معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث بیست و پنجم

از شجره طوبی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

خلاصه مباحث گذشته

در جلسه گذشته، گفته شد که حدیث شریف امیرالمؤمنین علیه السلام «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را سه گونه می‌توان معنا کرد:

1. «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ یعنی جدایی نفس و رب محفوظ بماند.

2. «من عرف نفسه فقد عرف نفسه»؛ یعنی نفس را جای رب بگذاریم.

3. «من عرف ربه فقد عرف ربه»؛ یعنی رب را جای نفس بگذاریم.

معنای اول، حفظ دوئیت نفس و رب و نادرستی آن

گفته شد که معنای اول، یعنی حفظ جدایی نفس و رب، درست نیست؛ زیرا کسانی که جدایی و دوئیت را حفظ می‌کردند، همواره نفس را در مقام نقص می‌دیدند؛ یعنی لازمه این معنا این است که همواره نفس در مقام نقص باشد و هیچ‌گاه در مقام کمال قرار نگیرد. چنان‌که گفته شد، این معنا غلط است زیرا همواره دوئیت محفوظ می‌ماند؛ در نتیجه، همیشه ظرف بی‌مظروف داریم و همیشه ربی داریم که مربوب ندارد و خود را در مربوب نشان نداده است؛ یعنی محل و جایگاه ظهور و آشکاری کمالات و صفات توحیدی و تجلیات احدیتی ندارد و این در عالم معنا ندارد، زیرا نمی‌شود که رب ناقص باشد؛ بلکه رب همواره کامل است؛ یعنی ظهور به کمال دارد. لذا وقتی نفس همواره ناقص باشد، پس نفس در یک مقام و رتبه و درجه و جایگاهی وجود دارد که مربوب نیست؛ یعنی مظروف وجود دارد ولی ظرف آن وجود ندارد؛ یعنی مظروف در او ظهور ندارد.

معنای دوم، گذاشتن نفس به جای رب و وجود دو نفس: کامل و ناقص، دلیل و مدلول

اما معنای دوم که می‌گوییم: معنای «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، این است که «من عرف نفسه فقد عرف نفسه»؛ یعنی نفس را جای رب بگذاریم. بازهم دو نفس است؛ یکی نفس اولی است که دلیل است که وسیله معرفت و راهنمای عارف (همان «مَن» در حدیث) است، و دیگری نفس مدلول است که معروف و مقصود و مراد عارف است. نفس اول همواره وسیله حرکت است که در درونش عارف – که همان «مَن» در حدیث است - حرکت می‌کند؛ یعنی حرکت عرفانی می‌کند. اما نفسی که جای رب آمده، کمال دارد و کامل است؛ زیرا اگر کامل نباشد، جای رب که کامل است قرار نمی‌گیرد. این نفس همواره مدلول و مقصود و مراد عارف است.

نقص و کمال داشتن نفس اولی که دلیل است

نفس اولی، باید طریق و راه باشد، از این رو خواه ناخواه نقص و کمال دارد؛ یعنی مرحله نقص و مرحله کمال دارد؛ یعنی هرچه از مقصد و مراد - که نفس دوم است که جای رب آمده - دور باشد، نقص دارد و هر مقدار نزدیک به مقصد و مراد (نفس دوم) باشد کمال دارد.

نفس دوم و عین کمال و رب بودن

اما نفس دوم که مدلول است و جای رب آمده، باید عین کمال باشد. کدام کمال؟ کمال رب. چون ما «ربه» را به «نفسه» معنا کردیم، پس باید معنای رب در آن محفوظ باشد، وگرنه آن نفس ارزشی نخواهد داشت؛ چون هدف این است که ما رب را بشناسیم و به ربوبیت دست یابیم، پس این نفس همواره باید کامل باشد.

خطای کسانی که نفس اول را همواره ناقص می‌بینند

اما نفس اولی، یعنی نفس در «من عرف نفسه»، سیر دارد؛ چون دلیل است؛ از این رو نقص و کمال دارد. اما انسان‌ها در این مقام دو گروه‌اند: یک گروه، این نفس ناقص را همواره ناقص و عاجز و نادار می‌بینند و هیچ‌گاه آن را واجد کمال نمی‌بینند، بلکه همیشه آن را تهی می‌بینند. در این صورت، دوئیت همواره باقی می‌ماند. از این رو این دسته تا ابد اگر حرکت کنند، هرگز هیچ کدام از نفس و رب تبدیل به دیگری نمی‌شوند، بلکه همیشه نفس جای خود محفوظ است و رب نیز جای خود محفوظ است؛ یعنی در این معنا، نفس اولی که طریق و وسیله و راه است، اگر همیشه ناقص باشد، هرگز انسان نمی‌تواند رب را به نفس معنا کند؛ از این رو دوئیت همیشه محفوظ می‌ماند و نمی‌شود هر دو کامل باشند، بلکه باید یکی ناقص و دیگری کامل باشد و چون نمی‌شود گفت که رب ناقص است، در نتیجه، همیشه نفس ناقص است و رب کامل. از این رو همیشه ظرف بی‌مظروف و نفس بی‌ظهور رب خواهد بود.

نادرستی نقص دائمی نفس اولی

پس یک دسته، این‌گونه معنا می‌کنند که برای نفس اولی، نقص دائمی ذاتی بدون تغیییر و تحول معتقدند. ولی آیا این معنا و این دیدگاه صحیح است؟! نه، صحیح نیست. آقا امام حسین علیه السلام فرمودند: «إِلَهِي! أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لَا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي؛ إِلَهِي! أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لَا أَكُونُ جَهُولًا فِي جَهْلِي؛[1] خدای من! من در ثروتمندی خود نادارم، پس چگونه در ناداری‌ام نادار نباشم؛ خدای من! من در دانایی خود نادانم، پس چگونه در نادانی‌ام نادان نباشم». و نیز فرمودند: «إِلَهِي! مَنْ كَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِيَ فَكَيْفَ لَا يَكُونُ مَسَاوِيهِ مَسَاوِيَ وَ مَنْ كَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِيَ فَكَيْفَ لَا تَكُونُ دَعَاوِيهِ دَعَاوِيَ؛[2] خدای من! کسی که نکویی‌هایش بدیست، پس چگونه بدی‌هایش بدی نباشد و کسی که حقیقت‌هایش ادعاست، پس چگونه ادعا‌هایش ادعا نباشد».

نفس اولی همواره قابل کمال است و سوی آن سیر می‌کند

نفس همواره جهت خلقی است و رب هموار جهت ربی و جهت خدایی است؛ پس همواره نفس با قابلیت ذاتی حرکت و سیر سوی کمال، تکامل می‌یابد. این دو باید باهم باشد؛ یعنی نفس باید نقص قابل کمال یافتن باشد؛ چون اگر نقص غیر قابل کمال یافتن باشد، هرگز معارف الهی در آن به کمال جلوه نخواهد کرد؛ چون اگر به کمال جلوه کند، چنان‌که پیشتر نیز گفتیم، یا مساوی می‌شوند یا نفس برتری دارد یا رب برتری دارد؛ برتری نفس که معنا ندارد و غلط است، تساوی نفس و رب نیز غلط است، زیرا باید همواره رب سیطره داشته باشد؛ پس باید رب غلبه داشته باشد و نفس مضمحل شود، پس باید نقص و عیب و ضعف نفس مضمحل شود و دیده نشود، تا آن حد که هرگز نتوانید نقص و عیب و فقر نفس را وجدان کنید. چون اگر عیب و فقر نفس را وجدان کنید، معنایش این است که ربوبیت بر عبودیت غلبه نکرده است.

