معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث سی ام
نفس در «من عرف نفسه» اهلبیت علیهم السلام هستند
گفته شد که یکی از معانی بسیار بزرگ حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، شناخت مراتب وجودی اهلبیت علیهم السلام است.
نفس دارای مراتب است
در نفس جزئی گفته شد که نفس یک حقیقت در بالا یا در پایین نیست بلکه حقیقتی است که مبدئیتی در بالا یعنی عالیترین مقام وجود هر موجودی دارد و مراتب سیر نزولی هم دارد تا پایینترین مقام سیر هر موجودی؛ این مجموعه است. این مجموعه در مقام اجمال و قابلیت ذاتی، همان حقیقت بالاست و در مقام تفصیل، به شئونات پایینتر از خودش، به کمالات الهی تجلی و ظهور میکند. این تجلیاتی که رخ میدهد، همان عبادتها و بندگیهایی است که انجام میدهد و کمالاتی است که از او آشکار میشود که در اثر این عبودیتها، حقایق ذاتیاش آشکار میشود؛ در نتیجه، قابلیت حرکت ذاتی را پیدا میکند؛ در نتیجه، حرکت ذاتی ازلی همیشگی به سوی خدای متعال را دارد.
مصداق «نفس» اهلبیت علیهم السلام هستند نه مفهوم آن، مگر به معنای ظاهر ظاهر
در باره اهلبیت علیهم السلامنیز همچنین است؛ آن نفسی که گفته شد که اهلبیت علیهم السلام هستند، مصداقی است، نه مفهومی؛ چون مفهوم کلمه رب و مفهوم کلمه نفس، ربطی به اهلبیت علیهم السلام ندارد؛ یعنی معنای نفس و رب، اهلبیت علیهم السلام نیستند. البته اگر آنها جمع بسته شود، در این صورت میتوان از باب ظاهر ظاهر، به معنای اهلبیت علیهم السلام گرفت؛ یعنی اگر «انفُسَکم» باشد، میتوان «انفَسَکم» خواند و به معنای ظاهر ظاهر گرفته که به معنای «برترین شما» باشد، که در این صورت، منظور اهلبیت علیهم السلام هستند. مانند آیه شریفهای که در باره بعثت پیامبر است که «انفسکم» آمده است که آن را میتوان از باب ظاهر ظاهر «انفَسَکم» خواند که به معنای برترین شما باشد. اما در حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، نمیتوان از باب مفهومی، اهلبیت علیهم السلام را نفس دانست، اما از باب مصداق میتوان گفت؛ زیرا نفس بالاترین و عالیترین مقام هر موجودی است که رب در آنجا تجلی و ظهور میکند و صفات کمالی توحیدی خود را در آنجا میاندازد و از آنجا آشکار میکند. از این رو آن مقام هر موجودی، آیت کامل و بدون نقص شناخت خدای متعال میشود. بنابراین معرفت آن نفس، معرفت رب است.
نفس و آیه توحید بودن
این نفس وقتی آن مقام را پیدا کرد، خواه ناخواه هر چیزی که کامل شود، نور و کمال و جمال و اشراق دارد، از این رو خود این نفس، تجلیات و کمالات الهی دارد که در مراتب دون خود آشکار میکند و از آنجا برای دیگران ظهور میدهد. در نتیجه، همه مراتب پایین او را کمالات الهی میگیرد؛ یعنی در ظاهر و باطنش کمالات الهی سلطه پیدا میکند و از همه آنها جز کمالات الهی چیز دیگری آشکار نمیشود؛ در نتیجه همه آنها آیت رب و آیت خدای متعال قرار میگیرند.
اهلبیت علیهم السلام و آیه کامل خدا بودن
شکی نیست که این علت و این حقیقت الهی که سبب شده معرفت نفس همان معرفت رب باشد، در اهلبیت علیهم السلام در برترین جایگاه و مقام تحقق دارد؛ یعنی حقیقت وجودی اولیه آن بزرگواران در همه عالم هستی، برترین جایگاه این مقاماند که تجلیات الهی و صفات او و توحید الهی و احدیت ذاتی و وصفی و فعلی و مانند آنها، در حقیقت وجودی اولین مقام ذاتی و حقیقی آن بزرگواران افتاده و از آنجا به سایر مقامات این بزرگواران که در نظر ما مقام جسمانی است که مقام أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ [1] است تجلی کرده و همه اینها مجلی و مظهر کامل و بدون هیچ نقص مقامات توحیدی شدند. از این رو در همه اینها، فقط رب ظهور کرده و غیر رب چیز دیگری در این مراتب ظهور ندارد، چون همه چیزشان مخفی شده و مضمحل شده و فانی در جهت رب شده و رب به صفت کمال وحدت خود در آن بزرگواران تجلی کرده و از آن بزرگواران ظهور نموده. از این رو از آن بزرگواران جز الله تعالی چیز دیگری دیده نمیشود. از این جهت، معرفت آنها معرفت رب است؛ یعنی معرفت نفس، معرفت رب است.
بنابراین اهلبیت علیهم السلام اولین و قویترین و بسیطترین و کلیترین و کاملترین نفسی هستند در عالم که حقیقت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» در آن تحقق پیدا کرده است. پس حقیقت «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» در وجود مبارک آن بزرگواران، به کاملترین مقام تحقق پیدا کرده است. بنابراین مصداقاً این جمله مبارک «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» درباره آن بزرگواران صدق میکند؛ به این معنا که همه خلق، با شناخت آن بزرگواران رب خود را میشناسند، نه به معنای اینکه خود آن بزرگوارن اگر خودشان را بشناسند خدا را میشناسند، زیرا این معنا از حیث مفهومی شامل آن بزرگوارن نیز میشود، زیرا «من» در «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، میتواند خود پیامبر یا امیرالمؤمنین علیه السلام یا اهلبیت باشد و این معنای مفهومی جمله است.
اما اگر منظور از «من» شیعه باشد - در هر دایره از وجود عالم باشد فرقی نمیکند - و منظور از «نفسه» اهلبیت علیهم السلام باشند، معنا این میشود: هر شیعهای امامان خود را بشناسد، خدا را در مدار صفات توحیدی شناخته است. منظور این است که «من» را از «نفسه» جدا کنیم؛ زیرا وقتی گفته میشود منظور از «من» و «نفسه» خود رسولخدا و اهلبیت علیهم السلام باشند، «من» و «نفسه» یک شخص است و این معنا همچنان که در سایر خلق صدق میکند، بدیهی است که به طریق اولی در باره اهلبیت علیهم السلام نیز صدق میکند و خود آن بزگواران نیز با شناخت نفس خودشان، رب خود را میشناسند؛ اما در اینجا این معنا مراد ما نیست، بلکه منظور ما این است که مصداق «من» را شیعه قرار دهید و مصداق «نفس» را اهلبیت علیهم السلام قرار دهید و مصداق «رب» هم الله تبارک و تعالی در مدار صفاتش باشد، چون کلمه «رب» آمده است. بنابراین در چنین فرضی معنا این است که هر شیعهای که امامانش را شناخت، قطعاً خدای خود را در مدار صفات توحیدی شناخته است. این معنا مصداقی است، نه مفهومی؛ چون در معنای مفهومی حدیث شریف، نمیشود که معنای «نفس» اهلبیت علیهم السلام باشند، چون مفهوماً امام علیه السلام نفس یک شیعه نیست.
