات و مدارج توحید الهی را میفهمد و هم همه مقامات و مراتب و عظمتهای اولیای الهی و ائمه علیهم السلام را میفهمد. زیرا مقام اهلبیت علیهم السلام نسبت به خدا در حقیقت مانند مقام «قائمٌ» است نسبت به «زید»؛ یعنی زید، در مثال، الله تعالی است و قائم اهلبیت علیهم السلام هستند. از این رو بارها گفتهایم وقتی ما میگوییم «زید قائمٌ»، این حمل، حمل اشراقی است که در آن مباحثی که درباره حملها داشتیم، به این حمل نرسیدیم که بیان کنیم و روزیِ ما همان مقدار بود که سخن گفتیم.
البته قائم به قیام، قیام دارد؛ از این رو آن عالم بزرگوار فرمودند که شیخ من این را گفته است، اما من میگویم که اگر کسی «قام زيد قياماً» را بفهمد؛ یعنی فعل و فاعل و مفعول را بفهمد، تمام حقایق عالم را درک میکند. ضرباً همان مفعول مطلق است.
سخن امام صادق علیه السلام و توضیح مقام یگانگی ولی خدا با خدا
در ادامه روایتی که مفضل نقل میکند آمده:
«قلت: يا مولاي زدني شرحا فقد علمت من فضلك و نعمك ما اقصر من صفته. قال علیه السلام: يا مفضل سل عما احببت. قلت: يا مولاي! تلك الصورة التي رؤيت علي المنابر تدعو من ذاتها الي ذاتها بالمعنوية و تصرح باللاهوتية؟ قلت لي انها ليست کلية الباري و لا الباري سواها فکيف يعلم بحقيقة هذا القول؟ قال علیه السلام: يا مفضل تلك بيوت النور و قمص الظهور و السن العبارة و معدن الاشارة حجبك بها عنه و دلك منها اليه لا هي هو و لا هو غيرها محتجب بالنور ظاهر بالتجلي کل يراه بحسب معرفته و ينال علي مقدار طاعته فمنهم من يراه قريبا و منهم من يراه بعيدا. يا مفضل ان الصورة نور منير و قدرة قدير و ظهور مولاك رحمة لمن آمن به و اقر و عذاب علي من جحد و انکر ليس وراه غاية و لا نهاية؛[15]
عرض کردم: ای مولای من! شرحی افزون به من عنایت فرما که (البته) از فضل و نعمت تو آن قدر دانستم که توان وصفش ندارم. حضرت فرمود: هرچه دوست داری بپرس مفضل! عرض کردم: ای مولای من! آن صورتی که بر منبرها دیده میشد، آیا از ذات خود به سوی ذات خود، به خدایی دعوت میفرمود و به خداوندی خود تصریح میکرد؟ به من فرمودید که آن صورت، کلیت باری تعالی نیست و باری تعالی هم جز او نیست؛ حقیقت این سخن را چگونه میتوان دانست؟ حضرت فرمود: ای مفضل! آن صورت عبارت است از خانههای نور و لباسهای آشکاری و زبانهای گویندگی و معدنهای اشاره که باری تعالی بدانها تو را از خود محجوب داشته و از آنها تو را سوی خود رهنمون ساخته، آنها او نیستند و او جز آنها نیست، با نور در حجاب رفته و با تجلی آشکار گشته، هر کس بر حسب معرفتش او را میبیند و بر مقدار اطاعتش بدو دست مییابد، پس برخی باشند که او را نزدیک ببینند و برخی نیز دور. ای مفضل! همانا آن صورت، نور خداوند نورگستر است و قدرت خداوند توانمند و آشکاری مولایت که رحمت است بر آنکه بدان ایمان آورد و اقرار کند و عذاب است بر آنکه جحود و انکارش کند و ورای آن نه غایتی باشد و نه نهایتی».