عبودیت و ربوبیت و حقیقت نفس اولی و نفس دومی

همواره باید ناقص به سوی کمال حرکت کند و واجد کمال شود و همواره فقیر باید به سوی غنی حرکت کند و غنی شود و عاجز به سوی قدرت حرکت کند و قدیر شود. از این رو امام صادق‌ علیه السلام فرمودند: «الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ؛[3] بندگی جوهری است که کنه آن ربوبیت است، پس آنچه از عبودیت نایافت گردد در ربوبیت یافت شود و آنچه از ربوبیت پنهان گردد در عبودیت حاصل آید».

«الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ» یعنی عبودیت، جوهر است و یک ظاهر نیست. لذا در جلمه بعدی امام صادق علیه السلام فرمودند: «فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ»؛ آنچه که از ربوبیت مخفی است در عبودیت نشان داده می‌شود. پس عبودیت خودش یک جوهر است و این جوهر، دارای مراتب مختلف است و تنها یک رتبه نیست، و این جوهر، از پایین‌ترین مقام عبودیت تا بالاترین مقام حرکتش وجود دارد.

اضمحلال عبودیت و نفس در ربوبیت و کنه

و فرمودند: «كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ»؛ این ربوبیت، بیرون از آن نفس که عبودیت است نیست؛ یعنی چیز دیگری نیست، بلکه کنه همان نفس است. پس عبودیت، یک حقیقت ذو مراتب دارد که جوهره است و یک کنه دارد که نامش ربوبیت است، و اسم آن جوهره با همه مراتب سیری که انجام می‌دهد عبودیت است. به عبارت دیگر اسم جوهره‌ای که عبودیت است، نفس است و اسم کنه آن عبودیت، رب است. از این رو نفس و عبودیت، قابلیت دارد که همواره تا ابد به سوی کنه که ربوبیت است حرکت کند و آن کنه، صفات کمال خود را در او بیندازد و این نفس، در مقابل آن صفات کمال اضمحلال محض پیدا کند و فقط صفات کمال و صاحب صفات کمال در او خودنمایی کند، تا جایی که در این نفس و عبودیت، جز صفات کمال ربوبیت و خود ربوبیت چیز دیگری دیده نشود.

این است تفاوت آن بزرگوارانی که در باره حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» سخن گفته و به این معنا رسیده‌اند که: «من عرف نفسه فقد عرف نفسه». زیرا سیر کمالی را در نقص نفس قرار دادند؛ یعنی نفس با این سیر کمالی حرکت می‌کند تا اینکه به کنه خودش می‌رسد. لذا وقتی به کنه خود رسید، حقایق کنه، در جمیع مراتب نفس که مقام عبودیت است ظهور می‌کند؛ از این رو در تمام مراتب، غیر از رب چیز دیگری دیده نمی‌شود. اما در عین حال، از نفس بودن بیرون نرفته و همان نفس است، لکن کنه و جبله حقیقی او که مظهر ظهور ربوبیت خدای متعال و مبدأ ظهور ربوبیت است، به تمام مراتب خودش که مقامات ظهوری کمالات ربوبیت‌اند، احاطه و استیلا پیدا کرده و ولایت خود را بر همه سیطره داده و در همه آنها جز یک چیز دیده نمی‌شود، و آن عبارت است از صفات کمال الله تعالی.

کنار زدن جهات، راه رسیدن به کنه و ربوبیت نفس

پس همین نفس، حرکت می‌کند و حرکت می‌دهیم و جلو می‌رویم، صفات نقصی را می‌زنیم، عیب را می‌زنیم، فقر را می‌زنیم؛ پسر چه کسی هستم، پدر چه کسی هستم، اهل کجا هستم، سیاهم، سفیدم، خالقم، مخلوقم، عالمم، جاهلم و همه دوئیت‌ها را می‌زنیم، چون تمام دوئیت‌ها نقص است. حتی اگر بگویید: عالم و قادر هستم، این نقص است زیرا عالم یک چیزی است و قادر چیز دیگری است، پس دو چیز هستند و دو بودن میز لازم دارد و میز هم دارایی و ناداری می‌خواهد؛ یعنی یکی از آن دو باید چیزی داشته باشد که دیگری نداشته باشد و دیگری چیزی داشته باشد که اولی نداشته باشد تا دو بودن آنها تحقق پیدا کند. همچنان که ائمه علیهم السلام در اثبات توحید الهی فرموده‌اند که نمی‌شود خدا دو تا باشد، زیرا اگر خدا دو تا باشد، باید وجه تمایز داشته باشند تا دو بودن آنها تحقق داشته باشد، پس باید اولی چیزی داشته باشد که دومی نداشته باشد و دومی چیزی داشته باشد که اولی نداشته باشد. پس باید چهار تا باشند: دارایی اولی، ناداری اولی، دارایی دومی، ناداری دومی. چون دارایی اولی نباید عین دارایی دومی باشد و دارایی دومی نباید عین دارایی اولی باشد، همچنین ناداری آنها نیز نباید عین هم باشند؛ چون اگر عین هم باشند، یکی می‌شوند. لذا مثلاً یکی باید در قدرت کامل باشد و در علم ناقص باشد و دیگری در علم کامل باشد و در قدرت ناقص باشد. در نتیجه، دو نقص و دو کمال رخ می‌دهد و این امکان ندارد، زیرا هر دو ناقص می‌گردند. پس هر دو حادث و خلق‌اند.

سیر نفس اولی و زدن نقص‌ها و طی کمال‌ها

خلاصه اینکه نفس که به سوی کمال حرکت می‌کند، همواره باید تمام نقص‌ها را بزند، حتی نقص‌هایی که در تقسیم صفات به وجود می‌آید و گفته می‌شود: علم، قدرت، حیات، اراده، عطوفت، مغفرت، جلال، جمال، کبریا و مانند آنها. همه اینها را باید بزند، چون تمام اینها مقام نقص است، چون تمام اینها مقام دوئیت و کثرت و مقام رتبه‌های مخصوص و مقام تجلیات خاص است. تجلیات خاص، حدود خاص می‌طلبد و حدود خاص، تجلیات را از یکدیگر جدا می‌کند و روشن می‌شود که یکی در محدوده علم است، دیگری در محدوده قدرت است، و آن دیگری در محدوده جمال است، و دیگری در محدوده جلال است، دیگری در محدوده جبروت است، دیگری در محدوده ملکوت است و مانند آنها، و همه اینها با یکدیگر متفاوت است؛ در نتیجه، نقص‌های فراوانی همه آنها را فرا می‌گیرد. اما همین نفس که ناقص است، قابل حرکت به طرف کمال و کامل شدن و برطرف شدن نقص را دارد. و این حرکت رخ می‌دهد و در سیر حرکت خود، همه نقص‌ها و دوئیت‌ها را می‌زند تا اینکه به جایی می‌رسد که دیگر زدن معنا ندارد؛ یعنی به مبدأ می‌رسد. آنجا دیگر علم در مقابل قدرت نیست، بلکه حقیقتی است فوق علم و قدرت؛ جمال در برابر جلال نیست، بلکه حقیقتی فوق جمال و جلال است؛ و جمال و جلال و همه صفات دیگر، تجلیات آن حقیقت‌اند. آن حقیقت، همان نفسی است که رب است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ یعنی در آخر، باز هم نفس است اما نفسی است که غیر از کمال توحیدی الله تعالی چیز دیگری در او دیده نمی‌شود، از این رو آیت توحید الهی است.

