معرفة الله بالله؛ معرفة النفس معرفة الله / مبحث بیست و نهم
حدیث «من عرف نفسه» و معرفت اهلبیت علیهم السلام
گفته شد که یکی از معانی بسیار بزرگ حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، این است که «من عرف نفسه فقد عرف امامه»؛ یعنی من عرف امامه فقد عرف امامه»؛ یعنی عکس آنچه که قبلاً گفته شد. و مقصود از امام اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند. حقیقت معنای حدیث شریف همین است و اگر معنای دیگری هم هست، که برخی از آنها را توضیح دادیم، همه آنها فرع و آثار این معناست و این معنا حقیقت است.
مراتب معارف و علوم حقیقی و کلی و جزئی
در جای خود ثابت شده که هیچگاه معنا ندارد جزئی بدون کلی تحقق یابد. همچنین معنا ندارد که مرکّب بدون بسیط تحقق یابد؛ زیرا همواره حقایق الهی از مقام بساطت، تجلی و نزول به مقام ترکیب میکند؛ یعنی اولین مقام در حقایق الهی، بساطت است که توحید الهی و احدیت خدای متعال است که بسیط است و خدای متعال به واسطه آن شناخته میشود. این بسیط، وقتی به حالت ترکیب میآید، اولین مقام ترکیبش ترکیب کلی است و به کلیت ظهور میکند.
مراد از «کلی» در علوم الهی
معنای «کلیت» این است که «کلی» حقیقتی است که صاحب شئونات بسیار گوناگون در عالم خلقت است، نه کلیت به معنای کلی مفهومی که حالت ابهامی دارد، بلکه مقصود از کلی، کلی خارجی است که سیطره دارد. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره؛[1] نوری که از صبح ازل طلوع میکند و آثارش بر هیکلهای توحید نمایان میشود». یعنی تمام هیاکل توحید، هرچه هستند و هر آثاری از آثار ربوبیت و توحید که در این هیاکل توحید رخ میدهد، مال آن نور کلی است، مانند خورشید که کلی است و میلیاردها میلیارد انوار و اشعه و خواص خورشیدی به اطراف خود تابش میکند. کلی به این معنا مقصود ماست، نه کلی مفهومی که به معنای ابهام و اجمال و فراگیری مفهومی است.
اول مقام عالم، حقیقت و مقام فؤاد؛ دوم عقل؛ سوم روح؛ چهارم نفس
پس اولین حقیقت عالم، حقیقت بساطت است که حقیقت و حکمت است که مقام فؤاد عالم است. در این مقام فؤاد عالم، حقیقت احدیت خدای متعال تجلی میکند.
دومین مقام عالم، کلیت است که مقام عقل است که به گونه معانی کلی الهی اسمائی و صفاتی خدای متعال آشکار میشود.
سومین حقیقت عالم، مقام روح است که مقام رقایق است، یعنی درخششهای بینهایتی که از آن حقیقت کلی که عقل است، درخشش میکند.
چهارمین مقام عالم، مقام نفس است که مقام جزئیت است که در عالم غیب است. این مقام، همان مقام لا اله الا الله است که قبلاً درباره آن مقداری صحبت شد. در این مقام، نفوس جزئی و حقایق جزئی پیدا میشوند؛ یعنی جزئیات و علوم جزئی پیدا میشوند که همه حقایق بالا در حقیقت نفس و جزئی، به گونه جزئی، ظهور و خودنمایی میکنند. در این مقام است که کثرتها رخ میدهند؛ اینجا نفوس بینهایت، اعم از ملائکه مقربین و انبیای مرسلین و مؤمنین انس و جن رخ میدهد. اینجا جایگاه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» جزئی هر موجودی است. از این رو هر انسانی این مقام را دارد.
مقام نفس، دو نوع شماره میشود: بر اساس یک نوع شمارش، حقیقت چهارم است و بر اساس شمارش دیگر، حقیقت سوم است. چون گاهی مقام حقیقت که مقام بساطت است، در شماره آورده نمیشود و در ردیف قرار نمیگیرد بلکه شماره از مقام کلیت شروع میشود که در این صورت، مقام نفس، مقام سوم است؛ و گاهی از مبدأ بساطت شمرده میشود که در این صورت، نفسْ مقام چهارم است.
اگر از حقیقت شماره شود، اول حقیقت است که بساطت است، دوم کلیت است، سوم درخشش کلیت است، چهارم نفس است: «نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره»؛ یعنی: اول ازل است، دوم صبح ازل است، سوم نور است، چهارم هیاکل توحید است که آثار صبح ازل بر هیاکل توحید آشکار میشود. پس هیاکل توحید، همان مقام «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» است که به مقام توحید رب میرسد. این سیر، سیر عالم است.[2]
ما پیرو هیچ راه و روش و مکتبی نیستیم جز پیروی اهلبیت علیهم السلام
بارها گفتهایم که ما کاری به کسی نداریم و فقط بر اساس فرمایشات اهلبیت علیهم السلام حرکت میکنیم و بر اساس موازین و اعتقادات و اصول ثابت و راسخ که شک و ریبی در آن نیست حرکت میکنیم و کاری نداریم که با کدام مکتب و کدام فکر و اندیشه همخوانی دارد و با کدام مکتب و کدام فکر همخوانی ندارد. امام صادق علیه السلام میفرماید: «مَنْ عَلِمَ أَنَا لَا نَقُولُ إِلَّا حَقّاً فَلْيَكْتَفِ مِنَّا بِمَا نَقُولُ؛[3] کسی که میداند ما جز حق نمیگوییم، پس باید به آنچه که ما میگوییم بسنده کند». و همان حضرت میفرماید: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الْإِيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ: الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي؛[4] هرکس را خوش آید که تمامی ایمان را کامل کند، باید چنین گوید: باور من در باره هر چیزی، باور آل محمد است؛ در آنچه نهان دارند و آنچه آشکار سازند و در آنچه از ایشان به من رسیده و در آنچه به من نرسیده». این راه نجات است که قول انسان، قول اهلبیت علیهم السلام باشد.
انحراف مدعیان مکاشفه و شهود
البته این راه، تنها برای اهل ظاهر راه نجات نیست. بعضی اهل باطن چنین میگویند که این راه فقط راه اهل ظاهر است، اما اهل باطن به کشف و شهود دست یافتهاند و مکاشفه هم برتر از حدیث و آیه و ظواهر و امور لغوی و ترجمهای و عقلانی است؛ اما این گونه نیست.
حدیث یونس بن ظبیان را ببینید[5] که امام صادق علیه السلام در آن حدیث، وقتی مراتب سیر اهل باطن را ذکر کردند، بسیار زیباست که فرمودند: اینها علم را از غیر راه علما به دست آوردهاند و صدق را از غیر راه صدیقین به دست آوردهاند؛ هر کدام در جاهای دیگری رفتهاند. امام صادق علیهم السلام تعدادی از این قبیل مطالب را بیان میکنند، بعد در اواخر حدیث میفرماید: «وَ أَكْثَرُهُمْ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يُرْفَعُ إِذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَّهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أُمِرَ بِه؛ بیشتر آنان به پستی درآیند و بالا برده نشوند چه آنکه حق خداوند را رعایت نکنند و به آنچه بدان امر شدهاند عامل نگردند». یعنی بیشتر اینها که مدعی مقامات و مدعی باطن و مدعی کشف و شهودند، به زمین میخورند. چرا به زمین میخورند؟ امام علیه السلام دو مطلب را دلیل زمین خوردن آنها بیان میفرماید: یکی اینکه حب الله حقیقی را ندارند و دیگری اینکه امر الله را عمل نمیکنند. بعد فرمودند: «فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَاتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ؛ پس نماز و روزه و روایات و دانشهای آنان تو را فریب ندهد که براستی آنها خرانی هستند رمنده». بعد فرمودند: «يَا يُونُسُ إِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّا وَرِثْنَا وَ أُوتِينَا شَرْعَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ؛ ای یونس! چون علم صحیح خواستی، از نزد ما اهلبیت بخواه که همانا شرع حکمت و فصل الخطاب را ما به ارث برده و به ما داده شده است».
نادرستی راه غیر اهلبیت علیهم السلام
این، میزان ماست و غیر از این هیچ میزانی را نمیشناسیم؛ چیزهایی که نامش را مسائل عقلانی میگذارند و خودشان سر آن مطالب، آنقدر اختلاف دارند که معلوم نیست چگونه است! هر دو طرف دلایل عقلانی میآورند. برخی موارد سه طرف یا چهار طرف یا بیشتر دارد، همه آنها هم ادله عقلی میآورند. این عقل چیست که این وسط گیر کرده که همه ادله عقلی میآورند! آن عالم بزرگوار میفرماید: اگر اینها صحیح باشد، فایدهای ندارد، حال آنکه صحیح هم نیست. اینها چطور مسائل عقلانی است که هر کسی بر اساس بافتههای خودش حرکت میکند. پس ما کاری نداریم که اسم مطالب خود را مسائل عقلانی یا برهانی بنامند. بارها از کسی که قبل از انقلاب شاگردش بودم و منظومه را پیش او میخواندم، شنیدم که میگفت که برهان دلالت میکند و نقل تأیید میکند. ببینید چطور بر عکس شده! صاحب حدائق که حالت حد وسطی را دارد، در فقه میگوید که اصولیین اجماع و عقل را برتر از حدیث میدانند، از این رو اول به اجماع استدلال میکنند و بعد از آن به روایات؛ یعنی اجماع را اصل میدانند، در حالی که اجماع هنوز هم ثابت نشده است که چیست.
یک وقت دو درس را از یک استاد درس میگرفتم که فوت کرده، خدا رحمتش کند؛ یکی، رسائل بود و دیگری باب مواطات مکاسب بود. شیخ انصاری در بحث اصول، مفصل بیان کرده بود که اجماع منقول آخرش به شهرت بازگشت میکند و اصلاً نمیشود که اجماع منقول را ثابت کرد. اما در فقه مکاسب گفته بود که ظن داریم که اجماع منقول وجود داشته باشد! من به استاد گفتم که ایشان در اصول گفتند که اجماع منقول اصلاً موضوعیت ندارد و قابل اثبات نیست، اما اینجا به ظن به اجماع منقول هم ترتیب اثر داده است؟! ایشان گفتند که علما، وقتی در مسئله اجماع تحقیق میکنند میبینند که دلیلی ندارد، اما همان اجماع در فقه مثل یک اژدهاست که نمیتوانند از آن بگذرند! چون این همه علما حرف زدند، مگر میشود که همه آنها بیجا گفته باشند! ایشان اینگونه جواب دادند. اما ما کاری به این حرفها نداریم و بر اساس فرمایشات اهلبیت علیهم السلام حرکت میکنیم، انشاء الله خدا کمک کند که تا آخر هم بر این راه استوار باشیم.