نفس در «من عرف نفسه» سخنان اهلبیت علیهم السلام است
پس این معنا، همچنان که در همه «من»های عالم صدق میکند، به عالیترین جهت همان معنا درباره اهلبیت علیهم السلام صدق میکند و پایینترین مقام این صدق، چنانکه گفته شد، سخنان و فرمایشات آن بزرگواران است؛ یعنی احادیث آن بزرگواران، مصداق همان نفسی است که شناخت آن شناخت رب است. بنابراین معنای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» این است که هر شیعهای که سخنان امامش را شناخت و در سخنان امامش عارف، فقیه و حکیم شد، چنین شیعهای «عرف ربه»؛ یعنی خدای خود را در دایره صفات کمالی توحیدی میشناسد. برید از امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود:
«قالَ أبو جَعْفَر علیه السلام: يَا بُنَيَّ! اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّيعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِيَ الدِّرَايَةُ لِلرِّوَايَةِ وَ بِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ. إِنِّي نَظَرْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ علیه السلام فَوَجَدْتُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ قِيمَةَ كُلِّ امْرِئٍ وَ قَدْرَهُ مَعْرِفَتُهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحَاسِبُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا؛[2]
پدرم امام باقر علیه السلام فرمود: ای فرزندم، جایگاه شیعیان را از اندازه روایت و شناخت آنها بشناس که براستی معرفت همان درایت در روایت است و با درایت در روایات است که مؤمن تا بالاترین درجات ایمان صعود میکند. همانا در کتاب علی علیه السلام نظر کردم و در آن یافتم که ارزش و قدر هر انسانی معرفت اوست. براستی خداوند تبارک و تعالی از مردم بر پایه مقدار عقلی که در دار دنیا به آنها داده حساب میکشد».
همچنین خود برید گوید: «سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى؛[3] شنیدم که امام باقر علیه السلام میفرمود: به ماست که خداوند عبادت شود و به ماست که شناخته گردد و به ماست که توحیدش ادا شود و محمد حجاب خداوند تبارک و تعالی باشد».
این معنا، آخرین و پایینترین مرحله شناخت خدای متعال به واسطه شناخت اهلبیت علیهم السلام است. آن بزرگواران در همه مراتب عالم که فرمودند «هزار هزار عالم و هزار هزار آدم است و شما در آخرین آن عوالم هستید»،[4] همان نفسی هستند که شناخت آن شناخت خدای متعال است.
دو مقام برای نفس
گفته شد که این نفس، دو مقام دارد:
یک: نفس ناقص قابل کمال
یکی مقام ضعف و نقص است، اما نه به معنای نقصی که همچنان ناقص بماند و متحد با رب نشود و جدایی همواره باشد، بلکه نقصی که امکان کمال داشته باشد.
قابليت زمین برای کمال
برای مثال، زمینی را در نظر بگیرید که اکنون مسجد نیست و هیچ کمالی ندارد و هیچ مزیتی نسبت به زمینهای دیگر ندارد، اما قابلیت این را دارد که مسجدی در آنجا ساخته شود. حتی از ائمه علیهم السلام پرسیدند که اگر در بیابان زمینی را هموار کنم و دور آن سنگ بچینم به عنوان مسجد که مسافران بیایند و آنجا راحت نمازشان را بخوانند، آیا مسجد صدق میکند که خداوند فرموده: إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ؛[5] «مساجد خدا را تنها كسانى آباد مىكنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آوردهاند»؛ امام علیه السلام فرمودند: بلکه به آن هم صدق میکند.[6]
پس زمینی که هنوز مسجد نیست، ولی قابلیت دارد که مسجد شود، وقتی مسجد میشود، آنگاه بیت الله است و جهت آن تغییر میکند و تقدس پیدا میکند، اما قبلاً ارض الله بود، زمین هم مال خداست، لکن مخلوق خداست که خدا آن را ساخته است؛ اما الآن که بیت الله شده، کسی با حالت جنابت حق ندارد وارد آن شود و اگر کسی وضو گرفته و از خانهاش حرکت کند که بیاید در آنجا نماز بخواند، ثوابهای بسیاری برای آن بیان کردهاند.[7] پس ببینید که ناگهان چه تغییر عظیمی رخ داد! آیا این تغییر بدون جهت رخ داده و خدای متعال بدون جهت این همه فضیلت داده و به زمینهای کنار آن نداده، در حالی که هیچ مزیتی ندارد؟! به عقیده شیعه قطعاً چنین نیست، بلکه به عقیده شیعه اگر کسی گمان کند که کوچکترین کار خدای متعال بدون حکمت و مصلحت است، کافر شده و از توحید الهی بیرون رفته، چون خدا را لغوکار دانسته که بیجهت چیزی را بزرگ کرده و بیجهت چیزی را کوچک کرده است!
قابلیت زمین خانه کعبه
بنابراین وقتی حضرت آدم علیه السلام به روی زمین آمدند، همه زمینها ظاهراً مانند یکدیگر بودند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح نداشت، اما حضرت جبرئیل آمدند و چهار خط کشیدند به عنوان خانه کعبه و خیمهای را زدند و چوبها و طنابهای خیمه را کوبیدند، بعد چراغی را روشن کردند، نور چراغ به اطراف تابید؛ درون خیمه، خانه کعبه شد و آن محدودهای که میخها را کوبیدند مسجد الحرام شد و تا شعاعی که آن نور تابش کرد حرم شد.[8] پس آنجا بیت الله الحرام شد که عظمتهای زیادی دارد.
تشریفی بودن نسبت روح و امور دیگر به خداوند
ائمه علیهم السلام وقتی خواستند این عظمت را بیان کنند، فرمودهاند برای تشریف است؛ «شرفها الله»؛ یعنی خداوند به آن شرف داد. در قرآن کریم هم وقتی خداوند متعال فرموده: نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي [9] ائمه علیهم السلام فرمودند: روحی است که خداوند به آن شرف داده.[10] این تشریف به چه معناست؟ اگر چشم حقیقتبین انسان باز شود، آنگاه عظمت مسجد الحرام و خانه کعبه را میبیند و میبیند که این خانه کعبه، روبروی ضراحی است که در آسمان است و آن روبروست با آن حقیقتی که در کرسی و عرش خداست و آن هم روبروست با مقامی که در عالم حجاب است و آن هم روبروست با مقامی که در ستر است و آن هم روبروست با مقام قاب قوسین او ادنی است؛ اگر کسی این مقام را ببیند، متوجه میشود که مقام خانه کعبه تا چه اندازه عظیم است.
قابلیت نفس برای کمال
این مطلب را وقتی در این مثال فهمیدید، همان را در دایره نفس بیان کنید؛ نفسِ اول در مقام نقص و ناداری است، مانند زمینی که هیچ تفاوتی با زمینهای دیگر ندارد، اما وقتی که سیر را به سوی خدای متعال آغاز کرد تا اینکه تجلیات توحیدی در او رخ دهد، آهسته آهسته شرافتها را طی میکند؛ برای مثال، آن زمین میشود مسجد محله، بعد میشود مسجد بازار، بعد میشود شهر، بعد میرود به مسجد قبا، بعد میرود به مسجد النبی، بعد میرود به مسجد الحرام، بعد میرود به خانه کعبه، بعد میرود به ضراح که در آسمان است، بعد سیر ادامه پیدا میکند و به بالا میرود. از این رو آن حقیقت اولیه که بالاتر از قاب قوسین است، حقیقت اولیه این معرفت است و همه اینها شرافت پیدا میکنند؛ چون انوار توحیدیای که در آن حقیقت اولیه است، در این مجموعه تابش میکند و این مجموعه در سیر خود به سوی بالا میرود. از این رو نفسی که به کمال میرسد، نفس انسان نیست بلکه نفس الله تعالی است؛ یعنی همان «نَفْسِ اللَّهِ الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ» است که تمام سنتهای الهی در این نفس است و این نفس بر تمام سنتهای الهی قائم است، چنانکه در زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام میخوانیم: «السَّلَامُ عَلَى نَفْسِ اللَّهِ تَعَالَى الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ»[11] و مانند دعای زمان غیبت ولی عصر} که در روایت زراره از امام صادق علیه السلام آمده است:
«قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ أَيَّ شَيْءٍ أَعْمَلُ؟ قَالَ: يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي؛[12]
عرض کردم: فدایت گردم! اگر آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: ای زراره! اگر آن زمان را درک کردی اینگونه خداوند را بخوان: خداوندا! نفس خود را به من بشناسان، که اگر نفست را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت، خداوندا! فرستادهات را به من بشناسان که اگر فرستادهات را به من نشناسانی حجتت را نخواهم شناخت، خداوندا! حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانی از دینم گمراه گردم».