پس یک نفس داریم که خلق است، نقص و عیب و ضعف و مانند آنهاست؛ این نفس که نمی‌تواند آیت توحید باشد، زیرا اگر این نفس آیت توحید باشد، خداوند متعال به نقص شناخته می‌شود (مگر از طریق ضد که قبلا گفته شد). پس این نفس ناقص نمی‌تواند آیت توحید باشد، زیرا آیه باید با ذی الآیه مناسبت داشته باشد؛ یعنی باید از جنس ذی الآیه باشد؛ اگر ذی الآیه نقص است، آیه هم باید نقص باشد و اگر او کمال است، این هم باید کمال باشد.

پس این نفسی که پایین است، می‌تواند حرکت کند و به سوی بالا برود. این نفس ناقص است که در سیر قرار می‌گیرد، چنان‌که فرمودند: «مَا زَالَ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ؛ بنده پیوسته با نافله‌ها سوی من تقرب می‌جوید تا آنکه دوستش دارم»، اما وقتی که محبوب خدا شد، فرمودند: «فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا؛[4] من گوشش شوم که با آن می‌شنود و چشمش شوم که با آن می‌بیند و دستش شوم که با آن غالب گردد و پایش شوم که با آن راه رود». این «کنت»هایی که خداوند فرموده در او رخ می‌دهد.

پس نفس پایینی که در حال حرکت است، نفس ناقص است، اما قابلیت کمال یافتن است و کمال او این است که غیر از خدا و غیر از احدیت در او دیده نشود. این نفس، آیت توحید است. از این رو در معنای «من عرف نفسه فقد عرف نفسه»، نفس اولی، نفس خلقی است اما نفس دومی، نفس ربی است زیرا آیت رب است (البته از حیث کمال، نه از حیث نقص که از طریق ضد به خدا می‌رسد).

خلاصه اینکه معنای اول، یعنی راه کسانی که دوئیت نفس و رب را همیشه حفظ کرده و نفس را همیشه به نقص می‌شناسند، اشتباه و غلط است؛ زیرا نتیجه این راه و روش این است که الله تعالی و رب، در عالم هرگز به کمال شناخته نشود.

همچنین معنای سوم؛ یعنی «من عرف ربه فقد عرف ربه» نیز اشتباه است که بعداً در باره آن سخن خواهیم گفت.

نفس دوم، تجلی‌گاه توحید و نقص ما در یافتن آن

اما معنای دوم، یعنی «من عرف نفسه فقد عرف نفسه»، معنای درست و حق است؛ یعنی نفس دلیل و دال و طریق و ذو حرکت، همواره به طرف کمال و مبدأ نور حرکت می‌کند و وقتی به مبدأ نور رسید، غیر از نور و غیر از وحدانیت در او دیده نمی‌شود؛ از این رو آیت توحید می‌شود و تمام سلسله مراتبش را از جسمانیت او تا بالاترین مقام خود را ربوبیت فراگرفته و تنها ربوبیت در او دیده می‌شود. البته نمی‌توانیم در آن نفس که به کمال رسیده است ربوبیت ببینیم، چون ما ناقصیم.

نفس دوم و مقامات امیر مؤمنان‌ علیه السلام

برای مثال، ما وقتی به جسم امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه می‌کنیم، ربوبیت نمی‌بینیم؛ چون ما ناقصیم. مثلاً وقتی ما به قرآن کریم نگاه می‌کنیم، علوم و حقایق بی‌نهایت در قرآن کریم می‌بینیم؟! آیا حق صرف می‌بینیم؟! البته به سبب اعتقادی که به سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داریم و برخی آیات قرآن کریم که فرموده ما هرچه می‌گوییم حق است، اعتقاد داریم که قرآن حق است، اما آیا ما حق بودن همه آن مطالب را یافته‌ایم؟! اگر یافته‌ایم پس این همه سؤال برای چیست! پس با اینکه به حقانیت همه آیات قرآن کریم ایمان داریم، اما حقانیت همه آیات را لمس و شهود نکرده‌ایم.

تجلی خداوند در قرآن کریم و بدن امیرالمؤمنین‌ علیه السلام

خدای متعال در همه آیات قرآن کریم تجلی فرموده است،[5] اما حتی در آیات توحیدی قرآن کریم مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد ‏ هم تجلی خدا را نمی‌بینید، چه رسد به آیه‌ای که مثلاً می‌فرماید که وقتی باهم معامله کردید آن را بنویسید و شاهد بگیرید که بزرگ‌ترین آیه قرآن کریم است. تجلی خدا همان توحید خداست؛ نماز بخوان، روزه بگیر، حج برو، و مانند آنها که تجلی خدا نیست، بلکه توحید خدا تجلی خداست؛ لذا آیا شما در آیات مربوط به نماز، روزه، حج، زکات، خمس، معامله، خرید و فروش عبد و کنیز و مانند آنها، آیا توحید خدا می‌بینید! نه، حتی در آیات توحیدی قرآن کریم هم تجلی خدا را نمی‌بینیم، چه رسد به این آیات. البته اعتقاد داریم، چون خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده‌اند که اگر به همه قرآن کریم اعتقاد نداشته باشید کافرید، ما نیز از ترس اینکه کافر نشویم، اعتقاد داریم. ولی اگر خداوند متعال و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نفرموده بودند که اگر به همه قرآن کریم اعتقاد پیدا نکنید کافرید، بلکه اگر می‌فرمودند که شما مختارید هر کدام را خواستید اعتقاد داشته باشید و هر کدام را نخواستید اعتقاد نداشته باشید، باور کنید بنده و شما بسیاری از آیات قرآن کریم را کنار می‌زدیم.

همچنین است در باره بدن امیرالمؤمنین علیه السلام که ما در آن ربوبیت را نمی‌بینیم؛ زیرا جزء جزء بدن مبارک مانند حروف مبارک قرآن کریم، ظرف و آینه‌اند برای نشان دادن کمالات توحیدی.

دو گونه بودن ظرف و آینه نشان‌دهنده حقیقت

ظرف و مظروف، دو حالت دارند:

اول: اهل‌بیت‌ علیهم السلام، آینه کامل نشان‌دهنده خداوند

اول: مظروف که همان حقیقتی است که در ظرف قرار می‌گیرد یا آن شاخصی است که می‌خواهد در آینه خود را نشان دهد، این گونه است که اول آینه را تربیت می‌کند و کاملش می‌کند و همه نقایصش را برطرف می‌کند و تمام جهات منافی آن را برمی‌دارد، بعد در او جلوه می‌کند. از این رو چنین آینه‌ای هرگز غیر از صورت روبرو را نشان نمی‌دهد، زیرا صورت روبرو - که همان شاخصی است که می‌خواست خود را در آینه نشان دهد - اول آینه را تربیت کرده و صافش کرده؛ یعنی معصومش کرده؛ البته نه اینکه معصوم از گناه کرده، بلکه معصوم از غیر خودش کرده؛ از این رو اشتباه است که عصمت ائمه‌ علیهم السلام را تنها عصمت از گناه معنا کنیم، تا وقتی گفته می‌شود که کسی از گناه معصوم است، بگویند پس شما معصوم را 15 تا کردید؛ این اشتباه است، زیرا معصوم از گناه در عالم فراوان است، زیرا خدای متعال اولیای فراوانی در عالم دارد که اصلاً تصور گناه را هم نمی‌کنند، چه رسد به اینکه گناه کنند.

پس معنای معصوم بودن ائمه علیهم السلام این است که اصلاً غیر خدا را نشان نمی‌دهند؛ یعنی خدای متعال، آینه وجودی آن بزرگواران را اول تربیت و صاف می‌کند، گونه‌ای که غیر او را نشان ندهد، بعد در او تجلی می‌کند. از این رو در آینه وجودی ایشان غیر از خدا دیده نمی‌شود. این حقیقت به شکل‌های گوناگون و فراوان در آیات قرآن کریم و روایات اهل‌بیت‌ علیهم السلام بیان شده. چنانکه خداوند متعال در باره نبی مکرم اسلام‌ صلی الله علیه و آله وسلم می‌فرماید: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً ‏؛[6] «هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده؛ و هر كس رويگردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‏ايم» و می‌فرماید: إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ ‏؛[7] «کسانی که با تو بیعت می‌کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می‌کنند؛ دست خداوند بالای دست آنان است».