در همه مقامات و کمالات، حقیقت اول از آن اهلبیت علیهم السلام است
خلاصه اینکه وقتی ما احادیث اهلبیت علیهم السلام را بررسی میکنیم، میبینیم که آن بزرگواران در تمام مقامات عالم، حرف اول را میزنند؛ یعنی اگر حقیقت اولیهای در عالم هست، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام شروع میشود؛ یعنی حقیقتش از آن اهلبیت علیهم السلام است و شعاعها و آثارش از آنِ انبیا و اولیا و اوصیا و جن و انس و ملائکه است.[6]
از این رو اهلبیت علیهم السلام وقتی خواستند این حقیقت را بیان کنند، مثلاً فرمودند: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را فشار دادند، 124 هزار قطره چکید و هر قطرهای یک پیامبر شد؛ یعنی عصاره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیامبران شدند. وقتی حقیقت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم 12 حجاب و 20 دریا را طی کرد، بعد در مقامی قرار گرفت که فشار داده شد و 124 هزار قطره از او چکید و 124 هزار پیامبر به وجود آمد. البته همه قطرهها که یکسان نبودند، از این رو پیامبران مقامات متفاوت داشتند.[7] اینجا به قطره تعبیر کردند و در جای دیگر به شعاع تعبیر کردند؛ پس این قطره همان شعاع است.
پس اهلبیت علیهم السلام در مقام حقیقت، اولین جایگاه حقیقت را دارند؛ اگر حقیقتی، کلی یا جزئی، چه در غیب و چه در شهادت، چه در انبیا یا اوصیا و هر جای عالم که رخ داده، همه آنها از اهلبیت علیهم السلام نشئت گرفته و همه آنها پرتویی از آن بزرگواران است.
سخنان اهلبیت علیهم السلام در اول خلق بودن خود
فرمایشات اهلبیت علیهم السلام در این وادی بسیار فراوان است. برای مثال، آقا امام صادق علیه السلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِي نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِي خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِي الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِي أَطْهَرِ طَاهِرِينَ فِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي طَالِبٍ علیهما السلام؛[8]
همانا خداوند بود در آنگاه که بودی نبود، پس بود و جای بودن را آفرید و نور انوار را که نورها از آن نور گرفتند آفرید و در آن از نور خود که نورها از آن نور گرفتند جاری ساخت و آن همان نوری است که محمد و علی را از آن آفرید؛ پس آن دو پیوسته دو نور نخستین بودند چه آنکه هیچ چیز پیش از آن دو موجود نبود. آن دو پیوسته طاهر و مطهر در صلبهای پاک جریان داشتند تا آنکه در پاکترین پاکان، در عبدالله و ابوطالب علیهما السلام از یکدیگر جدا گشتند».
همچنین محمد بن سنان گوید:
«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي علیه السلام فَأَجْرَيْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ علیه السلام: يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.ثُمَّ قَالَ علیه السلام: يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ. خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ؛[9]
نزد امام محمد تقی علیه السلام بودم و بحث از اختلاف شیعیان به میان آوردم، حضرت فرمود: همانا خداوند پیوسته یکتا بود به وحدانیتش، سپس محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید که هزار روزگار گذشت و سپس تمامی اشیا را آفرید و آن بزرگواران را بر آفرینش اشیا گواه گرفت و اطاعت ایشان را بر آنها جاری ساخت و امورشان بدیشان تفویض فرمود؛ پس آن حضرات حلال میکنند آنچه خواهند و حرام میکنند آنچه خواهند و (البته) هرگز خواستی ندارند جز خواست خداوند تبارک و تعالی.سپس فرمود: ای محمد! این است آن دیانتی که هر که از آن پیشی گیرد (از اسلام) بیرون رود و هر که از آن عقب افتد نابود گردد و هر که همراهیاش کند به مقصد رسد؛ این را برای خود برگیر ای محمد».
این حدیث بسیار زیباست که در کافی به اختصار ذکر شده، اما در ریاض الجنان مفصل بیان شده است:
«مِنْ كِتَابِ رِيَاضِ الْجِنَانِ، لِفَضْلِ اللَّهِ بْنِ مَحْمُودٍ الْفَارِسِيِّ بِالْإِسْنَاد عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَذَكَرْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ:إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَزَلْ فَرْداً مُتَفَرِّداً فِي الْوَحْدَانِيَّةِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ علیهم السلام فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى عَلَيْهَا طَاعَتَهُمْ وَ جَعَلَ فِيهِمْ مَا شَاءَ وَ فَوَّضَ أَمْرَ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِمْ فِي الْحُكْمِ وَ التَّصَرُّفِ وَ الْإِرْشَادِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ فِي الْخَلْقِ لِأَنَّهُمُ الْوُلَاةُ فَلَهُمُ الْأَمْرُ وَ الْوَلَايَةُ وَ الْهِدَايَةُ فَهُمْ أَبْوَابُهُ وَ نُوَّابُهُ وَ حُجَّابُهُ يُحَلِّلُونَ مَا شَاءَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا شَاءَ وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا مَا شَاءَ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ [10].فَهَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا غَرِقَ فِي بَحْرِ الْإِفْرَاطِ وَ مَنْ نَقَصَهُمْ عَنْ هَذِهِ الْمَرَاتِبِ الَّتِي رَتَّبَهُمُ اللَّهُ فِيهَا زَهَقَ فِي بَرِّ التَّفْرِيطِ وَ لَمْ يُوَفِّ آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ فِيمَا يَجِبُ عَلَى الْمُؤْمِنِ مِنْ مَعْرِفَتِهِمْ.ثُمَّ قَالَ علیه السلام: خُذْهَا يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّهَا مِنْ مَخْزُونِ الْعِلْمِ وَ مَكْنُونِهِ؛[11]
در کتاب ریاض الجنان فضل الله بن محمود، با سندش از محمد بن سنان آمده که گوید: نزد امام محمد تقی علیه السلام بودم و از اختلاف شیعیان یاد کردم، حضرت فرمود:همانا خداوند پیوسته یکتا بود و در وحدانیت یگانه بود سپس محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را آفرید که هزار روزگار گذشت و سپس اشیا را آفرید و آن بزرگواران را بر آفرینش اشیا گواه گرفت و اطاعت ایشان را بر همه چیزها جاری ساخت و آنچه خواست را در ایشان نهاد و امر همه چیزها در حکم و تصرف و ارشاد و امر و نهی در میان خلایق را بدیشان تفویض فرمود؛ زیرا ایشان والیان اویند پس امر و ولایت و هدایت از آن ایشان باشد و ایشان دربها و نائبان و پردهداران اویند، حلال میکنند آنچه او خواهد و حرام میکنند آنچه او خواهد و جز آنچه او خواهد نمیکنند (که در قرآن فرموده) بندگانی اکرام شدهاند که در سخن از او پیشی نگیرند و به فرمان او عمل کنند.پس این است آن دیانتی که هر که از آن پیشی گیرد در دریای افراط و زیادهروی غرق شود و هر که آن بزرگواران را از این مراتبی که خداوند در آن جایشان داده پایین آورد، در بیابان تفریط و کوتاهی نابود گردد و حق آل محمد علیهم السلام را در آنچه از معرفت ایشان بر مؤمن واجب است بجا نیاورده باشد.سپس حضرت فرمود: این را دریاب ای محمد که از مخزون و مکنون علم باشد».
پس هر چه در عالم است، از انوار آن بزرگواران است. در حدیث دیگری از جابر بن عبد الله انصاری آمده:
«قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ؟ فَقَالَ: نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ خَلَقَهُ اللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ؛[12]
به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: اولین چیزی که خداوند متعال خلق فرموده چیست؟ فرمود: نور پیامبرت ای جابر! خداوند آن را خلق فرمود و سپس هر خیری را از آن آفرید».
پس هر خیری که هست، از این نور مبارک آفریده شده و همه خیرها شعاع آن نور مبارک است. در حدیث دیگری محمد بن زیاد گوید:
«سَأَلَ ابْنُ مِهْرَانَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ عَنْ تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ [13] فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ:إِنَّا كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَأَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَلَمَّا رَآهُ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم تَبَسَّمَ فِي وَجْهِهِ وَ قَالَ: مَرْحَباً بِمَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ آدَمَ بِأَرْبَعِينَ أَلْفَ عَامٍ! فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَ كَانَ الِابْنُ قَبْلَ الْأَبِ؟قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً علیه السلام قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِهَذِهِ الْمُدَّةِ؛ خَلَقَ نُوراً فَقَسَمَهُ نِصْفَيْنِ فَخَلَقَنِي مِنْ نِصْفِهِ وَ خَلَقَ عَلِيّاً علیه السلام مِنَ النِّصْفِ الْآخَرِ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا. ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ فَكَانَتْ مُظْلِمَةً فَنُورُهَا مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٍّ علیه السلام. ثُمَّ جَعَلَنَا عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ كَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ فَكَانَ ذَلِكَ مِنْ تَعْلِيمِي وَ تَعْلِيمِ عَلِيٍّ علیه السلام وَ كَانَ ذَلِكَ فِي عِلْمِ اللَّهِ السَّابِقِ أَنْ لَا يَدْخُلَ النَّارَ مُحِبٌّ لِي وَ لِعَلِيٍّ علیه السلام وَ لَا يَدْخُلَ الْجَنَّةَ مُبْغِضٌ لِي وَ لِعَلِي؛[14]
ابن مهران از عبدالله ابن عباس در باره تفسیر این کلام خداوند پرسید: و راستی ماییم که صف بستهایم، و راستی ماییم که تسبیحگویانیم؛ ابن عباس گفت:نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که علی بن ابیطالب علیه السلام پیش آمد. چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دید، لبخندی بر رویش زد و فرمود: خوش آمدی ای کسی که خداوند چهل هزار سال پیش از آدم آفریدش! عرض کردم: ای رسول خدا! پسر پیش از پدر بوده؟فرمود: آری، براستی که خداوند متعال من و علی را آفرید، همین مدت پیش از آن که آدم را بیافریند؛ نوری آفرید و به دو نیم تقسیمش کرد، سپس از نیمش مرا آفرید و از نیم دیگر علی را، پیش از تمامی اشیاء. سپس اشیاء را آفرید که تاریک بودند، پس نور آنها از نور من و نور علی باشد. سپس سمت راست عرش قرارمان داد و سپس ملائک را بیافرید، پس ما تسبیح کردیم و در پی آن، ملائک تسبیح کردند و ما تهلیل کردیم و در پی آن، ملائک تهلیل کردند و ما تکبیر کردیم و در پی آن، ملائک تکبیر کردند که این از تعلیم من و تعلیم علی بود و این در علم پیشین خداوند بود که نه دوستدار من و علی به دوزخ در آید و نه دشمن من و علی به بهشت».
اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام و هشت مقام
در حدیث دیگری که هشت مقام را بیان کرده است که یک وقتی هم به اختصار صحبت شد، که مقام نوری و مقام ناری و مقام مائی و مقام هوایی و مقام جوهری و مقام ترابی است، مفضل بن عمر به امام صادق علیه السلام عرض کرد، شما قبل از اینکه به این دنیا بیایید کجا بودید؟ فرمودند: ما در شش مقام بودیم:
«أَمَّا الْكَوْنُ الْأَوِّلُ نُورَانِيٌّ لَا غَيْرُ وَ نَحْنُ فِيهِ وَ الْكَوْنُ الثَّانِي جَوْهَرِيٌّ لَا غَيْرُ وَ نَحْنُ فِيهِ، وَ الْكَوْنُ الثَّالِثُ هَوَائِيٌّ لَا غَيْرُ وَ نَحْنُ فِيهِ، وَ الْكَوْنُ الرَّابِعُ مَائِيٌّ لَا غَيْرُ وَ نَحْنُ فِيهِ، وَ الْكَوْنُ الْخَامِسُ نَارِيٌّ لَا غَيْرُ وَ نَحْنُ فِيهِ، وَ الْكَوْنُ السَّادِسُ تُرَابِيٌّ لَا غَيْرُ فَأَظَلَّهُ وَ دُوِّرَ ثَمَّ سَمَاءٌ مَبْنِيَّةٌ وَ أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ؛[15]
اما کون اول نورانی است و جز آن نیست و ما در آن هستیم و کون دوم جوهری است و جز آن نیست و ما در آن هستم و کون سوم هوایی است و جز آن نیست و ما در آن هستیم و کون چهارم آبی است و جز آن نیست و ما در آن هستیم و کون پنجم آتشی است و جز آن نیست و ما در آن هستیم و کون ششم خاکی است و جز آن نیست، پس خداوند بر آن سایه افکنده و آنجاست که آسمانی بناشده و زمینی گسترده به گردش در آمده».
البته هشت مقام است، چون امام علیه السلام دو مقامی را که درباره مقام جسمانیت است، به گونه دیگری بیان کردند.
پس اهلبیت علیهم السلام حقایق اولیه عالماند؛ در مقام حقیقت و مقام فؤاد و مقام بساطت، آن بزرگواران حقیقت اولیهاند؛ یعنی هر بسیطی و هر فؤادی و هر حقیقتی که در عالم هست، شعاع و نور و پرتو آن بزرگواران است.
همچنین در مقام کلیت و مقام معانی و مقام عقل، حقیقت مقام کلیت و معانی و عقل، مال آن بزرگواران است؛ پس هر کسی که به معانی کلی دست یافته یا به مقام عقل رسیده، پرتو آن بزرگواران است.
همچنین است در عالم روح و عالم نفس تا برسد به عالم جسمانی؛ یعنی حقیقت همه اینها، مال اهلبیت علیهم السلام است و هر کسی که از این حقایق بهرهای دارد، شعاع آن بزرگواران است. درباره همین عالم ظاهر است که فرمودند: مردم هر سخن حقی که میگویند، از امیرالمؤمنین علیه السلام است و هر باطل و اشتباهی دارند از طرف خودشان است.[16] همچنین در باره همین عالم ظاهر است که آقا امیر مؤمنان علیه السلام به ابن الکواء فرمود: «وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ؛[17] برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».[18]
غصه نخور که کم میدانی یا زیاد میدانی، چون آقا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «قَلِيلٌ فِي سُنَّةٍ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ فِي بِدْعَةٍ؛[19] کمی که در سنت باشد، بهتر است از زیادی که در بدعت باشد» و در روایت دیگری امام باقر علیه السلام فرمودند: «كانَ أَميرُ المُؤْمِنينَ علیه السلام يَقُولُ: لَا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوَى وَ كَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ؛[20] امیر مؤمنان علیه السلام میفرمود: عملی که با تقوا همراه باشد کم نیست و چگونه کم باشد آنچه مقبول واقع شود».
پس هر چه هست، از اهلبیت علیهم السلام است.
نفس در «من عرف نفسه» امامان اهلبیت علیهم السلام هستند
بنابراین نفسی را گفته شد که عالیترین مقام خلقت هر موجودی است، مبدأ و حقیقت آن در مقام احدیت الهی، اهلبیت علیهم السلام هستند. همچنین مبدأ و حقیقت آن در مقام معانی عقلی و در مقام رقایق روحی و در مقام جزئیات نفسی، اهلبیت علیهم السلام هستند.
پس اهلبیت علیهم السلام نفس کلی الهی است و هر نفس جزئیای که در عالم هست، اشراقی است از نفس کلی الهی. همچنین هر روح جزئیای که اولیا و اوصیا و مؤمنین و ملائکه دارند، اشراقاتی است از روح ملکوتی الهی کلی. و هر عقلی که هر پیامبر و وصی و هر کسی دارد، شعاع عقل کلی الهی است. و هر حقیقتی و بساطتی و وحدانیتی که هر کسی در عالم دارد، شعاع آن حقایق الهی بسیط فؤادی اهلبیت علیهم السلام است. البته باید مسیر را طی کنند تا برسند به مقام هشتم اهلبیت علیهم السلام که مقام جسمانی آن بزرگواران است که در این مقام برای دیگران آشکار میشوند. البته منظور از این مقام جسمانی، مقام جسمانی ظاهری بیرونی نیست، بلکه مقام جسمانی حقیقی اهلبیت علیهم السلام منظور است که کلیت دارند و بر فؤاد انبیا استیلا دارد و بر فؤاد آنها مسلط است، چون فؤاد انبیا علیهم السلام از شعاع مقام جسمانی آن بزرگواران آفریده شدهاند، همان مقامی که اسم آن را عالم لاهوت نامیدند؛ 14 نفس مقدساند که مساوی عالم لاهوتاند و عالم لاهوت مساوی آن 14 نفس مقدس است و ارض آن عالم، یعنی مقام جسمانیت آن عالم،
حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها است که از آن مقام است که به فؤاد انبیا و دیگران اشراق میشود.
نفس در«من عرف نفسه» همه خلق بعد اهلبیت علیهم السلام
پس وقتی که نفس در حدیث شریف امیرالمؤمنین علیه السلام بالاترین مقام بود و بالاترین مقام، اهلبیت علیهم السلام هستند، پس ربوبیتی که آشکار میشود مال آن بزرگواران است؛ یعنی حقیقت اولیه آن، کلیت اولیهاش و جزئیت اولیهاش، مال آن بزرگواران است و حقیقت ثانویه و کلیت ثانویه و جزئیت ثانویه آن، مال سایر عالم خلقت است که هر سه (حقیقت و کلیت و جزئیت ثانویه) از حقیقت و کلیت و جزئیت اولیه است.
پس مقصود از اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» یعنی «من عرف امامه فقد عرف ربه». این معنا، مطابق فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست.
نفس در «من عرف نفسه» سخنان اهلبیت عصمت علیهم السلام است
در همین عالم ظاهر، الفاظ و کلمات و جملهبندیها، هر کسی که میخواهد توحید و ربوبیت را بفهمد، هر علمی برای خدا بفهمد، هر قدرتی را برای خدا بفهمد، هر جود و کرم و هر صفتی که برای خدا بفهمد، اگر از اهلبیت علیهم السلام گرفته نشده باشد و مطابق کلام و سخن آنها و مطابق راه و مرام آنها نباشد، باطل است و هیچ شکی در آن نیست.
پس نفسی که معرفتش معرفت رب است، در عالم ظاهر، همین فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است. چون این فرمایشات نور است: «كَلَامُكُمْ نُورٌ».[21] این فرمایشات، همان نفس ظاهر امام صادق است، چون «کلام الامام، امام الکلام». چون کلام امام علیه السلام همان حقیقت نفس امام علیه السلام را در بیرون آشکار میکند.
سیر نزولی حقایق در امام تا وجود جسمانی و صعود در شیعیان از جسم تا فؤاد
پیشتر در این باره صحبت کردیم که معارف و حقایق در وجود آن بزرگواران چگونه سیر میکند و میآید در مقام جسمانیت آنها و به صورت الفاظ در میآید. از این رو در الفاظ و کلماتی که امام علیه السلام میگوید، همه آن حقایق، مکنون است؛ باطن بعد از باطن است. لذا وقتی که کلام امام در شما قرار میگیرد، شما سیر صعود را شروع میکنید؛ یعنی اول از فؤاد امام به عقل امام و از عقل امام به روح امام و از روح امام به نفس امام تا برسد به مقام جسمانی امام و در مقام جسمانی امام هم از عرش عالم جسمانی به کرسی عالم جسمانی و از کرسی به سماوات و از سماوات به زمین آمده و از وجود زمینی آن بزرگواران یعنی از زبان مبارک امام علیه السلام آشکار شده است. بعد وقتی شما آن کلام را شنیدید، وارد جسم ظاهری شما میشود، بعد وارد سماوات شما میشود، بعد به کرسی، بعد به عرش، بعد به مقام جسم حقیقی شما، بعد به نفس و روح و عقل و فؤاد شما وارد میشود. این دو سیر مطابق یکدیگرند و یک حقیقت دارند.
بنابراین معنای ظاهر حدیث شریف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» این است: «من عرف کلام امامه، من صار فقیها و حکیما فی کلام امامه، فقد عرف ربه؛ هر کسی کلام امامش را بشناسد و در کلام امامش فقیه و حکیم شود، رب خود را شناخته است». در روایت دیگری، محمد بن عیسی گوید:
«أَقْرَأَنِي دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ كِتَابَهُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام أَعْرِفُهُ بِخَطِّهِ، يَسْأَلُهُ عَنِ الْعِلْمِ الْمَنْقُولِ إِلَيْنَا عَنْ آبَائِكَ علیهم السلام وَ أَحَادِيثُ قَدِ اخْتَلَفُوا عَلَيْنَا فِيهَا، فَكَيْفَ الْعَمَلُ بِهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا وَ الرَّدُّ إِلَيْكَ وَ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيهِ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِ - وَ قَرَأْتُهُ: مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ قَوْلُنَا فَالْزَمُوهُ، وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا بِهِ فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا؛[22]
داود بن فرقد نامهاش به امام هادی علیه السلام - که خط شریفش را میشناختم - به من داد بخوانم که از حضرتش پرسیده بود: علمی که از پدران شما علیهم السلام به ما رسیده و روایاتی که ایشان مختلف برای ما بیان داشتهاند را چه کنیم؟ و عمل به آنها با وجود اختلافی که دارند، و بازگرداندن امر به شما در حالی که اصحابتان در آن اختلاف کردهاند، چگونه است؟ حضرت در پاسخ بدو نوشته بود - و من هم خواندمش: هر آنچه دانستید که سخن ماست برگیرید و هر چه ندانستید به ما بازگردانید».
این عبارت صریح در این است که کلام امام علیه السلام حق محض است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَمِيلُ مَعَ الْحَقِّ كَيْفَ مَا مَال»؛[23] یعنی حق همراه علی علیه السلام است و هرجا که او باشد، حق همراه اوست. البته این حدیث شریف، معانی دیگری هم دارد که در جای دیگری صحبتش را کردیم.