مقامات اهلبیت علیهم السلام در سیر کمالی و صفات توحیدی
این معنا، همان معنای تشریف است؛ یعنی این نفس حرکت کرده، عبودیت و خضوع و خشوع کرده، سیر صعودی را طی کرده و محل تجلیات رب قرار گرفته تا اینکه به جایی رسیده که خودیت خود را فراموش کرده، فانی شده، همه را رها کرده و از همه بیزار شده و به ابقای الهی و به اکمال الهی و به جلال و جمال الهی بقا پیدا کرده و نامش شده: آیت الله عظمی، و آیت الله کبری، نبأ عظیم الهی. چنانکه در ادعیه میخوانید: «وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ آيَتُكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَأُ الْعَظِيم».[13] و خود آن حضرت فرمودند: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ عَظِيمٍ أَعْظَمُ مِنِّي»؛[14] یعنی هیچ آیهای و هیچ خبری از من بزرگتر نیست.
این مطلب، همان چیزی است که خداوند در قرآن کریم فرموده: وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين * وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون ؛[15] «و در زمین برای اهل یقین نشانههایی است، و (همچنین) در نفسهایتان؛ آیا نمیبینید؟» و فرموده: سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيد ؛[16] «به زودى نشانههاى خود را در افقها و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود، تا برايشان روشن گردد كه او خود حقّ است. آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است؟».
همه مجموعه مراتب و نفس الله بودن
پس به این معنای جامع که از مبدأ قابلی پایین که پستترین و نادارترین مقام است که از آنجا سیر شروع میشود تا اینکه به بالاترین مقام دارایی الهی میرسد، این مجموعه نفس الله است. بنابراین مقام و معنای اول «نفس» در «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، نفسی نادار و ناقص و فقیر است که قابلیت سیر کمالی بندگی را دارد.
دو: نفس الله القائمة فيه بالسنن
دوم، نفسی است که به سوی الله تعالی حرکت کرده و به کمالات الهی رسیده و ظرف مظهر مجموعه کمالات الهی قرار گرفته است. نام این مقام دوم نفس، که مظهر کمالات الهی شده، «نَفْسِ اللَّهِ الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ» است و همان است که در روایت آمده:
«الصّورة الانسانية اكبر حجج اللّه على خلقه، و هى الكتاب الّذى كتبه بيده، و هى الهيكل الّذى بناه بحكمته، و هى مجموع صور العالمين، و هى المختصرة من اللوح المحفوظ، و هى الشّاهدة على كلّ غايب، و هى الحجّة على كلّ جاحد، و هى الطّريق المستقيم الى كلّ خير، و هى الصّراط الممدود بين الجنّة و النار؛[17]
صورت انسانی، بزرگترین حجتهای خداوند بر خلقش است؛ و آن همان کتابی است که به دست خود نگاشته و همان هیکلی است که به حکمت خود بنا کرده و همان مجموعِ صورتهای عالمین است و همان مختصر از لوح محفوظ است و همان شاهد بر هر غایبی است و همان حجت بر هر منکری است و همان راه مستقیم به سوی هر خیری است و همان صراطی است که بین بهشت و دوزخ کشیده شده است».
و در روایت دیگر آمده:
«فقال: يا مولاي و ما النفس اللاهوتية الملكوتية الكلية؟ فقال: قوة لاهوتية جوهرة بسيطة حيّة بالذات أصلها العقل منه بدت و عنه دعت و إليه دلت و أشارت و عودتها إليه إذا كملت و شابهته، و منها بدأت الموجودات و إليها تعود بالكمال فهو ذات اللّه العليا و شجرة طوبى و سدرة المنتهى و جنّة المأوى، من عرفها لم يشق، و من جهلها ضلّ سعيه و غوى؛[18]
سائل گفت: نفس لاهوتیه ملکوتیه کلیه چیست مولای من؟ فرمود: قوهای لاهوتی و جوهری بسیط و زنده به ذات است؛ اصلش عقل است که از آن شروع شده و از آن فراخوانده و به آن رهنمایی و اشاره کرده و چون کمال یابد و بدان مشابهت رسانَد، بازگشتش نیز به سوی آن خواهد بود. و از همین قوه است که موجودات آغاز شدهاند و باز با کمال به سوی همین قوه بر میگردند؛ پس آن همان ذات الله العلیا و شجره طوبی و سدرۀ المنتهی و جنۀ المأوی است؛ هرکس آن را بشناسد شقی نشود و هرکس بدان جاهل گردد تلاشش بیثمر شود و گمراه گردد».
پس همین مقام است مطلبی که مفضل بن عمر در تفسیر آیه شریفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها [19] «و زمین به نور پروردگارش روشن شد» از امام صادق علیه السلام روایت میکند:
«قَالَ علیه السلام: رَبُّ الْأَرْضِ يُعْنَى إِمَامُ الْأَرْضِ. فَقُلْتُ: فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُ مَا ذَا؟ قَالَ: إِذاً يَسْتَغْنِي النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ يَجْتَزُونَ بِنُورِ الْإِمَامِ؛[20]
حضرت فرمود: پروردگار زمین به معنای امام زمین است. عرض کردم: پس چون (آن نور) بیرون آید چه میشود؟ فرمود: مردم از شعاع خورشید و نور ماه بینیاز میگردند و به نور امام بسنده میکنند».
بدن اهلبیت علیهم السلام و اثر نکردن هیچ سلاح و سمّی در آن
آن بزرگواران با اینکه نفس الله القائمه فیه بالسنن هستند، اما چون صلاح نمیدانند که این مقامات را در بدن ظاهری خودشان ظاهر کنند، ظاهر نمیکنند؛ بلکه صلاح عالم را بر این میدانند که در این دنیا مانند سایر مردم زندگی کنند و اثر ذاتی بدن خودشان را نشان ندهند، وگرنه اثر ذاتی بدنشان این است که شمشیر در آن اثر نکند و سم و زهر و تمام سلاحها و امور این عالم در آن اثر نکند، چون هر چیزی میتواند در ضعیفتر از خود اثر کند، نه در همانند خود (چون تصادم میکنند) و نه در قویتر از خود.
آثار الهی بدن اهلبیت علیهم السلام
بدن اهلبیت علیهم السلام از عرش الهی، بسیطتر و عظیمتر و نورانیتر و قویتر است، به همین سبب است که طیب و طاهر است و میتواند در مسجد الحرام با خانواده خود همبستر شود و میتواند جنب وارد مسجد الحرام شود و خون و بول و غائط او نجس نیست و عرق او از مشک و عنبر خوشبوتر است و مانند اینها. به عقیده ما چنین است و با عقاید دیگران کاری نداریم.[21]
یکی از دوستان ما گفتند که یکی از رفقای من از کرمانشاه پیش ما آمده بود، در باره نجس بودن یا نبودن بول و غائط امام بحث شد، من گفتم که نجس نیست، ایشان گفت که نجس است. من گفتم فلان مجتهد را قبول داری؟ گفت: بله. من هم که آن موقع جوان بودم، پیش خودم گمان کردم که این عقیده را که من یقین دارم، حتماً آن عالم نیز قبول دارد. وقت گرفتیم و پیش او رفتیم و گفتیم که آقا! ما در باره این موضوع اختلاف داریم، تا موضوع را بیان کردم، فریاد زد که بلند شوید بروید، این حرفها چیست که بول امام پاک است!
