معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث بیست و هفتم
اقسام علم و معرفت
مطلب دیگر درباره حدیث شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، این است که علم و معرفت و شناخت، چهار نوع است و هیچ علمی از علوم عالم، از این چهار قسم بیرون نیست. چون وقتی مجموعه عالم را در نظر بگیریم و بالاتر از آن اگر عرفان خدای متعال را در نظر بگیریم - یعنی خالق و خلق را در نظر بگیریم - و بخواهیم معرفت خالق یا معرفت مخلوق پیدا کنیم، یعنی اگر مخلوقی بخواهد به مخلوق دیگر معرفت پیدا کند یا اینکه مخلوقی بخواهد به خالق معرفت پیدا کند، همه این علوم از چهار دسته بیرون نیست، چون مجموعه رابطهها از چهار نوع رابطه بیش نیست:
1. علم اتحادی
علم هر حقیقتی به خودش علم اتحادی است؛ هر چه میخواهد باشد، مادی یا معنوی باشد، الهی یا غیر الهی باشد، تفاوتی ندارد زیرا علم هر چیزی به خودش، خودش میباشد و غیر خودش نیست؛ یعنی چنین نیست که یک خودی باشد و یک علم وجود داشته باشد و یک علم به خودش که رابطه علم با خود اوست وجود داشته باشد؛ اینگونه نیست بلکه علمْ خود اوست، عالمْ خود اوست، معلوم هم خود اوست.
پس این علم که علم هر حقیقتی و هر موجودی به خودش است، علم اتحادی است، مانند حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، که منظور از «من» همان «نفس» است. چنانکه آیه شریفه فرمودند: نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ؛[1] یعنی خودشان را از خودشان غافل کرد. پس طرف مخالف آن، این است که کسی خودش خود را نسیان نکند و از یاد نبرد. پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»؛ یعنی کسی که خودش خودش را بشناسد. این علم، علم اتحادی است که در اثر نسیان و فراموش کردن خداوند، خداوند او را از خودش غافل میگرداند و خود را فراموش میکند؛ یعنی فراموش میکند که کیست.
2. علم احاطی
علم احاطی، علم هر بالایی به پایینتر از خود میباشد. در سلسله طولی، کسی که در بالای سلسله است، علمش نسبت به پایینتر از خود - یعنی علم هر عالی به دانی خود - علم احاطی است؛ زیرا تمام هویت پایینی، تحت نظر بالایی است. بلکه خود پایینی، همان نظر بالایی است؛ چون نظر بالایی، یک سیر دارد و یک توقف و تعین دارد؛ سیر نظر بالایی، همان عرفان و علم اوست، و توقف و تعین او همان پایینی است.
علم منیر به نور خود، مؤثر به اثر خود، موصوف به صفت خود، علم احاطی است. در این شعلم، معلوم غیر عالم است، اما معلومْ محاط عالم، و عالم محیط بر معلوم است. و از اوصاف خدای متعال نیز این است که به هر چیزی احاطه علمی دارد: أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً .[2]
3. علم انطوایی
در علم انطوایی، عالمْ پیچیده شده در معلوم است. علم هر پایینی به بالاتر از خود علم انطوایی است. از این رو علم نور به منیر خود، علم اثر به مؤثر خود، علم صفت به موصوف خود، علم انطوایی است؛ یعنی خود عالم، که پایینی است، مضمحل و منطوی و فانی در بالایی است؛ یعنی پایینی، خود را محاط بالایی و مقهور بالایی و مضمحل در بالایی میبیند، خود را چیزی نمیبیند مگر نور و شعاع و تجلی و خودنمایی بالایی. در نتیجه فقط خودنمایی و تجلی و نور بالایی را میبیند که این تجلی و نور نیز خود اوست. پس در این علم انطوایی نیز عالم خود را میبیند و به خودش علم پیدا میکند، لکن نه از حیث اولی، که علم اتحادی است، بلکه از این حیث که نور و تجلی بالایی است. از این رو در این علم، علم به بالایی پیدا میکند، لکن در خودش و به اندازه خودش و برای خودش، نه در بالایی و به اندازه بالایی.
این جمله حدیث شریف امیرالمؤمنین علیه السلام اینگونه است که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ یعنی کسی پروردگارش را شناخته که نفس خود را منطوی و مضمحل و محاط بالایی ببیند و نفس خود را هیچ نبیند مگر تجلی رب و نور رب و شعاع رب؛ این علم، علم انطوایی است.
4. علم انطباعی
انطباع از طبع، به معنای عکس افتادن است. علم انطباعی، علم هر چیزی به همجنس و همنوع
خود میباشد.
بنابر این، علم هر چیز و هر انسانی از چهار قسم بیرون نیست: اول اینکه انسان به خودش علم پیدا میکند، که علم اتحادی است؛ دوم اینکه نسبت به بالاتر از خود علم پیدا میکند، که علم انطوایی است؛ سوم اینکه نسبت به پایینتر از خود علم پیدا میکند، که علم احاطی است؛ و چهارم اینکه نسبت به همتای خود و انسان دیگری که در عرض اوست علم پیدا میکند، که علم انطباعی است.
شما نمیتوانید در تمام عالم، بیش از این چهار رابطه پیدا کنید؛ یا رابطه شیء با خود اوست، یا رابطه او با بالاتر از اوست، یا رابطه او با پایینتر از اوست، یا رابطه او با هم عرض اوست. در نتیجه علوم هم چهار قسم است: یا اتحادی است، یا انطوایی است، یا احاطی است، و یا انطباعی است.
دو گونه علم: علم به ذات و علم به غیر ذات
دو علم از این چهار علم، علم به ذات است: یکی در علم اتحادی که علم شیء به خود اوست، علم به ذات است؛ یعنی خود شیء به ذات خود علم دارد. البته به دست و پا و قوای خود نیز علم دارد که علم احاطی است که ما در این مقام، کاری به آن نداریم، بلکه سخن در علم اتحادی است که علم شیء به ذات خود شیء است.
علم حضوری انسان به دیدنیها و شنیدنیها و غیر آنها از امور و حقایق جهان
قدیمیها سر این بحث داشتند که آیا علم علت به معلول، شهودی است یا نه، حضوری است یا نه. سهروردی میگوید که در حالتی که برایم رخ داد، معلم اول را دیدم و با او مباحثاتی کردم، بعد فهمیدم که علم، حضوری است. قدیمیها تا این اندازه در مسائل علمی ناقص بودند. بعد قدری جلوتر آمدند و متوجه شدند که علم شیء به قوا و اوصاف خودش هم حضوری است. اما فلاسفه و متکلمین، از این جلوتر نیامدهاند و گفتهاند علم انسان به قوای خود حضوری است تا اینکه گفتهاند: «النفس فی وحدتها کل القوی».[3]
اما آن عالم بزرگوار فرموده است علم انسان به هر چیزی و با هر قوهای از قوای خود که انجام میدهد، تا وقتی با آن قوه به آن چیز توجه دارد، علمش حضوری است، حصولی نیست. این مطلب بسیار بزرگ است و توضیح آن مجالی دیگر میخواهد. از این رو وقتی ما مثلاً به این فرش نگاه میکنیم، علم ما که در حقیقت روان ماست، چه علمی است؟ حصولی است یا حضوری؟ همه فلاسفه بزرگ و قدیمیها و امروزیها، میگویند که این علم حصولی است؛ میگویند که چشم انسان آن تصویر را میگیرد، بعد آن تصویر در ذهن انسان حاصل میشود، از این رو همین الآن که به این فرش نگاه میکنید، علم شما به آن صورتی که در ذهن است، علم حضوری است، اما علم شما به این فرشی که در بیرون است، علم حصولی است؛ یعنی آن صورت ذهنی واسطه است.
اما آن عالم بزرگوار فرمودند اینگونه نیست، بلکه تا وقتی انسان به قوهای از قوای خود به چیزی توجه میکند، برای مثال با چشمش به چیزی نگاه میکند یا صدایی را میشنود یا بویی را استشمام میکند، در قوای باطنی نیز همچنین است؛ یعنی تا وقتی آن قوا، به طرف معلوم توجه دارد و آن معلوم را در نظر دارد، علم انسان به آن معلوم بیرونی علم حضوری است. مثلاً تا وقتی من به این استکان نگاه میکنم، علم من به این استکان علم حضوری است، نه علم چشمم بلکه علم روح من به این استکان علم حضوری است. اما وقتی از آن رو برگردانم، یعنی وقتی قوای انسان از توجهش به معلوم بیرونی دست برمیدارد، آنگاه علم حضوری به خارج ندارد. پس وقتی از نگاه به استکان دست برداریم و به آن نگاه نکنیم، آنگاه به صورت ذهنی از استکان علم حضوری داریم، چون صورت استکان نزد ما حضور دارد، اما علم ما به استکان بیرونی حصولی است، چون از ما غایب است و ممکن است یک ساعت بعد آن استکان بشکند، اما یک ما بعد ما صورت استکان را به ذهن بیاوریم. مثلاً شما با کسی 30 سال قبل همنشین بودید، اما اکنون آن شخص مرده است، اما صورت آن روز که 30 سال پیش در اتاقی نشسته بودید و چایی میخوردید و صحبت میکردید، آن صورت در آن روز حضوری بود اما وقتی آن جلسه تمام شد و رفتید، آن صورت در ذهن شما و در لوح محفوظ خاص شما حفظ شد؛ از این رو بعداً هر گاه بخواهید آن را به یاد بیاورید، باید به آن صورت توجه کنید. از این رو شما هرگز نمیتوانید آن شخص را به یاد بیاورید، مگر اینکه خصوصیات آن جلسه را به یاد بیاورید.
ثبت امور هر کس در دو لوح: لوح کلی و لوح جزئی
چون آن جلسه، در دو لوح ثبت شده است: یکی لوح محفوظ کلی الهی که مربوط به کل عالم خلقت است، و دیگری لوح محفوظ جزئی که مخصوص شماست.