فهم کلام امام همان «من عرف نفسه عرف ربه» است
پس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»؛ یعنی «من عرف امامه الذی بینه و بین ربه فقد عرف ربه». ادنی درجه شناخت امام، شناخت کلام اوست؛ این پایینترین درجه اوست، چون امام علیه السلام آنقدر پایین آمده که شده أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،[24] و در این مقام بشری خود، حقایق درونی جسمانی خود را که از عوالم بالایی خود به این عالم جسمانی ظاهری آمده، از این مقام، به صورت حروف و کلام به بیرون اظهار میکند. این همان نور است و همان عقل است که سرور صادقان، امام صادق علیه السلام فرمودند:
«دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَلِيلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاكِراً فَطِناً فَهِماً فَعَلِمَ بِذَلِكَ كَيْفَ وَ لِمَ وَ حَيْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلَّهِ وَ الْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ وَ لِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ؛[25]
ستون آدمی عقل است و عقل است که هوش و فهم و حفظ و دانش از آن است و با عقل است که کمال مییابد و عقل است که رهنما و بیناگر او و کلید کارش باشد. پس چون عقل آدمی به نور مؤید گردد، دانا و حافظ و یادآور و زیرک و فهیم گردد و بدین واسطه، کیفیت و علت و جهت را بداند و بشناسد آن که نصیحتش کند و آن که فریبش دهد و چون این امور را شناخت، روش و پیوست و جداییاش بشناسد و وحدانیت خداوندی و اقرار به فرمانبرداری را خالص گرداند. پس چون چنین کند، آنچه از دست رفته را باز یابد و بدانچه پیش روست در آید، بشناسد کجاست و از برا چه در آنجاست و از کجا بدان آمده و به کجا روانه است و اینها همگی از تأیید عقل است».
این عقل مؤیَّد به نور است. این نور کدام نور است؟ همان نوری است که امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان حکمت بعثت انبیاء، با عبارت «دَفَائِنَ الْعُقُولِ» فرمودند: «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛[26] نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند» و عظیمترین مصداق آن، سخن اهلبیت علیهم السلام است؛ چون هر کسی، سخن عالم ظاهرش موافق سخن عالم باطنش است؛ پس بزرگی سخن ظاهری هر کسی، به اندازه بزرگی باطن اوست، چون سیر ظاهر و باطن موافق و مطابق یکدیگر است. از این رو انبیا علیهم السلام در جایگاههای خودشان سخن میگفتند و ائمه علیهم السلام هم در جایگاه خودشان سخن میگویند.
«من عرف امامه و عرف کلام امامه»، حقیقت معنای «من عرف نفسه»
پس این معنای حدیث شریف (من عرف کلام امامه فقد عرف ربه)، که برای ناآشنایان به حقایق انسانی و قرآنی و سخنان اولیاء دین دور از ذهن مینماید، برای کسی که شاگردی قرآن و اهلبیت علیهم السلام را داشته باشد و با آن آشنا و مأنوس باشد و به نور تعلیم و هدایت و ارشاد و بندهپروری آنان نورانی و عالم و هدایتیافته و صاحبرشاد شده باشد، عین حقیقت است و هر حقیقتی پرتوی از این حقیقت است و این است که در هر انسانی نهفتههایی درونی پنهان و پوشیده است و باید پردهبرداری باشد که از آن پرده بردارد که فرمود: «ليس العلمُ في السماء فينزل عليكم و لا في الأرض فيصعد إليكم، بل مخزون مكنون في قلوبكم، تخلّقوا بأخلاق اللَّه يظهر لكم؛[27] علم نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زمین است که سویتان بالا آید، بلکه علم در قلبهایتان مخزون و مکنون است، اخلاق خداوند برگیرید تا برایتان آشکار شود».
تخلق به اخلق الله چیست؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إنما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».[28] پس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که مکارم اخلاق را کامل کند، بلکه خدای متعال درباره او فرموده است: وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم ؛[29] یعنی اصلاً خلق نیک، مال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است و در هر جا و هر کس اخلاق نیکی پیدا شود، مال رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است و در این مطلب تردیدی نیست.
اینکه امام کاظم علیه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ؛[30] كسى كه از جانب خدا خرد نيابد، دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را در قلبش بيابد محکم نگردد» و اینکه فرمودند: «فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَ الرَّاغِبِينَ فِيهَا وَ رَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ؛[31] پس هرکس از جانب خداوند خردمند گردد از اهل دنیا و مشتاقان آن کناره گیرد و بدانچه نزد خداست رغبت یابد و خداوند انیسش باشد در وحشت و همدمش در تنهایی و ثروتش در ناداری و عزتدهندهاش در نبود قوم و خویش»، این تعقل عن الله چیست؟ این است که انسان سخنان انبیا علیهم السلام را بگیرد تا دفائن عقول او؛ یعنی پیچیدگیهای درونی او آشکار شود.
پس واضح و روشن است که «من عرف نفسه»؛ یعنی «من عرف کلام امامه، و صار فقیها و حکیما فی کلام امامه». این فقاهت و حکمت مراتب و درجات بسیاری دارد. از کوچک شروع میشود تا به بالاترین درجهاش برسد که نهایت هم ندارد، چنانکه در باره نفس گفتیم که از نقص شروع میشود و به سوی کمال میرود تا به بالاترین درجهاش برسد که نهایت هم ندارد. کلام امام علیه السلام نیز از وجه ساده و ظاهری گرفته تا هفتاد وجهی که ائمه علیهم السلام فرمودند دارد.[32] چرا هفتاد وجه فرمودند؟ برای اینکه «ک» و «ن» است که همان «کن» است که در حساب ابجد، هفتاد است؛ کاف بیست، و نون پنجاه است که مساوی هفتاد میشود؛ یعنی مطابق فعل الله و مطابق مفعول فعل الله است.
پس یکی از معانی بسیار دقیق حدیث شریف و مانند آنها که فرمودند: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ»[33] این است که «اعرفکم بکلام امامه اعرفکم بربه»، «من عرف کلام امامه فقد عرف ربه»، «اعرف کلام امامک تعرف ربک».
چرا این معنا را میگوییم که رب در کلام امام تجلی کرده؟ این مطلب را در باره قرآن کریم راحت میپذیریم که ائمه علیهم السلام فرمودند: «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ».[34] پس خداوند در همین کلام که سخن است تجلی کرده؛ پس میشود که رب در کلام امام تجلی کند و شناخت کلام امام، همان شناخت رب باشد؛ چرا که همانطور که قرآن کلام و کتاب خداست، امام کلام و کتاب خداست. آقا امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين ؛[35] «این است کتابی که در آن هیچ تردیدی نیست و هدایت است برای پرهیزگاران» فرمود: « الْكِتابُ عَلِيٌّ علیه السلام لَا شَكَّ فِيهِ، هُدىً لِلْمُتَّقِينَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا؛[36] کتاب، علی علیه السلام است که هیچ تردیدی در آن نیست، هدایت است برای پرهیزگاران؛ یعنی بیان است برای شیعیان ما».[37]
خدای متعال میفرماید: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ؛[38] «خدا زيباترين سخن را (به صورت) كتابى متشابه و مثانی، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد». امام باقر علیه السلام فرمودند: «فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى يَحُدَّهُ لِأَنَّهُ مَنْ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى التَّوْفِيقِ وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ؛[39] پس نیکوترین حدیث، حدیث ماست که احدی از آفریدگان امر آن را کامل به دوش نکشد چونان که تواند حدودش بیابد چه آنکه هرکس حدود چیزی را بیابد از آن بزرگتر است. اگر توفیق حاصل آید که حمد از آنِ خداوند است و (در آن سو) انکار خود کفر است».
پس فرمایش اهلبیت علیهم السلام همان قرآن است و قرآن همان فرمایش اهلبیت علیهم السلام است، چون فرمایشات اهلبیت علیهم السلام تبیینکننده قرآن است و قرآن تبیینکننده فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است؛ یعنی چنین نیست که همه جا فرمایشات اهلبیت علیهم السلام تبیینکننده قرآن کریم باشد، بلکه جاهایی هم هست که قرآن تبیینکننده فرمایش اهلبیت علیهم السلام است، لکن باید انسان جاها را پیدا کند. چنانکه امام سجاد علیه السلام در باره آیه شریفه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ [40] فرمودند: «الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَام»[41] و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز در حدیث غدیر فرمودند: «كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ؛[42] هرکدام از آن دو خبر از همتایش میدهد و با آن موافق است»؛ یعنی قرآن کریم بیان احادیث اهلبیت علیهم السلام است و احادیث آن بزرگواران بیان قرآن کریم است، همچنین قرآن کریم بیان خود قرآن است و خود احادیث اهلبیت علیهم السلام بیان خود احادیث خودشان است، چون همه اینها یک حقیقتاند.
معنای کامل، معنا کردن «عرفان نفس» به «عرفان کلام امام»
بنابراین عین حقیقت است که انسان بگوید «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» به این معناست: «من عرف کلام امامه فقد عرف ربه». این معنا، برترین مقام است. این معنا، بسیار بالاتر از این است که انسان نفس خود را بشناسد، بلکه یک حقیقتاند.
هر انسانی به قدر قابلیت مراتبش سخن امام را میفهمد
یعنی انسان هر مقداری از سخن امامش میفهمد، همان مقداری است که در نفس انسان مکنون است، بالاتر از آن را نمیتواند بفهمد. از این رو گفتیم که در سیر صعودی که انسان کلام امام را میگیرد و بالا میرود، تا هرجای کلام امام که انسان در درون و کمون خود داشته باشد، همان مقدار را میفهمد، بیشتر از آن را نمیفهمد. برای مثال، کسی که بالاتر از قوه خیال نرفته، فقط تا معانی خیالی کلام امام را میفهمد و معانی نفسی کلام امام و بالاتر از آن را نمیفهمد. همچنین اگر انسان تا مقام نفس بالا رفته باشد، فقط تا معانی نفسی امام را میفهمد و معانی روحی و عقلی کلام امام را نمیفهمد. پس هر مقداری از وجود انسان که فعلیت و کارایی و حیات پیدا کرده باشد و زنده شده باشد، همان اندازه را میفهمد. از این رو کلام امام که در بیرون است، عینا مطابق درون شماست. از این رو آن عالم بزرگوار، هشت مقام را بیان کرده و فرمودند که این هشت تا باید با هم جور باشند و فرمودند که اگر با قوای باطنی و غیبی خود اینها را فهمیدید، بعد دیدید که با فرمایشات اهلبیت علیهم السلام جور در نیامد، بدان که همه آنها باطل است و حتماً جاهایی را اشتباه کردهاید که همه آن مطالب شما خطا در آمده است.
مکاشفه حق و مکاشفه باطل
لذا فرمودند: همه مکاشفات حق نیستند، بلکه هم مکاشفات حق داریم و هم مکاشفات باطل و هر کدام از این مکاشفات حق و باطل اهلی دارند. برای مثال، یک مکاشفه برای حرّ رخ داد که وقتی از خانه بیرون آمد که به سوی کربلا برود، ندایی به گوش او رسید که «يا حُرّ أَبْشِر بِالجَنّةِ».[43] حر به خودش گفت: مادرت به عزایت بنشیند، تو داری میروی به جنگ پسر پیامبر خدا و به بهشت بشارت داده میشوی!