خلاصه اینکه معنای «شرفها الله» این است که حقایق الهی، صفات و طهارتهای الهی، وجود مبارک امام علیه السلام را فراگرفته است؛ از این رو این وجود مبارک، خودیت و شخصیت و خلقیت خود را رها کرده، بنابراین خلقیتی ندارد تا اینکه از نجس و پاکی او سخن گفته شود، خلقیتی ندارد تا اینکه از تأثیر دیگران در او سخن گفته شود.
نزد عارفان، اثرگذارشتن سم در بدن امام معجزه است نه اثرنگذاشتن
از این رو طبیعی بدن مبارک امام علیه السلام این است که شمشیر و سم در او اثر نکند؛ از این رو شمشیری که به فرق مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام اصابت کرد و سر او را شکافت و زهری که در شمشیر بود به مغز آن حضرت رسید و اثر گذاشت و شهید شد، معجزه بود؛ کسانی که حقیقت عالم و حقیقت وجود مبارک را میدانند، این را معجزه میدانند. برای سلمان فارسی، اینکه ریسمان به امیرالمؤمنین علیه السلام میبندند و به سوی مسجد میکشانند معجزه است، نه شمشیر زدنهای آن حضرت در میدان جنگ. همینطور شمشیر خوردن و اثر کردن زهر معجزه است، نه ماجرای آن طبیب یونانی که نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و سمّی درآورد و گفت اگر ذرهای از آن را بخوری یک ساعت نشده میمیری و حضرت تمام آن را خورد و تنها ذرهای عرق فرمود.[22]
بیان چگونگی معجزه امامان
این اثر نکردن سمّ علی الظاهر معجزه امیرالمؤمنین علیه السلام است، ولی در حقیقت امر، این معجزه نیست، چون این مطابق طبع امیرالمؤمنین علیه السلام است، در حالی که معجزه خلاف راه طبیعی است؛ یعنی در عالم یک سیر طبیعی وجود دارد که آنچه طبق آن باشد معجزه نیست و یک سیر غیر طبیعی وجود دارد که آن را معجزه میگویند. البته علی الظاهر غیر طبیعی است؛ زیرا سیر غیر طبیعی اصلاً وجود ندارد، بلکه اعجاز تسریع در سیر است، نه اینکه علل و معلولات و سبب و اسباب رها شود، زیرا معنا ندارد که در عالم چیزی بدون سبب و اسباب رخ دهد، اما در معجزه تسریع در اسباب رخ میدهد. برای مثال، اگر قرار باشد در بیابان یک طلا درست شود، هزاران سال طول میکشد تا مواد بیرونی تبدیل به طلا شود، اما کسی که علم اکسیر میداند، همه این مراحل را مثلاً در مدت کوتاهی انجام میدهد، نه اینکه آن سیر انجام نشده باشد، بلکه آن سیر تسریع شده است.
پس اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام با خوردن زهر نمیمیرد، اعجاز امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، بلکه مطابق طبیعت آن حضرت است، و اینکه روی هوا راه برود، معجزه آن حضرت نیست. اینکه پیامبر به معراج برود معجزه او نیست، بلکه معجزه اینجاست که وقتی میگویند پایت را بلند کن، یک پای مبارک را بلند میکند، وقتی میگویند پای دیگر را بلند کن، آن پا را روی زمین میگذارد و پای دیگر را بلند میکند؛ که بعد به حضرت گفتند: تو که دو پا را نمیتوانی بلند کنی، چطور مدعی معراج شدی؟! فرمودند: من نگفتم که من رفتم، گفتم که خدا مرا برد. معجزه این است که بدن شریف خلاف طبیعت حرکت میکند، چون حقیقت بدن مبارک آن حضرت این است که هوا و زمین و دریا برای آن فرقی ندارد، اما معجزه این است که خلاف طبیعت بدنش عمل میکند و بین زمین و هوا فرق میگذارد. البته فهمیدن این معجزه، برای کسانی است که در آن وادی هستند، اما برای امثال ما، بدیهی است که موافق و مخالف طبیعت ما ملاک تشخیص معجزه است؛ یعنی هر کاری که بر اساس سبب و مسببات مناسب ما رخ دهد، امر طبیعی است که معجزه نیست، اما اگر خلاف اسباب و مسببات نزد ما باشد، یا سحر است یا معجزه؛ یعنی اگر بر اساس حقیقت باشد، معجزه است و اگر حقیقت نداشته باشد، سحر است.
امام نفس الله است و معرفتش معرفت الله است
بنابراین چون امام مظهر کامل نور خدا و کمالات الهی است و خود را کاملاً فانی کرده است، نفس الله القائمه است که وقتی امام ظهور فرماید، از نور امام استفاده میکنند و از نور خورشید و ماه مستغنی میشوند. چنانکه مفضل بن عمر در تفسیر آیه شریفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها [23] «و زمین به نور پروردگارش روشن شد» از امام صادق علیه السلام روایت میکند: «قَالَ علیه السلام: رَبُّ الْأَرْضِ يُعْنَى إِمَامُ الْأَرْضِ. فَقُلْتُ: فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُ مَا ذَا؟ قَالَ: إِذاً يَسْتَغْنِي النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ يَجْتَزُونَ بِنُورِ الْإِمَامِ؛[24] حضرت فرمود: پروردگار زمین به معنای امام زمین است. عرض کردم: پس چون (آن نور) بیرون آید چه میشود؟ فرمود: مردم از شعاع خورشید و نور ماه بینیاز میگردند و به نور امام بسنده میکنند».
به همین سبب است که معرفت امام، معرفت خداست که فرمودند: «مَنْ عَرَفَنَا فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَنَا فَقَدْ أَنْكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛[25] هر که ما را بشناسد خدا را شناخته و هر که ما را نشناسد خداوند عز و جل را نشناخته».
در تفسیر وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا ؛[26] «و هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى داديم» زراره از اما باقر علیه السلام روایت میکند که فرمود: «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ؛[27] معرفت در قلبهایشان ثابت شد و جایگاه را فراموش کردند و روزی به یادش میآورند و اگر این نبود، هیچکس نمیدانست کیست آفریننده و روزیدهندهاش».