بنابراین هرگاه میخواهید چیزی را که قبلاً به آن علم پیدا کردید به یاد بیاورید، باید با باطن خود و با خیال خود یا هر یک از قوای درونی خود - که آن علم مربوط به آن قوه است - به آن لوح محفوظ خود نظر کنید، تا آن تصویر را به یاد آورید و تا وقتی آن تصویر را در لوح محفوظ خود نبینید، به یاد نخواهید آورد. لذا وقتی به آن تصویری که آن روز ثبت شده نگاه کردید، به یاد آن روز میافتید. این علمی که به صورت ذهنی خود دارید حضوری است و علم به آن امر بیرونی که گذشته حصولی است.
علم به ذات بودن علم اتحادی و احاطی
سخن در این بود که دو علم از این چهار علم، علم به ذات است، علم به صفت نیست:
اول، علم اتحادی است که علم هر چیزی به ذات خود است، نه به صفات و تجلیات و ظهور خود.
دوم، علم احاطی است که علم بالایی به پایینی است. در این علم هم معلومْ ذات پایین است، نه صفات و تجلیات و ظهور او. پس علم عالی به دانی، علم به ذات دانی است - نه به صفت او - و علمش به صفت دانی هم علم به ذات صفت دانی است؛ یعنی به هر شأنی از شئونات دانی علم پیدا کند، علم به ذات آن شأن است، نه به صفات آن.
علم انطوائی و انطباعی، علم به صفت است نه ذات
اما دو علم دیگر؛ یعنی علم انطوایی و علم انطباعی، علم به صفت است.
حقیقت علم انطوائی و علم به صفت بودن آن
علم انطوائی علم دانی به عالی بود، که دانی در عالی فانی و مضمحل بود، از این رو هرگز دانی نمیتواند به ذات عالی عالم گردد. چون امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَ تُشِيرُ الْآلَاتُ إِلَى نَظَائِرِهَا؛[4] ادوات (وسیلههای درک) تنها خود را تحدید میکند (علم جامع و کامل - که علم و عالم و معلوم یکی است - را دارد) و آلتها تنها به همانندهای خود اشاره دارند». پایینی در بالایی نیست، چون رتبه و عرصهاش پایین است، پس در آن رتبه بالا وجود و حضور ندارد؛ و هر موجودی در جایی که وجود و حضور ندارد و ذکری در آنجا ندارد، چطور میتواند به آنجا عالم باشد. پس علم دانی به بالایی، علم به صفت بالایی است؛ و صفت بالایی، خود پایینی است، اما از حیث اینکه تجلی و ظهور بالایی است.
عالم همه نور و آیت خداست و انسانها سببِ رسیدن به ظلمت و کفرند
بارها گفتهایم که همه عالم نور الله است. پس چرا انسانها کافر میشوند؟ پس ظلمات کجاست؟ پاسخ این است که به هر چیزی که شما نگاه میکنید، اگر آن را منقطع از خدا ببینید، یعنی اگر خود آن چیز را تنها ببینید، ظلمت دیدهاید؛ اما اگر آن را آفریده خدا و اثر فعل خدا ببینید که کمالات خدا در آن افتاده و از آن آشکار شده و به این جهت آیت توحید و صفات توحیدی شده، آن را نور خدا دیدهاید و در این صورت نور دیدهاید؛ یعنی هر چیزی نور است، اما هر چیزی دو جهت دارد: یک حیث خودیت دارد؛ و یک حیث اثر بالایی بودن و مخلوق بالایی بودن. از این رو اگر شما به حیث خودیت چیزها نگاه کنید و حیث و جهت خدایی آن را به فراموشی بسپارید و از آن غافل شوید، نظر به تاریکی و ظلمت کردهاید و در تاریکی افتاده به هلاکت میرسید؛ همانطور که خداوند در قرآن کریم فرموده:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى * وَ كَذلِكَ نَجْزي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى ؛[5]
«و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگىِ تنگی خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم. مىگويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم؟ مىفرمايد: همان طور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همان گونه فراموش مىشوى؛ و اين گونه هر كه را به افراط گراييده و به نشانههاى پروردگارش نگرويده است سزا مىدهيم، و قطعاً شكنجه آخرت سختتر و پايدارتر است».
اما اگر به حیث رابطهاش با بالا نگاه کنید، نور است؛ یعنی اگر به خود صفت نگاه کنید، ظلمت است، زیرا هرگز شما را به موصوف نمیرساند؛ اما اگر جهت رابطهاش با موصوف و صفتِ موصوف بودنش - که نور و شعاع موصوف بودن آن است - را ببینید، نور است و شما را به موصوف میرساند. از این رو بزرگان علم توحید و ولایت فرمودند که هر نوری را در آن منیر نبینید، اصلاً نور ندیدهاید، بلکه ظلمت دیدهاید. از این رو انسانها به گمراهی میافتند، چون رابطهها را قطع میکنند؛ یعنی رابطه پایینی را با بالایی قطع میکنند؛ یعنی بالایی را در پایینی نمیبینند؛ در نور، منیر نمیبینند؛ در صفت، موصوف نمیبینند؛ بلکه صفت را مستقل میبینند، صفت هم که مستقل وجود ندارد، پس هیچ چیز را نمیبینند. پس انسانهایی که گرفتار این راه شده و ظلمت میبینند، در حقیقت، هیچ چیزی را نمیبینند. به همین سبب است که خداوند آن را ظلمت نامیده است، چون چیزی نمیبینند.
از این رو خداوند متعال فرموده است: وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ؛[6] «و كسانى كه كفر ورزيدند، كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه تشنه، آن را آبى مىپندارد، تا چون بدان رسد آن را چيزى نيابد و خدا را نزد خويش يابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است». سراب از دور مانند یک دریا دیده میشود، اما وقتی انسان جلو میرود، میبیند که چیزی نیست. همینطور امیرالمؤمنین علیه السلام در باره دنیا فرموده: «مَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ بِهَا بَصَّرَتْه؛[7] هرکس بدان چشم دوزد کورش گرداند و هرکس به واسطه آن (به حقایق غیبی الهی) نظر کند، بدو بصیرت بخشد». خداوند در آیۀالکرسی فرموده: اللَّهُ وَلِيُ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ ؛[8] «خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند. آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى به در مىبرد. و كسانى كه كفر ورزيدهاند، سرورانشان طاغوتاند، كه آنان را از روشنايى به سوى تاريكيها به در مىبرند. آنان اهل آتشاند كه خود، در آن جاوداناند».
پس علم پایینی به بالایی، علم به صفت است، و هرگز پایینی نمیتواند ذات بالایی را درک کند، چون آنجا - که ذات بالایی هست - حضور ندارد. پس آنچه پایینی از بالایی میداند، صفت و شعاع و تجلی و خودنمایی بالایی است و خودنمایی بالایی، خود پایینی است. پس پایینی علم به خودش پیدا میکند، اما از حیث اینکه صفت و نور و تجلی بالایی است. این دیدن خود، با علم اتحادی که آن هم معرفت به خود میباشد، متفاوت است؛ زیرا در علم اتحادی، هر چیزی به خودش علم دارد، بدون آنکه در رابطه با چیزی دیگری ببیند، که در این علم، علم به ذات پیدا میکند؛ اما در علم انطوایی، دانی خود را میبیند، اما در رابطه با عالی؛ یعنی دانی خود را نور عالی و شعاع عالی و صفت عالی میبیند. پس در علم انطوایی، علم شخص به صفت است، نه به ذات. چون محال است که علم به ذات حاصل شود، زیرا اگر علم به ذات باشد، باید یا پایینی به بالا رفته باشد، یا بالایی آمده باشد پایین و این محال است. از این رو امام رضا علیه السلام فرمودند:
«نِظَامُ تَوْحِيدِ اللّه نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ وَ شَهَادَةِ الْحَدَثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحَدَثِ؛[9]
قوام توحید خدا نفی کردن صفات از اوست؛ زیرا عقلها گواهی میدهند که هر صفت و موصوفی آفریده شدهاند؛ و هر آفریدهای گواهی میدهد که آفرینندهای دارد که نه صفت است و نه موصوف؛ و هر صفت و موصوفی گواهی میدهند به پیوستگی؛ و پیوستگی گواهی میدهد به حدوث؛ و حدوث گواهی میدهد به امتناع از ازلی که از حدوث ممتنع است».
پس ازل ممتنع است که حادث شود و حادث هم ممتنع است که ازل شود، چون ازل همواره ازل است و حدث همواره حدث است. پس اگر قرار باشد که دانی عالی شود یا عالی دانی شود، باید یا ازل حدث شود و یا حدث ازل شود و هر دو محال است.
پس در علم انطوایی، همواره علم شیء به صفت است، نه به ذات. چون همواره دانی، صفت عالی را میبیند و صفت عالی را دیدن، همان عالی را دیدن است. در این جمله امیرالمؤمنین علیه السلام نیز همین مطلب است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
حقیقت علم انطباعی: علم به صفت
اما دومین علمی که علم به صفت است، علم همجنس به همجنس و هم عرض به همعرض است، مانند اینکه من به شما و شما به من علم پیدا میکنید. چون دو شیء که در یک رتبه و یک عرصه قرار دارند، محال است که یکی به دیگری احاطه علمی یابد تا علم او احاطی باشد و به ذات شیء دیگر عالم گردد؛ همچنین محال است که دو چیز اتحاد یابند و یکی شوند تا علم اتحادی رخ دهد و علم به ذات پیدا کنند؛ همچنین محال است که یکی فوق دیگری و دیگری تحت دیگری قرار گیرد تا علم یکی احاطی و دیگری انطوایی شود.
پس دو چیزی که در یک عرصه هستند و همجنساند، هرگز نمیتوانند به ذات یکدیگر علم پیدا کنند بلکه علم آنها به یکدیگر، به صفات یکدیگر است. برای مثال اگر از کسی علم آشکار شود، گفته میشود عالم است، اگر شجاعت آشکار شود، گفته میشود شجاع است؛ بنابراین علم انطباعی هم علم به صفت است، نه به ذات.