یک مکاشفه هم حسن بصری داشت؛ یک مکاشفه هم حسن بصری داشت؛ امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند: «أَسْبِغِ الْوُضُوءَ؛ وضو را نیکو بگیر». گفت: «لَقَدْ قَتَلْتَ بِالْأَمْسِ أُنَاساً يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ يُصَلُّونَ الْخَمْسَ وَ يُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ؛ دیروز مردمانی را کشتی که گواهی میدادند معبودی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست و همچنین نمازهای پنجگانه به جا میآوردند و وضو را نیز شاداب میساختند». امام علیه السلام فرمودند: پس چرا نیامدی آنها را یاری کنی؟! گفت: میخواستم بیایم، اما منادی ندا داد: «ارْجِعْ فَإِنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فِي النَّارِ؛ برگرد که براستی کشنده و کشته شده هر دو در آتش باشند». امام علیه السلام فرمودند: «ذَاكَ أَخُوكَ إِبْلِيسُ وَ صَدَقَكَ أَنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ مِنْهُمْ فِي النَّارِ؛ برادرت ابلیس بود و راست گفتهات كه کشنده و کشته از آنان در آتش است (نه از ما که اهل حق هستیم)».[44]
اگر امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حق نباشد، پس چه کسی حق است! کس دیگری نیست. در اواخر زیارت جامعه کبیره به خداوند عرض میکنیم: «اللَّهُمَّ إِنِّي لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَيْكَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الْأَئِمَّةِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِي فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُدْخِلَنِي فِي جُمْلَةِ الْعَارِفِينَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِي زُمْرَةِ الْمَرْحُومِينَ بِشَفَاعَتِهِمْ إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين؛[45] خداوندا! براستی اگر شفیعانی مییافتم که نزدت مقربتر باشند از محمد و اهلبیت برگزیدهاش، همان امامان نیک، بیشک آنان را شفیع خود میساختم! پس به همان حقشان که خود از برایشان بر خود واجب گردانیدی از تو میخواهم که مرا در زمره عارفان بدیشان و (عارفان) به حقشان و در زمره رحمتیافتگان به شفاعتشان در آری، براستی که تو ارحم الراحمین هستی».
بنابراین، مکاشفه دو قسم است: مکاشفه حق و مکاشفه باطل. واضح و روشن است که اکثر مکاشفههایی که گفته میشود، باطل است؛ زیرا اکثریت کسانی که ادعای مکاشفه دارند، اهل طریق حق نیستند. این علامت را ما هرگز از دست نمیدهیم؛ بلکه این، ستون و دستگیره و عروه و اوخیه محکم ماست که ما آن را از دست نمیدهیم. چون ما بهائم و انعام هستیم که آقا امام صادق علیه السلام به زراره نوشتند: «وَ الَّذِي فَرَّقَ بَيْنَكُمْ فَهُوَ رَاعِيكُمُ الَّذِي اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ خَلْقَهُ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَصْلَحَةِ غَنَمِهِ فِي فَسَادِ أَمْرِهَا؛[46] و آن کس که میان شما (شیعیان) جدایی انداخته، همان چوپان شماست که خداوند نگهداری و نگهبانی آفریدگانش را بدو سپرده و آن چوپان مصلحت گوسفندان خود از فسادشان بهتر شناسد».
لذا خدای متعال در قرآن کریم فرموده: فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا * وَ عِنَباً وَ قَضْباً * وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً * وَ حَدائِقَ غُلْباً * وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا * مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ ؛[47] «پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد، كه ما آب را به صورت بارشى فرو ريختيم؛ آنگاه زمين را با شكافتنى شكافتيم؛ پس در آن، دانه رويانيديم، و انگور و سبزى، و زيتون و درخت خرما، و باغهاى انبوه، و ميوه و چراگاه، برای استفاده شما و دامهايتان».
زید شحام در تفسیر فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ ؛ «پس انسان باید به خوراک خود بنگرد» از امام باقر علیه السلام روایت میکند: «قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ علیه السلام: عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؛[48] عرض کردم: چیست خوراکش؟ فرمود: علمش است که از دیگری کسبش میکند».
خداوند در این آیات شریفه فرموده که «فاکهه» مال خودتان است و «ابّ» مال انعام شماست. ما اگر انعام اهلبیت علیهم السلام باشیم و اگر حلال گوشت باشیم، خیلی مقامات بزرگی است! پس اگر ما دنبال امیرالمؤمنین علیه السلام نرویم، دنبال چه کسی برویم.
مکاشفه حق و باطل و میزان آن دو
پس همواره باید معیار در دست انسان باشد، چون مکاشفه باطل فراوان است؛ چون اهل باطل فراواناند، اما چون همه (هم اهل باطل و هم اهل حق) از این عالم طبیعت بیرون میروند، آن عالم را میبینند. یک نفر را دستگیر کرده بودند که به قرآن کریم اهانت میکرد و خبر از غیب میداد و حرفهای مکاشفهای میزد. پس هرکس که از این عالم ظاهر بیرون برود و وارد عالم غیب شود، به او میدهند؛ لکن چنین نیست که اگر کسی از این ظاهر گذشت و به غیب دست یافت، آنجا همه حق محض است و باطن مساوی حق محض است! نه، چنین نیست، بلکه همچنان که در اینجا حق و باطل وجود دارد، آنجا هم حق و باطل و نور و ظلمت وجود دارد.
پیروی اهلبیت علیهم السلام، میزان مکاشفه حق
پس مکاشفه نیز حق و باطل دارد و هر دو نوع مکاشفه حق و باطل، نیاز به تربیت و ریاضت دارند. بنابراین اگر میخواهید فرق مکاشفه حق و باطل را بدانید، این است که اگر ریاضت کسی بر اساس مکتب انبیا و اخلاق انبیا و امر و نهیهای انبیا و در این امت بر اساس فرمایشان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام باشد، چون کلام آنها نور است و قول آنها رشد است و عادتشان احسان است و همه چیز آنها کمالات الهی است، از این رو اگر ریاضت و طریقت و سلوک و عبادتهایش به فرمان آنها باشد - نه اینکه فقط موافق آنها باشد؛ یعنی نه اینکه خودش مستقل انجام دهد، ولی موافق آنها در آید؛ نه، بلکه باید به فرمان آنها باشد - نفس او وقتی از این عالم ظاهری بیرون میرود، صاف بیرون میرود؛ یعنی آینهاش و آب وجودش صاف و بدون مشوب میشود، از این رو این آینه و این آب، روبروی هر چیزی که قرار گیرد عیناً همان را نشان میدهد و هیچ عوض نمیکند.
مکاشفه باطل و پیروی نکردن از اهلبیت علیهم السلام
اما اگر کسی بر اساس فرمایشات انبیا و ائمه علیهم السلام و قرآن کریم سیر و سلوک نکرد، بلکه بر اساس اقوال و افعال و آرای دیگران حرکت کرد، نفس این شخص هم از این عالم بیرون میرود اما با نور و ظلمت باطنی همراه است، چون هرگز هیچ نتیجهای از مقدمات خود جلوتر نمیرود، از این رو چون مقدمات مخلوط است، نتیجه هم مخلوط است؛ نفس او هم آیینه میشود، اما شکسته و ریز ریز شده (مانند شیشههای خارجی که وقتی میشکند، ریز ریز میشود)؛ زیرا از دین حق بیرون رفته است، از این رو قُلُوبُهُمْ شَتَّى است، هر چند که تَحْسَبُهُمْ جَميعاً [49]. از این رو این آیینهای که شکسته و ریز ریز شده، هیچ چیز را درست نشان نمیدهد، بلکه عوضی نشان میدهد. پس نشان میدهد، لکن نادرست نشان میدهد. آنها هم توحید خدا را نشان میدهند، اما نادرست نشان میدهند.
خزینههای قدیمی که مال پادشاهها بوده، اگر دیده باشید، بالای آنها را بلور و شیشههای ظریف و رنگی قرار میدادند؛ اگر آن آب خزینه صاف و ساکن باشد و هیچ موجی نداشته باشد، اگر به آن آب نگاه کنید، عین بالا را در آن آب میبینید و هیچ فرقی با آن بالا ندارد؛ مثلاً اگر عکس یا فیلمی از شیشههای بالا بگیرید و عکس یا فیلمی از تصویری که داخل آب افتاده بگیرید، خواهید دید که یکی است و تفاوتی ندارند. اما اگر یک سنگی داخل همان بیندازید که موج بزند، در حالی که موج دارد نیز بالا را نشان میدهد، لکن هیچ چیزی سر جای خود نیست، بلکه مصداق يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ [50] میباشد؛ یعنی «کلم» هست، اما از مواضع خود تغییر کرده است.
ادله عقلیه و میزان درستی و نادرستی آن
بنابراین چون مکاشفه حق و مکاشفه باطل داریم، پس باید بیرون از انسان، یک میزانی وجود داشته باشد تا اینکه مکاشفه حق را از باطل تمییز دهد. همچنان که مقدمات و استدلالهای عقلی صحیح داریم در عالم، چون اگر نباشد مطلبی ثابت نمیشود، همچنین مقدمات عقلی باطل نیز داریم که جناب عاقل از اوهام و تخیلات خود استفاده کرده و خزعبلات خود را سر هم کرده و به شکل قواعد و براهین عقلی در آورده است. این هم وجود دارد، چون اهل باطل هم مدعی عقلانیتاند؛ کمونیستها هم مدعی عقلانیتاند! مگر مارکس مدعی عقلانیت نبود که کتاب اقتصادش را نوشت؟ مدعی عقلانیت بود، چون او که تابع کسی نبود، بلکه میگفت که من اقتصاد انسانها را بر مبنای عقلانی صحیح پایهریزی میکنم. آیا سخنان او صحیح بود! همهاش اشتباه بود. پس در بیرون، هم ادله عقلانی صحیح و حق داریم، و هم ادله عقلانی باطل و نادرست داریم. همچنین مکاشفه صحیح و حق داریم و مکاشفه باطل و نادرست داریم. پس آیا میزان تشخیص حق و باطل در اینها لازم نیست؟! این میزان چیست؟
آن عالم بزرگوار میفرماید که بدان، اگر چیزی از حکمای قبل نقل کردند - مکاشفات و هر چه که باشد - همه آنها را با موازین فرمایشات اهلبیت علیهم السلام بسنجید؛ اگر دیدید که مطابق فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است، حق است؛ و اگر دیدید که مخالف فرمایشات آن بزرگواران است، باطل است.
پس روشن شد که معنای «من عرف نفسه فقد ربه»، این است که «من عرف کلام امامه، من صار فقیها و حکیما فی کلام امامه، عرف ربه»؛ منظور از نفس، فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است، همین فرمایشات ظاهری که ما در کتابها میخوانیم؛ همین فرمایشات، بالاترین مقام معرفت نفس است که ما میتوانیم پیدا کنیم. این هم امر بدیهی دینی ماست، بدیهی مکتب تشیع است که هر کسی به هر مقامی از مقامات که برسد، به واسطه فرمایشات اهلبیت علیهم السلام است. مگر میشود که کسی از شیعه، در این مطلب شک کند و گمان کند که معارفی وجود دارد که در فرمایشات اهلبیت علیهم السلام نیست، بلکه در جای دیگری است و فرمایشات آن بزرگواران و قرآن کریم، قاصر است و به آنجا نرسیده است! یقیناً چنین نیست.
پس یکی از معانی «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، «من عرف امامه فقد عرف ربه» است؛ آنگاه یکی از معانی «من عرف امامه»، «من عرف کلام امامه» است که حق محض است.
[1]. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج2، ص: 81.