بیان مقام نفس اللهی ائمه علیهم السلام در زیارت جامعه مختصر
در زیارت جامعه مختصر آمده است که آقا امام هشتم علیه السلام فرمود:
«سُئِلَ أَبِي عَنْ إِتْيَانِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ: صَلُّوا فِي الْمَسَاجِدِ حَوْلَهُ وَ يُجْزِئُ فِي الْمَوَاضِعِ كُلِّهَا أَنْ تَقُولَ:السَّلَامُ عَلَى أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ أَصْفِيَائِهِ السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللَّهِ وَ أَحِبَّائِهِ السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللَّهِ وَ خُلَفَائِهِ السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى مَسَاكِنِ ذِكْرِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى مُظَاهِرِي أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ السَّلَامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى الْمُسْتَقِرِّينَ فِي مَرْضَاةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى الْمُمَحَّصِينَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى الْأَدِلَّاءِ عَلَى اللَّهِ. السَّلَامُ عَلَى الَّذِينَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ وَ مَنْ تَخَلَّى مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللَّهِ. أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلَانِيَتِكُمْ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ لَعَنَ اللَّهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.هَذَا يُجْزِئُ فِي الزِّيَارَاتِ كُلِّهَا وَ تُكْثِرُ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تُسَمِّي وَاحِداً وَاحِداً بِأَسْمَائِهِمْ وَ تَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ تَخْتَارُ لِنَفْسِكَ مِنَ الدُّعَاءِ مَا أَحْبَبْتَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ؛[28]
از پدرم در باره رفتن بر مزار حسین علیه السلام پرسیدند، فرمود: در مسجدهای پیرامون آن نماز گذارید و در تمامی محلها همین کفایت میکند که گویید:سلام بر اولیای خدا و برگزیدگانش، سلام بر امنای خدا و محبوبانش، سلام بر یاوران خدا و جانشینانش، سلام بر محلهای شناخت خدا، سلام بر قرارگاههای یاد خدا، سلام بر یاریکنندگان امر و نهی خدا، سلام بر دعوتکنندگان سوی خدا، سلام بر مقیمان رضایت خدا، سلام بر امتحانشدگان در اطاعت خدا، سلام بر رهنمایان بر خدا، سلام بر آنان که هر کس دوستشان دارد خدا را دوست داشته و هر کس دشمنشان دارد با خدا دشمنی کرده و هر کس آنان را بشناسد خدا را شناخته و هرکس بدانان جاهل باشد به خدا جاهل گشته و هر کس متمسک به آنان شود به خدا تمسک کرده و هر کس آنان را رها کند خدا را رها کرده. خدا را گواه میگیرم که من در صلح و دوستیام با هرکس که شما با او در صلح و دوستی باشید و در جنگم با هرکس که شما با او در جنگید، ایمان دارم به نهان شما و آشکار شما و در تمامی اینها واگذارنده به شمایم. خدا لعنت کند دشمن آل محمد را از جنّ و انس، و من بیزاری خود از آنان را سوی خدا برم و صلوات خداوند بر محمد و خاندانش.این در تمامی زیارتها کفایت میکند. همچنین زیاد بر محمد و خاندانش صلوات فرست و ایشان را یک یک به اسمهایشان نام ببر و از دشمنانشان نزد خدا بیزاری جوی و هر دعایی که دوست داری برای خود و برای مردان و زنان مؤمن برگزین».
ببینید در عبارات ابتدای زیارت شریف چه سیر عظیمی را بیان کرده است (تا آنجا که آمده «السَّلَامُ عَلَى الْأَدِلَّاءِ عَلَى اللَّهِ»). خیلی عجیب است؛ یک وقت ترجمهای از آن را بیان کردیم. بعد از آن، سیر به گونه دیگری شروع میشود:
«السَّلَامُ عَلَى الَّذِينَ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالَى اللَّهَ وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ وَ مَنْ تَخَلَّى مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللَّهِ؛
سلام بر آنان که هر کس دوستشان دارد خدا را دوست داشته و هر کس دشمنشان دارد با خدا دشمنی کرده و هر کس آنان را بشناسد خدا را شناخته و هرکس بدانان جاهل باشد به خدا جاهل گشته و هر کس متمسک به آنان شود به خدا تمسک کرده و هر کس آنان را رها کند خدا را رها کرده».
ببینید که جهت دوم، همهاش جهت الهی است؛ ولی جهت اول، همهاش سیر به سوی خداست. از این رو در جهت دوم، جهت ظهور کمالات الهی است، از این رو ملاک معرفت خدا شدند. جهت اول، همان جهت سیر نفس است، سیر وجودی اهلبیت علیهم السلام است که به سوی خدا میروند تا به جایی میرسند که دوئیت برداشته میشود، در نتیجه ولایت آنها ولایت خدا، شناخت آنها شناخت خدا، تمسک به آنها تمسک به خدا میشود. بعد هم میگوییم:
«أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلَانِيَتِكُمْ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ لَعَنَ اللَّهُ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ؛
خدا را گواه میگیرم که من در صلح و دوستیام با هرکس که شما با او در صلح و دوستی باشید و در جنگم با هرکس که شما با او در جنگید، ایمان دارم به نهان شما و آشکار شما و در تمامی اینها واگذارنده به شمایم. خدا لعنت کند دشمن آل محمد را از جنّ و انس، و من بیزاری خود از آنان را سوی خدا برم و صلوات خداوند بر محمد و خاندانش».
بنابراین از آن جهت که اهلبیت علیهم السلام ملاک معرفت خدای متعالاند، فرمودهاند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى؛[29] به ماست که خداوند عبادت شده و به ماست که خداوند شناخته شده و به ماست که توحید خداوند تبارک و تعالی ادا شده» و فرمودهاند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ؛ به ماست که خداوند عبادت شده و اگر ما نبودیم خداوند شناخته نمیشد».[30]
خلاصه اینکه بالاترین مقام مصداقی حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، حقایق اهلبیت علیهم السلام هستند برای شیعیان؛ یعنی «من» شیعه است و «نفسه» امام شیعه است؛ پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» یعنی شیعهای که امامش را بشناسد، «فقد عرف ربه» پروردگار خود را میشناسد.
[1]. (18) الكهف : 110.
[2]. معاني الأخبار، النص، ص: 1 و 2.
[3]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145.
[4]. امام باقر علیه السلام به جابر فرمود:
«يَا جَابِرُ! تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُم. لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 277.
«ای جابر! تأویلش آن است که خداوند عز و جل چون این خلق و این عالم را نابود کند و اهل بهشت را در بهشت جای دهد و اهل دوزخ را در دوزخ، از نو عالمی غیر این عالم برپا کند و خلقی بدون نر و ماده بیافریند که او را بندگی کنند و توحید او بجای آرند و بیافریند برایشان زمینی غیر این زمین که حملشان کند و آسمانی غیر این آسمان که بر سرشان سایه افکند. شاید تو گمان کنی که خداوند تنها همین یک عالم را آفریده و گمان کنی که خداوند بشری جز شما نیافریده. نه اینگونه نیست، به خدا قسم که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده و تو در انتهای آن عوالم و آن آدمیانی».
[5]. (9) التوبة : 18.
[6]. «عن ابي عبيدة قال سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ: مَنْ بَنَى مَسْجِداً بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ. فَمَرَّ بِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي طَرِيقِ مَكَّةَ وَ قَدْ سَوَّيْتُ بِأَحْجَارٍ مَسْجِداً فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ نَرْجُو أَنْ يَكُونَ هَذَا مِنْ ذلكَ! قَالَ: نَعَمْ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج3، ص: 368.
«ابوعبیده گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که میفرمود: هر کس مسجدی بسازد، خداوند در بهشت برایش خانهای بنا کند. پس از آن، حضرت در راه مکه از من گذر فرمود در حالی که با چیدن چند سنگ، مسجدی هموار کرده بودم، پس عرض کردم: فدایت گردم! امیدوارم که این نیز همان (مسجدی) باشد (که فرمودید اجرش خانهای در بهشت است). حضرت فرمود: آری همینطور است».
[7]. «عن النبي صلی الله علیه وآله و سلم قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: أَلَا إِنَّ بُيُوتِي فِي الْأَرْضِ الْمَسَاجِدُ تُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِيءُ النُّجُومُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. أَلَا طُوبَى لِمَنْ كَانَتِ الْمَسَاجِدُ بُيُوتَهُ. أَلَا طُوبَى لِعَبْدٍ تَوَضَّأَ فِي بَيْتِهِ ثُمَّ زَارَنِي فِي بَيْتِي. أَلَا إِنَّ عَلَى الْمَزُورِ كَرَامَةَ الزَّائِرِ. أَلَا بَشِّرِ الْمَشَّاءِينَ فِي الظُّلُمَاتِ إِلَى الْمَسَاجِدِ بِالنُّورِ السَّاطِعِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، النص، ص: 28.
«رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم فرمود که خداوند تبارک و تعالی فرماید: هان! که براستی خانههای من در زمین، مسجدها باشند که برای اهل آسمان نورافشانی کنند چنانکه ستارگان برای اهل زمین. هان! که خوشا به کسی که مسجدها خانههایش باشند. هان! که خوشا به بندهای که در خانهاش وضو سازد و سپس مرا در خانهام زیارت کند. هان! براستی که بر زیارتشده لازم است که زیارتکننده را گرامی دارد. هان! آنان را که در تاریکیها پیاده به مسجد میروند، بشارت ده به نوری درخشان در روز قیامت».
«عن اميرالمؤمنين علیه السلام قال: تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ فَأَسْبَغَ الطُّهْرَ ثُمَّ مَشَى إِلَى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ لِيَقْضِيَ فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ فَهَلَكَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ذَلِكَ وَ رَجُلٌ قَامَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ بَعْدَ أَنْ هَدَأَتْ كُلُّ عَيْنٍ فَأَسْبَغَ الطُّهْرَ ثُمَّ قَامَ إِلَى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ فَهَلَكَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ذَلِك»؛ دعائم الإسلام، ج1، ص: 154.
«امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: در زیر سایه عرش است در آن روز که سایهای جز سایهاش نباشد، مردی که از خانهاش بیرون آید و طهارتی کامل سازد و سپس پیاده به خانهای از خانههای خداوند رود تا واجبی از واجبات او را بجای آورد و آنگاه پیش از آنکه بدان رسد از بین رود و (همچنین) مردی که در نیمه شب، پس از آنکه چشمها همگی آرام گرفته، برخیزد و طهارتی کامل سازد و سپس رو به خانهای از خانههای خدا کند و آنگاه پیش از آنکه بدان رسد از بین رود».
«عن النبي صلی الله علیه وآله و سلم قال: مَنْ تَوَضَّأَ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَقَالَ حِينَ يَخْرُجُ مِنْ بَيْتِهِ: بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ هَدَاهُ اللَّهُ إِلَى الصَّوَابِ مِنَ الْإِيمَانِ؛ وَ إِذَا قَالَ: وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ أَطْعَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ وَ سَقَاهُ مِنْ شَرَابِ الْجَنَّةِ وَ إِذَا قَالَ: وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَفَّارَةً لِذُنُوبِهِ وَ إِذَا قَالَ: وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ أَمَاتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِيتَةَ الشُّهَدَاءِ وَ أَحْيَاهُ حَيَاةَ السُّعَدَاءِ وَ إِذَا قَالَ: وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ غَفَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَطَايَاهُ كُلَّهَا وَ إِنْ كَانَ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْرِ (وَ إذا قَالَ) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ وَهَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ حُكْماً وَ أَلْحَقَهُ بِصَالِحِ مَنْ مَضَى وَ صَالِحِ مَنْ بَقِيَ وَ إِذَا قَالَ: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَرَقَةً بَيْضَاءَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ مِنَ الصَّادِقِينَ وَ إِذَا قَالَ: وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنَازِلَ فِي الْجَنَّةِ وَ إِذَا قَالَ: وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ [7] غَفَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَبَوَيْهِ»؛ عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 301.
«رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: هر کس وضو سازد سپس سوی مسجد بیرون رود و هنگام خروج از خانهاش گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ ؛ به نام خدا، آن کس که مرا آفریده، پس اوست که هدایتم میکند» خداوند او را به خاطر ایمانش به درستی هدایت میکند؛ و چون گوید: وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ؛ «و آن کس که اوست که خوراکم دهد و سیرابم گرداند»، خداوند عز و جل از خوراک بهشتش طعام دهد و از شراب بهشتش بنوشاند؛ و چون گوید: وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ؛ «و آن گاه که بیمار گردم اوست که شفایم بخشد»، خداوند عز و جل آن را کفاره گناهانش گرداند؛ و چون گوید: وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ ؛ «و آن کس که مرا میمیراند سپس زندهام میگرداند»، خداوند عز و جل او را مرگ شهیدان بمیراند و به حیات سعادتمندان زندهاش گرداند؛ و چون گوید: وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ؛ «و آن کس که امید دارم در روز جزا گناهم را بر من ببخشاید»، خداوند عز و جل تمامی گناهانش را ببخشد اگرچه بیش از کف دریا باشد؛ و چون گوید: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ؛ «پروردگارا! به من دانشی عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرما»، خداوند متعال دانشی عطایش کند و به صالحان گذشتگان و صالحان آیندگان ملحقش فرماید؛ و چون گوید: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ؛ «برای من زبان صداقت در میان آیندگان قرار ده»، خداوند عز و جل از برایش برگهای سفید نویسد که فلانی فرزند فلانی از صادقان است؛ و چون گوید: وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ ؛ «و مرا از وارثان بهشت نعیم گردان»، خداوند عز و جل منزلهایی در بهشت عنایتش دارد؛ و چون گوید: وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ ؛ «و پدرم را ببخش که براستی او از گمراهان بود»، خداوند عز و جل پدر و مادرش را بیامرزد».
[8]. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى جَبْرَئِيلَ علیه السلام أَنِّي قَدْ رَحِمْتُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ فَاهْبِطْ عَلَيْهِمَا بِخَيْمَةٍ مِنْ خِيَمِ الْجَنَّةِ فَاضْرِبِ الْخَيْمَةَ مَكَانَ الْبَيْتِ وَ قَوَاعِدِهِا الَّتِي رَفَعَهَا الْمَلَائِكَةُ قَبْلَ آدَمَ. فَهَبَطَ بِالْخَيْمَةِ عَلَى مِقْدَارِ أَرْكَانِ الْبَيْتِ فَنَصَبَهَا وَ أَنْزَلَ آدَمَ مِنَ الصَّفَا وَ حَوَّاءَ مِنَ الْمَرْوَةِ وَ جَمَعَ بَيْنَهُمَا فِي الْخَيْمَةِ وَ كَانَ عَمُودُ الْخَيْمَةِ قَضِيباً مِنْ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ فَأَضَاءَ نُورُهُ جِبَالَ مَكَّةَ فَامْتَدَّ ضَوْءُ الْعَمُودِ وَ هُوَ مَوْضِعُ الْحَرَمِ الْيَوْمَ فَجَعَلَهُ اللَّهُ حَرَماً لِحُرْمَةِ الْخَيْمَةِ وَ الْعَمُودِ لِأَنَّهُمَا مِنَ الْجَنَّةِ وَ مُدَّتْ أَطْنَابُ الْخَيْمَةِ حَوْلَهَا فَمُنْتَهَى أَوْتَادِهَا مَا حَوْلَ الْمَسْجِدِ الْحَرَام»؛ النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين (للجزائري)، ص: 49.
«امام باقر علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت میکند: همانا خداوند عز و جل به جبرائیل وحی فرمود که من به آدم و حوا رحم کردم، پس با خیمهای از خیمههای بهشت بر آن دو فرود آی و آن را در جایگاه خانه کعبه و ستونهایش - که ملائکه پیش از آدم برپایشان داشتهاند - نصب کن. پس جبرائیل خیمه را به اندازه پایههای آن خانه مبارک فرود آورد و نصبش فرمود و خداوند آدم را از صفا و حواء را از مروه پایین کشاند و در خیمه کنار یکدیگر آوردشان. ستون آن خیمه از یاقوت سرخ بود که نورش کوههای مکه را روشن کرد و شعاع نورش امتداد یافت و آن همان موضع حرم امروزی است که خداوند به حرمت آن خیمه و ستون، آن محل را حرم گردانید، چه آنکه آن دو از بهشت بودند. همچنین طنابهای خیمه در پیرامونش کشیده شد که محل میخهایش اطراف مسجد الحرام است».