خلاصه اینکه از آن چهار علم، دو علم، علم به ذات است و دو علم، علم به صفت است: علم هر چیز به خودش، علم به ذات است که علم اتحادی است؛ علم بالایی به پایینی نیز علم به ذات است که علم احاطی است چون ذات پایینی نزد بالایی حضور دارد؛ اما علم پایینی به بالایی، علم به صفت است، که آن صفت هم خود آن پایینی است، از حیث صفت بالایی بودن.
توضیح و بیان کیفیت علم انطباعی
علم همجنس و همنوع به همجنس و همنوع، علم به صفت است که علم انطباعی است. لکن در این علم، صفت که معلوم عالم است، صفت شخص و ذات دیگری است که در اثر رخ دادن ربط میان آن دو ذات در مقام صفت - یعنی ذات عالم و ذاتی که صفتش معلوم عالم شده - ذات اولی علم به آن مییابد. مانند شاخصی که روبروی آیینه است، صورتی به طرف آیینه میفرستد که همان شبح منفصل اوست، و یک شبح متصل به خود دارد که هرگز از او جدا نمیشود، اما از آن صورت و شبح متصل، یک صورت و شبح انفصال پیدا میکند و به طرف آیینه میرود. این شبحِ منفصل، میشود در هزاران آیینه افتد. برای مثال اگر شما در تمام شش جهت خود آیینه نصب کنید، میبینید که عکس شما در تمام جهات منتشر میشود. مانند آرایشگاهها که آیینهای در روبرو دارد و آیینهای در پشتسر، عکس انسان در این آیینهها میتابد و بینهایت تصویر دیده میشود. از این رو آن عالم بزرگوار فرمودند که گناه و معصیت نکنید، چون همه عالم آیینه خداست و معصیت شما در همه عالم میتابد. لذا انسان مجرم وقتی وارد صحنه قیامت میشود، اعضا و جوارحش به علیه او شهادت میدهند. انسان باید به خدا پناه ببرد؛ بنده خدا به اعضا و جوارح خود میگوید: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا ؛ شما چرا بر علیه من شهادت میدهید! اعضا و جوارح او جواب میدهند: أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ ؛[10] آن خدایی ما را به نطق آورده است که همه چیز را به نطق آورده است. یک نگاه به اطراف خود کن تا ببینی که همه چیز شهادت میدهند. لذا فرمودند که روز قیامت، جایی که در آنجا نماز خواندی و لباسی که با آن لباس نماز خواندی میآیند و شهادت میدهند. قیامت 50 هزار سال است و 50 موقف است و هر موقفی هزار سال است و این سالها سالهای خدایی است.[11] یکی از آن موقفها موقف انکار است. لذا شخص منکر معصیتش میشود، از این رو خدای متعال همان مکان و موقیعیت معصیت را عیناً نشانش میدهد و ثابت میشود که خود او بوده است که گناه کرده است..[12]
پس علم همجنس به همجنس نیز علم به صفت است؛ یعنی شبح و صفت همجنس به طرف همجنس میرود و از طرف مقابل نیز گیرندگیاش به طرف همجنس خود میرود تا اینکه محل اتصال پیدا میکنند، لذا آن شبح منفصل در عالم شبح متصل میشود. پس شبح متصلی در ذاتی است که شبح منفصلش معلوم عالم است. پس شبه متصل دو گونه است؛ شبح متصل به ذاتی که معلوم است که شبح منفصلی از این شبح متصل سوی عالم انتشار مییابد و وقتی به عالم رسید، شبح متصل در عالم میشود، از این رو شخص به صفت شخص دیگر علم پیدا میکند. این شبح متصل، مخصوص عالم است، مخصوص آیینهای است که آن شبح منفصل در آن آیینه افتاده است.
خلاصه اینکه تمام علوم عالم، از چهار دسته بیشتر نیست؛ دو علم از این چهار علم، علم به ذات است و دو علم، علم به صفت است: علم هر چیزی به خودش و علم عالی به دانی، علم به ذات است، اما علم دانی به عالی و علم همجنس به همجنس، علم به صفت است.
در حدیث شریف، «عرف نفسه» اتحادی است و «عرف ربّه» انطوائی
حال، حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام را که فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، بررسی میکنیم که کدام یک از این چهار علم است. بخش اول حدیث: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، علم اتحادی است؛ یعنی علم شخص به خود اوست. اما بخش دوم حدیث «عرف ربه»، علم انطوایی است، چون رب عالی است و نفس دانی است، همچنین رب علت است و نفس معلول است، رب مولاست و نفس عبد است. از این رو عبد نمیتواند به ذات مولا برسد، پایینی نمیتواند به ذات بالایی برسد. پس «عرف ربه» علم به صفت است؛ یعنی علم به صفت رب است. پس جمله اول، علم اتحادی است و جمله دوم، علم انطوایی است، چون رب بالاست و نفس پایین است. پس علم انطباعی، یعنی علم مساوی به مساوی در اینجا معنا ندارد. پس «عرف ربه» علم انطوایی است؛ یعنی علم به صفت است؛ یعنی عبد، به صفت رب علم پیدا میکند.
نگاه به نفس به دو دید: دید خودی؛ دید نور و صفت ربّ بودن
چون امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، پس انسان به نفس، به دو دید میتواند نگاه کند: یکی اینکه خودش خودش است، که این همان علم اتحادی است که علم به ذات است، یعنی معلوم خود شیء است، یعنی خودش هم عالم است و هم معلوم و هم علم، و علم هم علم به ذات است، این یک نوع نگاه است به نفس؛ اما اگر انسان در این نفس و در این خود سیر کند، میتواند صفت خدای متعال را در خود نشان دهد. گفته شد که خداوند متعال این نفس را طوری آفریده که قابل حرکت به سوی کمالات رب هست؛ برای مثال سنگی را در نظر بگیرید، این سنگ را خدای متعال طوری آفریده که قابلیت دارد صیقلی داده شود و لطیف شود تا اینکه آیینه شود و بتواند شاخص روبرو را نشان دهد؛ یعنی صفت شاخص را در خودش نشان دهد. پس این نفس و خود، طوری آفریده شده که میتواند آنقدر لطیف شود که صفت خدای متعال را در خود نشان دهد. از این رو فرمودهاند: «ليس العلم في السماء فينزل عليكم و لا في الارض فيصعد اليكم و لكن العلم مجبول في قلوبكم تخلقوا باخلاق الروحانيين يظهر لكم؛[13] علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زمین است که سویتان بالا آید، بلکه علم در قلبهایتان سرشته گشته، به اخلاق روحانیان برگیرید تا برایتان آشکار شود».
جاهل محض بودن انسان و عالم شدنش به تربیت
پس حقیقت و نفس شما، طوری آفریده شده که اول، از هر علمی خالی است و هیچ علمی ندارد، چنانکه خداوند فرموده:
وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ؛[14]
«و خدا شما را از شكم مادرانتان - در حالى كه چيزى نمىدانستيد - بيرون آورد، و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد كه سپاسگزارى كنيد».
پس خداوند برای ما گوش و دیدهها و دلها قرار داده تا آهسته آهسته یاد بگیریم؛ این خود و نفس، الآن هیچ علمی به رب ندارد، اما میشود که تحت تربیت قرار گیرد و در مراتب خود رشد کند، تا اینکه حقایق و کمالات ومعارف و اوصاف و اسما و تجلیات رب در او بیفتد و در خودش رب را ببیند؛ یعنی خودش، نور و صفت رب شود. این شدنی است. اما هرگز نمیتواند این حرکت را به طرف ذات رب انجام دهد، چون ذات رب همواره بالاست و نفس همیشه پایین است. اما همواره نفس میتواند، به طرف تجلیات و درخششها و انوار رب حرکت کند و آن تجلیات و انوار رب نیز به طرف نفس حرکت میکنند، از این رو همواره محل التقا دارند و این محل التقا، تمامشدنی نیست.
هرگز نفس به رب نمیرسد و همواره در صفت جلو میرود
چون رب در یک مکان خاصی نیست که نفس و عبد حرکت کند و به آنجا برسد و به رب اتصال یابد! چون اگر چنین چیزی ممکن باشد، نفس و عبد بالا رفته و رب شده و دیگر نفس و عبد نیست، در حالی که عبد همواره عبد است و رب همواره رب است، و همیشه فاصله موجود است؛ بلکه همواره فاصله بیشتر میشود و کمتر نمیشود، زیرا انسان هر چه عالمتر میشود، خود را جاهلتر میبیند. انسان نادان خود را دانا میداند، اما انسان دانا هر چه جلوتر میرود، خود را نادانتر میداند و به جایی میرسد که میگوید که من هیچ چیز نمیدانم. مانند رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم که علم حضوری به همه عالم دارد و همه چیز در احاطه آن بزرگوار است و همه انوار و کمالات و اسماء و صفات الهی تحت نظر آن بزرگوار است، اما در عین حال داد میزند: «لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك؛[15] من ستایشی از برای تو برنشمارم، تو همان گونهای که خود را ستودهای»، «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك؛[16] پاک و منزهی، ما تو را به حقیقت معرفتت نشناختیم»، رَبِّ زِدْني عِلْماً ؛[17] «پروردگارا! بر علم من بیفزا»، «رب زدنی فیک تحیرا؛[18] پروردگارا! سرگردانی من در خودت را افزون فرما».[19] چرا اینها را داد میزند؟ چون فاصله تمامشدنی نیست: «لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عَلَمٌ وَ لَا غَايَةٌ وَ لَا نِهَايَةٌ وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ لَهُمْ عِلْماً وَضَعْتُ لَهُمْ حِلْماً؛[20] محبت مرا مرز و سرانجام و پایانی نباشد و هرگاه که علمی برای آنان رفعت دهم، حلمی برایشان گذارم» پس هرگز تمامشدنی نیست.