[2]. در مصباحالشریعة آمده:
«نَجْوَى الْعَارِفِينَ تَدُورُ عَلَى ثَلَاثَةِ أُصُولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَ الرَّجَاءُ فَرْعُ الْيَقِينِ وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ فَدَلِيلُ الْخَوْفِ الْهَرَبُ وَ دَلِيلُ الرَّجَاءِ الطَّلَبُ وَ دَلِيلُ الْحُبِّ إِيْثَارُ الْمَحْبُوبِ عَلَى مَا سِوَاهُ. فَإِذَا تَحَقَّقَ الْعِلْمُ فِي الصَّدْر خَافَ وَ إِذَا صَحَّ الْخَوْفُ هَرَبَ وَ إِذَا هَرَبَ نَجَا وَ إِذَا (أَشْرَقَ) نُورُ الْيَقِينِ فِي الْقَلْبِ شَاهَدَ الْفَضْلَ وَ إِذَا تَمَكَّنَ مِنْ رُؤْيَةِ الْفَضْلِ رَجَا وَ إِذَا وَجَدَ حَلَاوَةَ الرَّجَاءِ طَلَبَ وَ إِذَا وُفِّقَ لِلطَّلَبِ وَجَدَ وَ إِذَا تَجَلَّى ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ فِي الْفُؤَادِ هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ وَ إِذَا هَاجَ رِيحُ الْمَحَبَّةِ اسْتَأْنَسَ فِي ظِلَالِ الْمَحْبُوبِ وَ آثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ بَاشَرَ أَوَامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَوَاهِيَهُ وَ اخْتَارَهُمَا عَلَى كُلِّ شَيْءٍ غَيْرِهِمَا وَ إِذَا اسْتَقَامَ عَلَى بِسَاطِ الْأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَدَاءِ أَوَامِرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِيهِ وَ نَوَاهِيهِ وَصَلَ إِلَى رَوْحِ الْمُنَاجَاةِ وَ الْقُرْبِ. وَ مِثَالُ هَذِهِ الْأُصُولِ الثَّلَاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوَارِحُهُ أَنْ يَسْتَعْمِلَهَا فِي الْمَعْصِيَةِ وَ مَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى»؛ مصباح الشريعة، ص: 119 و 120.
«مكنونات قلب عارفان بر گرد سه اصل ميگردد: خوف و رجاء و محبت؛ خوف فرع علم است، رجاء فرع يقين است و محبت فرع معرفت؛ علامت خوف فرار است، علامت رجاء درخواست است و علامت محبت، اختيار كردن و ترجيح محبوب است بر چيزهاى ديگر. پس چون علم در سينه حاصل شد به مقام خوف میرسد و چون خوف از برایش محقق شود فرار خواهد كرد و چون فرار کند نجات یابد؛ و چون نور يقين در قلب بتابد، فضیلت را مشاهده خواهد كرد و چون بر رؤیت فضیل توان یافت اميدوار گردد و چون حلاوت اميدوارى را يافت درخواست کند و چون توفیق درخواست یابد (آنچه خواهد) بیابد؛ و چون پرتو معرفت در فؤاد جلوه کند، نسمات محبت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبت وزيدن گرفت، در سايه محبوب (خود) مأنوس و آرام شود و محبوب را بر غیرش ترجيح دهد و به دستورهای او مبادرت ورزد و از آنچه نهی فرموده دوری کند و اوامر و نواهى او را بر هرچه غیر آن دو باشد مقدم کند و چون با انجام دستورهای محبوب و دوری از معصیتها و منهیات او، بر بساط انس با محبوب استقامت یافت، به روح مناجات و مقام قرب نائل آید. و مثال این اصلهای سهگانه، همچون حرم (محدوده حرم در شهر مکه) و مسجد الحرام و خانه کعبه است که هرکس به حرم درآید از خلق در امان است و هرکس به مسجدالحرام درآید اعضای بدنش در امان باشند از آنکه در گناه به کارشان گیرد و هرکس به خانه کعبه درآید قلبش در امان باشد از آنکه به غیر یاد خداوند متعال مشغول گردد».
[3]. المحاسن، ج2، ص: 335، ح108.
[4]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 391.
[5]. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 258.
[6]. چنانکه آقا امام صادق علیه السلام به مفضل فرمودند:
«وَ إِذَا سَمِعُوا (أَعْدَائُنَا) فَضْلَنَا أَنْكَرُوهُ وَ صَدُّوا عَنْهُ وَ اسْتَكْبَرُوا وَ هُمْ لَا يَشُكُّونَ فِي آدَمَ علیه السلام لَمَّا رَأَى أَسْمَاءَنَا مَكْتُوبَةً عَلَى سُرَادِقِ الْعَرْشِ قَالَ: إِلَهِي وَ سَيِّدِي! خَلَقْتَ خَلْقاً قَبْلِي وَ هُوَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنِّي؟ قَالَ اللَّهُ: يَا آدَمُ نَعَمْ، لَوْ لَا هَؤُلَاءِ الْأَسْمَاءُ الْمَكْتُوبَةُ عَلَى سُرَادِقِ الْعَرْشِ مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً وَ لَا أَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لَا مَلَكاً مُقَرَّباً وَ لَا نَبِيّاً مُرْسَلًا وَ لَا خَلَقْتُكَ يَا آدَمُ! قَالَ: إِلَهِي مَا هَؤُلَاءِ؟ قَالَ: هَؤُلَاءِ ذُرِّيَّتُكَ يَا آدَمُ! فَاسْتَبْشَرَ وَ أَكْثَرَ مِنْ حَمْدِ اللَّهِ وَ شُكْرِهِ وَ قَالَ: بِحَقِّهِمْ يَا رَبِّ اغْفِرْ خَطِيئَتِي! فَكُنَّا وَ اللَّهِ الْكَلِمَاتِ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَاجْتَبَاهُ وَ تَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَاهُ. وَ إِنَّهُمْ لَيَرْوُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا نُوراً وَاحِداً قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقاً وَ دُنْيَا وَ آخِرَةً وَ جَنَّةً وَ نَاراً بِأَرْبَعَةِ آلَافِ عَامٍ نُسَبِّحُ اللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نُهَلِّلُهُ وَ نُكَبِّرُهُ»؛ الهداية الكبرى، ص: 432 و 433.
«و دشمنان ما چون فضیلت ما بشنوند انکارش کنند و مانعش گردند و کبر ورزند، حال آنکه در باره آدم علیه السلام تردیدی ندارند که چون نامهای ما را بر سراپرده عرش نگاشته یافت عرض داشت: خدای من و سرور من! خلقی پیش از من آفریدهای که نزدت از من محبوبتر است؟ خداوند فرمود: آری ای آدم! اگر نبود این نامهایی که بر سراپرده عرش مکتوب است، نه آسمان بناشدهای میآفریدم و نه زمین گستردهای و نه مَلَک مقربی و نه پیامبر مرسلی و نه تو را میآفریدم ای آدم! عرض داشت: چیستند اینان ای خدای من! فرمود: اینان نسل تو هستند ای آدم! پس آدم شاد گشت و ستایش و سپاس خداوند را بسیار بجای آورد و عرض داشت: به حق آنان از خطای من در گذر ای پروردگار من! (امام فرمود) به خدا قسم ما بودیم آن کلماتی که آدم از پروردگارش دریافت و از پس آن، خداوند پاکش گردانید و توبهاش پذیرفت و هدایتش فرمود. و راستی آنان خود روایت میکنند که خداوند چهار هزار سال پیش از آنکه خلقی و دنیایی و آخرتی و بهشتی و دوزخی بیافریند، ما را نوری یگانه آفرید که تسبیح و تقدیس و تهلیل و تکبیرش ادا میکردیم».
[7]. الأنوار في مولد النبي صلى الله عليه و آله، ص: 7.
[8]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 442.
[9]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 441.
[10]. (21) الانبیاء: 26 و 27.
[11]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 339.
[12]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج25، ص: 21.
[13]. (35) الصافات: 165 و 166.
[14]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج24، ص: 88 و 89.
[15]. الهداية الكبرى، ص: 435.
[16]. «عن محمد بن مسلم قال سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ عِلْمٌ وَ لَا حَقٌّ وَ لَا فُتْيَا إِلَّا شَيْءٌ أُخِذَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ مَا مِنْ قَضَاءٍ يُقْضَى بِهِ بِحَقٍّ وَ ثَوَابٍ إِلَّا بَدْءُ ذَلِكَ وَ مِفْتَاحُهُ وَ سَبَبُهُ وَ عِلْمُهُ مِنْ عَلِيٍّ وَ مِنَّا فَإِذَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِمْ أَمْرُهُمْ قَاسُوا وَ عَمِلُوا بِالرَّأْيِ وَ كَانَ الْخَطَاءُ مِنْ قِبَلِهِمْ فَإِذَا قَاسُوا[16] وَ كَانَ الصَّوَابُ إِذَا تَبِعُوا الْآثَارَ مِنْ قِبَلِ عَلِيٍّ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 519.
«محمد بن مسلم گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که میفرمود: راستی که هیچ کس را نه علمی باشد و نه حقی و نه فتوایی مگر آنچه از علی بن ابیطالب علیه السلام و از ما اهلبیت برگرفته باشد و هیچ قضاوتی به حق و درستی نباشد مگر آنکه شروع و کلید و سبب و علمش از علی علیه السلام و از بوده و چون امرشان به اختلاف کشیده، دست به قیاس برده و به رأی روی آوردهاند؛ پس خطا از جانب آنان است آنگاه که به قیاس روی بردهاند و صواب از جانب علی علیه السلام است آنگاه که در پی آثار رفتهاند».
[17]. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ [17] فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 184.
«براستی که خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را به بندگان ميشناسانيد ولى ما را دروازههای خود و جاده خود و راه خود و آن وجهی که رسیدن به او تنها از آن حاصل میشود قرار داد، پس كسانى كه از ولايت ما روگردانيده یا ديگران را بر ما ترجيح دهند، آناناند که (چنانکه خداوند در قرآن فرموده) قطعا از صراط منحرفاند. پس برابر نباشند دستآویزهای مردمان و برابر نباشند مردمان چه آنکه مردم سوى چشمههاى تيرهای رفتند که یکی روی دیگری ریزد و آنان كه سوى ما آمدند سوى چشمههاى صافى آمدند كه به امر پروردگارش جاری باشد و تمامی و خشكی نداشته باشد».
[18]. و همان حضرت در سفارش خود به کمیل فرمودند:
«يَا كُمَيْلُ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَدَّبَهُ اللَّهُ وَ هُوَ أَدَّبَنِي وَ أَنَا أُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُوَرِّثُ الْآدَابَ الْمُكْرَمِينَ. يَا كُمَيْلُ! مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُهُ وَ مَا مِنَ سِرٍّ إِلَّا وَ الْقَائِمُ يَخْتِمُهُ. يَا كُمَيْلُ! ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ يَا كُمَيْلُ! لَا تَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا تَكُنْ مِنَّا. يَا كُمَيْلُ! مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَة»؛ تحف العقول، النص، ص: 171.