[9]. (15) الحجر : 29.
[10]. «عن محمد بن مسلم قال سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلّ: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ؟ فَقَالَ: إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ: بَيْتِي؛ وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ: خَلِيلِي؛ وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 133 و 134.
«محمد بن مسلم گوید در باره کلام خداوند متعال که فرموده "و از روح خود در آن دمیدم" از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم که این نفخ چگونه است؟ فرمود: همانا روح همانند باد متحرک است و تنها بدین خاطر روح نامیده شده که نامش از ریح (باد) مشتق گشته و همانا خداوند بدین خاطر از لفظ ریح برگرفتهاش که ارواح همجنس باد هستند و آن روح را به نفس خود اضافه فرموده زیرا بر دیگر ارواح برگزیدهاش چنانکه در شأن خانهای از خانهها فرموده: خانه من؛ و در شأن رسولی از رسولان فرموده: خلیل من؛ و دیگر موارد شبیه آن؛ و تمامی آنها آفریده هستند و ساختهشده و پدیدهآمده و تربیتشده و تدبیرگشته».
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ: هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ وَ اصْطَفَاهَا اللَّهُ وَ اخْتَارَهَا عَلَى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ فَأَضَافَهَا إِلَى نَفْسِهِ كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلَى نَفْسِهِ وَ الرُّوحَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ: بَيْتِيَ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 134.
«محمد بن مسلم گوید: از امام باقر علیه السلام در باره حدیثی پرسیدم که خداوند آدم را بر صورت خود آفریده، حضرت فرمود: آن صورتی است پدیدآمده و آفریده و خداوند آن را پاک گردانده و بر دیگر صورتهای مختلف برگزیده، پس به نفس خود اضافهاش فرموده چنانکه کعبه و روح را به نفس خود اضافه کرده و (در قرآن) فرموده: خانه من؛ و فرموده: از روح خود در آن دمیدم».
[11]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج97، ص: 331.
[12]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 337.
[13]. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج3، ص: 146.
[14]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 77.
[15]. (51) الذاريات : 20.
[16]. (41) فصلت : 53.
[17]. اسرار الحكم، ص: 348.
[18]. قرة العيون في المعارف و الحكم، ص: 364.
[19]. (39) الزمر : 69.
[20]. تفسير القمي، ج2، ص: 253.
[21]. «عن جابر عن ابي جعفر علیه السلام قال: احْتَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم حَجَمَهُ مَوْلًى لِبَنِي بَيَاضَةَ وَ أَعْطَاهُ وَ لَوْ كَانَ حَرَاماً مَا أَعْطَاهُ. فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله و سلم: أَيْنَ الدَّمُ؟ قَالَ: شَرِبْتُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَقَالَ: مَا كَانَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَفْعَلَ وَ قَدْ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكَ حِجَاباً مِنَ النَّارِ فَلَا تَعُد»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج5، ص: 116.
«جابر از امام باقر علیه السلام روایت میکند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم حجامت کرد و حجّام حضرتش غلامی از بنی بیاضه بود و حضرت (در ازای حجامت، مبلغی) بدو عنایت کرد و اگر حرام بود چنین نمیفرمود. چون کارش تمامش شد، رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم بدو فرمود: خون کجاست؟ عرض کرد: نوشیدم ای رسول خدا! حضرت فرمود: سزاوار نبود که چنین کنی، اگرچه خداوند عز و جل آن را برایت حجابی از آتش کُند! پس دیگر چنین نکن».
«عن واصل قال: طَلَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام بِالنُّورَةِ، فَسَدَدْتُ مَخْرَجَ الْمَاءِ مِنَ الْحَمَّامِ إِلَى الْبِئْرِ، ثُمَّ جَمَعْتُ ذَلِكَ الْمَاءَ وَ تِلْكَ النُّورَةَ وَ ذَلِكَ الشَّعْرَ فَشَرِبْتُهُ كُلَّهُ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 614.
«واصل گوید: بدن حضرت رضا علیه السلام را نوره مالیدم، پس راه خروجی آب حمام به چاه را بستم، سپس آن آب و آن نوره و آن موی را جمع کردم و تمامش را نوشیدم».
همچنین در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام در ماجرای سدّ ابواب آمده:
«ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ جَاءَ فَقَالَ: إِنِّي أُحِبُّ النَّظَرَ إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا مَرَرْتَ إِلَى مُصَلَّاكَ، فَأْذَنْ لِي فِي فُرْجَةٍ أَنْظُرْ إِلَيْكَ مِنْهَا! فَقَالَ صلی الله علیه وآله و سلم: قَدْ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ. قَالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ عَلَيْهِ وَجْهِي. قَالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ. قَالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ عَلَيْهِ إِحْدَى عَيْنَيَّ. قَالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ، وَ لَوْ قُلْتَ: قَدْرَ طَرَفِ إِبْرَةٍ لَمْ آذَنْ لَكَ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أَنَا أَخْرَجْتُكُمْ وَ لَا أَدْخَلْتُهُمْ، وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُمْ وَ أَخْرَجَكُمْ. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يَبِيتَ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ جُنُباً إِلَّا مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمُنْتَجَبُونَ مِنْ آلِهِمُ، الطَّيِّبُونَ مِنْ أَوْلَادِهِمْ»؛ التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 17 و 18.
«سپس عمر بن خطاب آمد و گفت: راستی که من دوست دارم هنگامی که به محل نمازتان میروید نگاهتان کنم ای رسول خدا! پس دریچهای رخصت دهید که از آن شما را ببینم. حضرت فرمود: خداوند عز و جل چنین نخواسته. گفت: پس به اندازهای که صورتم را در آن بگذارم! حضرت فرمود: خداوند چنین نخواسته. گفت: پس به اندازهای که یکی از دو چشمم را در آن گذارم! حضرت فرمود: خداوند چنین نخواسته، حتی اگر به اندازه سر سوزن هم میگفتی، رخصت نمیدادم! سوگند به آن که جانم به دست اوست، من بیرونتان نکردم و داخلشان نیاوردم، بلکه خداوند ایشان را داخل فرمود و شما را بیرون! سپس فرمود: هیچیک از کسانی که (طبق فرموده قرآن) به خداوند و روز آخرت ایمان دارد را نسزد که شب را با حال جنابت در این مسجد بگذراند جز محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و برگزیدگان از نسل ایشان و پاکان از فرزندانشان».
[22]. «عن علي بن الحسين علیهما السلام قال: كَانَ قَاعِداً ذَاتَ يَوْمٍ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْيُونَانِيِّينَ الْمُدَّعِينَ لِلْفَلْسَفَةِ وَ الطِّبِّ، فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ بَلَغَنِي خَبَرُ صَاحِبِكَ، وَ أَنَّ بِهِ جُنُوناً وَ جِئْتُ لِأُعَالِجَهُ! فَلَحِقْتُهُ وَ قَدْ مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ فَاتَنِي مَا أَرَدْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ قَدْ قِيلَ لِي: إِنَّكَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صِهْرُهُ، وَ أَرَى بِكَ صُفَاراً قَدْ عَلَاكَ وَ سَاقَيْنِ دَقِيقَيْنِ مَا أَرَاهُمَا تُقِلَّانِكَ. فَأَمَّا الصُّفَارُ فَعِنْدِي دَوَاؤُهُ، وَ أَمَّا السَّاقَانِ الدَّقِيقَانِ فَلَا حِيلَةَ لِي لِتَغْلِيظِهِمَا، وَ الْوَجْهُ أَنْ تَرْفُقَ بِنَفْسِكَ فِي الْمَشْيِ، وَ تُقَلِّلَهُ وَ لَا تُكْثِرَهُ، وَ فِيمَا تَحْمِلُهُ عَلَى ظَهْرِكَ، وَ تَحْتَضِنُهُ بِصَدْرِكَ أَنْ تُقَلِّلَهُمَا وَ لَا تُكْثِرَهُمَا، فَإِنَّ سَاقَيْكَ دَقِيقَانِ لَا يُؤْمَنُ عِنْدَ حَمْلِ ثَقِيلٍ انْقِصَافُهُمَا فَاتَّئِدْ. وَ أَمَّا الصُّفَارُ فَدَوَاؤُهُ عِنْدِي وَ هُوَ هَذَا - وَ أَخْرَجَ دَوَاءً وَ قَالَ - هَذَا لَا يُؤْذِيكَ وَ لَا يُخَيِّسُكَ وَ لَكِنَّهُ يَلْزَمُكَ حِمْيَةٌ مِنَ اللَّحْمِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ثُمَّ يُزِيلُ صُفَارَكَ.