پس نفس، همواره ناقص و ضعیف و ناداری است که میتواند دارا شود و میتواند کمال پیدا کند. و این کمال پیدا کردن، به واسطه حرکت به طرف به صفت رب است. و رب نیز همواره با صفتش به سوی عبد حرکت میکند. پس رب، همواره معلم و مضیء است و نفس و عبد همواره متعلم و مستضیء است و این افاضه وجود دارد. لذا عرفا هم میگویند: «الفیض منه دائم»؛ فیض از سوی خداوند همواره دائمی است، اما در مرام آنها، مستفیض مشکل پیدا میکند، چون مشکل همیشه مال مستفیض، مال مفیض نیست.
نفس و حرکتش از درون سوی رب
پس نفس که علمش به خودش اتحادی بود، حالا که میخواهد به رب علم پیدا کند، که علمش انطوایی است، حرکتش در درون خود - نه در بیرون - به طرف رب است؛ یعنی به طرف صفت رب است. از این رو در این مراحل که جلو میرود، ابتدا دوگانگی میبیند؛ یعنی هم خود را میبیند که خودش خودش است و هم میبیند که نور رب است، لذا شرکی میبیند. در ابتدای سیر، خود را قوی میبیند، اما نور رب بودن خود را ضعیف میبیند که صفت رب بودن اوست، چون علم انطوایی، علم نفس به خودش است، اما از حیث اینکه نور بالایی است. این کلمات را باید انسان حفظ کند، وگرنه کل مطالب دگرگون میشود.
پس نفس در ابتدای حرکت خود به سوی رب، هیچ علمی به رب و به صفت رب ندارد و هیچ چیزی از رب نمیداند، اما میداند که خودش خودش است. اما وقتی حرکت میکند، یک ذره و یک درجه از نور رب به او میتابد؛ یعنی نور درون ذات قابلیت او که در جبلهاش مکنون بود، برای او آشکار میشود.
صرف نور رب دیدن نفس خود
از این رو مثلاً یک درجه نور رب میبیند و 99 درجه خودش را میبیند. بعد این سیر ادامه مییابد، کمی که جلوتر میرود، 2 درجه رب میبیند و 98 درجه خودش را میبیند، تا اینکه آنقدر جلو میرود که فقط رب را میبیند و خود را فقط نور خدا میبیند، چنانکه در روایت ابوخالد کابلی آمده:
«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا [21] فَقَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ! النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ؛[22]
از حضرت باقر علیه السلام در باره این کلام خداوند عز و جل پرسیدم: پس به خدا ایمان آرید و به رسولش و به نوری که فرو فرستادیم. حضرت فرمود: ای ابوخالد! به خدا قسم كه مراد از نور، امامان از آل محمد علیهم السلام تا روز قیامت باشند و به خدا قسم که آنان همان نور خدا هستند که نازل فرموده و به خدا قسم که آنان همان نور خدا در آسمانها و زمیناند. به خدا سوگند ای ابوخالد كه نور امام در دلهای مؤمنان از نور خورشید تابان در وسط آسمان روشنتر است و به خدا قسم آنان دلهای مؤمنان را روشن کنند و خداوند عز و جل نور ایشان را از آنان که بخواهد پوشیده دارد تا قلبهایشان تاریک گردد. به خدا سوگند ای ابوخالد که هیچ بندهای ما را دوست ندارد و به ولایت ما در نیاید تا آنکه خداوند قلبش طاهر گرداند و خداوند قلب بندهای را طاهر نکند تا آنکه تسلیم ما گردد و سلم ما باشد و چون سلم ما گردید خداوند او را از سختی حساب سلامت دارد و از هراس بزرگ روز قیامت ایمن گرداند».
و نیز امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ فِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ؛[23]
همانا خداوند بود در آنگاه که بودی نبود، پس بود و جای بودن را آفرید و نور انوار را که نورها از آن نور گرفتند آفرید و در آن از نور خود که نورها از آن نور گرفتند جاری ساخت و آن همان نوری است که محمد و علی را از آن آفرید؛ پس آن دو پیوسته دو نور نخستین بودند چه آنکه هیچ چیز پیش از آن دو موجود نبود. آن دو پیوسته طاهر و مطهر در صلبهای پاک جریان داشتند تا آنکه در پاکترین پاکان، در عبدالله و ابوطالب از یکدیگر جدا گشتند».
حقیقت معنای معرفت رب بودن معرفت نفس
پس انسان به جایی میرسد که صرفاً خود را نور الله میبیند، حتی نیم درجه هم خود را نمیبیند. چون به اینجا رسید آیت معرفت رب میگردد. این، همان جمله دوم حدیث شریف است که فرمود: «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». پس اگر خود را ببیند، این نفسی است که حجاب و مانع رب و ظلمات است. چون خود را مستقل دیده و مانع خدا شده. این همان است که فرمودند: «مَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ»؛[24] کسی که به سوی آن نگاه کند، کورش میکند. اما اگر خود را چنین ببیند که مجلا و آیینه رب است که باید در این آیینه رب دیده شود، آهسته آهسته در خودش رب و تجلی رب میبیند. یعنی آنچه در کمون خودش وجود دارد برایش آشکار میشود، نه اینکه چیزی از بیرون به او داده شود.
همه علوم انسان، معرفت نفس و غیر آن، از نهفتههای خود اوست نه از بیرون
هرگز علمی از بیرون به کسی داده نمیشود، بلکه همه علوم در درون انسان است و بیرونیها همه کمککارند، لذا همه علوم باید از درون انسان بجوشد و بیرونیها مؤثر نیستند، چون مؤثر انسان، رب انسان است که باز هم درون انسان را برای او آشکار میکند. اما بیرونیها مکمل و مربی و معلماند، تا انسان آهسته آهسته تکمیل شود و حرکت کند و تربیت شود، چون نفس باید آهسته آهسته حرکت کند.
رابطه علمی درونی و بیرونی انبیاء و اهلبیت علیهم السلام با انسان
این حرکت، معلم لازم دارد. از این رو انبیا و اولیا هستند که نفس انسان را تربیت میکنند و تکمیل میکنند. البته پیشتر گفته شد که انبیا و اولیا نیز ظاهراً بیرون انساناند، اما در حقیقت، درون درون انسان، و سرّ سرّ انساناند؛ آن سرّ انسان که میخواهد حرکت کند و به صد درجه برسد تا دیگر انسان خودش را نبیند و تنها خدا را ببیند، آن سرّ انسان، نور ائمه علیهم السلام است، پس آن بزرگواران آن طرف سرّ انساناند، و اگر آن طرف سرّ انسان نبودند، نمیتوانستند معلم انسان باشند.
پس انسان باید اینگونه ببیند که این نفس الآن ناقص است و فقط خودش را میبیند، اما با تربیت انبیا و اولیا، به طرف نور و صفات رب حرکت میکند و رب هم به طرف او حرکت میکند، تا اینکه از کمون او آنچه را که برای او پنهان بود، برای او آشکار میکند.
بلندبالایی رابطه پیامبران و امامان با انسان در رسیدن به کمال
این است معنای سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود:
«فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛[25]
پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند».
پس آنچه در کمون نفس انسان است، همان دفائن عقول است که انبیا آن را بیرون میکشند و آشکار میکنند. پس انبیا نیامدهاند که چیزی به انسان بیاموزند، بلکه آمدهاند که انسان را تکمیل کنند، تا آنچه در درون او وجود دارد بجوشد و برای او آشکار شود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه؛[26] عارفترین شما به نفس خود، عارفترین شما به پروردگارش است».
امام کاظم علیه السلام فرمودند: «مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً؛[27] خداوند پیامبران و فرستادگان خود را سوی بندگانش مفرستاد مگر برای آنکه از طرف خداوند (به واسطه حقایق بیان شده به زبان پیامبران) عاقل و صاحب معرفت توحیدی شوند؛ پس در میان ایشان اجابت آن کس نیکوتر باشد که معرفتش نیکوتر است». و در ادامه همان حدیث شریف فرمودند: «إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ؛[28] همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد، دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را در قلبش بيابد محکم نگردد».
پس انبیا آمدهاند که انسان تعقل از سوی خدا کند، معنای تعقل عن الله، همان آشکار شدن دفائن عقول انسان است که در جبله انسان نهاده شده است که فرمودند: «العلم مجبول في قلوبكم تأدّبوا بين يدي اللّه باداب الروحانيين و تخلّقوا بأخلاق الصديقين، يظهر من قلوبكم حتّى يغطيكم و يغمركم؛[29] علم در قلبهایتان سرشته شده؛ در پیشگاه خداوند آداب روحانیان و اخلاق صدیقان برگیرید تا علم از قلبهایتان آشکار شود تا بدانجا که بدان پوشیده گردید و در آن فرو روید». لذا امام علیه السلام فرمودند که اگر کسی تعقل عن الله نداشته باشد، قلبش بر معرفت ثابتی استوار نمیشود تا آن معرفت را ببیند و حقیقتش را در قلب خود بیابد.
حال، علامت چنین معرفتی چیست؟ یعنی علامت تعقل عن الله چیست؟ همان حضرت علیه السلام فرمودند: «فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ»؛[30] کسی که تعقل از سوی خدا کند، از دنیا و اهل دنیا کنارهگیری میکند، و با خدای متعال و آنچه نزد اوست، انس میگیرد. در نتیجه، خدای متعال انیس او در تنهایی، و همنشین او در وحشت، و وسیله ثروت و غنای او میشود در تنگدستی؛ یعنی همه چیز او را خدا میدهد.