«ای کمیل: راستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خداوند ادب فرمود و آن حضرت مرا؛ و من مؤمنان را ادب کنم و آداب را برای گرامیداشتگان به میراث گذارم. ای کمیل! هیچ علمی نباشد مگر آنکه من بگشایم و هیچ سرّی نباشد مگر آنکه قائم به ختمش رساند. ای کمیل! (چنان است که خداوند فرموده) فرزندانی که بعضی از آنان از بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست. ای کمیل! تنها از ما برگیر تا از ما باشی. ای کمیل! هیچ حرکتی نباشد مگر آنکه در آن به معرفت محتاجی».
[19]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 137، ح1964.
[20]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 75، ح5.
[21]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 616.
[22]. مختصر البصائر، ص: 229.
[23]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 75.
[24]. (18) الكهف : 110.
[25]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 25.
[26]. «وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ. فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ. وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء»؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43 و 44.
«و خداوند سبحان از میان فرزندان آدم پیامبرانی را برگزید که پیمان ایشان را بر وحی ستانده و رساندن رسالت را بر دوش آنان به امانت گذارده بود در آن هنگام که بیشتر خلق، عهدی را که خدایشان بسته بود دگرگون ساخته، به حقش جاهل گشتند و همراهش خدایان اختیار کردند و شیطانها از شناخت او گمراهشان ساختند و از بندگی او جدایشان کردند. پس فرستادگان خود را در میان ایشان برانگیخت و پیامبران خود را پی در پی سوی ایشان فرستاد تا آن بزرگواران ادای پیمان فطرتالله را از ایشان طلب کنند و نعمت فراموش شده او را به یادشان آرند و با رساندن حجتها و حقایق خداوندی، حجت را بر ایشان تمام کنند و نهفتههای عقلهاشان را برایشان برانگیزند و نشانههای قدرت را نشانشان دهند؛ از سقفی که بر بالای سرشان افراشته و فرشی که زیر پایشان گسترده و معیشتهایی که زندهشان دارد و اجلهایی که به فنایشان برد و مرضهایی که پیرشان گرداند و پیشآمدهایی که پیوسته بر ایشان فرود آید. و خداوند سبحان خلقش را از پیامبری فرستاده یا کتابی نازلشده یا حجتی قطعی و یا راهی استوار خالی مگذاشت؛ فرستادگانی که نه کمی تعدادشان و نه زیادی منکرانشان ایشان را به کوتاهی وا نداشت؛ از فرستاده پیشینی که نام پیامبر بعدی بدو شناسانده شده بود و یا پسینی که پیامبر قبلی او را معرفی کرده بود و بدین منوال قرنها گذشت و زمانها طی گشت و پدران درگذشتند و پسران جایشان گرفتند».
[27]. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج1، ص: 328.
[28]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج68، ص: 382.
[29]. (68) القلم : 4.
[30]. «يَا هِشَامُ! إِنَّ اللّه حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا. إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللّه مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللّه تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْه»؛ الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 18.
«اى هشام! خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفتند: «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهايمان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تویی بخشاينده» چون دانستند كه دلها منحرف شوند و به كورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد، دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را در قلبش بيابد محکم نگردد و كسى بدين سعادت رسد مگر آنكه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد؛ زيرا خدائى كه اسمش مبارک است بر عقل درونى پنهان دلالت نکند جز به عقلی که از آن ظهور یافته و از آن حکایت کند».
[31]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 17.
[32]. «حَدِيثٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِيثٍ تَرْوِيهِ وَ لَا يَكُونُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ فَقِيهاً حَتَّى يَعْرِفَ مَعَارِيضَ كَلَامِنَا وَ إِنَّ الْكَلِمَةَ مِنْ كَلَامِنَا لَتَنْصَرِفُ عَلَى سَبْعِينَ وَجْهاً لَنَا مِنْ جَمِيعِهَا الْمَخْرَجُ»؛ معاني الأخبار، النص، ص: 2.
«حدیثی که آن را بفهمی بهتر است از هزار حدیثی که روایت کنی و کسی از شما فقیه نمیشود تا آنکه جوانب و هدفهای سخن ما را بشناسد و براستی که هر کلمه از سخن ما بر هفتاد وجه است و ما را از تمامی آنها راه خروجی باشد».
«عن علي بن ابي حمزة قال دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَبَيْنَا نَحْنُ قُعُودٌ إِذَنْ تَكَلَّمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِحَرْفٍ فَقُلْتُ أَنَا فِي نَفْسِي: هَذَا مِمَّا أَحْمِلُهُ إِلَى الشِّيعَةِ! هَذَا وَ اللَّهِ حَدِيثٌ لَمْ أَسْمَعْ مِثْلَهُ قَطُّ! فَنَظَرَ فِي وَجْهِي ثُمَّ قَالَ: إِنِّي لَأَتَكَلَّمُ بِالْحَرْفِ الْوَاحِدِ لِي فِيهِ سَبْعُونَ وَجْهاً إِنْ شِئْتُ أَخَذْتُ كَذَا وَ إِنْ شِئْتُ أَخَذْتُ كَذَا»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 329.
«علی بن ابی حمزه گوید: من و ابوبصیر محضر امام صادق علیه السلام رسیدیم. در حینی که نشسته بودیم، حضرت حرفی فرمود و من با خود گفتم: این از آن سخنانی است که به شیعیان خواهم رسانید! به خدا قسم این حدیثی است که هرگز مانندش را نشنیدهام! پس حضرت به رویم نظر کرد و سپس فرمود: راستی که من یک حرف گویم و هفتاد وجه در آن دارم! اگر خواهم این چنین گیرم و اگر خواهم آن چنان».
[33]. روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج1، ص: 20.
[34]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 387، ح586.
[35]. (2) البقرۀ: 2.
[36]. تفسير القمي، ج1، ص: 30.
[37]. و از همان حضرت در تفسیر عیاشی روایت شده:
«في قوله الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ قال: كتاب علي لا ريب فيه. هُدىً لِلْمُتَّقِينَ قال: المتقون شيعتنا الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ و مما علمناهم ينبئون»؛ تفسير العياشي، ج1، ص: 25.
«در آیه شریفه: الم، این است کتابی که هیچ تردیدی در آن نیست؛ فرمود: کتاب علی هیچ تردیدی در آن نیست. هدایت است برای پرهیزگاران؛ فرمود: پرهیزگاران شیعیان ما هستند (که خداوند فرموده) کسانی که به نهان ایمان دارند و نماز بر پا دارند و از آنچه روزیشان دادیم انفاق میکنند؛ یعنی از آنچه تعلیمشان دادیم (دیگران را) باخبر میکنند».
در روایت دیگر آمده است:
«سَأَلَ يَحْيَى بْنُ أَكْثَمَ أَبَا الْحَسَنِ الْعَالِمَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ مَا هِيَ؟ فَقَالَ علیه السلام: هِيَ عَيْنُ الْكِبْرِيتِ وَ عَيْنُ الْيَمَنِ وَ عَيْنُ الْبَرَهُوتِ وَ عَيْنُ الطَّبَرِيَّةِ وَ جَمَّةُ مَاسَبَذَانَ و جَمَّةُ إِفْرِيقَا وَ عَيْنُ بَاجَرْوَان وَ نَحْنُ الْكَلِمَاتُ الَّتِي لَا تُدْرَكُ فَضَائِلُنَا وَ لَا تُسْتَقْصَى»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 454.
«یحیی بن اکثم از امام هادی علیه السلام در باره این سخن خداوند متعال پرسید: (اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را یاری کند) هفت دریا، کلمات خدا پایان نپذیرد؛ هفت دریا و کلمات چیست؟ حضرت فرمود: هفت دریا، دریای کبریت و یمن و برهوت و طبریه و آب ماسبذان و آب آفریقا و دریای باجروان است و ماییم آن کلماتی که فضائلمان نه درک گردد و نه به شماره آید».
و در دعای ماه رجب آمده که فرمود:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ الْمَأْمُونُونَ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِكَ الْمُعْلِنُونَ لِعَظَمَتِكَ وَ أَسْأَلُكَ بِمَا نَطَقَ فِيهِمْ مِنْ مَشِيَّتِكَ فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِكَلِمَاتِكَ وَ أَرْكَاناً لِتَوْحِيدِكَ وَ آيَاتِكَ وَ مَقَامَاتِكَ الَّتِي لَا تَعْطِيلَ لَهَا فِي كُلِّ مَكَانٍ يَعْرِفُكَ بِهَا مَنْ عَرَفَكَ لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْكَ وَ عَوْدُهَا إِلَيْكَ أَعْضَادٌ وَ أَشْهَادٌ وَ مُنَاةٌ وَ أَزْوَادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوَّادٌ فَبِهِمْ مَلَأَتْ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 803.
«بارالها! همانا من از تو میخواهم به واسطه معانی تمام آنچه والیان امرت تو را بدان میخوانند؛ همان کسانی که بر سرّ تو امین شمرده شده و به امر تو بشارت داده شدهاند؛ آنان که قدرت تو را وصفکنندهاند و بزرگی تو را نماینده؛ از تو میخواهم به واسطه آن مشیتت که در ایشان به سخن آمده که (در پیاش) آنان را معدنهای کلماتت و ستونهای توحیدت و نشانهها و جایگاههایت قرار دادی؛ همان (نشانهها و جایگاههایی) که در هیچ مکانی تعطیلی ندارد (و) هرکه تو را شناسد بدانها میشناسد؛ (همان که) میان تو و آنها جدایی نیست جز آنکه ایشان بندگان و آفریدگان تو هستند؛ فصل و وصلشان به دست توست؛ آغازشان از تو و بازگشتشان سوی توست؛ یاوران و گواهان و میزانها و توشهها و حافظان و پیشروان؛ پس به ایشان آسمان و زمینت را پر کردی تا آنکه واضح گشت خدایی جز تو نیست؛ پس به آن از تو میخواهم و به محلهای عزت که از رحمت توست و به جایگاهها و نشانههایت، که درود فرستی بر محمد و آل محمد».
[38]. (39) الزمر : 23.
[39]. «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ. أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ . فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى يَحُدَّهُ لِأَنَّهُ مَنْ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى التَّوْفِيقِ وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ»؛ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 24.
«براستی که حدیث ما صعب (سخت) مستصعب (سختانگاشته) ذکوان (با ذکاوت) اجرد (تمام و خالی از نقص) است که نه ملک مقربی آن را به دوش کشد و نه پیامبر مرسلی و نه مؤمنی که خداوند قلبش را از برای ایمان آزموده باشد. صعب (سخت) آن است که کس سوارش نگشته و مستصعب (سختانگاشته) آن است که چون ببینندش از آن بگریزند و ذکوان (با ذکاوت) ذکاوت مؤمنان است و اجرد (تمام و خالی از نقص) آن است که هیچ چیز از پیش رو و پشت سرش بدان متعلق نباشد و آن است کلام خداوند که فرمود: خداوند نیکوترین حدیث را فرو فرستاد. پس نیکوترین حدیث، حدیث ماست که احدی از آفریدگان امر آن را کامل به دوش نکشد چونان که تواند حدودش بیابد چه آنکه هرکس حدود چیزی را بیابد از آن بزرگتر است. اگر توفیق حاصل آید که حمد از آنِ خداوند است و (در آن سو) انکار خود کفر است».