همچنین در باره قوم حضرت موسی‌ علیه السلام می‌فرماید: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين ‏‏؛[8] «چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم». منظور این است وقتی حضرت موسی علیه السلام را اذیت کردند، خداوند اذیت کردن به حضرت موسی علیه السلام را اذیت کردن به خودش دانسته است. چون همه مراحل الهی حضرت موسی علیه السلام طی شده بود و بین حضرت موسی علیه السلام و بین خدای متعال یگانگی برقرار شده بود، چون از بچگی حضرت موسی، خدای متعال تربیت او را خودش به عهده گرفت، از این رو فرموده است: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي ‏؛[9] کلمه اصطناع را به کار برده؛ یعنی در تمام مراحل زندگی‌ات من تو را خود تربیت کردم. و نیز فرموده است: وَ لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْني ‏؛[10] یعنی در زیر دیدگان من ساخته شدی؛ یعنی هم سازنده حضرت موسی من بودم، و هم نگهبان و حافظ او. از این رو فرموده است: وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ ‏؛[11] «و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم‏»، لذا وقتی به خانه فرعون رفت، شیر هیچ زنی را نمی‌خورد، تا اینکه رسید به مادرش و مادرش به او شیر داد. پس چون حضرت موسی علیه السلام این مراحل را در تحت تربیت الهی طی کرد، آزار دادن آن حضرت آزار دادن خدا شد، مانند آزار دادن رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم که آزار دادن خداست. البته اهل‌بیت علیهم السلام عظیم‌تر از این مقامات را برای رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیان فرمودند.[12]

همچنین در دعای ماه رجب که به واسطه محمد بن عثمان‌ از ناحیه مقدسه ولی عصر} بیرون آمده، حضرت به خداوند عرض می‌کند:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ وَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ‏ مَلَأَتْ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ؛[13]

بارالها! همانا من از تو می‌خواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان می‌خوانند؛ همان کسانی که بر سر تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شده‌اند؛ آنان که قدرت تو را وصف‌کننده‌اند و بزرگی تو را نماینده؛ و از تو می‌خواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پی‌اش) آنان را معدن‌های کلماتت و ستون‌های توحیدت و نشانه‌ها و جایگاه‌هایت قرار دادی؛ همان (نشانه‌ها و جایگاه‌هایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها می‌شناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو‌ هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزان‌ها و توشه‌ها و حافظان و پیش‌روان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست».[14]

دوم: ناقص بودن آینه نشان‌دهنده حقیقت

دوم: آینه‌ای که شاخص می‌خواهد آن را تربیت کند تا در آن تجلی کند، خود شاخص، نقص و عیب دارد، لذا تربیت و تکمیل و تأدیب او نیز عیب و نقص دارد؛ از این رو نمی‌تواند آینه را درست و کامل تربیت کند؛ لذا خودش را در آینه ناقص می‌اندازد. در این صورت، هم شاخص ناقص است و هم آینه ناقص است. در نتیجه، آینه در درون خود پر از مشکلات است و پر از غیر شاخص است؛ یعنی یک ذره شاخص را نشان می‌دهد و فراوان چیزهای دیگری را نشان می‌دهد. انشاء الله بنده و شما حد اقل این‌گونه باشیم که آینه وجودی ما چیزی از خدا را نشان دهد.

رابطه کمالی و تکمیلی روح امامان‌ علیهم السلام در بدنشان

بنابر این، وقتی روح مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام می‌خواهد در بدن مبارک آن حضرت جلوه کند، خدای متعال اول، این بدن مبارک را طوری می‌آفریند که نقص و عیب و ضعف منازل و مراتب و جهات این عالم جسمانی هیچ تأثیری در آن نگذارد، تا اینکه این بدن به صورت کامل و بدون اینکه نقصی از نقص‌ها و ضعفی از ضعف‌ها و کمیتی از کمیت‌های جسم زمینی در او اثر بگذارد جلو رود.

کیفیت خلقت نورانی وجود بدن ظاهری اهل‌بیت‌ علیهم السلام در پشت پدر و رحم مادر

از این رو ائمه علیهم السلام فرمودند که وقتی امام خلق می‌شود، امام قبلی شربت و نوشیدنی بهشتی را می‌نوشد و نطفه امام بسته می‌شود و در رحم مادر قرار می‌گیرد.[15]

البته برای امثال ما، وقتی بخواهد نطفه‌ای در پشت ما قرار گیرد باید زمان بگذرد، چون نمی‌شود که انسان سر شب غذا بخورد و آخر شب تبدیل به نطفه شود، بلکه مراحل فراوانی را باید بگذراند تا تبدیل به نطفه شود. اما در باره ائمه علیهم السلام فرموده‌اند که همان شبی که می‌خواهد نزدیکی کند، آن میوه بهشتی یا شربت آب یا امثال آن که در روایات آمده است را امام علیه السلام تناول می‌فرماید و همان شب از همان شربت بهشتی، نطفه امام بعدی بسته می‌شود

و زمان نمی‌برد.

شربت بهشتی یعنی چه؟ یعنی از عند الله باشد؛ چون بهشت عند الله است. چنان‌که حضرت آسیه عرض می‌کند: رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ ‏؛[16] «پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه‏اى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده‏».

تمام مراتب اهل‌بیت‌ علیهم السلام و آینه کامل توحیدنمایی

لذا وقتی عند اللهی بود، غیر خدا نیست. از این رو وقتی ساختار اولیه بدن امام علیه السلام این‌گونه است، در ادامه نیز بر همین منوال تربیت می‌شود، لذا وقتی روح مقدس امام علیه السلام در این بدن قرار می‌گیرد، معنا ندارد که این بدن در نشان دادن کمالات آن روح مبارک نقص داشته باشد. همچنین است روح مبارک؛ یعنی در نشان دادن مقام بالاتر از خود، نقصی ندارد. همچنین مقام بالاتر، در نشان دادن مقام بالاتر ازخود نقصی ندارد، تا برسد به مبدأ حقیقت خودشان و آن مبدأ معنا ندارد که نقص داشته باشد در نشان دادن وحدت توحیدی خدای متعال.

همچنین وقتی مقام مبدأ حقیقت امام علیه السلام نقصی در نشان دادن وحدت توحیدی نداشته باشد، مقام پایین‌تر نیز نقصی ندارد، مقام پایین‌تر از آن نیز نقصی ندارد، تا برسد به این بدن مطهر که این هم نقصی ندارد

بلکه صرفاً توحید خدای متعال را نشان می‌دهد؛ همچنان که تمام آیات قرآن کریم صرفاً تجلی توحیدی خداست، لکن ما نمی‌بینیم.

برای مثال، ببنید که امروزه دهریون و کمونیست‌ها در عالم چه بسیارند، و این همه آیات عظمت الهی که خدای متعال در عالم قرار داده برای اینکه معرفت توحید او را به دست آورند، اما آنها هر چه بیشتر می‌فهمند و دانشمندتر می‌شوند، انکارشان بیشتر می‌شوند؛ می‌گویند که ما رفتیم و گشتیم و خدا را ندیدیم.

پس بدن مطهر امام علیه السلام صرف توحید الهی است، لکن ما نمی‌بینیم چون ما نقص داریم و ندیدن ما ملاک نیست.