سخن امام صادق علیه السلام و مقامات سهگانه حب و رجا و خوف در انسان
سرور صادقان، آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ. فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ.فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصِّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ؛[31]
مكنونات قلب عارفان بر گرد سه اصل ميگردد: خوف و رجاء و محبت؛ خوف فرع علم است، رجاء فرع يقين است و محبت فرع معرفت؛ علامت خوف فرار است، علامت رجاء درخواست است و علامت محبت، اختيار كردن و ترجيح محبوب است بر چيزهاى ديگر.پس چون علم در سينه حاصل شد به مقام خوف میرسد و چون خوف از برایش محقق شود فرار خواهد كرد و چون فرار کند نجات یابد؛ و چون نور يقين در قلب بتابد، فضیلت را مشاهده خواهد كرد و چون بر رؤیت فضیل توان یافت اميدوار گردد و چون حلاوت اميدوارى را يافت درخواست کند و چون توفیق درخواست یابد (آنچه خواهد) بیابد؛ و چون پرتو معرفت در فؤاد جلوه کند، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب (خود) مأنوس و آرام شود و محبوب را بر غیرش ترجيح دهد و به دستورهای او مبادرت ورزد و از آنچه نهی فرموده دوری کند و اوامر و نواهى او را بر هرچه غیر آن دو باشد مقدم کند و چون با انجام دستورهای محبوب و دوری از معصیتها و منهیات او، بر بساط انس با محبوب استقامت یافت، به روح مناجات و مقام قرب نائل آید».
این عبادت، عبادت حب است که با محبوب خود، انس پیدا میکند، و زیر سایه محبوب خود قرار میگیرد. از این رو محبوب خود را بر همه چیز ترجیح میدهد. بعد امام صادق علیه السلام برای هر یک از این سه عبادت، مثالی زندند و فرمودند:
«وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى؛[32]
و مثال این اصلهای سهگانه، همچون حرم (محدوده حرم در شهر مکه) و مسجد الحرام و خانه کعبه است که هرکس به حرم درآید از خلق در امان است و هرکس به مسجدالحرام درآید اعضای بدنش در امان باشند از آنکه در گناه به کارشان گیرد و هرکس به خانه کعبه درآید قلبش در امان باشد از آنکه به غیر یاد خداوند متعال مشغول گردد».
پس علم اولی که علم خوف است، مانند کسی است که در حرم قرار دارد و علم دومی که علم یقین است مثل کسی است که در مسجد الحرام قرار گرفته.
عظمت الهی بینهایت حب و معرفت و بودن درون خانه کعبه
علم سومی که علم حب است، مانند کسی است که در درون خانه کعبه قرار گرفته. چنین کسی که در درون کعبه قرار دارد، دیگر کجا میخواهد برود! همه آن حرکتها برای این بود که انسان به کعبه برسد، اما وقتی داخل خانه کعبه قرار گرفت، دیگر همه رابطهها قطع میشود و به هر طرف که نماز بخواند صحیح است، چون آنجا جهتی وجود ندارد، نه اینکه وقتی میگوییم به هر سمت بخواند صحیح است، جهتهای مختلف است، بلکه یک حقیقت است و آن کعبه است و هیچ جهتی وجود ندارد.
همچنین ائمه علیهم السلام فرمودند که ما قبله و منی هستیم، از این رو وقتی انسان از ائمه علیهم السلام دور است، (مثلاً) در امیرالمؤمنین علیه السلام یک کمالی میبیند و ـ نستجیر بالله ـ یک نقصی هم میبیند، اما وقتی که حرکت کند و برسد به امیرالمؤمنین علیه السلام، در این صورت، جز نور خدا در او نمیبیند. در این صورت نمیتواند عیب و نقصی برای آن حضرت ثابت کند، چون چیزی جز کمال و نور الهی در او نمیبیند.
مقصود از «ظلال» و ولی خدا بودن آن
لذا فرمودند با ظلال محبوب انس میگیرد؛ چون سرور عالمیان، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِي الْأَرْض يَأْوِي إِلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ؛[33] سلطان، سایه خداوند در زمین است که هر ستمدیدهای بدو پناه میبرد». یعنی با آن سلطان انس پیدا میکند؛ یعنی با سایه ولی خدا انس میگیرد که آقا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ كَانَ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ: رَجُلٌ أَعْطَى النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ مَا هُوَ سَائِلُهُمْ لَهَا وَ رَجُلٌ لَمْ يُقَدِّمْ رِجْلًا وَ لَمْ يُؤَخِّرْ أُخْرَى حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ لِلَّهِ فِيهِ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَ رَجُلٌ لَمْ يَعِبْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ بِعَيْبٍ حَتَّى يَنْفِيَ ذَلِكَ الْعَيْبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لَا يَنْفِي مِنْهَا عَيْباً إِلَّا بَدَا لَهُ عَيْبٌ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلًا بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛[34]
سه خصلت است که هرکس آن سه یا یکی از آنها را داشته باشد، روز قیامت، روزی که سایهای جز سایه خداوند نیست، در سایه عرش خداوند عز و جل خواهد بود: کسی که به مردم عنایت میکند همان چیزی را که از آنان برای خود میخواهد؛ و کسی که قدمی را پیش و پس نمیگذارد تا آنکه بداند در آن رضایت خداوند است یا سخط او؛ و کسی که عیبی از برادر مسلمانش نمیگیرد تا آنکه آن عیب را از خود بزداید، که براستی عیبی از خود نزداید مگر آنکه عیبی دیگر برایش پدیدار گردد و آدمی را مشغول بودن به نفس خود کفایت باشد از (پیگیری عیوب) مردمان».
عرش ذاتی و حقیقی خداوند در عالم - که حضرت در این حدیث شریف میفرماید صاحب آن خصلتها زیر سایه آن قرار میگیرد - ولی خداست. در باره اهل آتش هم خداوند میفرماید: انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذي ثَلاثِ شُعَبٍ * لا ظَليلٍ وَ لا يُغْني مِنَ اللَّهَبِ ؛[35] «برويد سوی دود سه شاخه، نه سايهدار است و نه اَز شعله حفاظت مىكند». یعنی تاریک است، سایه نیست. لذا روز قیامت، سایهای جز سایه عرش خدا نیست. عرش خدا همان ملک خداست، ملک خدا هم همان سلطنت خداست، سلطنت خدا هم همان سلطان خداست و سلطان خدا، سایه خدا در زمین است و غیر آن سایه خدا چیز دیگری نیست. مکه مکرمه، همان ظل الله در روی زمین است؛ ظلی است که مطابق ضراح است که همان بیت المعمور است که در آسمان است، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود:
«أَمَرَ اللَّهُ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَنْ يَجْعَلَ لَهُ بَيْتاً فِي السَّمَاءِ السَّادِسَةِ يُسَمَّى الضُّرَاحَ بِإِزَاءِ عَرْشِهِ. فَصَيَّرَهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ يَطُوفُ بِهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ لَا يَعُودُونَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ فَلَمَّا أَنْ هَبَطَ آدَمُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا أَمَرَهُ بِمَرَمَّةِ هَذَا الْبَيْتِ وَ هُوَ بِإِزَاءِ ذَلِكَ فَصَيَّرَهُ لآِدَمَ وَ ذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَيَّرَ ذَلِكَ لِأَهْلِ السَّمَاء؛[36]
خداوند به مَلکی از ملائک فرمان داد از برایش خانهای به نام ضراح در آسمان ششم و در محاذی عرشش قرار دهد، پس خداوند آن را برای اهل آسمان گرداند که در هر روز هفتاد هزار مَلک بر گردش طواف میکنند که باز نمیگردند و آمرزش میطلبند. پس چون آدم به آسمان دنیا فرود آمد، خداوند فرمانش داد که این خانه (کعبه) را بنا کند و این خانه محاذی همان خانه (ضراح) است. خداوند این خانه را برای آدم و نسل او قرار داد چنانکه آن را برای اهل آسمان گذاشته بود».
نور خدا در قلب و علامت عملی آن
در تفسیر صافی در آیه شریفه أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّه ؛[37] «پس آيا كسى كه خدا سينهاش را براى اسلام گشاده کرده و (در نتيجه) از نورى از جانب پروردگارش برخوردار است (همانند فرد تاریکدل است؟)» از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه روایت میکند:
«عَن النّبيّ صلی الله علیه و آله و سلم أنّهُ قَرَأ هذِهِ الآيَةَ فَقَالَ: إِنَّ النُّورَ إِذَا وَقَعَ فِي الْقَلْبِ انْفَسَحَ لَهُ وَ انْشَرَحَ. قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ لِذَلِكَ عَلَامَةٌ يُعْرَفُ بِهَا؟ قَالَ: التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْتِ؛[38]
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که این آیه را تلاوت کرد سپس فرمود: براستی که نور چون در قلب بیفتد، قلب از برایش وسعت یابد و گشاده گردد. عرض کردند: ای رسول خدا! آیا این علامتی دارد که بدان شناخته شود؟ حضرت فرمود: اطمینان نداشتن به سرای فریب و نیرنگی و بازگشت سوی سرای جاودانگی و مهیا گشتن از برای مرگ پیش از فرا رسیدنش».
پس قلب انفتاح پیدا کرده و نور را مشاهده میکند. منظور از نور همان صفت رب است که در حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام است که معرفت رب پیدا میکند. و نیز قلب انفساح پیدا کرده و باد میکند، از این رو متحمل بلاء میشود، و همه بلاها را تحمل میکند و از بلاء لذت میبرد. و علامتهای آن، این است که از دنیا دور باشد، به آخرت نزدیک شود، خود را برای مردن آماده کند قبل از آنکه مرگش برسد.
در باره فقیه نیز فرمودند باید زاهد در دنیا و راغب در آخرت و متمسک به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد، چنانکه ابان بن تغلب از آقا امام باقر علیه السلام نقل میکند: «أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هَذَا! فَقَالَ علیه السلام: يَا وَيْحَكَ! وَ هَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟ إِنَّ الْفَقِيهَ حَقَّ الْفَقِيهِ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا الرَّاغِبُ فِي الْآخِرَةِ الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِي؛[39] مردی از امام باقر علیه السلام سؤالی پرسید و حضرت پاسخش داد، سپس آن مرد گفت: فقیهان چنین نمیگویند! حضرت فرمود: وای بر تو! هرگز فقیهی دیدهای؟ براستی که فقیه حقیقی آن کس باشد که زاهد در دنیا، مشتاق به آخرت و متمسک به سنت پیامبر است». این سه علامت برای فقیه است که اولاً زاهد در دنیا باشد، ثانیاً راغب آخرت باشد و به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تمسک کند.