سخن امام صادق علیه السلام و کمال توحید و ولایت و حفاظت از هر دو
این حدیث شریف و این جملهبندیها، اولین و آخرین راهگشای این است که انسان بتواند هم به مقامات توحیدی برسد و هم به مقامات ولایی اهلبیت علیهم السلام. بارها گفتهایم که انسان در توحید الهی باید طوری حرکت کند که ولایت اهلبیت علیهم السلام بزرگ شود، و نیز در ولایت اهلبیت علیهم السلام طوری حرکت کند که توحید الهی قوی شود. از این رو هر نویسندهای را دیدید در مقامات توحیدی طوری جلو رفت که در نتیجه، ولایت اهلبیت علیهم السلام کوچک شد و در آن مقام اهلبیت علیهم السلام راه نداشتند، بدانید که حرکت توحیدی او ناقص است. همچنین اگر کسی در مقامات ولایی اهلبیت علیهم السلام طوری جلو رفت که توحید الهی خدشهدار شد، بدانید که حرکت ولایی او غلط است؛ زیرا معنا ندارد که حرکت توحیدی سبب شود که اولیای الهی کوچک شوند و معنا ندارد که معارف ولایی سبب شود که توحید الهی کوچک شود. لذا در عبارات ابتدای این حدیث، امام صادق علیه السلام این جملات را به مفضل فرمودند:
«و اعلم يا مفضل انه ليس من الاحد و الواحد الا کما بين الحرکة و السکون او بين الکاف و النون لاتصاله بنور الذات قائمة بذاتها و هو قوله تعالي أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً [16] يعني ما کان فيه من الذات؛
و بدان ای مفضل که جایگاه او نسبت به احد و واحد نیست مگر همانند آنچه میان حرکت و سکون است یا میان کاف و نون است، به خاطر اتصالش به نور ذاتی که به ذات خود قیام دارد؛ و این است کلام خداوند متعال که فرماید: آيا نديدهاى كه پروردگارت چگونه سايه را گسترده است؟ و اگر مىخواست، آن را ساكن قرار مىداد، آنگاه خورشيد را بر آن دليل گردانيديم؛ یعنی آن ذاتی که در آن است».
بعد امام علیه السلام این جمله را فرمودند که مد نظر ماست:
«فالصورة الانزعية هي الضياء و الظل و هي التي لا تتغير في قديم الدهور و لا فيما يحدث من الازمان فظاهره صورة الانزعية وباطنه المعنوية و تلک الصورة هيولي الهيولات و فاعلة المفعولات و أس الحرکات و علة کل علة لا بعدها سرّ و لا يعلم ما هي الا هو؛
پس صورتِ انزعیه است که نور باشد و سایه و آن است که نه در دهرهای قدیم تغییری دارد و نه در زمانهایی که پدید میآید، پس ظاهرش صورت انزعیه است و باطنش معنوی است و آن صورت، ماده اولیه تمامی مواد اولیه و فاعل تمامی مفعولها و اساس تمامی حرکتها و علت تمامی علتهاست که نه سرّی بعد از آن باشد و نه کسی جز خداوند بداند که آن چیست».
جمع نقص و فقر و کمال و بینیازی در اهلبیت علیهم السلام
مجموعه این فرمایشات امام صادق علیه السلام بیان همین مطلب است که اهلبیت علیهم السلام و هر موجودی در عالم، همه حقیقتشان، عبد بودن و خلق بودن و ضعف و نقص و ناداری و پستی و مانند آنهاست. اینجا انسان نباید بترسد که اگر اینها را بگویم، در باره اهلبیت علیهم السلام دچار تقصیر میشوم؛ نه، بلکه بیان حقیقت است.
ظلمت بودن امیر مؤمنان علیه السلام به خود و نور بودنش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
از این رو وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام را در برابر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در نظر میگیرید، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مقام ربوبیت است و امیرالمؤمنین علیه السلام مقام خودیت است، همچنین رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مقام ماده است و امیرالمؤمنین علیه السلام مقام صورت است، و نیز رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مقام وجود است و امیرالمؤمنین علیه السلام مقام ماهیت است. وقتی اینگونه شد، مقام وجود، نور الهی است و مقام ماهیت ظلمت محض است. در این جایگاه، حضرت امیر علیه السلام را نسبت به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم باید ظلمت محض ببینید، چون نسبت به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم جامع همه کثرتهاست، از این رو نسبت به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم تاریکی محض است و ذرهای نور در آنجا نیست، اما با تجلی رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم برای امیرالمؤمنین علیه السلام یعنی وقتی که نور وجود و نور ماده و نور حقیقت الهی در امیرالمؤمنین علیه السلام تجلی کند، آنگاه نور رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم وجود او را فرا میگیرد. این مطلب، زمانی نیست که حتی در عالم لاهوت هم لحظهای لاهوتی نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام ظلمانی بماند، اما اگر نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او گرفته شود، ظلمت و کثرت و نقص محض میشود، اما هرگز این گونه نیست که در ظلمت بماند. اعتقاد ما بر این است که امیرالمؤمنین علیه السلام یک ذره از حقایق عالم را ندارد مگر به واسطه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به واسطه تعلیم آن بزرگوار. از این رو اگر خدای متعال بخواهد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعلیمات و توجهاتش را از امیرالمؤمنین علیه السلام بگیرد، آن حضرت ظلمت و کثرت و ناداری محض میشود.