نفس دوم و کمال توحید‌نمایی

این نفس کامل است که وقتی سیر را انجام می‌دهد و به بالا می‌رسد، تمام قابلیت‌ها تبدیل به فعلیت می‌شوند. گفته شد که نفس پایینی، نقص و ناداری و ضعف است، لکن ظرف دارایی و کمال است و می‌تواند کمال پیدا کند. پس نفس با تمام مراتبش، مقام قابلیت است که نادار است اما می‌تواند دارا شود و همه آنها در این سیر دارا می‌شوند.

سیر عبودیت و ربوبیت نفس و ولی خدا شدن

وقتی دارا شدند، از آن بالا یک نگاه دیگری به پایین می‌کند؛ این سیر، سیر ولایی است. سیر اولی، سیر عبودیت است: «مَا زَالَ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ»؛[17] این تقرب عبودیت است که تقرب به الله تعالی است، از این رو تقرب به الله تعالی باید نقایص شما را برطرف کند، چون اگر نقص‌ها را برطرف نکند و اگر چه تقرب پیدا کنید و چه تقرب پیدا نکنید هیچ فرقی نکند، پس تقربی صورت نگرفته است؛ چون تقرب نه مکانی است و نه معنوی، بلکه تقرب کمالی است؛ یعنی همواره به طرف کمالات الهی حرکت می‌کنید، و همواره صاحب کمالات الهی می‌شوید.

اما همه این کمالات الهی، مقام عبودیت است؛ یعنی هر پایینی، که اکنون در اثر سیر عبودیت به کمال رسیده و عین کمال است، نسبت به مقام بالاتر از خودش عبودیت دارد و بنده بالایی است و بالایی نیز بنده بالایی است تا برسد به مبدأ؛ یعنی همواره پایینی به بالایی توجه می‌کند تا کمال بالایی را دریابد. اما وقتی به مبدأ رسید، برگشت صورت می‌گیرد و «فَكُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا» تحقق می‌یابد. در این سیر برگشت، سیر عوض می‌شود و بالایی به پایینی توجه می‌کند. وقتی که توجه پایینی به بالایی بود، سیر عبودیت بود؛ اما در سیر برگشت، بالایی به پایین نگاه می‌کند؛ یعنی توجه ولایی می‌کند و ولی الله می‌شود.

سیر رفت و عبودیت و سیر برگشت و ولایت

بنابر این، در سیر اول که سیر عبودیت است، احدیت خدای متعال تحقق می‌یابد، زیرا عبودیت که مال خلق است، تبدیل می‌شود به ربوبیت که مال خدای متعال است؛ اما در سیر برگشت، ولایت رخ می‌دهد. یعنی سیر اول، سیر توحید است و سیر دومی، سیر ولایت است. در سیر توحید انسان همواره باید به طرف بالا برود، اما در سیر ولایت همواره باید به طرف پایین بیاید و این دو سیر رفت و برگشت همواره هست و تمام شدن ندارد. از این رو «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» تحقق می یابد؛ یعنی همان معنای «من عرف نفسه فقد عرف نفسه» می‌شود.

این حقیقت، هزار هزار مراتب که دارد، چنان‌که فرمودند که خداوند متعال هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده است[18] و نیز فرموده‌اند که ما بر همه عوالم الهی حجت هستیم.[19] لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام مراتب سیر صعودی خود به کمال رسیده و شده: «من عرف نفسه فقد عرف نفسه» و در سیر نزولی هم به کمال رسیده و ولی خدا در عالم شده است.

بنابراین ما در آخرین مرحله از سیر صعود، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را به «من عرف نفسه فقد عرف نفسه» تبدیل می‌کنیم. از این رو انسان همواره از خلقی سوی خلقی و از رتبه‌ای سوی رتبه‌ای و از مقام و درجه‌ای سوی مقام و درجه‌ای حرکت می‌کند - هم حرکت وجودی و هم حرکت وجدانی - و هیچ وقت از مراتب و مقامات و درجات خلقی بیرون نمی‌رود، اما در تمام سیر و حرکت خود جهات خلقی و نقصی و حدود هر رتبه‌ای را رها می‌کند و فنا می‌گرداند و سوی وحدت توحیدی روی‌آور می‌شود و همچنان به یک دید، حقیقت توحیدی در می‌یابد و به یک دید، نقایص و ضعف‌ها و ناداری‌های خلقی می‌بیند. پس از حیث و جهت توحید‌بینی و آیت توحید بودن، توحید الهی می‌بیند و می‌یابد و از حیث و جهتی، ضعف خلقی و دوئیت و کثرت می‌بیند. چون تمام حرکت‌ها در خلق و از خلق به خلق است، اما خلقی است که صرفاً الله تعالی و توحید و وحدانیت الهی را نشان می‌دهد؛ یعنی آیت معرفت توحید الهی قرار می‌گیرد. از این رو هرگز از آیه رد نمی‌شود، اما همواره از آیه‌ای به آیه‌ای و از عظمتی به عظمت دیگری حرکت می‌کند و همواره بزرگی‌ها را به پایین عنایت می‌کند.

سیر عبودیت و صعودی و سیر ربوبیت و ولایت و نزولی

از بزرگی به بزرگی که حرکت می‌کند، سیر عبودی و سیر صعودی است. اما وقتی بزرگی‌ها را به پایین‌ترها عنایت می‌کند، سیر ولایی و سیر نزولی است.

در سیر اول، یعنی سیر عبودی و صعودی، همواره توحید الهی تجلی می‌کند و در سیر دوم، یعنی سیر ولایی و نزولی، همواره ولایت الهی تجلی می‌کند؛ بنابراین بنده خدا و حقیقت نفس انسان، همواره حقیقت توحید الهی می‌شود و همواره می‌شود حقیقت ولایت خدای متعال.

بنابراین اگر کسی این‌گونه حرکت کند، در عین حال که هرگز به خدا نمی‌رسد که وحدت وجودی و سنخی و تشکیکی شود (زیرا همواره در خلق است و از خلق بیرون نمی‌رود) اما همواره به وحدت توحیدی الهی می‌رسد و می‌یابد و همواره حرکت می‌کند. زیرا همان نفس اول هم همواره حرکت می‌کند که حرکت او حرکت ازلی است، که همان حرکت ذات در ذات است که خودش در درون خودش حرکت می‌کند. از این رو آن عالم بزرگوار در باره آقا رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «ان الله تجلی لنبیه من نبیه بنبیه فی نبیه»، همه علل اربعه در خودش می‌باشد؛ برای خودش، در خودش، از خودش، به خودش؛ یعنی همواره حقیقت نبی از درون خودش به درون خودش تجلی می‌کند، چون جای دیگری نیست بخواهد به سوی آن سیر کند، چون غیر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خداست که خدا هم نه بالاست نه پایین است، نه بیرون است، نه درون است. در نتیجه، از خودش، در خودش، این تجلیات رخ می‌دهد.

حقیقت نفس را در این مقام علیا، علامات و مقامات نامیدند؛ یعنی سه مقام وجود دارد: حقایق علیا و بالا، حقایق وسطا و میانه، حقایق سفلی و پایین؛ حقایق علیا اهل‌بیت علیهم السلام هستند، حد وسط انبیا و اولیای الهی هر کدام در درجه خودشان هستند، و حقایق سفلی و ناقص همان عالم جسمانی و عالم ماست.

به تعبیر دیگر، کلمات الهی سه قسم است: کلمات تامات، کلمات غیر تامات، و کلمات ناقصات. کلمات تامات، اهل‌بیت علیهم السلام هستند که مقام کمال «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را به دست آورده‌اند. کلمات غیر تامات، نه کلمات ناقصات، انبیا و اولیای الهی‌اند. و کلمات ناقصات، سایر خلق از عرش و کرسی و غیره تا ماها را شامل می‌شود.