نتیجه بحث در معنای حدیث شریف
پس در حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، جمله دوم «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، عرفان به صفت است؛ یعنی نفس وقتی به سوی صفت رب حرکت میکند و صفت رب هم روی سوی او میکند، رخ دادن این حقیقت، همان کشف سبحات و صحو معلوم و غلبه سر و جذب احدیت و نور یُشرق و طلوع صبح است که از امیر مؤمنان علیه السلام در حدیث حقیقت روایت شده:
«روي عنه علیه السلام أنه لما سأله كميل بن زياد عن الحقيقة فقال: ما لك و الحقيقة؟ فقال: أ و لست صاحب سرك؟ فقال علیه السلام: بلي و لكن يترشح عليك ما يطفح مني. فقال كميل: أ و مثلك يخيب سائلا؟ قال علیه السلام: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. فقال كميل: زدني بيانا. فقال علیه السلام: محو الموهوم مع صحوا المعلوم. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: هتك الستر لغلبة السر. فقال: زدني بيانا. فقال علیه السلام: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره. قال: زدني بيانا. قال علیه السلام: أطفأ السراج فقد طلع الصباح؛[40]
از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که چون کمیل بن زیاد از حضرتش در باره حقیقت پرسید، فرمود: تو را با حقیقت چه کار است؟ کمیل عرض کرد: مگر من صاحب سرّ شما نیستم؟ فرمود: آری، لیک آنچه از من لبریز گردد به تو تراوَد. کمیل عرض کرد: آیا چون شمایی سائل را ناامید میکند؟ حضرت فرمود: حقیقت، کشف سبحات (انوار) جلال است، بدون اشاره. کمیل عرض کرد: بیانی افزون فرما. فرمود: محو کردن موهوم، و روشن و واضح کردن معلوم. عرض کرد: بیانی افزون فرما. فرمود: از میان بردن پرده به خاطر غالب گشتن نهان. عرض کرد: بیانی افزون فرما. فرمود: اینکه احدیت، صفت توحید را جذب کند. عرض کرد: بیانی افزون فرما. فرمود: نوری که از صبح ازل طلوع میکند و آثارش بر هیکلهای توحید نمایان میشود. عرض کرد: بیانی افزون فرما. فرمود: چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد».
یعنی این رویکردها که از کشف سبحات شروع میشود و به خاموش کردن چراغ و زدن آفتاب میرسد، یک طرفش نفس خودی است و طرف دیگرش صفت الهی و نفسی که صفت و تجلی و ظهور خداست؛ این سیر و سفر علیالدوام و همواره جریان دارد و همچنان در این مقامات سیر و سفر درونی میشود و غایت و نهایت هم ندارد. پس این سیر الهی، مسیر خود را طی میکند و از کشف سبحات میگذرد، به صحو معلوم میرسد و از آن هم گذشته به غلبه سرّ میرسد و از آنجا به جذب احدیت میرسد؛ یعنی احدیت رب، که همان صفت رب است، صفت توحید نفس را جذب میکند؛ یعنی قابلیت نفس را که میتواند عالم شود، میتواند معرفت رب را پیدا کند، میتواند رب را در خودش ببیند و خودش را صفت رب و نور رب ببیند، این را تقویت میکند و همواره این تقویت قوی میشود تا به جایی میرسد که جمله بعدی حضرت در او صدق میکند که فرمود: «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره؛ نوری که از صبح ازل طلوع میکند و آثارش بر هیکلهای توحید نمایان میشود». رب همان صبح ازل است و نور از رب، که همان صفت توحید است، از سوی رب به طرف نفس حرکت میکند و نفس هم به طرف نور رب حرکت میکند. این نفس همان هیکل توحید است، از این رو در این هیکل توحید، آثار نور رب دیده میشود. در نتیجه این هیکل توحید که همان نفس است، آیت رب میشود. پس نفس در این سیر میشود آیت الله. مصداق بزرگ این آیت الله، اهلبیت علیهم السلام هستند و مصداق کوچک آن، سایر انسانها هستند.
خلاصه، نفس هر کسی یک علم به خودش دارد که در مقام نقص و عیب و ناداری است، اما قابلیت دارایی و کمال را دارد، از این رو به طرف رب حرکت میکند و رب هم با صفتش روی سوی نفس میکند، تا اینکه نفس آهسته آهسته خود را نور الله و صفت الله و وحدت و کمال خدا میبیند و چیز دیگری در خود نمیبیند. از این رو این نفس میشود آیت رب و آیت توحید و آیت الله تبارک و تعالی.
خلاصه اینکه جمله اول حدیث شریف امیرالمؤمنین علیه السلام یعنی «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ»، علم اتحادی است که علم به ذات است و جمله دوم: «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، علم انطوایی است که علم به صفت است و هرگز به ذات نمیرسد.
[1]. (59) الحشر : 19.
[2]. (65) الطلاق : 12.
[3]. ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، حسن زاده آملی، ص: 5 و 14؛ الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، ج9، ص: 51
[4]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 273، خطبه 186.
[5]. (20) طه: 124 - 127.
[6]. (24) النور : 39.
[7]. تحف العقول، النص، ص: 201.
[8]. (2) البقرۀ: 257.
[9]. التوحيد (للصدوق)، ص: 35، ح2.
[10]. (41) فصلت : 21.
[11]. «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلْهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ. فَحَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا عَلَيْهَا فَإِنَّ لِلْقِيَامَةِ خَمْسِينَ مَوْقِفاً كُلُّ مَوْقِفٍ مِقْدَارُهُ أَلْفُ سَنَةٍ. ثُمَّ تَلَا: فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ »؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 143.
«امام صادق علیه السلام فرمود: اگر یکی از شما خواهد که از پروردگارش چیزی نخواهد جز آنکه بدو عنایت کند، پس باید از تمامی مردم ناامید شود و امیدی نداشته باشد جز بدانچه نزد خداوند است - که یادش عزیز است. پس چون خداوند عز و جل این را از قلبش بداند، هیچ چیز از خدا نخواهد مگر آنکه بدو عنایت کند. پس نفس خود را محاسبه کنید پیش از آنکه شما را بدان محاسبه کنند که همانا قیامت را پنجاه موقف باشد که هر موقفش هزار سال است. سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: در روزی که مقدارش هزار سال - از آنچه شما میشمارید - است».
[12]. در توحید صدوق، در روایت مفصل پاسخ امیر مؤمنان علیه السلام به مردی که مدعی تناقض میان آیات قرآن بود، آمده:
«قَالَ (الرّجُل): وَ أَجِدُ اللَّهَ يَقُولُ: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً وَ قَالَ وَ قَدِ اسْتُنْطِقُوا فَقَالُوا: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ وَ قَالَ: ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ قَالَ: إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ وَ قَالَ: لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ وَ قَالَ: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ . فَمَرَّةً يُخْبِرُ أَنَّهُمْ يَتَكَلَّمُونَ وَ مَرَّةً أَنَّهُمْ لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً وَ مَرَّةً يُخْبِرُ أَنَّ الْخَلْقَ لَا يَنْطِقُونَ وَ يَقُولُ عَنْ مَقَالَتِهِمْ وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ وَ مَرَّةً يُخْبِرُ أَنَّهُمْ يَخْتَصِمُونَ! فَأَنَّى ذَلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ لَا أَشُكُّ فِيمَا تَسْمَع؟
قال علیه السلام: فَإِنَّ ذَلِكَ فِي مَوَاطِنَ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ مَوَاطِنِ ذَلِكَ الْيَوْمِ الَّذِي كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ يَجْمَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَلَائِقَ يَوْمَئِذٍ فِي مَوَاطِنَ يَتَفَرَّقُونَ وَ يُكَلِّمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ يَسْتَغْفِرُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَانَ مِنْهُمُ الطَّاعَةُ فِي دَارِ الدُّنْيَا لِلرُّؤَسَاءِ وَ الْأَتْبَاعِ وَ يَلْعَنُ أَهْلُ الْمَعَاصِي الَّذِينَ بَدَتْ مِنْهُمُ الْبَغْضَاءُ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ فِي دَارِ الدُّنْيَا الْمُسْتَكْبِرِينَ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ يَكْفُرُ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ الْكُفْرُ فِي هَذِهِ الْآيَةِ الْبَرَاءَةُ يَقُولُ يَبْرَأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ نَظِيرُهَا فِي سُورَةِ إِبْرَاهِيمَ قَوْلُ الشَّيْطَانِ: إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ وَ قَوْلُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ الرَّحْمَنِ: كَفَرْنا بِكُمْ يَعْنِي تَبَرَّأْنَا مِنْكُمْ. ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ يَبْكُونَ فِيهِ فَلَوْ أَنَّ تِلْكَ الْأَصْوَاتَ بَدَتْ لِأَهْلِ الدُّنْيَا لَأَذْهَلَتْ جَمِيعَ الْخَلْقِ عَنْ مَعَايِشِهِمْ وَ لَتَصَدَّعَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ فَلَا يَزَالُونَ يَبْكُونَ الدَّمَ.
ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ فَيُسْتَنْطَقُونَ فِيهِ فَيَقُولُونَ: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ فَيَخْتِمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ يَسْتَنْطِقُ الْأَيْدِيَ وَ الْأَرْجُلَ وَ الْجُلُودَ فَتَشْهَدُ بِكُلِّ مَعْصِيَةٍ كَانَتْ مِنْهُمْ ثُمَّ يَرْفَعُ عَنْ أَلْسِنَتِهِمُ الْخَتْمَ فَيَقُولُونَ لِجُلُودِهِمْ: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ .
ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ فَيُسْتَنْطَقُونَ فَيَفِرُّ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ فَيُسْتَنْطَقُونَ فَ لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً فَيَقُومُ الرُّسُلُ فَيَشْهَدُونَ فِي هَذَا الْمَوْطِنِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً .
ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ يَكُونُ فِيهِ مَقَامُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ هُوَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ فَيُثْنِي عَلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمَا لَمْ يُثْنِ عَلَيْهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ ثُمَّ يُثْنِي عَلَى الْمَلَائِكَةِ كُلِّهِمْ فَلَا يَبْقَى مَلَكٌ إِلَّا أَثْنَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم ثُمَّ يُثْنِي عَلَى الرُّسُلِ بِمَا لَمْ يُثْنِ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ قَبْلَهُ ثُمَّ يُثْنِي عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ يَبْدَأُ بِالصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ ثُمَّ بِالصَّالِحِينَ فَيَحْمَدُهُ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ لَهُ فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ حَظٌّ وَ وَيْلٌ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ حَظٌّ وَ لَا نَصِيبٌ. ثُمَّ يَجْتَمِعُونَ فِي مَوْطِنٍ آخَرَ وَ يُدَالُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ هَذَا كُلُّهُ قَبْلَ الْحِسَابِ فَإِذَا أُخِذَ فِي الْحِسَابِ شُغِلَ كُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا لَدَيْهِ - نَسْأَلُ اللَّهَ بَرَكَةَ ذَلِكَ الْيَوْم. قَالَ: فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللَّهُ عَنْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَلَلْتَ عَنِّي عُقْدَةً فَعَظَّمَ اللَّهُ أَجْرَك»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 255 - 262.
«آن مرد گفت: (در آیهای) میبینم که خداوند فرماید: روزى كه روح و فرشتگان به صف مىايستند، و (مردم) سخن نگويند، مگر كسى كه (خداى) رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گويد؛ و (در جای دیگر) فرموده که چون آنان را به سخن وا میدارند گویند: به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم؛ و (در جای دیگر) فرموده: آنگاه روز قيامت بعضى از شما بعضى ديگر را انكار و برخى از شما برخى ديگر را لعنت مىكنند؛ و (در جای دیگر) فرموده: اين مجادله اهل آتش قطعاً حق است؛ و (در جای دیگر) فرموده: در پيشگاه من با همديگر مستيزيد (كه) از پيش به شما هشدار داده بودم؛ و (در جای دیگر) فرموده: امروز بر دهانهاى آنان مُهر مىنهيم، و دستهايشان با ما سخن مىگويند، و پاهايشان بدانچه فراهم مىساختند گواهى مىدهند؛ پس یکبار خبر میدهد که آنان سخن میگویند و یکبار خبر میدهد که سخن نگويند، مگر كسى كه (خداى) رحمان به او رخصت دهد، و سخن راست گويد؛ و یکبار خبر میدهد که به نطق نیایند و (یکبار) سخن آنان را میگوید (که چون به نطق کشیده شوند گویند) به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم؛ و یکبار خبر میدهد که آنان مجادله میکنند! این چگونه است ای امیر مؤمنان و چگونه در آنچه میشنوی شک نکنم؟
حضرت فرمود: براستی که این امور در جایگاههای متعددی است از جایگاههای آن روزی که (به فرموده خداوند در قرآن) مقدارش پنجاه هزار سال است. خداوند عز و جل در آن روز آفریدگان را جمع فرماید در حالی که در جایگاههایی (متعدد) پراکنده میگردند و برخی با برخی سخن میگویند و برخی برای برخی طلب مغفرت میکنند، آنان كسانی هستند که در دنیا اهل اطاعت بودهاند، از صاحبان ریاست و از پیروان. آنان که لعنت میکنند، اهل معصیت هستند، کسانی که در دنیا از آنان کینه آشکار شده و بر ستم و سرکشی يکدیگر را یاری کردهاند، از مستکبران و مستضعفان، برخی از آنان به برخی دیگر کفر میورزند و برخی از آنان برخی دیگر را لعنت میکنند. «کفر» در این آیه (به معنای) بیزاری است؛ یعنی خداوند میفرماید: برخی از آنان از برخی دیگر بیزاری میجویند. همانند این (معنا برای کفر) در سوره ابراهیم و در سخن شیطان آمده: من به آنچه پيش از اين مرا شريك مىدانستيد كافرم؛ و همچنین در سخن ابراهیم، خلیل خدای رحمان، که گفت: به شما کافر گشتیم؛ یعنی از شما بیزاری جستیم. سپس در جایگاهی دیگر جمع میگردند حال آنکه در آن میگریند چنانکه اگر آن صداها برای اهل دنیا آشکار شود، تمامی خلق متحیر گردند و از زندگی خود غافل شوند و قلبهایشان پاره گردد - جز آنچه خدا بخواهد - پس پیوسته خون ميگریند.
سپس در جایگاهی دیگر جمع گردند و در آن به سخن وادارشان کنند پس گویند: به خدا، پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوديم؛ پس خداوند تبارک و تعالی بر دهانهایشان مهر میزند و دستها و پاها و پوستها را به سخن میآورد، پس (هرکدام) به تمامی گناهانی که از آنان بوده گواهی میدهند و سپس از زبانهایشان مهر برداشته میشود پس (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) به پوستهایشان گویند: چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ گویند: همان خدایی ما را به سخن آورده که همه چیز را گویا گردانیده.
سپس در جایگاهی دیگر جمع میگردند که به سخنشان وادارند، پس از یکدیگر فرار میکنند و این است کلام خداوند متعال: روزی که آدمی فرار کند از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش؛ سپس به سخن وادارشان کنند كه (چنانچه خداوند فرموده) سخن نگویند جز کسی که خدای رحمان بدو رخصت دهد و سخن راست گوید؛ سپس رسولان در این جایگاه برمیخیزند و گواهی میدهند و این است سخن خداوند که فرموده: پس چون باشد (حالشان) آن هنگام كه از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را گواه بر اینان آوریم.
سپس در جایگاهی دیگر جمع میگردند كه مقام محمد صلی الله علیه و آله و سلم در آن است و آن همان مقام محمود است (که خداوند در قرآن بیان فرموده). پس آن حضرت چنان خداوند را ستایش کند که احدی پیش از آن نکرده باشد، سپس تمامی فرشتگان را بستاید و هیچیک از فرشتگان نماند جز آنکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم او را ستوده باشد، سپس رسولان را چنان ستایش فرماید که احدي پیش از آن نکرده باشد، سپس تمامی مردان و زنان مؤمن را بستاید كه شروعش از صدیقان و شهیدان و سپس صالحان باشد. پس اهل آسمانها و زمین حمد آن حضرت بجای آورند و این است سخن خداوند: امید که پروردگارت تو را در مقامی محمود برانگیزد؛ پس خوشا به حال آن کس که او را در آن مقام بهرهای باشد و وای بر آن کس که در آن مقام بهره و نصیبی نداشته باشد. سپس در جایگاهی دیگر جمع میگردند و اینها همگی پیش از حساب باشد. پس چون حساب آغاز شود، هر انسانی بدانچه نزدش دارد مشغول گردد - که از خداوند برکت آن روز را درخواست میکنیم. آن مرد گفت: در امر من گشایش فرمودی خداوند در امرت گشایش فرماید ای امیر مؤمنان و گرهای از من گشودی پس خداوند اجرت را عظیم فرماید».
و در بخش دیگری از حدیث شریف آمده که حضرت فرمود:
«فَأَمَّا قَوْلُهُ: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ فَإِنَّ ذَلِكَ فِي مَوْضِعٍ يَنْتَهِي فِيهِ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدَ مَا يَفْرُغُ مِنَ الْحِسَابِ إِلَى نَهَرٍ يُسَمَّى الْحَيَوَانَ فَيَغْتَسِلُونَ فِيهِ وَ يَشْرَبُونَ مِنْهُ فَتَنْضُرُ وُجُوهُهُمْ إِشْرَاقاً فَيَذْهَبُ عَنْهُمْ كُلُّ قَذًى وَ وَعْثٍ ثُمَّ يُؤْمَرُونَ بِدُخُولِ الْجَنَّةِ. فَمِنْ هَذَا الْمَقَامِ يَنْظُرُونَ إِلَى رَبِّهِمْ كَيْفَ يُثِيبُهُمْ وَ مِنْهُ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تَسْلِيمِ الْمَلَائِكَةِ عَلَيْهِمْ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ .
فَعِنْدَ ذَلِكَ أَيْقَنُوا بِدُخُولِ الْجَنَّةِ وَ النَّظَرِ إِلَى مَا وَعَدَهُمْ رَبُّهُمْ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ وَ إِنَّمَا يَعْنِي بِالنَّظَرِ إِلَيْهِ النَّظَرَ إِلَى ثَوَابِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. وَ أَمَّا قَوْلُهُ: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ فَهُوَ كَمَا قَالَ: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ يَعْنِي لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ يَعْنِي يُحِيطُ بِهَا»؛ التوحيد (للصدوق)، ص: 262.
«اما این سخن خداوند که فرموده: در آن روز چهرههایی شاداباند، سوی پروردگار خود مینگرند؛ براستی که این امر در آن جایگاهی است که اولیای خداوند عز و جل - پس از آنکه حساب تمام میشود - به رودی میرسند که نامش حیوان (زنده) است، پس در آن شستشو میکنند و از آن مینوشند که چهرههایشان از نورانیت شاداب و زیبا گردد و تمامی مرضها و درماندگیها از آنان زدوده شود و سپس دستورشان میدهند که به بهشت درآیند. از این مقام است که به پروردگارشان مینگرند که چگونه پاداششان میدهد و از این (جایگاه است) که وارد بهشت میشوند و این است سخن خداوند عز و جل در باره سلام دادن فرشتگان بدیشان (که گویند): سلام بر شما، پاک گشتید، پس بدان در آیید به جاودانگی.