پس حقیقت آن بزرگواران خلقیت است، اما وقتی در این خلقیت، سیر صعودی و عبودی میکنند و به آن جایگاه الهی میرسند که ربوبیت الهی در وجود مبارک آنها قرار میگیرد، عین رب میشوند، اما یقیناً عیاناً ایجاباً، نه وجوداً و نه کلیتاً و نه جمعاً؛ مثل قائم نسبت به زید، زیرا قائم همان زید است، زیرا اگر در قائم یک ذره غیر زید ببینید، صفت زید نیست، قیام زید نیست. پس قیام زید همان زید است؛ و زید یقیناً ایجاباً اثباتاً همین قائم است، چون وقتی که شما زید را می بینید همین قائم را میبینید. البته ممکن است قائم برود و قاعد بیاید، در آن صورت، قاعد میبینید؛ و ممکن است آن صفت برود و صفت دیگری بیاید؛ زید در هر صفتی که جلوه کند، شما او را در همان صفت میبینید و حقیقت زید را جز در صفاتش نمیتوانید ببینید بلکه فقط در صفاتش او را میبینید، اما قائم کل زید نیست، چون زید، قاعد و آکل و شارب و مانند آنها نیز هست، اما قاعد همان قائم نیست و قائم خوابیده نیست.
پس ائمه علیهم السلام از حیث ظهور توحید الهی مبدأ همه عالم اند؛ یعنی همان ربی هستند که «من عرفه، عرف الله»؛ اما از حیث وجود و حقیقت، رب نیستند.
دعای رجبیه و بیان مقام یگانگی و دوگانگی
آنچه در دعای شریف رجبیه آمده نیز به همین معناست که میفرماید:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَاد وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ؛[17]
بارالها! همانا من از تو میخواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان میخوانند؛ همان کسانی که بر سر تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شدهاند؛ آنان که قدرت تو را وصفکنندهاند و بزرگی تو را نماینده؛ از تو میخواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پیاش) آنان را معدنهای کلماتت و ستونهای توحیدت و نشانهها و جایگاههایت قرار دادی؛ همان (نشانهها و جایگاههایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها میشناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزانها و توشهها و حافظان و پیشروان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست».
در این دعای شریف، سه حقیقت با هم جمع شده است: حقیقت اول، آیات و مقامات الهی که صرفاً هویت خدانمایی دارند و به همین خاطر به آنها آیت و نشانه خدا گفته میشود؛ حقیقت دوم، اولیای خدا بودن و رساندن حقایق توحیدی و صفاتی و اسمائی و رساندن ولایت الهی به خلق و جاری کردن در آنها، در حقیقت: صاحب شدن ولایت الهی در اجرای توحید و ولایت خداوند در خلق؛ حقیقت سوم، بندگی و عبودیت داشتن نسبت به خداوند و عبد صرف خداوند گشتن.
حکمت ضمیر مذکر و مؤنث در «عبادک» و «فتقها» در دعای شریف
برای هر کدام از این حقایق سهگانه، جملههای متناسب در دعای شریف آمده. از این رو برای دو حقیقت از آن حقایق ضمیر مؤنث آمده و برای یک حقیقت ضمیر مذکر. این جملهبندیهای کاملا متناسب، گویای کمال حکمتی بودن دعای شریف است.
یک شخصی از اهل مشهد، کتابی نوشته بود که به فکر خودش خواسته بود که حدیثهای صحیح را از غیر صحیح جدا کند، و از جمله درباره این دعا نوشته بود که تناقض دارد، چون گفته است: «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ». اول ضمیر جمع مذکر آمده و بعد ضمیر مفرد مؤنث آمده است. اما اصلاً متوجه نبوده است که آن بزرگواران که میخواهند همه حقایق درون و بیرون و سرّ اشیا را بیان کنند، باید جملههای به طورهای مختلف بیان کنند تا هر جملهای و هر کلمهای حقیقتی از حقایق آن شیء را بیان کند؛ چون هر چیزی دارای مراتب مختلف است. برای مثال، میت را گاهی «هذه الجثه» در نظر میگیرید لذا ضمیر مؤنث میآورید، و گاهی «هذا المیت» در نظر میگیرید و ضمیر مذکر میآورید. اساساً ضمیر مؤنث و مذکر آوردن در جاهای گوناگون بسیار مهم است، چون حقایق اشیا را بیان میکند.