خلاصه اینکه اگر انسان در این سیر علمی قرار گیرد و این‌گونه معنا کند، هم به حقیقت توحیدی الهی و هم به حقیقت ولایت الله تعالی می‌رسد و هم اینکه در باره خدای متعال سخن زشت نمی‌زند و نمی‌گویند که من خود او هستم و او من است.


[1]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 348.

[2]. إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 348.

[3]. مصباح الشريعة، ص: 7.

[4]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 81.

[5]. کما اینکه آقا امام صادق‌ علیه السلام فرمود:

«لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنّهُم لَا يُبْصِرُون‏»؛ بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏89، ص: 107.

«به تحقیق که خداوند در کلام خود برای خلقش تجلی کرده اما آنان نمی‌بینند».

و آقا رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

«مَا مِنْ حَرْفٍ مِنْ حُرُوفُ الْقُرْآنِ إِلَّا وَ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَعْنَى‏»؛ مجمع البحرين، ج‏4، ص: 313.

«هر یک از حروف قرآن هفتاد هزار معنا دارد».

و فضیل بن یسار گوید:

«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ: مَا مِنْ آيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِيهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ يَطْلُعُ‏؛ مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؟ قَالَ‌ علیه السلام: ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ هُوَ تَأْوِيلُهَا مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَجِئْ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كُلَّمَا جَاءَ فِيهِ تَأْوِيلُ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ يَكُونُ عَلَى الْأَمْوَاتِ كَمَا يَكُونُ عَلَى الْأَحْيَاءِ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:‏ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ‏‏ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 203؛ نیز با کمی تفاوت در: تفسير العياشي، ج‏1، ص: 11.

«از امام باقر‌ علیه السلام پرسیدم که منظور از ظهر و بطن در این روایت چیست: هیچ آیه‌ای در قرآن نیست مگر آن که ظهری دارد و بطنی و هیچ حرفی در آن نیست مگر آن که حدّی دارد که آن را مطلعی است؟ حضرت فرمود: ظهر و بطن آیه، تأویل آن است: برخی از تأویل آن گذشته و برخی هنوز نیامده؛ جریان دارد چنانکه خورشید و ماه جاری است؛ هرچه در آن آمده، تأویل هر چیزی از آن، بر مردگان جاری است همچنان‌که بر زندگان. خداوند متعال فرموده: تأویلش را نداند جز خداوند و راسخان در علم؛ ماییم (آن راسخان) که تأویلش می‌دانیم».

و آقا امیر مؤمنان و سید موحّدان‌ علیه السلام فرمود:

«يَا مُعَاوِيَةُ! إِنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ وَ نُورٌ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ وَ شِفَاءٌ لِلْمُؤْمِنِينَ‏ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى‏ ‏. يَا مُعَاوِيَةُ! إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ لَمْ يَدَعْ صِنْفاً مِنْ أَصْنَافِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ رَدَّ عَلَيْهِمْ وَ احْتَجَّ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ وَ نَهَى فِيهِ‏ عَنِ اتِّبَاعِهِمْ وَ أَنْزَلَ فِيهِمْ قُرْآناً قَاطِعاً نَاطِقاً عَلَيْهِمْ قَدْ عَلِمَهُ مَنْ عَلِمَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ. وَ إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم يَقُولُ: لَيْسَ مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا مِنْهُ حَرْفٌ إِلَّا وَ إن لَهُ تَأْوِيلٌ‏ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ‏‏ الرَّاسِخُونَ نَحْنُ آلُ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَ اللَّهُ سَائِرَ الْأُمَّةِ أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ ‏‏ وَ أَنْ يُسَلِّمُوا لَنَا وَ يَرُدُّوا عِلْمَهُ إِلَيْنَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ‏‏ هُمُ الَّذِينَ يَسْأَلُونَ عَنْهُ وَ يَطْلُبُونَهُ وَ لَعَمْرِي لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ سَلَّمُوا لَنَا وَ اتَّبَعُونَا وَ قَلَّدُونَا أُمُورَهُمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏ ‏ وَ لَمَا طَمِعْتَ فِيهَا أَنْتَ يَا مُعَاوِيَةُ»؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 771 و 772.

«ای معاویه! راستی که قرآن حق است و نور و هدایت و رحمت و شفا برای مؤمنان (و چنانکه خداوند در قرآن فرموده) كسانى كه ايمان نمى‏آورند در گوش‌هايشان سنگينى است و قرآن بر ايشان نامفهوم است. ای معاویه! براستی خداوند - که جلیل است جلالتش – هیچ گونه از گونه‌های گمراهی و فراخوانان به آتش دوزخ را وامگذاشته مگر آنکه در قرآن مردودشان خوانده و در برابرشان حجت آورده و از پیروی آنان نهی فرموده و در باره‌شان قرآنی قاطع و گویا علیه آنان فرو فرستاده که کسانی به آن دانا باشند و کسانی نادان. همانا که خود از رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم می‌فرمود: آیه‌ای از قرآن نباشد مگر آن که ظهری باشدش و بطنی، و حرفی از آن نباشد مگر آنکه حدّی باشدش و هر حدّی را مطلعی بر ظاهر و باطن و تأویلش و (چنانکه خدا فرموده) تأویلش نداند مگر خداوند و راسخان در علم؛ راسخان ما خاندان محمدیم‌ صلی الله علیه و آله وسلم و خداوند سایر امت را فرمان داده که گویند: بدان ایمان آوردیم، همگی از جانب پروردگارمان است، و جز خردمندان یادآور نمی‌شوند؛ و (فرمانشان داده) تسلیم ما باشند و علمش را به ما بازگردانند، که خداوند فرموده: اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعاً از ميان آنان كسانى‏اند كه آن را دريابند؛ سایر امت هستند کسانی که (شأنشان آن است که) در باره قرآن بپرسند و آن را بجویند و سوگند به جانم كه اگر مردم آن دم که رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم وفات یافت، تسلیم ما می‌شدند و به پیروی ما در می‌آمدند و امور خود به ما می‌سپردند، (چنانکه خداوند فرموده) از بالای سر و از زیر پاهایشان روزی می‌خوردند؛ و (آن گاه) هرگز تو را طمعی در امور مردم نبود ای معاویه».

[6]. (4) النساء: 80.

[7]. (48) الفتح: 10.

[8]. (43) الزخرف: 5 5 .

[9]. (20) طه: 41.

[10]. (20) طه: 39.

[11]. (28) القصص: 12.

[12]. کما اینکه فضیل بن یسار گوید:

«سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِر: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ: إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ ‏ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ‏ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ. ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِي سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً. ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ. وَ فَرَضَ اللَّهُ فِي السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ. وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ. وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم أَشْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ‏ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ. وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُسَافِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم. فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 267.