اینجاست که یقین کنند به ورود به بهشت و به نگریستن بدانچه پروردگارشان به آنان وعده داده و این است سخن خداوند که فرموده: به پروردگارشان مینگرند؛ و معنای نگریستن به خداوند، نگریستن به پاداش خداوند تبارک و تعالی است نه چیز دیگر.
اما اینکه فرموده: چشمها او را درنمىيابند و اوست كه ديدگان را درمىيابد؛ خداوند چنان است که فرموده: چشمها او را درنمییابند؛ به این معنا که وهمها بدو احاطه نیابند و (این که فرموده): اوست که دیدگان را درمییابد؛ بدان معناست که او به آنان احاطه دارد».
[13]. شیخ بزرگوار در شرح عرشیه میفرماید:
«كما قال علي علیه السلام ما معناه: ليس العلم في السماء فينزل عليكم و لا في الارض فيصعد اليكم و لكن العلم مجبول في قلوبكم تخلقوا باخلاق الروحانيين يظهر لكم. و نقل ابن ابي جمهور الاحسائي في المجلي: و روي عن عيسي بن مريم علي محمد و اله و عليه السلام قال لبني اسرائيل: يا بني اسرائيل! لاتقولوا العلم في السماء من يصعد يأتي به و لا في تخوم الارض من ينزل يأتي به و لا من وراء البحر من يعبر يأتي به! العلم مجبول في قلوبكم تأدبوا بين يدي الله باداب الروحانيين و تخلقوا باخلاق الصديقين يظهر العلم من قلوبكم حتي يغطيكم و يغمركم. و ورد عن النبي صلی الله علیه و آله و سلمانه قال: العلم نور يقذفه الله في قلوب اوليائه و انطق به علي لسانه (لسانهم)»؛ شرح العرشیۀ، ج3، ص: 254.
«چنانکه علی علیه السلام با این مضمون فرموده: علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زمین است که سویتان بالا آید، بلکه علم در قلبهایتان سرشته گشته، به اخلاق روحانیان برگیرید تا برایتان آشکار شود. و ابن ابی الجمهور احسائی در المجلی نقل میکند: از عیسی بن مریم - که بر محمد و آلش و بر او سلام باد - روایت شده که به بنی اسرائیل فرمود: ای بنی اسرائیل! مگویید که علم در آسمان است و هرکس بالا رود بدان دست یابد و نه آنکه در دل زمین است و هرکس فرو رود بدان دست یابد و نه آنکه در پس دریاست و هرکس از دریا بگذرد بدان دست یابد! علم در قلبهایتان سرشته شده؛ در پیشگاه خداوند آداب روحانیان و اخلاق صدیقان برگیرید تا علم از قلبهایتان آشکار شود تا بدانجا که بدان پوشیده گردید و در آن فرو روید. و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده که فرمود: علم نوری است که خداوند در قلبهای دوستانش اندازد و زبانهای آنان را بدان گویا سازد».
و مرحوم کرمانی در طریق النجاۀ فرموده:
«روي عن النبي صلی الله علیه و آله و سلم ليس العلم بكثرة التعلم و انما العلم نور يقذفه الله في قلب من يحب فينفسح فيشاهد الغيب و ينشرح فيحتمل البلاء. قيل: فهل لذلك علامة يا رسول الله؟ قال صلی الله علیه و آله و سلم: التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله»؛ طريق النجاة، ج3، ص: 424 و 425.
«از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: علم به زیادی آموختن نیست، همانا علم نوری است که خداوند در قلب آن کس که دوستش دارد اندازد، پس قلبش وسعت گیرد که غیب را مشاهده کند و گشاده گردد که بر بلا شکیبایی کند. عرض شد: آیا این علامتی دارد ای رسول خدا؟ فرمود: اطمینان نداشتن به سرای فریب و نیرنگی و بازگشت سوی سرای جاودانگی و مهیا گشتن از برای مرگ پیش از فرا رسیدنش».
[14]. (16) النحل : 78.
[15]. مصباح الشريعة، ص: 56.
[16]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص: 132، ح227.
[17]. (20) طه : 114.
[18]. الأنوار الساطعة في شرح زيارة الجامعة، ج2، ص: 156؛ شمس المعارف الکبری، ص: 164؛ فصوص الحکم، ج1، ص: 73.
[19]. شیخ مرحوم در شرح عرشیه فرموده:
«قال صلی الله علیه و آله و سلم: اللهم زِدني فيك تَحَيُّراً»؛ شرح العرشية، ج2، ص: 331.
«رسول خدا فرمود: خداوندا، سرگردانی من در خودت را افزون فرما».
و سید مرحوم اعلی الله مقامه در لوامع فرموده:
«الاشراق الرابع: قال شيخنا و استادنا اطال الله بقاه و جعلني في كل محذور فداه لما سئل عن قوله صلی الله علیه و آله و سلم "اللهم زدني فيك تحيرا": و لي في مثل هذا المقام كلام في بيان هياكل التوحيد و اثر تعلق العلم بالمعلوم اذا استخرجت الكنز منه عرفت ان ما غلبه صلی الله علیه و آله و سلم لا غاية له بل هو وراء ما لا يتناهى بما لا يتناهى»؛ اللوامع الحسينية، ج1، ص: 204.
«اشراق چهارم: شیخ و استاد ما، که خداوند عمرش طولانی گرداند و مرا در هر محذوری فدایش کند، چون از او درباره این کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند "خداوندا، سرگردانی من در خودت را افزون فرما" فرمود: من در این مقام، در بیان هیاکل توحید و اثر تعلق علم به معلوم، سخنی دارم که چون گنج آن را بیرون کشی، خواهی دانست که آنچه بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم غالب گشته غایتی ندارد؛ بلکه او بینهایت وراء بینهایت است».
و مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی در الفطرۀ السلیمۀ فرموده:
«فهي اي المشية دائمة الترقي تجري بعلم الله و لا نفاد لها الا ان امدادها النازلة متحدة و اوقاتها وقت واحد و ليس لها الا آن واحد لا نهاية لذلك الآن و لا غاية و هي مقام رب زدني فيك تحيرا و اول مقامات رب زدني علما و لا غاية لهذه الزيادة و لا نهاية»؛ الفطرة السليمة، ج1، ص: 191.
«پس مشیت دائما ترقی میکند و به علم خداوند جریان مییابد و تمامی ندارد جز آنکه امداد نزولیافته آن یگانه است و تمام وقتهایش یک وقت است و او را نباشد جز یک آنِ (دم) واحد که پایان و سرانجامی برای آن دم نیست و آن (مشیت) مقامِ «پروردگارا! سرگردانی من در خودت را افزون فرما» است و اولِ مقامهای «پروردگارا بر علم من بیفزا» است و این زیادت را پایان و سرانجامی نیست».
و در جای دیگر فرموده:
«فالاحد هو الممتنع معه ما سواه في الوجدان و الوجود و لست تبلغ ادراك هذا المقام الا بعد ان يوجد فيك عينه التي يعيرها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين و كلما وجدت شيئا مميّزا جزته و نظرت الي ما طوي طرفيه حتي تري احدا يفوق معرفتك و تمييزك و تحديدك و اشارتك و ادراكك و مدركك حتي تغرق في بحر التحير و الفناء المحض و يضمحل منك المعرفة و العارف و المعروف فاذا وصلت الي هذا المقام وصلت الي المراد بلا كيف و لا اشارة و لا غاية لهذا السير و لا نهاية و هو معني قوله صلی الله علیه و آله و سلم: رب زدني فيك تحيرا؛ و قوله: تدلج بين يدي المدلج من خلقك»؛ الفطرة السليمة، ج2، ص: 258.
«پس احد آن است که با او غیر او - چه در وجدان و چه در وجود - ممتنع است و به درک این مقام نخواهی رسید مگر بعد از آنکه او آن چشمش را که به هریک از بندگانش بخواهد عاریه میدهد، در تو ایجاد کند - و سرانجام از آنِ پرهیزگاران است - و آن گاه هر شیء متمایزی را یافتی، از آن بگذری و بدانچه دو طرف آن را در بر گرفته بنگری تا احدی را ببینی که از معرفت و تمایزبخشی و حدشماری و اشاره و درک و آلت درک تو فراتر است تا آنکه غرقه دریای سرگردانی و نابودی محض شوی و معرفت و عارف و معروف در نزدت مضمحل شود. پس چون بدین مقام رسی، بدانچه مراد است - بدون کیفیت و اشاره - نائل شوی و این سیر را نه سرانجامی باشد و نه پایانی و این است معنای سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: خداوندا، سرگردانی من در خودت را افزون فرما؛ و فرمود: تو ره پیمایی، در پیش روی شبروان خلقت».
[20]. إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج1، ص: 199 : در نسخه، «وَضَعْتُ لَهُمْ عِلْماً» آمده، لکن حکیم الهی، مرحوم شیخ احسائی و شاگرد بزرگوارشان مرحوم سید کاظم رشتی و شاگرد این بزرگوار، حاج محمد کریم خان کرمانی در کتابهایشان «حلماً» نقل کردهاند (مانند: شرح الزیارۀ، ج1، ص: 125 و شرح العرشیۀ، ج2، ص: 19 و دیگر کتابها) و این نقل برای معنای حدیث مناسبتر است.
[21]. (64) التغابن: 8.
[22]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194.
[23]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 442.
[24]. تحف العقول، النص، ص: 201.
[25]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43، خطبه 1.
[26]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج1، ص: 20.
[27]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 16، ح12.
[28]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 18، ح12.
[29]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19، ص: 325.
[30]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 17، ح12.
[31]. مصباح الشريعة، ص: 119.
[32]. مصباح الشريعة، ص: 119.
[33]. الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 634، ح1307.
[34]. الخصال، ج1، ص: 80.
[35]. (77) المرسلات: 30 و 31
[36]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج4، ص: 187 و 188.
[37]. (39) الزمر: 22.
[38]. تفسير الصافي، ج4، ص: 319.
[39]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 70، ح8.
[40]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج2، ص: 81 و منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج19، ص: 247.