[40]. (17) الإسراء : 9.
[41]. معاني الأخبار، النص، ص: 132.
[42]. «مَعَاشِرَ النَّاسِ! تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آيَاتِهِ وَ انْظُرُوا فِي مُحْكَمَاتِهِ وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَوَاجِرَهُ وَ لَا يُوَضِّحُ لَكُمْ تَفْسِيرَهُ إِلَّا الَّذِي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ شَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ رَافِعُهُ بِيَدِي وَ مُعْلِمُكُمْ أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ هُوَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ مُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ أَنْزَلَهَا عَلَيَّ. مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّاهِرِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِي وَ وُلْدِي وَ وُلْدَهُ هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ وَ الْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَكْبَرُ وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. أَلَا إِنَّهُمْ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ حُكَّامُهُ فِي أَرْضِهِ أَلَا وَ قَدْ أَدَّيْتُ أَلَا وَ قَدْ أَسْمَعْتُ أَلَا وَ قَدْ بَلَّغْتُ أَلَا وَ قَدْ أَوْضَحْت»؛ اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين، النص، ص: 351.
«ای مردم! در قرآن تدبر کنید و آیاتش را بفهمید و در محکماتش تأمل کنید و در پی متشابهش نروید. به خدا سوگند که پندهایش را کسی برایتان بیان نکند و تفسیرش را واضح نسازد مگر کسی که دستش را گرفتهام و بازوش بالا بردهام و با دست خود بلندش کردهام و اعلامتان دارم که هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست و او برادر و وصی من است و دوستیاش (امری) از جانب خداست که بر من فرو فرستاده. ای مردم! راستی که علی و پاکان از نسل من و فرزندان من و او هستند که ثقل کوچکترند و قرآن ثقل بزرگتر؛ هرکدام از آن دو خبر از همتایش میدهد و با آن موافق است و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا آنکه در سر حوض بر من در آیند. هش دارید که براستی آنان امینان خداوند در خلقش و حاکمان او در زمینش هستند. هش دارید که من (تکلیفم) ادا کردم، هش دارید که من به گوش رساندم، هش دارید که من ابلاغ کردم، هش دارید که من روشن ساختم».
[43]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 154.
[44]. «لَمَّا فَرَغَ عَلِيٌّ علیه السلام مِنْ قِتَالِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَضَعَ قَتَباً عَلَى قَتَبٍ ثُمَّ صَعِدَ عَلَيْهِ فَخَطَبَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْبَصْرَةِ يَا أَهْلَ الْمُؤْتَفِكَةِ يَا أَهْلَ الدَّاءِ الْعُضَالِ يا أَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ يَا جُنْدَ الْمَرْأَةِ! رَغَا فَأَجَبْتُمْ وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ؛ مَاؤُكُمْ زُعَاقٌ وَ دِينُكُمْ نِفَاقٌ وَ أَخْلَاقُكُمْ دِقَاقٌ! ثُمَّ نَزَلَ يَمْشِي بَعْدَ فَرَاغِهِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَمَشَيْنَا مَعَهُ فَمَرَّ بِالْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ وَ هُوَ يَتَوَضَّأُ فَقَالَ: يَا حَسَنُ! أَسْبِغِ الْوُضُوءَ! فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! لَقَدْ قَتَلْتَ بِالْأَمْسِ أُنَاساً يَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ يُصَلُّونَ الْخَمْسَ وَ يُسْبِغُونَ الْوُضُوءَ! فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: فَقَدْ كَانَ مَا رَأَيْتَ! فَمَا مَنَعَكَ أَنْ تُعِينَ عَلَيْنَا عَدُوَّنَا؟ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَأَصْدُقَنَّكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! لَقَدْ خَرَجْتُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ فَاغْتَسَلْتُ وَ تَحَنَّطْتُ وَ صَبَبْتُ عَلَيَّ سِلَاحِي وَ أَنَا لَا أَشُكُّ فِي أَنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ هُوَ الْكُفْرُ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَيْبَةِ نَادَانِي مُنَادٍ: يَا حَسَنُ إِلَى أَيْنَ؟ ارْجِعْ فَإِنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فِي النَّارِ! فَرَجَعْتُ ذَعِراً وَ جَلَسْتُ فِي بَيْتِي. فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي لَمْ أَشُكَّ أَنَّ التَّخَلُّفَ عَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ عَائِشَةَ هُوَ الْكُفْرُ فَتَحَنَّطْتُ وَ صَبَبْتُ عَلَيَّ سِلَاحِي وَ خَرَجْتُ أُرِيدُ الْقِتَالَ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْخُرَيْبَةِ فَنَادَانِي مُنَادٍ مِنْ خَلْفِي يَا حَسَنُ إِلَى أَيْنَ؟ ارْجِعْ مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَى فَإِنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ فِي النَّارِ! قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: صَدَقَكَ! أَ فَتَدْرِي مَنْ ذَلِكَ الْمُنَادِي؟ قَالَ: لَا. قَالَ علیه السلام: ذَاكَ أَخُوكَ إِبْلِيسُ وَ صَدَقَكَ أَنَّ الْقَاتِلَ وَ الْمَقْتُولَ مِنْهُمْ فِي النَّارِ! فَقَالَ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ: الْآنَ عَرَفْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الْقَوْمَ هَلْكَى»؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص: 171.
«چون علی علیه السلام از جنگ با اهل بصره فارغ شد، جهاز شتران بر روی هم گذاشت و بالای آن رفت و خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ای اهالی بصره، ای اهالی شهر نفرین شده، ای اهالی مرض لا علاج، ای پیروان چهارپا و ای لشکریان آن زن! (آن شتر) بانگ برآورد و اجابتش کردید و (سپس) پی شد و گریختید! آبتان ناگوار است و دینتان نفاق و اخلاقتان خرد و حقیر! پس از خطبه فرود آمد و به راه افتاد و ما نیز به همراهش رفتیم. در مسیر به حسن بصری برخورد که در حال وضو گرفتن بود، فرمود: ای حسن! شاداب وضو ساز! او گفت: ای امیر مؤمنان! دیروز مردمانی را کشتی که گواهی میدادند معبودی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست و همچنین نمازهای پنجگانه به جا میآوردند و وضو را نیز شاداب میساختند! حضرت بدو فرمود: همان گونه بود که دانی! پس چه تو را بازداشت که دشمن ما را در برابرمان یاری کنی؟ گفت: به خدا راست گویمت ای امیر مؤمنان! روز اولی بيرون شدم، غسل و حنوط کردم و سلاحم بستم و تردیدی نداشتم که سرپیچی از امالمؤمنین عایشه کفر است؛ چون به محلهای از خریبه رسیدم، منادی ندایم کرد که ای حسن کجا میروی؟ برگرد که راستی کشنده و کشته در آتشاند! پس با دلهره بازگشتم و در خانهام نشستم. روز دوم که شد، تردیدی نداشتم كه سرپیچی از امالمؤمنین عایشه كفر است؛ پس حنوط کردم و سلاحم بستم و به قصد جنگ بیرون شدم تا آنکه به محلهای از خریبه رسیدم که باز منادی از پشت سر ندایم کرد که ای حسن کجا میروی؟ دو باره بازگرد که براستی کشنده و کشته در آتشاند! حضرت فرمود: راست گفتهات! دانستی آن منادی که بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت ابلیس بود و راست گفتهات كه کشنده و کشته از آنان در آتش است! پس حسن گفت: الآن فهمیدم ای امیر مؤمنان که آن قوم هلاک گشتند».
[45]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 617.
[46]. «فَلَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ مِنَ الَّذِي أَمَرَكَ أَبِي وَ أَمَرْتُكَ بِهِ، وَ أَتَاكَ أَبُو بَصِيرٍ بِخِلَافِ الَّذِي أَمَرْنَاكَ بِهِ، فَلَا وَ اللَّهِ مَا أَمَرْنَاكَ وَ لَا أَمَرْنَاهُ إِلَّا بِأَمْرٍ وَسِعَنَا وَ وَسِعَكُمُ الْأَخْذُ بِهِ، وَ لِكُلِّ ذَلِكَ عِنْدَنَا تَصَارِيفُ وَ مَعَانٍ تُوَافِقُ الْحَقَّ. وَ لَوْ أَذِنَ لَنَا لَعَلِمْتُمْ أَنَّ الْحَقَّ فِي الَّذِي أَمَرْنَاكُمْ بِهِ، فَرَدُّوا إِلَيْنَا الْأَمْرَ وَ سَلِّمُوا لَنَا وَ اصْبِرُوا لِأَحْكَامِنَا وَ ارْضَوْا بِهَا. وَ الَّذِي فَرَّقَ بَيْنَكُمْ فَهُوَ رَاعِيكُمُ الَّذِي اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ خَلْقَهُ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَصْلَحَةِ غَنَمِهِ فِي فَسَادِ أَمْرِهَا، فَإِنْ شَاءَ فَرَّقَ بَيْنَهَا لِتَسْلَمَ ثُمَّ يَجْمَعُ بَيْنَهَا لِتَأْمَنَ مِنْ فَسَادِهَا وَ خَوْفِ عَدُوِّهَا فِي آثَارِ مَا يَأْذَنُ اللَّهُ، وَ يَأْتِيهَا بِالْأَمْنِ مِنْ مَأْمَنِهِ وَ الْفَرَجِ مِنْ عِنْدِهِ. عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ انْتِظَارِ أَمْرِنَا وَ أَمْرِكُمْ وَ فَرَجِنَا وَ فَرَجِكُمْ»؛ رجال الكشي - إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 139 و 140.
«پس سینهات به تنگ نیاید از آنچه پدرم امرت فرمود و من دستورت دادم و ابوبصیر خلاف آنچه ما فرمانت دادیم (از ما) برایت نقل کرد؛ که سوگند به خداوند، نه تو و نه او را فرمان ندادیم مگر بدانچه ما و شما را وسعت باشد در اتخاذ آن، و هرکدام از آن (امور مختلف) را در نزد ما تصریف و معنایی باشد که موافق حق است. و اگر رخصت داشته باشیم، خواهید دانست که حق در آن (امور مختلفی) است که شما را بدان امر کردیم، پس امر را به ما بسپارید و تسلیم ما باشید و در احکام ما صبر پیشه کنید و بدان راضی باشید. و آن کس که میان شما (شیعیان) جدایی انداخته، همان چوپان شماست که خداوند نگهداری و نگهبانی آفریدگانش را بدو سپرده و آن چوپان مصلحت گوسفندان خود از فسادشان بهتر شناسد، پس اگر بخواهد میان آنان جدایی اندازد تا سلامت مانند و سپس جمعشان گرداند تا از فساد و ترس دشمن در امان مانند و این را در پی آثاری کند خداوند رخصت داده و امنیت را از پناهگاه خود و گشایش و فرج را از پیشگاه خود در آن گذارده. بر شما باد که تسلیم باشید و به ما واگذارید و در انتظار امر ما و امر خود و فرج ما و فرج خود باشید».
[47]. (80) عبس: 24 - 32.
[48]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 50.
[49]. (59) الحشر : 14.
[50]. (4) النساء : 46.