«شنيدم امام صادق به يكى از ياران قيس ماصر مى‏فرمود: به راستى خدا عز و جل پيغمبر خود را ادب فرمود و ادب او نیکو داشت و چون ادب او را به حد كمال رسانید به او فرمود: همانا تو بر خویی والا هستی؛ سپس امر دين و كار امت را به او واگذارد تا بندگان او را تدبير كند و فرمود: آنچه را رسول برایتان آورد دریابید و از آنچه شما را بازداشت بازایستید. و به راستى رسول خدا مسدد و موفق بود، از روح القدس تأييد مى‏شد، و در پرورش خلق و تدبير آنها به هيچ وجه لغزش و خطائى نداشت و به آداب خدا پرورش يافته بود. سپس خدا عز و جل نماز را دو ركعت دو ركعت در هر وقتى واجب كرده و همه پنج وقت ده ركعت بود و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم به دو ركعت (ظهر و عصر و عشاء) دو ركعت افزود و به نماز مغرب يك ركعت و اين هم مانند همان فريضه الهى واجب شد و ترك آنها جز در سفر روا نيست و به مغرب همان يك ركعت افزود و آن را در سفر و حضر بر جا گذارد و خدا همه اين مقررات را اجازه كرد و نماز واجب يوميه هفده ركعت شد. سپس رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم نمازهاى نافله را سنت نهاد در سى و چهار ركعت، دو برابر فريضه، و خدا اين را هم براى او اجازه كرد و همه نماز شبانه روزى از فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت شد كه دو ركعت آن بعد از نماز عشاء است و نشسته است و به جاى يك ركعت است عوض نماز وتر. و خدا در همه سال روزه ماه رمضان را واجب كرد و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم روزه ماه شعبان را سنت نهاد و روزه سه روز در هر ماه را كه دو برابر فريضه مى‏شود، خدا اين را هم برايش اجازه كرد. و خدا عز و جل خصوص خمر (شراب انگور) را حرام كرد و رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم هر نوشابه مست‏كننده را حرام كرد و خدا برايش اجازه نمود. و رسول خدا از چيزهایى كناره كرد و آنها را بد شمرد و بطور غدقن از آنها نهى نكرد و همانا براى بد بودنِ آنها، از آنها نهى كرد و سپس در ارتكابِ آنها رخصت داد و اخذ به رخصت هم بر بندگان لازم شد مانند وجوب أخذ و عمل به غدقن او و تصميمات او. ولى رسول خدا نسبت به آنچه به طور غدقن حتمى نهى كرد و يا در آنچه به طور حتم دستور داد رخصتى نداده، پس از شرب مقدار زياد از هر مُسكِرى نهى حتمى كرده و به أحدى در ارتكاب آن رخصت نداده و رسول خدا به أحدى رخصت نداده آن دو ركعت كه به دو ركعتِ واجب از طرف خدا افزوده ترك كند بلكه به طور لزوم آن را بر همه واجب كرد و رخصت نداده به احدى در ترك چيزى از آن جز براى شخص مسافر و أحدى حق ندارد رخصت دهد نسبت به چيزى كه رسول خدا در آن رخصتى نداده. پس أمر رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم موافق امر خدا عز و جل است و نهى او موافق نهى خدا عز و جل، و واجب است بر بندگان تسليم بدان حضرت مانند تسليم براى خداى تبارك و تعالى».

[13]. مفاتیح الجنان، ص: 134.

[14]. همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ آن سؤال که از عالم علوی پرسیده شد، فرمودند:

«صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَادِّ، خَالِيَةٌ عَنِ الْقُوَّةِ وَ الِاسْتِعْدَادِ، تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ، وَ طَالَعَهَا بِنُورِهِ فَتَلَأْلَأَتْ، وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ. وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ، إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا وَ إِذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ»؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 304، ح5 418.

«شکل‌هایی خالی از ماده و تهی از قوت و استعداد هستند، (خداوند) در آنها تجلی فرمود پس نور گرفتند، و با نور خود آنان را زیر نظر داشت پس درخشیدند، و در حقیقت وجودی آنان مثال خود (اسماء و صفات و کمالات خود) را انداخت پس کارهای خود را از آنان آشکار کرد. و انسان را صاحب نفسی ناطق آفرید که اگر آن نفس را با علم و عمل رشد دهد، به جوهرهای علت‌های نخستینش شبیه گردد و هنگامی که مزاج آن نفس معتدل گردید و از ضدها جدا شد، (انسان) به واسطه آن نفس با آسمان‌های هفت‌گانه مشارکت نماید».

و همان حضرت در توصیف فلسفه - در پاسخ به کسی که ایشان را عالم بدان نمی‌دانست - فرمود:

«من اعتدل‏ طباعه صفى مزاجه‏، و من صفى مزاجه قوى أثر النفس فيه، و من قوى أثر النفس فيه سمى إلى ما يرتقيه، و من سمى إلى ما يرتقيه فقد تخلق بالأخلاق النفسانية، و من تخلق بالأخلاق النفسانية فقد صار موجودا بما هو انسان دون أن يكون موجودا بما هو حيوان، و دخل في الباب الملكى، و ليس له عن هذه الحالة مغيّر»؛ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏19، ص: 306 (به نقل از: کشکول شیخ بهایی، طبع نجم الدوله، ص5 94).

«هرکس طبایعش معتدل گردد مزاجش صافی شود و هرکس مزاجش صافی شود اثر نفس در او قوت یابد و هرکس اثر نفس در او قوت یابد بالا رود سوی آنچه او را به بلندمرتبگی رساند و هرکس بالا رود سوی آنچه او را به بلندمرتبگی رساند، اخلاق نفسانی برگیرد و علوم لاهوتی دریابد و هرکس علوم لاهوتی را دریابد، موجود گردد بر گونه انسان بودن نه بر گونه حیوان بودن و در باب ملکی صوری درآید و او را تغییردهنده‌ای از این سرانجام نباشد».

[15]. «عَن أبي بصير قال: حَجَجْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فِي السَّنَةِ الَّتِي وُلِدَ فِيهَا ابْنُهُ مُوسَى‌ علیه السلام فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ. فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِيدَةَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ حَمِيدَةَ تَقُولُ: قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِي وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِي وَ قَدْ أَمَرْتَنِي أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هَذَا.

فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ‌ علیه السلام فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ؟ قَالَ‌ علیه السلام: سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِي غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِي خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِي حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّي لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِي أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ‌ علیه السلام: ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم وَ أَمَارَةُ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ‌ صلی الله علیه و آله وسلم وَ أَمَارَةِ الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ‌ علیه السلام لِي: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّي أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِي بِكَأْسٍ فِيهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِأَبِي أَتَى آتٍ جَدِّي فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِي وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِي أَمَرَهُ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِي أَتَى آتٍ أَبِي فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِي أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِي وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي عُلِقَ فِيهَا بِابْنِي أَتَانِي آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِي كَمَا فَعَلَ بِهِمْ فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّي مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِي فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بِابْنِي هَذَا الْمَوْلُودِ فَدُونَكُمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي.

إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ‏ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ‏ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏‏.

وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِياً يُنَادِي بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يَقُولُ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ، أَنْتَ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَرْضِي لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِي وَ مَنَحْتُ جِنَانِي وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِي ثُمَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَصْلِيَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِي وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَيْهِ فِي دُنْيَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي.

فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِي أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ‏ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ‏ ‏‏.

قال‌ علیه السلام: فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ؟ قَالَ‌ علیه السلام:: الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ‏ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ ‏‏‏»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 385 - 387.

«ابوبصیر گوید: همراه امام صادق‌ علیه السلام حج گزاردیم در همان سالى كه پسرشان موسى‌ علیه السلام متولد شد. چون در ابواء (منزلى ميان مكه و مدينه) نزول كرديم، براى ما سفره انداختند و چون آن حضرت به اصحابشان غذا مى‏دادند، فراوان و خوب آماده می‌کردند. در اين ميان كه ما چاشت مى‏خورديم، فرستاده حميده نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: حميده عرض مى‏كند: من خود را از دست داده‏ام و  حال زائيدن در خود احساس مى‏كنم و به من دستور داده‌اید که نسبت به این پسرتان بر شما پیشی نگیرم.