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام: قَدْ ذَكَرْتَ نَفْعَ هَذَا الدَّوَاءِ لِصُفارِي، فَهَلْ تَعْرِفُ شَيْئاً يَزِيدُ فِيهِ وَ يَضُرُّهُ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: بَلَى حَبَّةٌ مِنْ هَذَا - وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى دَوَاءٍ مَعَهُ وَ قَالَ - إِنْ تَنَاوَلَهُ الْإِنْسَانُ وَ بِهِ صُفَارٌ أَمَاتَهُ مِنْ سَاعَتِهِ، وَ إِنْ كَانَ لَا صُفَارَ بِهِ صَارَ بِهِ صِفَارٌ حَتَّى يَمُوتَ فِي يَوْمِهِ.
فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام: فَأَرِنِي هَذَا الضَّارَّ. فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُ. فَقَالَ لَهُ: كَمْ قَدْرُ هَذَا؟ فَقَالَ: قَدْرُ مِثْقَالَيْنِ سَمٌّ نَاقِعٌ، قَدْرُ كُلِّ حَبَّةٍ مِنْهُ يَقْتُلُ رَجُلًا. فَتَنَاوَلَهُ عَلِيٌّ علیه السلام فَقَمَحَهُ وَ عَرِقَ عَرَقاً خَفِيفاً، وَ جَعَلَ الرَّجُلُ يَرْتَعِدُ وَ يَقُولُ فِي نَفْسِهِ: الْآنَ أُوخَذُ بِابْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ يُقَالُ قَتَلْتَهُ وَ لَا يُقْبَلُ مِنِّي قَوْلِي إِنَّهُ لَهُوَ أَلْجَانِي عَلَى نَفْسِهِ.
فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ علیه السلام وَ قَالَ: يَا عَبْدَ اللَّهِ! أَصَحُّ مَا كُنْتُ بَدَناً الْآنَ! لَمْ يَضُرَّنِي مَا زَعَمْتَ أَنَّهُ سَمٌّ، فَغَمِّضْ عَيْنَيْكَ؛ فَغَمَّضَ، ثُمَّ قَالَ: افْتَحْ عَيْنَيْكَ؛ فَفَتَحَ، وَ نَظَرَ إِلَى وَجْهِ عَلِيٍّ علیه السلام فَإِذَا هُوَ أَبْيَضُ أَحْمَرُ مُشْرَبٌ حُمْرَةً! فَارْتَعَدَ الرَّجُلُ مِمَّا رَآهُ وَ تَبَسَّمَ عَلِيٌّ علیه السلام وَ قَالَ: أَيْنَ الصُّفَارُ الَّذِي زَعَمْتَ أَنَّهُ بِي؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: وَ اللَّهِ فَكَأَنَّكَ لَسْتَ مَنْ رَأَيْتُ قَبْلُ! كُنْتَ مُصْفَرّاً فَأَنْتَ الْآنَ مُوَرَّدٌ. قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام: فَزَالَ عَنِّي الصُّفَارُ بِسَمِّكَ الَّذِي زَعَمْتَ أَنَّهُ قَاتِلِي»؛ التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 170 و 171.
«امام سجاد علیه السلام فرمود: روزی امیر مؤمنان علیه السلام نشسته بود که مردی یونانی و مدعی فلسفه و طب نزد حضرتش آمد و گفت: ای ابا الحسن! خبر همنشینت و جنون داشتنش به من رسید و آمدم درمانش کنم! اما زمانی بدو رسیدم که از دنیا رفته و آنچه خواسته بودم از من فوت شده! به من گفتهاند تو پسرعمو و دامادش هستی. تو را مبتلا به زردیِ رویی بینم که بالا گرفته و به دو ساق باریک که گمان نکنم یارای تحملت را داشته باشند! داروی زردی را دارم اما چارهای برای درشت کردن این دو ساق باریک ندارم. راهش آن است که بر خود مهربان باشی و آسان گیری، هم در پیادهروی که کمش کنی و زیاد راه نروی و هم در آنچه به دوش میکشی و در بغل میگیری که سبک گیری و سنگین برنداری؛ چه آنکه راستی دو ساقت باریکاند و در برداشتن بار سنگین از شکستن مصون نباشند، پس درنگی! اما زردی، دارویش را دارم، این است - دارو را بیرون آورد و گفت - این دارو نه آزارت رساند و نه عوارض مفسدی دارد، تنها چهل روز پرهیز از گوشت لازمت باشد، سپس زردیات را از بین میبرد.
علی بن ابیطالب فرمود: سود این دارو برای زردیام را گفتی، آیا چیزی میشناسی که برای زردی زیاده باشد و ضرر رساند؟ مرد گفت: آری، حبهای (وزن دو دانه جو) از این - و به دارویی که همراهش بود اشاره کرد – را اگر کسی که زردی دارد بخورد، ساعتی نگذشته میمیرد و کسی که زردی ندارد اگر بخورد، بدان مبتلا میشود تا آنکه در همان روز بمیرد.
حضرت فرمود: این داروی مضرّ را نشانم بده؛ آن مرد دارو را به حضرت داد. فرمود: این چه اندازه است؟ گفت: دو مثقال سم کشنده است که یک حبهاش آدم را میکشد؛ حضرت تمام آن را در دهان مبارک گذاشت و فرو برد و کمی عرق کرد. آن مرد به لرزه افتاد و با خود میگفت: اکنون مرا به خاطر پسر ابیطالب مؤاخذه میکنند و میگویند که تو او را کشتی، کسی هم سخن مرا نمیپذیرد که او خود چنین کرده.
پس حضرت تبسمی کرد و فرمود: ای بنده خدا! اکنون بدنم از همیشه سالمتر است! آنچه گمان داشتی سمّ است ضرری به من نزد، چشمانت را ببند؛ چشمانش را بست. حضرت فرمود: باز کن؛ باز کرد و به روی حضرت نگاه کرد و دید که سرخ و سفید گشته و به قرمزی میزند! پس از آنچه دیده بود به لرزه افتاد. حضرت تبسمی کرد و فرمود: كجاست آن زردی که گمان میکردی بدان مبتلایم؟ مرد گفت: به خدا سوگند گویی تو آن کس که پیش دیده بودم نیستی! پیش از این زرد بودی و حالا قرمزی! حضرت فرمود: پس با همان سمی که گمان میبردی مرا میکشد، زردیام برطرف شد».
[23]. (39) الزمر : 69.
[24]. تفسير القمي، ج2، ص: 253.
[25]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 657، ح6.
[26]. (7) الاعراف: 172.
[27]. تفسير العياشي، ج2، ص: 40.
[28]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 579، ح2.
[29]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145.
[30]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 61.