دعای رجبیه و مقام دوگانگی و یگانگی خدا و اولیائش
پس دعای شریف رجبیه، سه مطلب را جمع کرده است: اول، اولیای خداوند بودن آن بزرگواران به گونه بسیار باعظمتی که در دعا آمده. دوم، اینکه آنها آیات و مقات تو هستند که هر کسی که بخواهد تو را بشناسد، فقط از طریق آنها ممکن است: «يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ»؛ یعنی ربوبیت تو، فقط از آنها آشکار است و فرقی هم بین تو و آنها نیست، اما در این جهت فرقی نیست که آنها فقط تو را نشان میدهند؛ از این رو آنها «أَعْضَاد وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَذْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ» هستند؛ پس در این جهات فرقی بین تو و آنها نیست. سوم، بنده و آفریده خداوند بودن آن بزرگواران که در این جهت فرموده بین تو و آنها فرق است: «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ». از این رو برای بیان مقام بندگی و عبودیت ایشان مؤنث آورده و فرموده «بَينَها» و برای مقام بعد که مقام اولیای خداوند بودن آنهاست مذکر آورده و فرموده «إنّهم»، چون مقام فعالیت، مقام نمایندگی و جانشینی خداوند و مقام ظهور ربوبیت خدای متعال است؛ اما در مقام آیات بودن و مقام سوم که بندگی است، ضمیر مؤنث آمده. جایی که عبودیت و بندگی آنها را بیان میکند، میفرماید: «رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ». اینجاها ضمیر مؤنث آمده است، چون ضمیر مؤنث، همواره گویای پستی و انفعال است که حرکت انفعالی و عبودی به سوی خدای متعال را بیان میکند.
اگر کسی این دو جهت را حفظ کند و در نظر بگیرد، به معرفت صحیح «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» راه پیدا کرده است. زیرا «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» در ابتدا عبارت است از همان عبدی که فرمودند: «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»؛ وقتی این حرکت جلو رفت و به جایی رسید که خودیت آنها فراموش و مضمحل شد و ربوبیت در آنها تحقق پیدا کرد، در این صورت آیات و مقامات خدای متعال و معادن کلمات الهی شدند؛ کلمات الهی، مجموعه عالم است، لذا آن بزرگواران معادن همه عالم شدند؛ وقتی به اینجا رسید، جهت فعلی پیدا میکند و خود رب میشوند. از این رو گفتیم که «من عرف نفسه فقد عرف نفسه». اما منظور این است که آن نفسی که نقص و عیب دارد، در سیر حرکت به سوی خدای خود قرار میگیرد، تا به مقام وحدت و مبدأ فعلی برسد که خدای متعال در آن مقام وحدت ظهور پیدا کرده است. لذا اگر کسی به این مقام برسد، «عرف ربه» تحقق پیدا کرده است.
کسی که این راه را در معارف اهل بیت علیهم السلام پیش گیرد، در حق مقامات ولایی آن بزرگواران، نه غالی میشود و نه مقصر، بلکه انسان در هر دو جهت، به کمال در صراط مستقیم ولایی توحیدی آن بزرگواران به سوی خدای متعال و توحید الهی حرکت میکند.
این جمله هم که فرمودند: «هي التي لا تتغير في قديم الدهور و لا فيما يحدث من الازمان»، برای همین مقام است؛ چون وقتی به مبدأ اولی رسید، تغییر معنا ندارد، زیرا حرکت در آن مقام، حرکت ذاتی است و ربوبیت هم ربوبیت ذاتی است، از این رو تغییر و تحول در آن مقام معنا ندارد، لذا در باره غیر اهلبیت علیهم السلام فرمودند: «دخل في باب الملكي الصوري و ما له عن هذه الغاية معبر».[18]
[1]. (20) طه: 124.
[2]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 79 و 80.
[3]. (15) الحجر: 75.
[4]. عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص: 200.
[5]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 616.
[6]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19، ص: 306 (به نقل از: کشکول شیخ بهایی، طبع نجم الدوله، ص594).
[7]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 304، ح5418.
[8]. مراجعه شود به: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج15، ص: 29 و ج25، ص: 22.
[9]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 20.
[10]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج58، ص: 85.
[11]. (51) الذاريات : 22.
[12]. (12) یوسف: 42.
[13]. صحیفۀ الابرار، ج1، ص: 277؛ وجد هذا الحدیث الشریف بخط السید الجلیل سید مرتضی صاحب مواعظ العارفین رفع الله فی الجنان مقامه.
[14]. شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج3، ص: 108.
[15]. صحیفۀ الابرار، ج1، ص: 277.
[16]. (25) الفرقان: 45.
[17]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.
[18]. الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج1، ص: 214. و در منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19، ص: 306 آمده است: «... و ليس له عن هذه الحالة مغيّر».