امام‌ علیه السلام برخاستند و با آن فرستاده رفتند و چون بازگشتند اصحابشان عرض كردند: خداوند مسرورتان کند و ما را فدایتان گرداند، از حميده چه صاحب گشتید؟ فرمودند: خداوند سلامتش داشت و به من پسرى ارزانی فرمود كه بهترين كسى است كه خدا در خلق خود آفريده و حميده در باره او مرا خبری داد که گمان می‌کرد آن را ندانم حال آنكه از او بدان آگاه‌تر باشم. عرض کردم: فدایتان گردم، حميده چه خبری از او به شما داد؟ فرمودند: به من خبر داد كه او هنگام ولادت از شکمش افتاده، در حالی که دو دست به زمين نهاده و سر به آسمان برداشته و به او گفتم که اين نشانه رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم و نشانه جانشین پس از اوست.

عرض کردم: فدایتان شوم، حقيقت اين نشانه رسول خدا‌ صلی الله علیه و آله وسلم و نشانه وصى بعد از آن حضرت چيست؟ به من فرمود: آن شبى كه نطفه جدّم (علی بن حسین‌ علیهما السلام) در آن بسته شد، آورنده‌ای جامى براى پدرش (حسین بن علی‌ علیهما السلام) آورد كه در آن شربتی بود روان‏تر از آب و نرمتر از كَره و شيرين‏تر از عسل و خنك‏تر از برف و سفيدتر از شير و به او نوشانيد و به او دستور داد جماع كند، آن حضرت برخاست و جماع كرد و نطفه جدّم بسته شد و چون شبى آمد كه نطفه پدرم در آن بسته شد، آورنده‌ای غيبى نزد جدم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستورى به او داد، او هم برخاست و جماع كرد و نطفه پدرم بسته شد و چون شبى رسيد که نطفه من در آن بسته شد، باز آورنده‌ای نزد پدرم آمد و چونان شربتی به او نوشاند و چونان دستوری به او داد و او برخاست و جماع كرد و نطفه من بسته شد و چون شبى رسيد كه نطفه پسرم در آن بسته شد، آورند‌ه‌ای نزد من آمد چنانکه نزد ایشان رفت و با من همان کرد که با ایشان کرد. پس به علم خدا برخاستم و شادمان بودم از آنچه خدا به من موهبت می‌کند و جماع كردم و نطفه اين پسرم بسته شد همين نوزاد؛ او را باشيد که به خدا سوگند او بعد از من صاحب شما است.

به راستى نطفه امام از همانى است كه به تو خبر دادم و چون در رحم چهار ماه بماند و روح در آن پديدار گردد، خداى تبارك و تعالى فرشته‏اى فرستد كه او را حيوان نامند و بر بازوى راست او بنویسد: تمام شد كلمه پروردگار تو به راستى و عدالت، دگرگون‏كننده‏اى براى كلمات او نيست و او است شنوا و دانا.

و چون از شكم مادر بيفتد، آن‌گونه افتد که دو دستش بر زمين باشد و سرش بلند سوی آسمان؛ اما اينكه دو دست بر زمين دارد از آن است كه هر علمی كه از آن خداست و آن را از آسمان به زمين فرو فرستاده بر می‌گیرد؛ و اما اينكه سر به آسمان بلند دارد از آن است كه يك منادى از درون عرش از طرف ربّ العزة و از افق اعلى به نام او و نام پدرش ندا سر دهد و گويد: اى فلان پسر فلان، ثابت باش تا بر جا بمانى که برای امر بزرگی آفریدمت، تو برگزيده خلق من باشی و جایگاه رازم و گنجينه دانشم و امين من بر وحیم و خليفه من در زمینم، برای تو و آنان كه رشته ولايت تو دارند رحمت خود واجب كردم و بهشت خود بخشيدم و در جوار خود در آوردم. پس از آن به عزت و جلال خود سوگند كه بر هر كه با تو دشمنى ورزد به سخت‌ترین عذاب خود دراندازمش اگر چه در دنيای خود از وسعت رزقم بر او گسترده گردانم.

پس چون صدای منادى به پايان رسد، در حالى كه دو دست بر زمين نهاده و سر به آسمان برداشته پاسخش دهد و ‏گويد: خدا خود گواه است كه جز او خدای یکتای شايسته پرستشى نيست و ملائكه و دانشمندان هم که همواره عدل را به پا می‌دارند گواهی می‌دهند که شايسته پرستش جز او نیست كه عزيز و حكيم است.

حضرت فرمود: چون چنين گويد، خدا به او علم اول و علم آخر دهد و شایسته دیدار روح در شب قدر گردد.

عرض کردم: فدایتان گردم، روح همان جبرئيل نيست؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، همانا جبرئيل از ملائک است‏ و روح خلقی عظیم‌تر از ملائک است. آيا نيست كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: همه فرشته‏ها نازل شوند و روح هم نازل شود».

[16]. (66) التحريم: 11.

[17]. «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى‏ أُحِبَّهُ‏ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا. إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 35 2.

«هرکس دوستی از من را اهانت کند، در کمین جنگ با من نشسته و هیچ بنده‌ای با چیزی سوی من تقرب نجسته که نزد من از آنچه بر او واجب داشته‌ام محبوب‌تر باشد و براستی که او با نافله به من تقرب می‌جوید تا آنکه دوستش دارم، پس چون دوستش داشتم، من گوشش شوم که با آن می‌شنود و چشمش شوم که با آن می‌بیند و زبانش شوم که با آن سخن می‌گوید و دستش شوم که با آن غالب گردد. اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من درخواست کند عنایتش دارم و در هیچ کاری که کرده‌ام تردیدی نداشتم همچون تردید در مرگ مؤمن که از مرگ بدش آید و من ناخوشی او را بد دارم».

[18]. «عن جابر بن يزيد قال: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ‌ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَل: أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ ‏. قَالَ‌ علیه السلام: يَا جَابِرُ! تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَكَنَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خَلْقاً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُم‏. لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ‏ أَلْفِ‏ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين‏»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 277.

«جابر بن یزید گوید: از امام باقر‌ علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل سؤال کردم: «مگر از آفرينش نخستين به تنگ آمديم؟ (نه!) بلكه آنها از خلق جديد در شبهه‏اند». حضرت فرمود: ای جابر! تأویلش آن است که خداوند عز و جل چون این خلق و این عالم را نابود کند و اهل بهشت را در بهشت جای دهد و اهل دوزخ را در دوزخ، از نو عالمی غیر این عالم برپا کند و خلقی بدون نر و ماده بیافریند که او را بندگی کنند و توحید او بجای آرند و بیافریند برایشان زمینی غیر این زمین که حملشان کند و آسمانی غیر این آسمان که بر سرشان سایه افکند. شاید تو گمان کنی که خداوند تنها همین یک عالم را آفریده و گمان کنی که خداوند بشری جز شما نیافریده. نه این‌گونه نیست، به خدا قسم که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده و تو در انتهای آن عوالم و آن آدمیانی».

[19]. «عن حسن بن علي‌ علیهما السلام قال: إِنَّ لِلَّهِ مَدِينَتَيْنِ‏ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِي»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 462.

«امام حسن‌ علیه السلام فرمود: براستی که خداوند را دو شهر باشد: یکی در مشرق و دیگری در مغرب؛ بر گرد هر دو دیواری آهنین باشد و بر هرکدام هزار هزار درگاه و در هرکدام هفتاد هزار هزار زبان که هریک برخلاف دیگری است و من تمامی آن زبان‌ها و آنچه در آن دو شهر و میانشان هست را می‌شناسم و بر آنها حجتی جز من و حسین برادرم نباشد».

دریافت فایل (MP3) (PDF)